درس خارج اصول آیت الله مظاهری
90/01/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع : حجیت استصحاب از روایات، روایت خصال
روایت چهارم که مرحوم شیخ بعد هم مرحوم آخوند رضوان الله تعالی علیهما به آن تمسک کردهاند برای حجیت استصحاب روایتی است که از خصال نقل کردهاند من نوشتهام ما فی الخصال بسند صحیح عن امیر المؤمنین علیه السلام من کان علی یقین ثم شک فلیمض علی یقینه فان الشک لاینقض الیقین، اگر کسی یقین داشته باشد بعد شک کند این یقین را امضا بکند چرا؟ برای این که لاتنقض الیقین بالشک ، یک علت علت حکم فلیمض علی یقینه فان الشک لاینقض الیقین.
یک حرف در این است که گفتهاند روایت ضعیف السند است برای خاطر قاسم بن یحیی که در سند واقع شده لذا مرحوم شیخ فرمودهاند روایت ضعیف السند است بعد هم مرحوم آخوند میگویند روایت ضعیف السند است در حالی که این قاسم بن یحیی در سند کامل الزیارات آمده و ابن قولویه وقتی وارد کامل الزیارات میشود همه روایات را تصحیح میکند میگوید آن چه من روایت در این جا نقل کردهام این روایتها صحیح السند است از همین جهت هم پیش رجال در درایه مشهور شده روایات در کامل الزیارات همه همه معتبره است اما چیزی که این جا بیش از اینها هست این که مرحوم ابن قولویه در کامل الزیارات یک زیارتی نقل میکند از قاسم بن یحیی بعد مرحوم ابن قولویه میگوید اصح زیارات این زیارت است ، سنداً هم دارد اصح الزیارات سندا هذه الزیاره یعنی علاوه بر این که اول این قاسم بن یحیی را توثیق کرده در خصوص این قاسم بن یحیی و یک زیارت از این قاسم بن یحیی نقل میکند بعد از آن میفرماید که اصح الزیارات هذه الزیاره، این یک حرف است.
یک حرف دیگر هم ابن ولید توثیقش کرده، مرحوم صدوق ومرحوم ابی داود که آن هم اهل رجال است توثیقش کرده یعنی ابن ولید یک آدم سخت گیری است مثل مرحوم آقای خویی رضوان الله تعالی علیه که در معجم خیلی سخت گیر است ایشان هم ابن ولید خیلی سخت گیر بوده، دو تا شاگرد هم داشته یکی صدوق دوم یکی ابی داود، ابی داود کتاب رجال دارد و مرحوم صدوق، دو تا شاگرد میگویند هر چه ابن ولید بگوید ما قبول داریم ما قبول داشتیم در حقیقت سه نفر دیگر قاسم بن یحیی را توثیق کردهاند یکی ابن ولید و یکی مرحوم صدوق و یکی هم مرحوم ابی داود.
بنابراین روایت ضعیف السند است نمیدانیم چرا ؟ بله مرحوم نجاشی نیاورده است یعنی اسم قاسم بن یحیی نیامده ولی حالا صرف این که مرحوم نجاشی نفرمودهاند دلیل بر ضعف روایت نیست، روایت صحیح السند است.
یک اشکال مهم به روایت کردهاند گفتهاند این قاعده یقین را میخواهد بگوید برای این که میگوید که من کان علی یقین ثم شک قاعده یقین این است که یکی کسی یقین به عدالت زید پیدا کرد بعد یقین پیدا کرد بی خود بوده این جهل مرکب بوده آن یقین بی خود بوده به این میگویند قاعده یقین، قاعده استصحاب آن است که یقین پیدا کرد بعد شک کرد که آیا آن یقین درست بوده یا نه؟ به آن میگوییم قاعده استصحاب ، قاعده استصحاب گاهی شک اول است بعد یقین، گاهی یقین و شک با هم است گاهی هم اول یقین است بعد شک، غالبا این جوری است اول یقین است بعد شک اما لازم نیست اول یقین باشد بعد شک مثلا همین عدالت زید را ببینید شک داشت زید عادل است یا نه؟ اما متوجه شد که قبلا زید را عادل میدانسته اول شک پیدا شد بعد یقین، استصحاب دارد، یک دفعه هم یقین داشت زید عادل است بعد نمیداند آیا از عدالت افتاد یا نه؟ بعضی اوقات هم شک دارد بعد یقین پیدا میکند عادل است لذا شک و یقین هر جور میخواهد باشد طوری نیست در استصحاب، اما در قاعده یقین باید اول یقین باشد بعد شک باشد و فرق بین قاعده یقین و قاعده استصحاب همین جاست گفتهاند، نه این روایت برای این که میگوید که من کان علی یقین ثم شک پس قاعده یقین را میخواهد بگوید فلیمض علی یقینه اما ظاهراً این ایراد وارد نیست چرا وارد نیست؟ برای این که من کان علی یقین ثم شک روی غلبه میگوید 90 درصد استصحابها اول انسان یقین دارد بعد شک پیدا میکند زید عادل بوده الان نمیداندعادل است یا نه؟ دستش پاک بوده الان نمیداند آیا نجس شد یا نه؟ و استصحابها را وقتی حساب بکنیم 90 درصد اول یقین است بعد شک است ولو شرط نیست اما 90 درصد استصحابها این جوری است از باب غلبه فرموده است که من کان علی یقین ثم شک لذا با این ثم ما بخواهیم قاعده یقین درست بکنیم این نمیشود برای این که ولو این که در استصحاب شرط نیست که اول یقین باشد بعد شک باشد اما غالبا در خارج اول یقین است پس از آن شک است و روایت شریف روی غلبه میفرماید هر کسی یقین کند ثم شک کند فلیمض علی یقینه لاتنقض الیقین بالشک، ما بخواهیم قاعده یقین را استفاده بکنیم از این جمله ظاهراً نمیشود قاعده استصحاب را بخواهیم استفاده بکنیم با این غلبهای که گفتیم میشود و دیگر درصدد نیست حالا اول یقین باشد بعد شک باشد، اول شک باشد بعد یقین باشد مثل همان قیدهای غالبی، و ربائبکم الالتی فی حجورکم اذا دخلتم بهن، این ربیه محرم نیست تا مادرش مدخول بها واقع بشود اما حالا میخواهد پرورش شده در خانه باشد یا پرورش شده پیش زن نباشد لذا میگویند ربائبکم اللاتی فی حجورکم این فی حجورکم قید غالبی است قیدیت ندارد لذا ما نحن فیه هم همین است من کان علی یقین ثم شک این قید قید غالبی است ثم قید غالبی است چون قید غالبی است دیگر دخالت در موضوع ندارد میگوید هر که یقین داشته باشد و شک فلیمض علی یقینه میخواهد اول یقین باشد بعد شک، میخواهد اول شک باشد بعد یقین ، میخواهد شک و یقین با هم باشند.
لذا تا این جا نمیشود ایراد به استدلال به روایت کرد یعنی اگر فقط این من کان علی یقین ثم شک باشد میشود جواب داد و میشود بگوییم که من کان علی یقین ثم شک قید قید غالبی است و این اول یقین و بعد شک این دخالت ندارد چون که قید غالبی نمیتواند قیدیت داشته باشد لذا ثم در این جا نمیشود برای تراخی باشد.
خب سند صحیح است دلالت هم این جور که من عرض کردم درست است بنابراین رویات برای استصحاب اشکال ندارد.
اما یک حرف دیگر میآید جلو و آن این است که ما از این روایت قاعده یقین فقط را استفاده بکنیم یعنی قید غالبی که من عرض کردم نفرمودهاند این قید غالبی که من گفتم نگویید ، بگویید خیر این قید غالبی نیست و من کان علی یقین ثم شک مختص به قاعده یقین است برای این که اول یقین پیدا کرد بعد شک کرد یقین داشته یا نه؟ میشود قاعده یقین و این روایت مربوط به قاعده یقین است.
مرحوم شیخ جواب میدهند که اجماع داریم بر این که قاعده یقین باطل است حالا که قاعده یقین باطل است پس روایت را حمل میکنیم بر استصحاب.
خب به شیخ عرض میکنیم آقا اگر اجماع داریم قاعده یقین باطل است و این روایت هم حتما قاعده یقین را میگوید این که حمل میکنیم بر استصحاب دیگر چیست ؟ خب طردش کنید دیگر روایت اصلا دلالت ندارد، نه این که بگوییم چون اجماع است ما از روایت قاعده استصحاب میفهمیم نه قاعده یقین ، ظاهراً باید بگوییم اگر ظهور دارد در قاعده یقین خب اجماع داریم قاعده یقین حجت نیست این روایت معرض عنها عند الاصحاب میشود وقتی معرض عنها عند الاصحاب شد قاعده یقین حجت نیست این روایت هم دلالت ندارد، ندارد به معنا مطرود عند الاصحاب است و اما ما بگوییم که نه چون که اجماع داریم قاعده یقین باطل است این روایت هم قاعده یقین را میگوید پس این روایت را حمل میکنیم بر استصحاب، میگوییم این دیگر معنا ندارد برای این که اجماع میگوید که این روایت باطل است نمیگوید این روایت دلالت دارد بر حجیت استصحاب .
یک مسئله دیگر هم اصلا اجماع در اصول واین اختلافها و امثال اینها که مدرکیت ندارد ، مرحوم آخوند هم خیلی اهمیت به این اجماع میدهند اگر مطالعه کرده باشید لذا اجماع توی مسئله باشد، نباشد و اینها آن اجماع برود کنار خیلی اهمیت ندارد نه میتواند روایت درست بکند نه میتواند روایت را تایید بکند نه میتواند رد بکند برای این که مسئله اصولی است دیگر، لذا چه اشکال دارد که بگوییم که اجماع هست اما اجماع این جوری محتمل المدرکیه ما ظهور این روایت را میگوییم و ظهور روایت در قاعده یقین است آن روایات دو سه روایت هم که گذشت آنها هم برای استصحاب است آنها دال بر استصحاب باشد این هم دال بر قاعده یقین باشد.
بازمرحوم شیخ که مرحوم آخوند هم در کفایه آوردهاند میگویند که آن روایتهاکه میگوید لاتنقض الیقین بالشک مربوط به استصحاب است قرینه است بر این که این روایت هم استصحاب را میخواهد بگوید، به مرحوم آخوند یا مرحوم شیخ عرض میکنیم آقا این چه قرینه؟ چه اشکال دارد این لاتنقض الیقین بالشک یک کبری دو تا صغری داشته باشد یک صغری استصحاب آن سه تا روایت، یک صغری قاعده یقین این روایت، لذا لاتنقض الیقین بالشک که در این روایتهاآمده آن قرینه باشد بر این که این روایت لاتنقض الیقین بالشک یعنی استصحاب این چه قرینه است ؟ چرا هر دو حجت نباشد؟ بگوییم لاتنقض الیقین بالشک قاعده یقین باشد لاتنقض الیقین بالشک قاعده استصحاب باشد لاتنقض الیقین بالشک یک دفعه یقین پیدا میکند به عدالت زید بعد شک میکند آن یقینش درست بوده یا نه؟ لاتنقض الیقین بالشک، یک دفعه هم یقین دارد به عدالت زید ثم یک حرف نا مربوط از او دید شک میکند آیا حالا عادل است یا نه؟ لاتنقض الیقین بالشک، لذا آن دو سه تا روایت لاتنقض الیقین بالشک در استصحاب، این روایت هم لاتنقض الیقین بالشک در قاعده یقین، لذا دیروز میگفتیم لاتنقض الیقین بالشک یک علت است یک کبرای کلی، لاتنقض الیقین بالشک در این جا هم خود حضرت میفرمایند علت است برای این که روایت این است که من کان علی یقین ثم شک فلیمض علی یقینه فان الشک لاینقض الیقین خود حضرت میفرمایند علت است یعنی کبرای کلی، خب ما لاتنقض الیقین بالشک داریم یک کبرای کلی این کبرای کلی دو تا مصداق دارد یک مصداقش استصحاب است یعنی یقین داشته به عدالت زید الان نمیداند این غیبتی که کرد این غیبت جایز بود یا نه؟ اگر غیبت جایز بود از عدالت نیفتاده اگر غیبت حرام بود از عدالت افتاده لاتنقض الیقین بالشک میگوید از عدالت نیفتاده استصحاب بکن بگو عادل بود الان هم عادل است، یک دفعه هم زید عادل بود حالا فهمیدم آن جهل مرکب بوده که من زید را عادل میدانستم، نه، از اول خراب بوده، حالا این شک من که آمد آن یقین را از بین برد امام علیه السلام میگوید لاتنقض الیقین بالشک یعنی نقض یقین به شک نکن قاعده یقین حجت است من کان علی یقین ثم شک فلیمض علی یقینه، بالاخره یقین و شک دارد دیگر، روایت میگوید من کان علی یقین ثم شک اول یقین داشت ثم یقین رفت شک پیدا کرد الان نمیدانیم زید عادل است یا نه؟ من کان علی یقین ثم شک بگو عادل است یک دفعه هم زید عادل بود الان شک دارد عادل است یا نه؟ آن عدالت از بین نرفته اما نمیداند عادل است یا نه؟ باز هم من کان علی یقین ثم شک فلیمض علی یقینه.
یقین داشته الان هم شک دارد بل انقضه بیقین که نیست شک دارد.
دیگر ثم شک، یقین از بین رفت یعنی یقین شک دار شد اما الان شک دارد زید عادل است یا نه؟ یک دفعه میداند عادل نیست آن که بحث ما نیست برای این که انقضه بیقین آخر توی استصحاب هم همین است بل انقضه بیقین آخر نه، شک دارد الان زید عادل است یا نه؟ اما آن یقین اول را از دست داد بنابراین من کان علی یقین ثم شک حضرت فرمودند فلیمض علی یقینه قاعده یقین حجت است آن روایت زراره هم میگفت که بدنت پاک بود نمیدانی نجس شد یا نه؟ لاتنقض الیقین بالشک بگو بدن پاک بوده الان هم پاک است، آن هم استصحاب ، یعنی الان هم یقین دارد یقین سابق هم شک دارد شک لاحق آن روایت استصحاب میگوید لاتنقض الیقین بالشک این روایت قاعده یقین هم میگوید لاتنقض الیقین بالشک .
استاد بزرگوار ما حضرت امام در درس میفرمودند که ما یقین بالفعل میخواهیم و قاعده یقین یقین بالفعل ندارد ما در آن وقتی که استصحاب میخواهیم جاری بکنیم یقین بالفعل داریم یعنی یقین گذشته را میدانم یقین هست به اعتبار ما مضی شک هم بالفعل است آن دیگر بالفعل الان هست میگفتند که باید در استصحاب هر دو شک بالفعل باشد یعنی در آن جا که ما بخواهیم لاتنقض الیقین بالشک را جاری بکنیم معنای لاتنقض الیقین بالشک این است که هم یقین هم شک بالفعل و اما اگر یقین اصلا دیگر نباشد و شک فقط باشد این دیگر حجیت ندارد به ایشان عرض میکردم خیلی خوب این استصحاب شما بفرمایید اما به چه دلیل؟ این دلیل عین مدعاست به چه دلیل میفرمایید که اگر بخواهیم حجتش کنیم یقین بالفعل میخواهیم؟ باید یقین از بین نرفته باشد به چه دلیل؟ همین روایت میگوید من کان علی یقین ثم شک یعنی یقین از بین رفته فلیمض علی یقینه، اگر کسی حرف حضرت امام را بزند بگوید در استصحاب یقین بالفعل شک بالفعل، در قاعده یقین هم اگر بخواهیم حجت کنیم یقین بالفعل میخواهیم یقین بالفعل نیست شک بالفعل است شک فقط است پس حجت نیست ، میشود قاعده یقین باطل، قاعده استصحاب حجت و این روایت دیگر اصلا بگوییم دلالت بر استصحاب دارد برای این که یقین بالفعل درست کرده.
باز حضرت امام میفرمودند اگر حرف ما را هم نزنید یک مسئله دیگر هست و این که این جمع بین لحاظین است قاعده یقین و قاعده شک اگر هر دو را بخواهیم بگیریم جمع بین لحاظین است جمع بین لحاظین محال است به عبارت دیگر قدر جامع ندارد و ما باید قدر جامع درست بکنیم بگوییم من کان علی یقین هر یقینی و شک هر شکی فلیمض علی یقینه هر یقینی ولو الان یقین هم نباشد و قدر جامع برای قاعده یقین برای استصحاب نداریم.
خب من به شما عرض میکنم آقا قدر جامع این است یقین و شک کاری به زمان هم اصلا نداریم مرحوم شیخ در فرائد میفرمایند که اصلا این من کان علی یقین ثم شک این زمان ظرف است خیلی خوب حرف خوبی است ما میگوییم در قاعده یقین در قاعده استصحاب ما این را میخواهیم یقین و شک هر یقینی، شک هر شکی یقین در هر زمانی، شک در هر زمانی ، یک قاعده کلی به قول حضرت امام در جاهای دیگر میفرمودند که اصلا معنای لاتنقض الیقین بالشک این است یقین یقین را میشکند شک نمیتواند یقین را بشکند ، خیلی خوب است ، هر که یقین دارد دیگر شک آن را نمیتواند بشکند حالا این یقین سابقا بوده حالا هم هست به اعتبار یقین یا اصلاً یقین نیست این شک الان هست یا نیست هر جور میخواهد باشد دیگر زمان دخالت ندارد، یقین و شک یک قاعده کلی عرفی این که سنگ سنگ را میشکند کلوخ نمیتواند سنگ را بشکند شک نمیتواند ضرر به یقین بزند، جمع بین لحاظین هم نیست و یک عام و یک خاص آن روایات استصحاب مختص به استصحاب این روایت هم یا بگویید مختص به قاعده یقین یا بگویید هر دو یعنی این روایت شریف که سندش خوب است بگوییم که هم برای استصحاب هم برای قاعده یقین.
شک نمیتواند ضرر به یقین بزند یقین است که باید یقین دیگر را از بین ببرد. لذا من عقیده دارم این روایت به حسب ظاهر هم قاعده یقین را میگوید هم قاعده شک را. اگر از من قبول نکنید این روایت قاعده یقین را میگوید آن روایات دیگر هم قاعده شک را میگوید ، این روایت قاعده یقین را اثبات میکند آن روایتها قاعده استصحاب را اثبات میکند. دیگر وقت گذشت باز هم حرف دارد اما چون که حرفی است که معمولا بزرگان قبول ندارند این که من گفتم یک فکری روی آن بکنید ببینید رد من چیست تا حرف بزرگان اثبات بشود.
و صلی الله علی محمد و آل محمد