درس خارج اصول آیت الله مظاهری
90/01/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع : حجیت استصحاب از روایات
بحث ما درباره روایاتی بود که تمسک کرده بودند برای حجیت استصحاب بحث این بود که استصحاب به چه دلیل حجت است؟ ما گفتیم یک اصل عملی اما عقلایی و گفتیم همین جور که شرع اماره دارد اصل عملی دارد عقلاء هم چنین هستند اماره دارند مثل حجیت خبر واحد اصل دارند مثل استصحاب و استصحاب یک اصل عملی عقلایی است اماره نیست برای این که اماره باید شک نباشد باید بنایاند واقع را اما ناقص، اصل آن است تعیین وظیفه در ظرف شک نمینمایاندواقع را و استصحاب چون شک فعلی است یقین سابق بوده شک لاحق الان شک است مثل این که زید عادل بوده الان فسقی از آن سر زده نمیدانیم از عدالت افتاده یا نه؟ دیگر این شک به عدالت است چیزی نیست که بنمایاند واقع را ولو ناقص لذا عقلاء میگویند عادل بوده بگو عادل است ولی چون که بزرگان مثل شیخ انصاریها قائل نیستند، بحث نکردند این که ما اصل عقلایی داشته باشیم.
مرحوم آخوند در کفایه گاهی یک اشارهای به این که اصل عقلایی داریم دارند اما چون که شیخ انصاری نگفتهاند ایشان هم در کفایه جایی بحث نکردهاند و مثل این که اصول عملیه را شیخ بزرگوار و دیگران مختص به شریعت مقدس اسلام دانستهاند ولی ما قائلیم همین جور که ماها مثل برائت تعیین وظیفه در ظرف شک، عقلاء هم همین طورند یک اصولی دارند تعیین و ظیفه در ظرف شک و حتی ما همه اصول عملیه شرعی را میگوییم پایه عقلایی دارد لذا برائت و اشتغال و تخییر و استصحاب ما میگوییم همه اینها اصول عقلائیه هستند عقلا تعیین وظیفه کردهاند در ظرف شک ، شارع مقدس آن بناء را امضا کرده است، اما بزرگان نفرمودهاند، لذا گفتم حتی به اندازهای که مرحوم آخوند مثل این که یقین داشتند ما یک اصول عقلایی داریم اما ترسیدهاند لذا نفرمودهاند چون شیخ نفرموده بودند ایشان هم نفرمودهاند این که ما اصل عقلایی داشته باشیم و ما قائلیم به این که اصول عقلائیه زیاد است چنانچه اصول شرعیه هم زیاد است تعیین وظیفه در ظرف شک ، من جمله استصحاب ما استصحاب را میگوییم یک اصل عقلایی است این هم که شیخ انصاری فرمودند بابا جان استصحاب حجت است برای این که همه عقلا میگویند حتی حیوانها میگویند و رد کردهاند شیخ انصاری و دیگران بله چون که نمینمایاند واقع را پس آن کار عقلاء کار حیوانها غریزهای است اطمینانی است و اصل نیست لذا بالاخره شیخ انصاری به بعد هم گفتهاند استصحاب حجت است نه از راه بنای عقلاء نه از راه اماره بلکه از راه روایات اهل بیت ، لذا شیخ بزرگوار در فرائد روی روایات اهل بیت خیلی پافشاری داشتند چنانچه رسم مرحوم آخوند در حالی که رسم ایجازی رسم اختصاری است در کفایه اما روی روایات خیلی پافشاری دارند عمده هم همین است که مدرک را تعبد میدانند استصحاب را یک تعبد میدانند و برای این که ریشه را پایه دار بکنند روی روایات خیلی پافشاری کردهاند.
حالا روایت اول که روایتش را در جلسه قبل خواندیم اما روی آن بحث نکردیم دو دفعه روایت را بخوانم.
روایت را صاحب وسائل جلد 1 ابواب نواقض وضو باب 1 روایت 1 مضمره زراره است میگوید که سئلته لذا همه گفتهاند که این قلت له، سئلته معلوم است به امام علیه السلام بر میگردد و این مضمرهاش حجت است برای این که زراره از غیر امام معناندارد نقل بکند اما یک جملهای از استاد بزرگوارمان آقای بروجردی من نقل کردم نه راجع به این جا، همه جا، که مثلا زراره این که میگوید قلت له اول گفته بوده کی، مثلاً این جور بوده سئلت ابا عبدالله علیه السلام روایت را نقل کرده ثم کفته قلت له یعنی ابی عبدالله علیه السلام سوم باز گفته قلت له یعنی ابی عبدالله علیه السلام لذا مرجع ضمیر اول نقل شده نه این که مرجع ضمیر نقل نشده باشد بنابراین مضمر نیست مسند است و این را آقای بروجردی خیلی جاها میفرمودند و میفرمودند رسم اینها این بوده که سؤال و جواب میآمدند خدمت امام علیه السلام و جزوهای داشتند اول میگفتند که سئلت ابا عبدالله علیه السلام سؤال دوم میکردند نمیگفتند سئلت ابا عبدالله علیه السلام میگفتند سئلته، سوم میگفت قلت له ، این اول لفظ ابی عبدالله علیه السلام آمده آن وقت توی آن اصول اولیه که اصول اربع مأه بوده مثل مثلا مرحوم کلینی این روایتها را آمده متفرق در ابواب مختلف کرده آن وقت آن روایتی که ابا عبدالله علیه السلام داشته نوشته، آن روایتی که در باب دیگر بوده همان قلت له را نوشته در حالی که باید نوشته باشد قلت لابی عبدالله علیه السلام ، این در کافی و استبصار و فقیه و اینها متفرق شده و الا در اصول اربع مأه متفرق نبوده، حرف خوبی است دیگر لذا غالب این روایتها را که مضمره مثلا زراره و محمد بن مسلم و اینها که دارای اصل هستند آن 400 تا کتابی که از شاگردها از طلبههای امام صادق علیه السلام است اینها ایشان میفرمودند هیچ کدام مضمر نیست همه اینها مسند است الا این که باید توی آن اصل اولی که دست ما نیست پیدا کنیم مرجع ضمیرش را پیدا بکنیم لذا از اصول اربع مأه گرفته شده و اصول اربع مأه همه همه از امام صادق علیه السلام ، کمی هم از امام باقر علیه السلام است.
قلت له یعنی لابی عبد الله علیه السلام الرجل ینام و هو علی وضوء این الرجل ینام یعنی الرجل یرید ان ینام خب معلوم است دیگر عبارت همین است مردی خوابیده و با وضو بوده اما یک چرتک زده ایوجب الخفقه و الخفقتان علیه الوضوء وضویش را باطل کرده یا نه؟ لذا الرجل ینام یعنی الرجل اراد ان ینام یا یرید ان ینام و هو علی وضو ایوجب الخفقه و الخفقتان علیه الوضوء؟قال یا زراره قد تنام العین و لاینام القلب و الاذن و اذا نامت العین و الاذن و القلب آن وقت وجب الوضوء و این خفقه و خفقتان خوابی نیست که مسلط بر دل شده باشد مسلط بر گوش شده باشد که میگویند اگر مسلط بر گوش بشود دلیل بر این است که مسلط بر دل شده اما اگر مسلط بر چشم باشد این دلیل بر این نیست که مسلط بر قلب شده باشد لذا این نمیداند آیا مسلط بر دل شده یا نه؟ حضرت فرمودند که نه، چرت و دو چرت این وضو را باطل نمیکند، خب این باز سیر نشد در حالی که حضرت جوابش را دادند اما باز هم شبهه پیدا کرد گفت حالا اگر شک کردم این خفقه و خفقتان بوده شک کردم آیا مسلط بر گوش هم شده یا نه؟ حضرت فرمودند نه، قلت فان حرک فی جنبه شییء مثلاً جائی در مقابلش بود یک کسی آمد استکان را برداشت و هو لایعلم این متوجه نشد حالا این دلیل بر این است که مسلط بر قلب شده یا نه؟ حضرت فرمودند لا، این لا یعنی چه؟ قلت فان حرک فی جنبه شییء و هو لا یعلم ایوجب الوضوء ؟ قال لا این ظاهراً دیگر حرف نداشته باشد همین جا حرفهایش را بزنیم تمام بشود حضرت فرمودند لا، این دیگر در تقدیر دارد ایوجب الوضوء قال لا حتی یستیقن انه قد نام وضو واجب نیست تا یقین داشته باشد خوابیده است یعنی تا یقین داشته باشد که خواب مسلط بر گوش او مسلط بر دل او شده است حتی یجییء من ذلک امر بین ، باز تکرار کردند تا این که یقین کند، یقین کند چه؟ حتی متبین بشود این که خواب مسلط بر گوش شده و الا اگر این یقین نباشد لا یجب الوضوء خب تا این جا والا لا یجب الوضوء اگر تعبد باشد خیلی خوب است اما امام علیه السلام میخواستند تعبد نشود فرمودند والا یعنی و ان لم یتبین لا یجب الوضوء فانه علی یقین من وضوئه و لاینقض الیقین ابدا بالشک نقض یقین هیچ به شک نمیشود ولکنه ینقضه بیقین آخر اگر میخواهی یقین اول را نقض بکنی یقین دیگر باید بیاید نقض بکند به قول استاد بزرگوار ما حضرت امام توی درس میگفتند که والا کلوخ سنگ را نمیشکند سنگ باید سنگ را بشکند، خب یک مسئله که بزرگان نفرمودهاند ما همین جا استفاده بکنیم وبگوییم این جمله حضرت علت حکم است و وقتی علت حکم شد علت باید عقلایی باشد نه تعبدی باید این از نظر ارتکاز استصحاب را حجت بداند تا این که حضرت علت بیاورد بگوید که وضویت درست است برای این که استصحاب داری والا اگر ارتکازی نباشد خب یک شبهه بعد از شبهه است میگوید که وضویت باطل نیست چرا باطل نیست؟ برای این که استصحاب داری، من استصحاب را حجت میکنم میشود دلیل عین مدعا، و اما اگر حرف من باشد استصحاب یک امر ارتکازی عقلایی باشد حضرت فرمودند تا یقین نکنی وضو داری چرا؟ به ارتکازت نگاه بکن برای این که یقین یقین را باید از بین ببرد شک یقین را از بین نمیبرد و لا تنقض الیقین بالشک ابدا دیگر این را هم شما اضافه بکنید بگویید که از همین روایت استفاده میکنیم که استصحاب یک امر عقلایی است و حضرت به زراره گفتند زراره وضویت باطل نیست چرا وضویت باطل نیست؟برای این که استصحاب داری و الا اگر یک امر تعبدی باشد معنا ندارد بگوییم که وضویت باطل نیست برای این که استصحاب داری و استصحاب را من حجت میدانم، باید استصحاب حجت باشد تا حضرت بگویند که تو وضو داری چون استصحاب داری و الا بر میگردد دلیل عین مدعا بر میگردد به این که یک تعبد علت برای تعبد دیگر و این معنا ندارد اگر بخواهیم علت درست بکنیم علتش باید ارتکازی باشد مثل این که الخمر حرام لانه مسکر آن سکرش است که این را حرام کرده و الا اگر لانه مسکر این هم تعبدی باشد معنا ندارد بگوید که الخمر حرام لانه حرام لانه مسکر باید آن مسکر را این ارتکازاً بداند بد است تا حضرت بگویند که الخمر حرام لانه مسکر، ظاهراً این جورها باید باشد آن وقت اگر بپسندید حرف من را دیگر خواه ناخواه میگوییم از خود روایت استفاده میکنیم که استصحاب حجت است حجتش هم تعبد نیست یک بنای عقلایی است بنای عقلاء هم روی ارتکاز است همان که شیخ انصاری گفتند که وقتی شما رفتید دنبال کارتان عصر بر میگردید ارتکاز به این که خانه و زندگیتان باقی است با این ارتکاز به طورناخودآگاه بر میگردید خانهتان یک ارتکاز است یک بنای عقلاست یک رسم حتی در حیوانهاست لذا آن حرف اول مرحوم شیخ که نپذیرفتند باید بگوییم این روایت همان اشاره به آن ارتکاز عقلاست.
علی کل حال با این جور که من روایت را معنا کردم علی الظاهر شک و شبههای در روایت نیست اگر هم حرف من را بپسندید که دیگر بر میگردد به این که روایت شک و شبهه در آن نیست که نیست بلکه اشاره به یک ارتکاز عقلاست که استصحاب حجت است از باب بنای عقلاء اگر آن حرف اول من نبود حتی میگفتیم استصحاب از باب اماره حجت است لذا این کسانی که اصل عقلایی ندارند روی این حرف من این جا باید بگویند استصحاب اماره است چنانچه بعضی از بزرگان بعضی از قدماء گفتهاند استصحاب اماره است، اما اماره نیست چون شک بالفعل است و شک بالفعل با اماره جور نمیآید اماره آن است که بنمایاند واقع را به قول مرحوم شیخ در اماره میفرماید این جور است صدق العادل الغ احتمال الخلاف یا به قول مرحوم نایینی تتمیم کشف است مینمایاند اما ناقص است شارع مقدس تتمیمش میکند یا بنای عقلاء تتمیمش میکند کشف را تام میکند احتمال عدم واقع را الغاء میکند لذا مثلا در باب اماره گفتهاند الغ احتمال الخلاف ، الغ احتمال الخلاف چیست؟ مرحوم نایینی گفتهاند یعنی تتمیم کشف مینمایاند واقع را و مثل حجیت خبر واحد خبر ثقه مینمایاند واقع را حتی به اندازهای که بعضی از بزرگان میگویند خبر ثقه یعنی اطمینان، مینمایاند واقع را جدا اما کشفش ناقص است شارع مقدس تتمیم کشف میکند یا عقلاء تتمیم کشف میکنند میگویند که خبر الواحد حجه لذا اماره این است در استصحاب این نیست برای این که شک بالفعل است شک نمیتواند بنمایاند واقع را آن یقین سابق که به طور کلی از بین رفته آن که الان هست مظنه نیست شک است و شک دیگر چون نمینمایاند واقع را اگر عقلاء آن را حجت کردهاند معنایش اصل عملی است یعنی تعیین وظیفه در ظرف شک.
لذا این روایت به عقیده ما به خوبی دلالت میکند بر حجیت استصحاب علاوه بر این میگوید استصحاب هم یک امر عقلایی اما تعبد اما اصل عملی اماتعیین وظیفه در ظرف شک حالا یک خصوصیاتی هم دارد برای فردا. انشاءالله.
وصلی الله علی محمد وآل محمد