درس خارج اصول آیت الله مظاهری

89/12/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : قاعده یقین، شک ساری، مقتضی و مانع

  ما دو تا قانون نظیر استصحاب داریم و مثل مرحوم شیخ که بنایشان بوده که مفصل صحبت بکنند این مسئله امروز ما را باید متعرض شده باشند نشده‌اند و دیگران هم متأسفانه متعرض نشده‌اند و این که ما دو تا قانون دیگر هم مثل استصحاب داریم یک اشتراک لفظی یک اشتراک معنوی بین این سه تا قانون هست ، یکی استصحاب ، قانون استصحاب ، یکی قاعده یقین که به آن می‌گوییم شک ساری، یکی هم قانون مقتضی و مانع و این سه تا قانون در فقه ما زیاد هم آمده البته نه مثل استصحاب اما قاعده مقتضی و مانع یا قاعده شک ساری قاعده یقین خیلی جاها آمده ولی در اصول که باید یک فصل مختصی برای این شک ساری و برای مقتضی و مانع درست بکنند در اصول نداریم و باید در اصول همین جاها یک فصلی مرحوم شیخ انصاری مفصل درست کرده باشند این که ما علاوه بر استصحاب دو تا قانون هم داریم بعد هم بحث کرده باشند آیا این دو قانون باطل است ؟صحیح است ؟ می‌شود به آن تمسک کرد ؟ نمی‌شود به آن تمسک کرد؟ اما متأسفانه شیخ بزرگوار متعرض نشده‌اند مثل این که قاعده قانون یقین و شک ساری و همچنین مقتضی و مانع پیش ایشان مثلا واضح البطلان بوده و قبول نداشته‌اند لذا اصلا اسمش را نیاورده‌اند و حقش این بود که یک فصلی برای این سه تا قانون درست کنند سپس یا قبول بکنند یا رد بکنند و خیلی هم واضح البطلان نیست، مرحوم آشیخ هادی که از شاگردهای مرحوم شیخ هم هست البته بد سلیقه بوده تکفیرش کردند اما خب آنها که تکفیرش کردند بدکاری کردند خودش هم سلیقه‌اش بد بود نباید در معرض تکفیر واقع شود ولی آدم ملایی بوده کتابش هم الان هست در دسترس، مرحوم شیخ هادی تهرانی آدم ملایی بوده و شاگردهای خوبی هم تربیت کرده البته می‌ترسیدند درس آشیخ هادی بروند از تکفیر بعضی و بالاخره تکفیر شد و خانه نشین شد و دق کرد و مرد این ملا همین قاعده مقتصی و مانع را قبول دارد که دارد خیلی هم مفصل درباره‌اش حرف می‌زند شاگردهایش هم همین طور مرحوم آیت الله آقای بهبهانی که می‌آمدند اصفهان و باید تشکر هم کرد خیلی خدمت به اصفهان کردند می‌آمدند دو سه ماه اصفهان یک سالش را گفتند که ایشان همه روی همین قاعده مقتضی و مانع تبعا لاستادشان مرحوم آشیخ هادی تهرانی صحبت کردند لذا ساده هم نیست اما توی اصول ما شانس ندارد و شانس قاعده مقتضی و مانع از بین رفته خودش از بین رفته، شک ساری هم همین طور است آن هم مرحوم آخوند توی روایت‌ها که وارد می‌شوند ان قلت طلبگی این که آقا این روایت مربوط به قاعده شک ساری است و رد می‌کنند که نه اما در اصل این شک ساری که اسمش را می‌گذارند قاعده یقین مرحوم آخوند اصلاً صحبت نمی‌کند تبعا لمرحوم شیخ هم که اصلا صحبت نمی‌کند.

  لذا بحث امروز ما از نظر موضوع این سه تا قاعده چیست؟ چه فرقی با هم دارند از نظر محمول آیا این سه قاعده حجت است یا نه؟ استصحاب فقط حجت است آن دو تا حجت نیست؟ یا این که نه آنها هم حجت است؟

  استصحاب را می‌دانید این است که ما یک قضیه متیقنه داریم یک قضیه مشکوکه، اما این قضیه متیقنه و مشکوکه عین یک دیگر است عرفا یک حوضی کر بوده حالا الان نمی‌دانیم کر است یا نه؟ یک قضیه متیقنه داریم ماء الکر در این حوض یقین داریم کر بوده یک قضیه مشکوکه داریم همین ماء حوض آیا حالا هم کر است یا نه؟ مثلا یک سطل آب از آن بر داشته‌اند لذا استصحاب کن یعنی بگو کر بوده الان هم کر است زید عادل بوده الان شک داریم همین عدالت ، همین زید عادل است یا نه ؟ عدالت زید، برای خاطر این که مثلا یک حرف رکیکی زد یک خلاف مروتی انجام داد نمی‌دانیم از عدالت افتاد یا نه؟ می‌گوییم زید کان عادلا الان یکون کذلک قضیه متیقنه ما عین قضیه مشکوکه ، قضیه مشکوکه ما عین قضیه متیقنه الا این که اگر قضیه متیقنه است یا مشکوکه است این به اعتبار زمان است یعنی یک وقتی می‌دانیم عادل بوده یک وقت دیگر نمی‌دانیم عادل است یا نه؟ لذا نگوید کسی تناقض است ، نه، شک در زمان است ، یک وقتی می‌دانیم عادل بوده یک وقتی نمی‌دانیم عادل است یا نه؟ به این می‌گویند استصحاب دو تا هم که بعد هم مفصل صحبت می‌کنیم این جا هست یک این که زمان شک باید متفاوت باشد اما تقدم و تاخرش لازم نیست مثل این که مثلا امروز شک داریم زید عادل است یا نه؟ اما ناگهان متنبه می‌شویم این که دیروز عادل بوده استصحاب دارد در حالی که شک مؤخر از یقین هم شد اما در حالی که مؤخر است اما واقعا مقدم است یقین باید مقدم باشد اما این زمان تقدم وتأخرش دیگر آن لازم نیست معمولا اول یقین است بعد شک است اما گاهی هم اول شک است بعد یقین پیدا می‌شود لذا متیقن ما خب معلوم است باید اول باشد مشکوک ما باید بعد باشد اما این متیقن ما مشکوک ما واقعا مشکوک عین متیقن است متیقن عین مشکوک است ، بگوییم استصحاب ، این استصحاب حجت است یا نه؟ خب حجت است دلیلش چیست؟ بعد می‌آییم ادله‌اش را می‌گوییم و ما قائلیم به این که استصحاب یک اصل عقلایی است شارع مقدس هم اگر گفته حجت است امضاست امضای بنای عقلاست به قول مرحوم شیخ انصاری نه بنای عقلاء، بنای حیوان‌ها به قول ایشان مرغک صبح می‌رود دنبال دانه برای خودش و بچه‌اش ، عصر برمی‌گردد هیچ وقت شک هم نمی‌کند که آیا لانه‌اش هست یا نه؟ برای این که یک بچه شیطانی ممکن است آمده باشد لانه‌اش را خراب کرده باشد یا بچه‌اش را کشته باشد اما این فکرها را نمی‌کند بالاتنقض الیقین بالشک می‌گوید خانه‌ام بود بچه‌ام بود حالا هم هست و صاف می‌آید روی لانه‌اش غالبا بعضی اوقات هم لانه خراب و ما قائلیم به این که استصحاب یک امر طبیعی عقلایی است شارع مقدس آن را امضا کرده، خب این راجع به استصحاب.

  اما قاعده یقین این است که یک متیقنی دارد بعد باز بعدیت دارد مثل آن استصحاب بعد شک می‌کند اما شک این است که آیا آن یقینی که من کردم درست بوده یا نه؟ اسمش را می‌گذارند شک ساری یعنی شک سرایت کرد به یقین ما یقین ما را از بین برد، در همین عدالت زید یقین داشت زید عادل است بعد یک گناه صغیره از زید پیدا شد شک کرد این که من یقین داشتم عادل بود اصلاً نه این ممکن است فاسق و فاجر بوده آن یقین به عدالت از دستش گرفته شد الان یقین دیگر ندارد شک فقط است زید عادل است یا نه؟ به این می‌گویند قاعده یقین ، در استصحاب همان وقتی که شک دارد یقین هم دارد یقین سابق شک لاحق همان وقتی که مشکوک دارد متیقن هم دارد، مشکوک عدالت زید و متیقن عدالت زید، حالا شک ندارد که قبلا زید عادل بوده، اما قاعده یقین این است که در وقتی که شک آمد یقین را از بین می‌برد مثلا آب کر بود حالا شک کرد کر است ممکن است جهل مرکب بوده اصلا کر نبوده و حالا فقط مشکوک داریم نه متیقن شک داریم نه یقین، اسمش را می‌گذارند قاعده یقین در حالی که باید اسمش را بگذارند قاعده شک ، اما اصطلاح شده قاعده یقین برای این که یک یقین تخیلی اول داشته و بد اصطلاحی هم هست اتفاقاً این اصطلاح شک ساری این خیلی خوب اصطلاحی است یعنی شک که آمد سرایت می‌کند یقین ما را به آن ضربه می‌زند که دیگر یقین نداریم این خیلی اسم خوبی است اصطلاح خوبی است و لی بالاخره قاعده یقین هم یک اصطلاح است و آن این است که الان شک دارد آن یقین درست بوده یا نه؟ در مثل استصحاب یک قدری از آب کر برمی‌دارد آن وقت شک می‌کند کر است یا نه؟ اما قاعده یقین آب برنمی‌دارد شک می‌کند آِیا از اول کر بوده یا نه و این که یقین داشته کر است جهل مرکب بوده؟

  این آیا حجت است یا نه؟ خب دلیل بر حجیتش نداریم مگر کسی بگوید بنای عقلاء این است که بگوید کان الان یکون کذلک، بعید است این جور بنائی از عقلاء باشد عقلاء اگر یقین داشته باشد بعد شک کند که این شک به یقین ضرر نزند در این جاها می‌گوید کان الان یکون کذلک اما گر شک کند جهل مرکب بوده یا نه؟ اصلاً یقین داشته یا نه؟ بگوییم قاعده عقلاء بگویند که کان الان یکون کذلک ظاهراً عقلاء نیست روی آن، روایات هم دلالت ندارد یک روایت داریم که مرحوم آخوند می‌گویند این مربوط به قاعده یقین است اما بعد هم خودشان قبول ندارند و برای استصحاب درستش می‌کنند در حقیقت عدم الدلیل قاعده یقین را از کار می‌اندازد بنای عقلاء که روی آن نیست روایات هم که شاملش نمی‌شود شما می‌خواهید حجت درست بکنید و بگویید مثلا زید عادل است پشت سرش نماز بخوانید و این چنین حجتی برای اثبات قاعده یقین نداریم.

  سه) قاعده مقتضی و مانع، قاعده مقتضی و مانع در فلسفه و منطق مخصوصا در فلسفه آن جاها خیلی روی آن حرف زده می‌شود اسمش را می‌گذارند علت تامه و می‌گویند اگر کسی اگر چیزی بخواهد موجود بشود در خارج باید مقتضی موجود باشد مانع هم در کار نباشد و الا اگر مانع در کار باشد آن مقتضی نمی‌تواند کار خودش را بکند لذا آن مقتضی اثر اثره در جایی که جلویش را مانع نگیرد در حقیقت قاعده مقتضی و مانع یک وجود است یک عدم یک قاعده کلی در فلسفه و حالا الان در بحث ما اصلا قاعده مقتضی و مانع یک وجود است یک عدم این خورشید خب می‌خواهد آفتابش را به ما برساند خب مقتضی هست این که من از آفتاب خورشید استفاده کنم اما لو لاالمانع ابر نباشد، ابر نباشد این ابر نباشد مقتضی اثر اثره آن وقت فلاسفه گفته‌اند که قاعده مقتضی و مانع یک وجود است یک عدم، علت تامه درست می‌کند وقتی علت تامه درست کرد معلول ما موجود می‌شود، در ما نحن فیه قاعده مقتضی و مانع همین است می‌دانیم حکم هست نمی‌دانیم این حکم منجز است یا نه؟ به فعلیت آمده یا نه؟ آن کسی که قاعده مقتضی و مانع را حجت می‌داند می‌گوید مقتضی که موجود است مانع هم که یک امر عدمی پوچ است و مقتضی اثر اثره ، یک قدری هم رنگ فلسفی به آن می‌دهد این که ما لیس فهو لیس اصلاً مانع یک امر عدمی است امر عدمی است حتی عدم مضاف خب عدم مضاف که چیزی نیست عدم مضاف بهره از وجود ندارد این که مشهور شده عدم مضاف بهره از وجود دارد خب نه، این کلاه صدر اعلظم سر نوکر می‌گذارند مضاف الیه موجود است می‌گویند مضاف موجود است و خب معلوم است مضاف چیزی نیست و آن مضاف الیه چیزی به این غلام زید نمی‌دهد بنابراین عدم عدم است می‌گویند آن عدم که عدم است مقتضی هم که موجود است پس بنابراین اگر احراز مقتضی کردیم ولو احراز عدم مانع نکردیم اثر اثره خب برو دنبال احراز مقتضی اگر احراز مقتضی شد دیگر حکم بر آن بار بکن بگو علت تامه موجود است به این می‌گویند قاعده مقتضی و مانع که در فلسفه قاعده مقتضی و مانع را دو تا را با هم گفته‌اند علت تامه، البته اشکال شده استاد بزرگوار ما حضرت امام اشکال به آنها داشت این که آقا نگو قاعده مقتضی و مانع دو تا علت تامه درست می‌کنند، نه، یک کدام علت تامه درست می‌کنند و آن مقتضی است و اما مانع ما لیس فهو لیس چیزی که هیچ است هیچ است پس همه کاره می‌شود مقتضی.

  در اصول هم با همین حرف‌ها مرحوم آشیخ هادی یا مرحوم آقای بهبهانی در اصفهان که برایم نقل کردند این که قاعده مقتضی و مانع را درست می‌کرد و می‌گفت مقتضی همه کاره و اگر احراز مقتضی بشود ولو احراز عدم مانع نشود ولو احراز نشود آن مقتضی به منزله علت تامه است بلکه خود علت تامه است و حکم بر آن بار است به این می‌گویند قاعده مقتضی و مانع.

  ایرادی که به آقایان هست همین است که آشیخ هادی فلسفه را آورده توی اصول و خیلی مصائب درست شده آدم فلسفه را بیاورد توی اصول یا توی فقه و آن این است که عرف باید ببینیم چه می‌گوید؟ اصول ما عرفی است وقتی اصول ما عرفی شد اول اقتضا را به دست می‌آورد بعد می‌رود دنبال مانع و عدم مانع و اگر مانع عدم مانع را نتوانست به دست بیاورد نمی‌گوید مؤثر است آن وقت اگر نتواند اصاله عدم مانع جاری می‌کند این خوب است مقتضی با اصاله عدم مانع یعنی مقتضی را درست می‌کنند و عدم مانع را با استصحاب بر می‌دارند مثلا این آفتاب یک جایی نجس شد معرض آفتاب هم بود حالا من رفتم و برگشتم دیگر آفتاب رفته بود این جا هم خشک شده بود نمی‌دانیم آیا پاک شده یا نه؟ مثل مرحوم آشیخ هادی می‌گوید پاک است مقتضی که درست شد همین مقدار که مقتضی درست شد پاک است.

  ولی ما می‌گوییم نه احتیاج دارد احراز بکند عدم مانع را حالا ولو با اصل لذا می‌گوید خورشید تابیده مانع هم نبوده پس این جا پاک شده آن مقتضی را با وجدان درست می‌کند برای این که آفتاب را دید دارد می‌تابد عدم مانع را هم با اصل درست می‌کند لذا نمی‌داند آیا مانع در کار بوده یا نه؟ می‌گوییم اصل عدم مانع آن وقت حکم می‌کند این جا پاک است و فلسفه به ما بگوید ما لیس فهو لیس این ربطی به بحث ما ندارد و بحث ما عرفا عرف این که علت تامه را همین طور که عرفا البته عرف ذهنی در فلسفه هم به ما گفته‌اند علت تامه مرکب است یکی مقتضی یکی عدم مانع آن وقت باید احراز هر دو شود احراز مقتضی به وجدان می‌شود احراز عدم مانع با استصحاب می‌شود اصل عدم مانع، بعضی اوقات هم ارتکازا عدم مانع را جاری می‌کند می‌‌گوید این پاک است واما این که بگوییم مقتضی من حیث هو هو قطع نظر از عدم مانع اثر اثره ظاهراً دلیل نداریم، لذا این هم که مرحوم شیخ انصاری خیلی به آن اهمیت نداده و از آن گذشته برای خاطر همین بوده سه تا قاعده خوب سه تا قاعده‌ای است اما یکی دلیل دارد استصحاب ، یکی جای بحث دارد استصحاب اما آن دو تا دلیل ندارد جای بحث ندارد بحثش هم واضح است از این جهت اصلا متعرض این دو قاعده نشده‌اند ولی علی کل حال این سه تا قاعده باید حتما در ذهنتان باشد عدم حجیتش هم باید در ذهنتان باشد ، حالا اگر کسی یک اشکالی راجع به قاعده یقین یا راجع به قاعده مقتضی و مانع داشت و راستی از فضلاء توی جلسه هستند این‌ها پیش این‌ها مقتضی بدون عدم مانع اثر اثره و علت تامه مقتضی را دانستند علت ناقصه ندانستند اگر چیزی در ذهن مبارکتان هست بگویید تا دو دفعه بحث را تکرار بکنیم انشاء الله.

 و صلی الله علی محمد و آل محمد