درس خارج اصول آیت الله مظاهری
89/08/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع : تمسک برای برائت به روایت حجب
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
تمسک شده است برای برائت به روایت حجب، ما حجب الله علمه عن العباد فهو موضوع عنهم اگر پروردگار عالم چیزی را محجوب کرد مستور کرد از بندهاش، آن حکم ندارد فهو موضوع مرفوع عنهم، خب مثل ما لایعلمون است رفع ما لا یعلمون این جا به جای رفع ما لا یعلمون میگوید حجب ما لایعلمون و ظاهراً فرقی بین رفع و حجب و امثال اینها نباید باشد ، بله این حجب و همین طور رفع، حجب و رفع دو تا مصداق دارد یک مصداقش این که شارع مقدس فرموده بیان است ، اما عدم علم من است من بررسی کردهام متاسفانه به آن نرسیده ام خب این حجب عن العباد صادق است رفع عن العباد این هم صادق است که به آن میگویند عدم البیان، گاهی عدم البیان نیست عدم العلم است، بیان از طرف شارع مقدس شده الا این که به من نرسیده، ظالم نگذاشته است روایات اهل بیت به من برسد فرمودهاند اما نابود شده کتابخانه کوخ را آتش زدند چندین هزار جلد کتاب از شیعه آتش گرفته شد خب این جا هم به من نرسید رفع ما لایعلمون حجب ما لایعلمون، هم عدم البیان را میگیرد هم عدم العلم را میگیرد و ظاهراً سند روایت که خوب است مرحوم صاحب وسایل از مرحوم صدوق به سند صحیح روایت را نقل میکند در جلد 18 وسائل باب 12 از ابواب صفات قاضی روایت 28 ، سند روایت عالی است ، به عقیده ما دلالت روایت هم عالی است برای این کلمه حجب مستور بودن این چرا به من نرسیده ؟ دو قسم است یک قسمش این که صلاح نبوده به من شارع بگوید و چون صلاح نبوده شارع بگوید اصلاً نگفته خب این محجوب از من اسحکم دارد یا نه؟ نه ولو این که واقع و نفس الامر بی حکم که نمیشود باشد اما بسیاری از احکام در زمان پیامبر اکرم گفته نشد یا فرصت نبود یا صلاح نبود بعد هم رسید به امیرالمؤمنین علی علیه السلام چندین میلیون حکم باقی ماند یا فرصت نبود یا صلاح نبود بالاخره گفته نشد، و گفته شد نمیشود که اصلاً گفته نشود برای این که پیامبر اکرم در حجه الوداع فرمودند هر چه بود گفتم حتی از امام صادق علیه السلام در روایت صحیح السند سؤال کرد که این حکم در واقع بوده یا نه؟ حضرت اول اجازه گرفتند بعد پوست دستش را گرفتند گفتند حکم این هم گفته شده، ما من شییء یقربکم الی الجنه و یباعدکم من النار الاوقد امرتکم به، این روایت صحیح السند هم هست هم از نظر شیعه هم از نظر سنی، و ما من شییء یقربکم الی النار و یباعدکم من الجنه الاوقد نهیتکم عنه گفته شده، حالا گفته شده به چه طریق؟ اگر میخواهیم طریق ظاهری را حساب بکنیم خدا به پیامبر، پیامبر اکرم به علی علیه السلام ، همچنین تا آخر هر چه بوده گفته شده به قول بزرگان حتی آن نخ در وسط هسته خرما هم حکمش گفته شده اما صلاح این بوده که آن انشاء فعلیت پیدا نکند لذا در زمان امام باقر علیه السلام بعد در زمان امام صادق علیه السلام یک مقداری اینها فعلیت پیدا کرد لذا استاد بزرگوار ما آقای بروجردی که وارد این حرفها هم بودند خیلی، بعضی اوقات روی منبر این روایت را میخواندند که امام باقر علیه السلام میفرماید هر چه بگویم از پدرم، پدرم از پدرش تا برسد به امیرالمؤمنین ، امیرالمؤمنین از پیامبر اکرم، پیامبر اکرم از خدا، خب هر چه بوده گفته شده اما بالفعل فعلیت پیدا بکند، انشاء بوده فعلیت خیلی جا نبوده از همین جهت هم روایت داریم که در زمان امام زمان یأتی بدین جدید همین است دیگر، بسیاری از این ان قلت قلت طلبگی را میفهمیم درست نبوده و 90 درصد احکام اسلام آن وقت فعلیت پیدا میکند آن وقت تنجز پیدا میکند ، گفته شده عدم البیان به این معنا صلاح نبوده که به ما بگویند لذا عدم البیان راجع به آقا امام زمان که بیان است فعلیت است، انشاء بوده فعلیت مال امام زمان است لذا میگوییم ائمه طاهرین مشرع نیستند حتی خود پیامبر اکرم هم مشرع نیست لتبین للناس ما نزل الیهم، مشرع خداست لذا توحید افعالی یک مرتبهاش همین توحید تشریعی است و پیامبر اکرم ائمه طاهرین اینها مشرع نیستند مبین لتبین للناس ما نزل الیهم آن وقت گاهی مقام انشاء که تمام است یعنی آن چه باید خدا بگوید گفته است الا این که صلاح نیست، نبوده، نیست این که گفته بشود حالا این از مجملات هم هست از مبهمات هم هست که چه جور صلاح نیست؟ خب نمیدانیم چرا صلاح نبوده امام باقر علیه السلام ، امام صادق علیه السلام همهاش را بگویند؟ که قطرهای از دریایش را گفتهاند، نمیدانیم اینها را ، ولی علی کل حال آن چه مسلم است آن چه حکم من حیث هو حکم به عبارت دیگر ما یحتاج انسانها بوده خدا به پیامبر گفته پیامبر به ولایت گفته، اما شاید یک دهمش رسیده به ما که این 300 هزار روایت در فقه شیعه شده یا در اخبار شیعه شده مابقی دریایش دیگر به مقام انشاء باقی است تا آقا امام زمان بیاید وقتی آقا امام زمان آمدند آن انشاء فعلیت پیدا میکند تنجز پیدا میکند از همین جهت هم در روایات داریم هر چه بروی بالا یک وجب از 75 وجب است که این از باب مثال است دیگر یعنی قطره از دریا، دریایش مال امام زمان است که علم به انتها میرسد هم علم فقه به انتها می رسد هم علم اخلاق هم علم اعتقادات اما بالاتر از این علوم روز، هر چه علم است به فعلیت میرسد، یرکب و یرقی الاسباب اسباب السموات السبع و الارضین السبع این اصلاً الان یک چیز محالی است میگویند حتماً نمیشود به این کهکشانها رسید، کهکشانی که بعضی اوقات 1000 سال نوری طول میکشد نورش به ما برسد 1000 سال نوری ، چه جور کسی میتواند آن جا برود ؟ ولی همین که محال است در زمان امام زمان نه به آسمان اول، دوم و سوم که آسمان دوم الان معلوم نیست کجاست؟ هیچ کس ادعا نمیکند که ما میدانیم آسمان دوم کجاست، یرکب و یرقی الاسباب اسباب السموات السبع و الارضین السبع اینها همه عدم البیان است اما عدم البیان به این معنا خدا گفته است ولی صلاح نبوده ائمه طاهرین علیهم السلام بفرمایند و این را هم باز توجه داشته باشید که پیامبر و ائمه طاهرین همهاش را میدانستند، نه فقط علم فقه را ، نه، علم به ما کان و مایکون و ما هو کائن همهاش را میدانند آقا امام صادق علیه السلام آقا امام باقر علیه السلام فقط فقه نمیدانستند ، نه، علم ما کان و ما یکون و ما هو کائن را میدانستند اما حالا صلاح نبود بگویند، به مقام انشاء باقی میماند آقا امام جواد علیه السلام علم ما کان و ما یکون و ما هو کائن را میدانستند اما خب به فعلیت برسد، نه، نه شد و نه صلاح بود و امثال اینها، لذا این عدم البیان عدم العلمی که بزرگان توی این روایت گفتهاند میگوییم آقا فرق نمیکند بین عدم البیان و عدم العلم، بالاخره اگر یک چیزی صلاح نبوده بگویند خب این عدم البیان است یک چیزی هم گفتهاند به من نرسیده این عدم العلم است اما هر دو محجوب از من است، مرفوع است ، مستور از من است وقتی مرفوع شد مستور شد محجوب شد دیگر این ما لایعلم است و ما لایعلم مرفوع است یا محجوب است فهو موضوع عنهم و ظاهراً روایت اگر بهتر از رفع ما لایعلمون نباشد کمتر نیست ولو مرحوم شیخ انصاری میگویند این از باب عدم البیان است نه از باب عدم العلم، به ایشان میگویم خیلی خوب از باب عدم البیان باشد ولی بالاخره الان یک حکمی را من نمیدانم چیست، تفحص کردم نیافتم این روایت میگوید موضوع عنهم حالا از باب عدم البیان باشد موضوع عنهم، از باب عدم العلم هم باشد فهو موضوع عنهم و ما بخواهیم اختصاص بدهیم ما حجب الله علمه عن العباد فهو موضوع عنهم به عدم البیان نه عدم العلم و بگوییم که بحث ما را نمیگیرد به شیخ انصاری میگوییم نه، بحث ما را میگیرد و فرقی هم بین عدم البیان و عدم العلم نیست و هر چه ما نصی برای آن پیدا نکردیم بعد از تفحص این مخفی شده بر ما ، محجوب شده بر ما، گاهی سالبه به انتفاء موضوع است بیان نشده، گاهی سالبه به انتفاء موضوع نیست به ما نرسیده هر دو ما حجب الله علمه عن العباد فهو محجوب عنهم مثل رفع ما لایعلمون اگر از رفع ما لایعلمون بالاتر نباشد برای این که این عدم البیان را هم میگیرد اگر بهتر نباشد قطعا کمتر نیست.
این حرف شیخ انصاری است میگویند ظاهر حجب این جور است حالا مرحوم شیخ چیزی بالاتر میگویند که الان عرض میکنم اما میخواهد از لفظ حجب استفاده بکند اما این را نمیشود، خود مرحوم شیخ هم فهمیدهاند نمیشود لذا تمسک کردهاند به چیز دیگری که حالا عرض میکنم، ما بخواهیم بگوییم لفظ حجب مربوط به عدم البیان است این ادعاست دیگر، حجب به معنا ستر است ، حالا این ستر گاهی موجود است به من نرسیده گاهی نه اصلاً موجود نیست ، اصلاً ظاهر ما حجب این است که موجود است به من نرسیده یعنی عدم العلم و این که مرحوم شیخ میگویند عدم البیان باید به عکس بگویند بگویند لفظ حجب آن جاست که موجود باشد مستور باشد میشود رفع ما لایعلمون اما آن جا که اصلاً نگفته باشند این محجوب نیست یعنی موجودی نیست که ستر باشد مثل مثلاً یک عبا را بیندازید روی یک چیزی خب میگویید مستورش کردم، خانم رو میگیرد مستور است، اما اصلاً خانمی نباشد ما بگوییم که این مستور است، باید اول یک موجودی باشد ثم مستور باشد لذا اصلاً به مرحوم شیخ انصاری میگوییم این که شما این حجب را بگویید مختص به عدم البیان است ما میگوییم خیر مختص به آن جاست که بیان شده باشد به ما نرسیده چرا؟ برای این که ظاهر حجب این است که اول موجود باشد ثم محجوب بشود و اما آن جا که اصلاً موجود نیست حجب بر آن صادق نیست ، حالا این را به شیخ عرض نمیکنیم اما بالاخره به شیخ انصاری عرض میکنیم اختصاص این به عدم البیان اگر خلاف ظاهر ما حجب الله نباشد لااقل ما حجب الله علمه عن العباد فهو موضوع عنهم هم آن جا را میگیرد که وجود بعد الخفاء هم آن جا را میگیرد که اصلاً موجودی نیست خفایش سالبه به انتفاء موضوع است.
مرحوم شیخ نمیدانم چرا که مرحوم آخوند هم متابعت از مرحوم شیخ کرده این که ما حجب الله حجب را نسبت به خدا دادند این برمیگردد به عدم البیان، برای این که چون نسبت به خدا داده شده معنایش است این که چون نسبت به خدا داده شده معنایش این است که خدا بیان نکرده و الا اگر مربوط به عدم البیان نباشد مربوط به این باشد ظالم آن را رفع کرده باشد کتابخانه آتش زده شده باشد به ما نرسد این را نسبت به خدا نمیشود داد نسبت به ظالم باید داد باید بگویند که ما حجب دشمن شیعه فهو موضوع عنهم اما گفته ما حجب الله عن العباد فهو موضوع عنهم، این حرف مرحوم شیخ انصاری است مرحوم آخوند هم همین جمله را پسندیدهاند و میفرمایند که ما حجب الله علمه عن العباد این مربوط به آن جاست که خدا اصلاً نگفته باشد ، که روایت دارد ما سکت الله عن العباد لم یسکت نسیاناً بلکه مصلحه این را هم مرحوم آخوند خود مرحوم شیخ هم تمسک به آن میکند و میفرمایند که این مربوط به عدم البیان است ، ولی نمیدانم چرا؟ خب اولاً به شیخ عرض میکنیم که این عدم البیان که شما میگویید این را خدا نگفته؟ که گفته، پس مستور شده برای خاطر عدم صلاحیت یامستور شده برای خاطر این که دشمن آن را از بین برده و اما بخواهیم بگوییم که اصلا ًحکمش گفته نشده این را که نمیشود گفت ، مرحوم شیخ انصاری در همین فرائد در دلیل انسداد حسابی قبول دارند این که ما من شییء یقربکم الی النار و یباعدکم من الجنه الاوقد نهیتکم عنه ما من شییء یقربکم الی الجنه و یباعدکم عن النار الا وقد امرتکم به، لذا نمیشود خدا چیزی را نگفته باشد. که ما نسبت دهیم به خدا بگوییم خدا حجبش کرده، نه، خدا گفته، محجوب شده به این که صلاح نبوده ائمه طاهرین بگویند، انشاء بوده، انشایش بوده، انشایش که نمیشود ما بگوییم نبوده، لذا فعلیت نبوده و اما نسبت به خدا دادن خب معمولاً الله خالق کل شییء در قرآن خیلی نسبتها به خدا داده میشود در حالی که سیئه هم هست کل من عندالله، الله فاعل کل شییء و اینها که منافات ندارد توحید افعالی درست میکند، منافات ندارد این که یک چیزهایی را نسبت به خدا بدهیم ما در قرآن شاید بیش از 100 جا داریم که همه چیز را نسبت به خدا میدهد حالا دشمن این را حجب کرده، علت قریبه این دشمن است اما بالاخره همه چیز برمیگردد به خدا، ما حجب الله علمه عن العباد فهو موضوع عنهم و ما بخواهیم بگوییم چون نسبت به خدا داده شده پس اصلاً نبوده میگوییم نه نسبت به خدا داده شده برای این که الله فاعل کل شییء و اذا اردنا ان نهلک قریه امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحق علیها القول فدمرناها تدمیراً خب اینها که در قرآن زیاد است بله زمینه را بنده درست میکند فدمرناها تدمیرا از خداست.
لذا این جور میشود همه چیز را خدا گفته، مصلحت بوده به من نرسد، این یک گاهی مصلحت نه، دشمن نگذاشته به من برسد هر دو اینها محجوب است حجب که هست هر دو اینها محجوب است لذا هر دو اینها میشود محجوب ، لذا ما حجب الله علمه عن العباد فهو موضوع عنهم چه صورت اول چه صورت دوم از طرف خدا محجوب است الا این که نسبت به آن جا که ظالم محجوبش کرده چرا نسبت به خدا میدهند؟ آن توحید فاعلی قرآن است یعنی زمینه را او فراهم کرده اما الله خالق کل شییء آن ربطی اصلاً به بحث اصول ندارد آن یک بحث اعتقادی و توحید افعالی و آن جاها باید درستش بکنیم که نسبت شر را چه جور به خدا میدهند؟ قل کل من عند الله بعد قرآن میفرماید و ما اصابک من سیئه فمن نفسک و ما اصابک من حسنه فمن الله خب این یک تهافت صدر و ذیل دارد استاد بزرگوار ما علامه طباطبائی توی درسشان این صدر و ذیل را درست میکردند میگفتند ادب اقتضا میکند که اگر بد است بگوییم ما اگر خوب است بگوییم خدا و الا کل من عندالله و ما لهولاء القوم لایفقهون حدیثا، چرا چیز سرشان نمیشود که گاهی نسبت را به خدا میدهند گاهی نمیدهند، نه، کل من عندالله اما ادب اقتضا میکند خوبها را نسبت به خدا بدهیم بدها را نسبت به خودمان، بالاخره ما حجب الله نسبت دادن به خدا دلیل بر عدم البیان نیست ، بلکه دلیل بر این است که این چون که بد است نسبتش را به خدا دادهاند این گاهی برای این است که ظالم محجوب کرده گاهی هم مصلحت نبوده چون مصلحت نبوده لذا ائمه طاهرین آن را ظاهرش نکردند، همه چیز بوده محجوب نیست و اصلاً محجوب آن جاهاست گفتم که حجب بعد الوجود باید یک چیزی باشد تا محجوب بشود لذا اصلاً عدم البیان ما حجب الله علمه عن العباد اگر یک کسی جدی باشد میگوید که عدم العلم است اصلا مربوط به عدم البیان نیست، دیگر بهتر میشود مختص میشود رفع ما لایعلمون و ما حجب الله علمه عن العباد میشود مرادف ولی اگر کسی این مرادف را نگوید و بگوید که ما حجب الله هم عدم البیان را میگیرد هم عدم العلم را میگیرد میگوییم خیلی خوب بهتر، هر دو فهوموضوع عنهم آن وقت یکی موضوع عنهم آن جا که مصلحت نباشد که بگویند، یکی موضوع عنهم آن جا که دشمن نگذاشته به من برسد.
وعلی کل حال ما حجب الله علمه عن العباد فهو موضوع عنهم به خوبی دلالت دارد و این که مرحوم شیخ و بعد هم مرحوم آخوند را گیر انداخته که نسبت به خدا، این دیگر اشکال نیست مسلم همه چیز نسبت به خدا داده میشود به قاعده توحید افعالی سکوت یعنی ائمه طاهرین ساکت بودند برای خاطر این که مصلحت توی کار بوده.
روایات هم داریم که چیزی را خدا نگفته باشد لذا همان روایت هم که داریم که بعضی چیزها را سکت ولم یسکت نسیانا باز معنایش همین است در انشاء همه چیز گفته شده راجع به فعلیتش این صلاح نبوده به فعلیت برسد لذا ساکت ماندهاند یعنی ائمه طاهرین ساکت ماندهاند در حقیقت برمیگردد به این که ائمه طاهرین ساکت ماندهاند چرا؟ چون مصلحت نبوده و اما یک کسی ادعا بکند خیر خیلی از احکام گفته نشده این غلط است دیگر و لا رطب و لایابس الا فی کتاب مبین، کییه عالم وجود قرآن است یعنی همه چیز گفته شده، تجلی خدا با همه اسماء و صفاتش اما اسماء و صفات مستأثره، قرآن است ائمه طاهرین است یعنی همه چیز گفته شده البته گاهی به نحو لف است گاهی به نحو نشر است اینها مربوط به اصول نیست مربوط به این است که شیخ انصاری با آن همه مقامش ، بعد مرحوم آخوند با آنهمه مقامش چرا پذیرفته که این چون که نسبت به خدا داده شده پس مربوط به عدم البیان است؟ و دو تا اشکال به مرحوم شیخ وارد است، نسبت به خدا داده شده این عدم البیان و عدم العلم هر دو نسبت داده میشود و اما این که چون نسبت به خدا داده شده عدم البیان میگوییم نه خود کلمه حجب ظهور است اگر ظهور در عدم العلم نداشته باشد لااقل اعم است از عدم البیان و عدم العلم ، دیگر علی الظاهر این جا چیزی ندارد بحث فردا راجع به کل شییء لک حلال حتی تعلم انه حرام بعینه.
وصلی الله علی محمد و آل محمد