درس خارج اصول آیت الله مظاهری
1389/01/31
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع : مجمل و مبین از مباحث الفاظ
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
بحث آخری که در باب الفاظ کردند بحث مجمل و مبین است در این بحث چند تا مسئله هست که باید گفته بشود.
مسئله اول این که مجمل و مبین اصطلاح نیست مثل مطلق و مقید می بیند که ما گفتیم اصطلاح نیست بلکه همان که لغت میگوید
همان که عرف میگوید همان در اصول هم آمده مجمل یعنی آن که مبین نیست مبین چیست؟ یعنی آن که ظاهر و هویدا است از نظر معنا اگر چیزی نامفهوم به این معنا مثلاً 2 تا معنا 3 تا معنا داشته باشد خب به این میگوئیم مجهول به این میگوئیم مجمل و اما اگر ظهور در یک معنا داشته باشد به این میگوئیم مبین همین جور که لغت هم همین جورها معنا میکند.
لذا اصلاً به یک معنا میتوانیم بگوئیم مجمل و منشا به و مهمل و مجهول یک معنا دارد ولو با دقت اینها با هم یک تفاوتهائی دارند اما یک اشتراکی هم همه اینها دارد برای ما چیزی مجهول است یعنی مشتبه است برای ما مشتبه است یعنی مجمل است یعنی معنایش را نمیدانیم مجهول است.
بله با مهمل فرق میکند.
مهمل آن است که بلا معنا باشد مثال میزنند زید را وارونه کن بشود دیز به این میگویند مهمل اما در اصول ما مهمل را به مثل دیز نمیگویند سابقاً صحبت کردیم مثلاً کلی طبیعی آن وقت که نتوانیم مقدمات حکمت را روی آن جاری بکنیم به آن میگوئیم اصل.
لذا مشهور است که طبیعت قبل از جریان حکمت مهمله بعد از جریان حکمت ساریه لذا مهمل توی اصول معنادار شد اما باز هم همین راه که مهملش میگوئیم همان دیز را که مهملش میگوئیم میشود همان را هم بمعنا بیمعنا یعنی اصلاً معنا ندارد .
وعلی کل حال اصطلاح خاصی ما در اصول راجع به مجمل و مبین نداریم راجع به مهمل راجع به مجهول راجع به متشابه و محکم نداریم هر چه لغت گفته همان آمده در اصول اصطلاحی از اهل اصول راجع به مهمل و مبین راجع به متشابه و محکم راجع به معلوم و مجهول اصطلاح خاصی وضع نشده.
بنابراین اگر از ما بپرسند که مجمل چیست؟ آن چیزی که نتوانیم معنا کنیم.
مبین چیست؟ آن چیزی که بتوانیم معنا بکنیم.
آن حالا یا معنا اصلاً ندارد مثل دیز میگوئیم مهمل یا معنا دارد مشترک است 2 تا معنا دارد نمیدانم یا این که من جهل به معنا دارم نمیدانم مبین کدام است؟ آن که من معنایش را میدانم حالا دانستن هم لازم نیست که با دقت عقلی، عرف، ظهور، تبادر همین مقدار که ظهور در معنا داشته باشد به آن میگوئیم مبین این یک
مطلب.
مطلب دیگر این مجمل و مبین همچنین متشابه و محکم که بنا شد اصلاً یک معنای مشترکی داشته باشیم معلوم و مجهول اینها تضایفی است خواه ناخواه اگر از باب تضایف باشد واقعیت خارجی ندارد برای این که باب تضایف همین است مثل ابوت، بنوت آن که توی خارج است زید است و عمر اما زید پسر عمر است ، عمر پدر زید است دیگر این تضایف وجود خارجی ندارد یعنی علاوه بر زید، علاوه بر عمر دیگر چیزی نداریم بنام نسبت این زید به عمر از نظر ابنیت یا نسبت عمر به زید از نظر ابوت مثل فوق و تحت میبیند الان اینجا که ما نشستیم آن سقف فوق است آن موقعی که ما برویم بالا بعکس میشود همان که فوق است میشود تحت همه تضایفها چه در فلسفه چه در فقه و اصول ما چه در عرف اینها واقعیت ندارند 2 امر اضافی است که عقلا این تضایف را درست میکنند حتی مثلاً مثل ملکیت هم خب گفتند یک دفعه ملکیت است حقیقی آن یک چیز دیگر مثل لله ملک السموات و الارض آن برمیگردد به علت و معلول اما یک دفعه نه، علت و معلول واقعی و نفس الامر نه مثل ملکیت برای ما این غیر از این عبا که روی دوش من است غیر از من و عبا دیگر یک چیزی ندارم که ملک لی این دیگر وجود خارجی ندارد بلکه عقلا وقتی عبا را نخریده باشند این را مالک آن مغازه میدانند وقتی من عبا را بخرم این عبا را ملک من میدانند یک قرار داد است یک تضایف عبا به من یا به آن مالک اولی.
لذا مطلب دوم در مجمل و مبین این که اینها واقعیت ندارد 2 امر متضایف است آن وقت برای یک کسی مجهول است برای دیگری معلوم است برای یک کسی متشابه است برای دیگری محکم است برای یک کسی مجمل است برای دیگری مبین است مثلاً یک کسی قرآن را خوب میتواند بخواند خوب میتواند معنا بکند برای این مبین است یک کسی نمیتواند این قرآن برای مجهول است این قرآن برای این متشابه است.
لذا آيه شریفه هم که میفرماید که منها محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات معنایش این نیست که این آیات واقع و نفس الامرش بعضی متشابه است، بعضی محکم نه، پیش ائمه طاهرین علیهم السلام همهاش محکم است پیش خواص نیمه محکم است پیش عموم مردم اگر یک چیزی از آن بفهمند به آن اندازه محکم است اما راستی اگر بخواهد قرآن معنا کند آن عامی نمیتواند به قول امام صادق به قتاده میگفتند لا تعلم من الله شیئا آن خواص هم فی الجمله اما واقع قرآن که میداند؟ آن که قرآن در خانه او نازل شده لذا امام صادق به قتاده میگفتند که من خطب به، ما هستیم.
لذا این محکم و متشابه مجمل و مبین، مجهول و معلوم که همه اینها امور تضایفی است یک نحو ترادفی هم با هم دارد همه اینها این طور نیست که یک واقعیت خارجی داشته باشد اولا و بعد هم یک حقیقت نفس الامری داشته باشد مثلاً مثل الف لام میم خب این پیش همه مجهول است سر من اسرار الله اما همین متشابه واقعی نفس الامری نیست خدا میداند این سر من اسرار بین خدا و بین پیغمبر اکرم این سر است خب پیغمبر میداند اهل بیت علیهم السلام میدانند همین که سر است و غیر اهل بیت کسی نمیداند خب این حقیقتش متشابه نیست بلکه یک امر اضافی است بعضیها پیششان یقینی است بعضی پیششان متشابه است.
لذا این آیه شریفه که میفرماید منها محکمات و هم ام الکتاب و اخر متشابهات این معنایش نفس الامری نیست و بالاخره مجمل و هو هو که اسمش را گذاشتیم نفس الامری واقعیت ، این وجود خارجی داشته باشد چنانچه مجمل و مهمل و متشابه و مجهول و اینها هم این جوری است واقعیت نفس الامری ندارد به نسبت آن مجهول میشود به نسبت آن معلوم میشود و گفتم مثل فوق و تحت است ، فوق و تحت یک نفس الامریت ندارد اگر نفس الامریت داشت این سقفی که الان برای ما فوق است باید همیشه فوق باشد نیست این طور دیگر همان گاهی فوق است و گاهی تحت دلیل بر این است که واقعیت در مجمل و مبین نیست.
مسئله دیگر این که این مجمل و مبین گاهی نسبتی نیست خودش مجمل است مثل الف لام میم برای مردم مجمل است اما گاهی اجمالش ، اجمال عرضی است این را اسمش را میگذاریم اجمال واقعی، گاهی اجمالش اجمال عرضی است مثل این که یک عامی یا یک لفظی بواسطه همسایه بد مجمل شده مثلاً اگر یادتان باشد در عام مخصص متصل اما خاص ما مجمل گفتیم عام ما هم مجمل میشود.
لذا گاهی من حیث هی هی مجمل است مثل الف لام میم گاهی بواسطه همسایه بد بواسطه نسبت بد مجهول میشود مثل این مثالهایی که زدم این هم معلوم است که بسیاری از جملات از نظر ظاهر متشابه نیست یا مجمل نیست حرمت علیکم الخمر خب لفظ حرمت معلوم است علیکم معلوم است نسبت معلوم است خمر معلوم است اما حالا این حرمت علیکم الخمر یعنی شرب خمر خب یک معنایش است یا جمیع تصرفاته؟ حرمت علیکم الخمر یعنی جمیع تصرفاته نمیشود فروخت نمیشود درست کرد نمیشود خورد آیا این است؟ جمیع تصرفاته حرام است؟ یا این نه ، شربش حرام است؟ اگر نتوانیم از جای دیگر استفاده بکنیم دیگر حرمت علیکم الخمر میگوئیم که مجهول است، متشابه است میگوئیم مجمل است نمیدانیم آیا این تقدیر چیست جمیع تصرفات است یا شرب فقط خود الفاظ اشکالی تویش نیست اما وقتی که نسبت و جمله درست کنیم نسبت سنجی بکنیم آن وقت میشود متشابه باز در مجمل و مبین یک حرف دیگری که آن حرف آخر است و آن این است که اگر ما بتوانیم معنای مجمل را از این طرف و آن طرف بدست بیاوریم خب بدست میآوریم اگر نتوانیم قدر متیقن میگیریم اگر موضوع حکم واقع باشد مثل همین حرمت علیکم امهاتکم خب این را عرف میفهمد یعنی وطیها یعنی نکاحها اما عرف میفهمد معنای این معاشرت با مادر نیست من حیث هو مجهول است اما آن قرائن حالیه مقالیه آنها معلوم میکند یا مثلاً حرمت علیکم الخمر اگر قرینه باشد شرب است حالا اگر قرینه در کار نیست یعنی نتوانستی حرمت علیکم الخمر را ببینی آیا جمیع تصرفاته یا شرب؟ خب مجمل است حالا این مجمل را بهش تمسک بخواهیم بکنیم ، نمیشود. قدر متیقن از آن بخواهیم بگیریم میشود بگوئیم حرمت علیکم الخمر ای شربها حالا اگر قدر متیقن هم نتوانستیم از کلام بگیریم دیگر نوبت میرسد به اصل و نوبت میرسد به قواعد دیگر دست از جمله برمیداریم یا دست از این فرد مجمل برمیداریم میرویم روی اصل دیگر اصل هر چه اقتضا بکند معمولاً اصل با آن قدر متیقن سازگار است یعنی نمیدانم آیا خمر خرید و فروشاش درست کردنش نگاه داشتنش چه جور است دیگر اگر دلیل نداشتیم میگوئیم شربش حرام است مابقی اشکال ندارد چنانچه راجع به غیر خمر همین جورها دیگر مشی میشود مثلاً راجع به مجسمه خب حالا مجسمه چیست؟ اگر توانستید بدست بیاورید اگر نتوانستید قدر متیقن انسان، قدر متیقن کمتر، بت. خب حالا اینها حرام.
یک حرف دیگر هم میآید نسبت ، آیا جمیع تصرفاته نشود ساخت نشود نگاه نشود فروخت نشود به کسی که سجده به آن میکند به او فروخت؟ دیگر خواه ناخواه باید بگوئید که قدر متیقنش همان ساختنش است قدر متیقنش همان سجده کردنش است و اما اگر یک کسی بت را ساخت مجسمه را ، حالا بت را ممکن است کسی بگوید نه، اگر کسی مجسمه را ساخت آن کار حرام کرده اما نگاه داشتن، خرید و فروش مجسمه اشکال ندارد چنانچه الان هم توی رسالهها همین اختلاف هست چنانچه راجع به خمر هم اختلافها هست دیگر راجع به آلات قمار و امثال اینها باز همین است یک دفعه میگوئید جمیع تصرفاته بعضی از فقها منجمله استاد بزرگوار ما آقای بروجردی خب میگفتند جمیع تصرفاته حتی اگر این مجسمه روی صابون باشد این صابون را نمیتوانی بخری آن را این جور میداد یعنی این جور میدهند منجمله آقای بروجردی و اما اگر تویش گیر بکنیم میشود نسبت مجمل باید قدر متیقن بگیریم قدر متیقنش ساختنش است یا قدر متیقن در مثل خمر شربش است مابقی چه؟ دیگر خواه ناخواه باید مراجعه کنیم به اصل یا به قاعده اصل اقتضا میکند شرب حرام است اما فروشش به کسی که حلال میداند یعنی به نصرانی حلال است یا در مجسمه نگاه داشتنش حلال است برای این که رفع ما لایعلمون میگوید قدر متیقن آن است که بسازد، مجسمه را بسازد در روایات ظهور روایات این است که کسی که مجسمه بسازد در روز قیامت قاعده تجسم عمل میآورند میگویند که جانش بده نمیتواند گرز آتشین به سرش میزنند اما حالا این ساخت و این کار حرام را هم کرد حالا آیا باید این را به طور کلی معدومش کنیم یا نه؟ که دلیل نداریم آیا خرید و فروشش هم حرام است یا نه؟ دیگر دلیل نداریم وقتی دلیل نداشت میگوئیم خرید و فروشش طوری نیست نگاه داشتنش طوری نیست اما ساختنش حرام است برای این که این نسبت متشابه بود عام از آن نتوانستیم استفاده بکنیم قدر متیقن است مابقی اصل دارد حالا اصلش هم معمولاً اصل حکمی هم میشود نمیدانیم آیا تصرف در این جایز است یا نه رفع مالایعلمون میگوید جایز است.
دیگر مسئله معتنابهای در مجمل و مبین نداریم از همین جهت هم مرحوم آخوند با 5-4 سطر مسئله را تمام کردند حالا یک نکتهای عرض کنم بحث بعد ما هم دیگر جلد دوم یعنی مباحث عقلیه روی کفایه بحث اولش عقل است انشاء الله برای شنبه.
آن نکتهای که میخواهم عرض کنم این است ما افت علم داریم مخصوصاً در اصول و فقه ما خیلی دامنهدار است کسی بخواهد یک دوره فقه ببیند مرد میخواهد مثل صاحب عروه که میگوید من 7 دوره جواهر دیدم این کرامتی است این مرد میخواهد 30 سال طول میکشد یک دوره فقه یا مباحثه کند یا راستی خوب ببیند اما اصول این جور نیست اصول 4 سال این اصول این 5-4 دوره که من گفتم اصفهانش 5 سال طول کشیده والا در قم اصول من 4 ساله بود یا 5 ساله 4 سال اگر راستی انسان کار در اصول بکند داعی قوی باشد میتواند یک دوره اصول منقح در دستش باشد توی فقه که میرود بتواند این اصول را بکار ببندد و این برای طلبه لازم است ، واجب است و من میبینم که در اصفهان اصول نیست خیلی کم است من میبینم وقتی که بحث اصولی در مباحثه میآید جلو جلسه گیج میشود حتی ابتکار هم از خود نداشته باشد توی دستش نیست که مرحوم آخوند چه گفته است اینجا بزرگان توی این مسئله چه گفتند خب درستش نیست در حالی که باید خودش مبنا داشته باشد و این 5-4 سال هم بیشتر طول نمیکشد نه 5-4 سال 24 ساعته عمر صرفش بکنید ، نه. در شبانه روز 3-2 ساعت، 4 سال. یک دوره اصول عالی با دلیل و برهان توی ذهنتان میماند واین واجب است لازم است متأسفانه بعضیها صورت مسئله را پاک میکنند برای این که خودش را راحت کند میگوید اصول چه فایدهای دارد؟ در وقتی که توی فقه رفتیم که اصول بدرد نمیخورد یادم نمیرود میرفتم اصول بگویم یک کسی رسید گفت که فی الجمله فضلا بود اما تند گفت کجا میروی؟ میروم درس بگویم چه؟ اصول گفت اصول در خدمت استعمار صورت مسئله را اصلاً پاک میکنند اصول چیست؟ و این از اصالت تنبلی ما سرچشمه میگیرد اصول خیلی خوب است همه مباحث اصول یک عرفیت است که در فقه ما خیلی بدرد میخورد، خیلی، و شما فکرش را بکنید از اول اصول تا آخر اصول را کفایه ببینید همه این مباحث بدرد میخورد کم است این مباحث بدرد نخورد اگر هم مثلاً اینها هوچی بازی که در میآورند آقا مقدمه واجب معنایش این است که اگر بخواهی بروی روی پشت بام نردبان میخواهد یا نه؟ اینها حرف دارد در حالی که مقدمه واجب که این حرفها نیست 10-8 تا بحث عالی معتنابه در مقدمه واجب هست.
و علی کل حال من ضجر میکشم که شماها چرا باید یک دوره اصول عالی استدلالها عالی در ذهن مبارکتان نباشد و اگر اصول میخوانید برای خاطر این که بتوانید امتحان بدهید مثلاً چرا باید چنین باشد؟ همین اصولی که الان من مباحث الفاظش را کردم این دوره سوم است که در اصفهان من اصول میگویم خب این 2 سال طول کشیده 2 سال هم یک مقدار کمتر مباحث الفاظ تمام شد این جور نیست که بحثی را انداخته باشم بحثی را بدون تحقیق رد شده باشیم نه حسابی یک دوره اصول روی کفایه جر و بحث هم با مرحوم آخوند زیاد و بالاخره یک دوره اصول منقح یعنی مباحث الفاظ 2 سال گفته شده حیف نیست که انسان 2 سال عمرش را صرف نکند با بیاعتنایی بگذرد آن وقت اگر یک مسئله اصولی جلو آمد گیج شود، حیف است دیگر.
لذا واجب است بر شما یک دوره اصول منقح منظم عالی با استدلال پایهدار در ذهنتان باشد.
خدا به حق زینب مظلومه حال بدهد قدرت بدهد اشتیاق بدهد و راستی لذت علم بدهد برای خودش نه برای چیز دیگری امیدواریم این لذت علم برای همه ما باشد انشاء الله.
وصلی الله علی محمد و آل محمد