درس خارج اصول آیت الله مظاهری
1388/08/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع : آیا شرط مفهوم دارد یا نه؟
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
بحث امروزمان بحث دامنهداری شده حتی مرحوم آخوند در کفایه که بنایشان برایجاز است خیلی مفصل در این باره صحبت کردند بحث این است که آیا شرط مفهوم دارد یا نه؟ اگر گفت که اذا خفی الجدران فقصر آیا مفهوم برایش هست ؟ به این معنا که اگر خفای جدران نیست باید تمام بخواند هیچ چیز هم جای آن نمیتواند بنشیند علت منحصره است یعنی علاوه بر این که علت تامه است علت منحصره هم هست که دیروز میگفتم اصلاً معنای مفهوم همین است یعنی آن شرط برای جزا علاوه بر این که علت تامه است علت منحصره هم هست و این که استاد بزرگوار ما آقای بروجردی میفرمودند که علت تامه اگر نباشد همین مفهوماست گفتیم نه علاوه بر این که شرط علت تامه باید باشد علت منحصره هم باید باشد یعنی اذا خفی الجدران فقصر مثلاً دلالت دارد بر این که این خفاء جدران ندیدن دیوارهای شهر این موجب قصر است علاوه بر این، علت تامه هم هست، علت منحصره هم هست یعنی فقط، فقط من هستم، اذا خفی الجدران فقصر میگوید من هستم که موجب قصرام هیچ چیزی جای من نمیتواند بنشیند آیا میتوانیم این استفاده را از جمله شرطیه بکنیم یا نه ؟
مرحوم آخوند خیلی این طرف آن طرف میزنند که برای این شرط یک مفهوم درست بکنند لذا اقرار هم میکنند ممکن است یک چیزی علت ناقصه باشد یک چیزی علت تامه باشد اما منحصر نباشد و ما باید اثابت بکنیم علاوه بر این که این خفاء جدران علت تامه است علت منحصره هم هست و الا اگر نتوانیم این را درست بکنیم به قول مرحوم آخوند اگر علت تامه هم باشد خب فقط دلالت دارد من علت تامه برای غصب اما چیز دیگر جای من میتواند بنشیند یا نه؟ دلالت ندارد همان که دیروز آقای بروجردی میفرمودند معنای مفهوم یعنی اثبات علت تامه خفا و جدران که نباشد قصر نیست شرط نباشد، جزا نیست به قاعده لذا انتفی الشرط انتفی المشروط اما دیروز به استاد بزرگوارمان آقای بروجردی میگفتیم این مفهوم نیست ولو شما نسبت به قدما هم میدهید برای این که اذا انتفی الشرط، انتفی المشروط مسلم است اما مفهوم نیست این بحث مفهوم نیست، بحث مفهوم آنجاست که بگوئیم اذا انتفی الشرط، انتفی المشروط و تدل بر این که چیزی جای این شرط نمیتواند بنشیند آن وقت میگوئیم مفهوم دارد الا اگر این را نتوانیم درست بکنیم اذا انتفی الشرط انتفی المشروط بله، شکی نیست بداهت است ضرورت است اما حالا جای این خفای جدران میتواند چیز دیگر بنشیند یا نه؟ دلالت ندارد وقتی دلالت نداشت اگر یک روایت دیگر گفت اذا خفی الاذان فقصر با هم منافات ندارد 2 تا علت تامه برای جزا.
لذا همین جور که الان فقها هم توی رسالهها مینویسند اگر خفای جدران شد قصر، اگر خفای اذان شد قصر با هم منافات ندارد اگر کسی بگوید شرط مفهوم ندارد درد سر دیگر ندارد میگوید شرط که مفهوم ندارد بنابراین منطوق است 2 تا منطوق 2 تا علت مترادف با هم منافات ندارند بگویند آن قصر شرطش خفای جدران است و خفای اذان اما اگر بگوئید علت منحصره با هم جنگ پیدا میکنند آن میگوید که من فقط تو نه، آن یکی میگوید من فقط تو نه بین اذا خفی الجدران و خفی الاذان فقصر با هم تعارض میشود آن میگوید من موجب قصرام تو نه، این میگوید من موجب قصرم تو نه 2 تا مفهوم با هم میجنگند.
لذا دیروز میگفتم بهترین راهها هم همین است منطوق کل واحد دلالت میکند بر عدم مفهوم کل واحد جمع عرفی هم هست.
لذا برمیگردد به این که اذا خفی الاذان فقصر، اذا خفی الجدران فقصر هیچ کدام مفهوم ندارد پس هیچ کدام معارض ندارد و حالا بحث این است که این قضیه نه کلیه آیا مفهوم دارد؟ یعنی از آن علت منحصره میفهمیم یا نه؟ مشهور گفتند بله و هر کدامشان هم یک دلیلی آوردند برای این که مفهوم ست یعنی شرط ما دلالت میکند بر علت منحصره ما مدعی هستیم مفهوم هست دلالت بر مفهوم دارد و مدعی هستیم قضیه شرطیه وضع شده برای علت منحصره یعنی این ادوات شرط سر هر چه بیایند و شرط درست بکنند وضع شده قضیه شرطیه علاوه بر علت تامه برای انحصار.
لذا وضع برای علت ناقصه نشده که خودش به تنهائی نتواند کار بکند میتواند وضع برای علت تامه هم نشده که نجنگد وضع برای علت منحصره شده و هر جا آمد دیگر میجنگد با آن علت دیگر مثل شوهر برای زن ما مدعی هستیم شرط وقتی آمد و جزا مترتب بر این شد جزا زنش است دیگر شوهر دوم معنا ندارد مگر شوهر اول بمیرد آن وقت شوهر دوم میتواند کار بکند ولی تا شوهر اول هست دیگر هیچ حق گناه به این زن ندارد ما میگوئیم که وضع بر این شده دلیل ما چه؟ ما میگوئیم تبادر یعنی بگوئید عرف وقتی بدهند درست عرف ان جائک زید فاکرمه را این مجیئ زید را علت منحصره میداند.
لذا مثلاً زید بیاید رفیقش را بفرستد بگوید برو شهریه من را بگیر مثل این که حالا رسم هم شده رفیقش میآید اگر آن آقا شهریه را ندهد خب میگوید شهریه باید به خودت بدهم خودت نیامدی دیگر لازم نیست و ما بگوئیم این آقا بدکاری کرد برای این که خود این آقا نیامد یک چیزی جای این شرط نشست گفت اذا جائک زید، زید نیامد عمر آمد عرف نمیپسندد عرف میگوید این ان جائک زید مجیئی زید علت منحصره برای وجوب اکرام است دلیلش هم این است شما شرط را بردار یک جمله اسمیه جایش بگذار ان جائک زید فکرمه بگوئید که مجیئ زید یوجب الاکرام یجب الاکرام لمجیئ زید این دیگر آن خصوصیت از آن گرفته میشود اگر بخواهی خصوصیت را درست بکنی خودتان میگوئید مفهوم لقب است، مفهوم لقب حجت نیست اینها یادمان دادند یعنی جمله اسمیه اگر گفت که زید عالم این دلیل بر این نیست که عمر لیس بعادل این مفهوم لقب است اگر گفت که مجیئ زید یوجب الاکرام این دلیل بر این نیست که اگر عمر هم آمد اکرام واجب نباشد برای اگر بخواهیم مفهوم بگیریم ، مفهوم لقب است مفهوم لقب حجت نیست.
لذا فرق است بین این که بگوید ان جائک زید فاکرمه یا بگوید مجیئ زید یوجب الاکرام اولی مفهوم شرط است حجت است دومی مفهوم لقب است حجت نیست حالا چرا اولی حجت است دوم حجت نیست؟ ما قائل به وضعیم میگوئیم واضع وضع کرده جمله شرطیه را برای علت منحصره برای جزا.
لذا توی وصفش هم همین است ربطی به بحث ما ندارد و اکرم زیداً العالم اگر ما بگوئیم مفهوم دارد معنایش این است هیچ چیزجای این علم نمیتواند بنشیند اگر بگوئیم نه، همه چیز جای این علم میتواند بنشاند تقوایش، جدیت در کارش آمدن رفیقش و امثال اینها حالا بعد درباره مفهوم وصف صحبت میکنیم حالا فعلاً راجع به قضیه شرطیه که ما قائلیم قضیه شرطیه مفهوم دارد نه مفهومی که آقای بروجردی (رض) میفرمایند یعنی انتفاء عند الانتفاء آن که ضرورت است وقتی مجیئ زید نباشد خب معلوم است که وجوب اکرام هم نیست علت منحصره میگوئیم خود ان جائک زید به ما میگوید اگر مجیئ زید نباشد هیچ چیز جای این نمیتواند بنشیند.
لذا اگر یک شرطی به جای این گذاشت تهافت پیدا میکند تعارض پیدا میکند و آن تعارض دلالت میکند بر این که مفهوم ندارد.
من خیال میکنم بهترین ادله برای این که قضیه شرطیه مفهوم دارد این بنای عقلاست که اگر این حرف مرا بپسندید راجع به خیلی از مفاهیم همین حرف بنای عقلا را میزنمی ما و خیلی مطلب صاف میشود دیگر توی درد سرهای اصول نمیافتیم اما این حرف من زده نشده توی درد سر اصول افتادیم خیلی بالا یک کسی اطلاق گیری میکند از شرط یک کسی اطلاق گیری میکند از جزا یک کسی اطلاق گیری میکند از هیأت و تویش هم ماندند چه جور درست بکنند مثلاً مرحوم آخوند (رض) روی قاعده اطلاق هیأت میآید جلو و میگویند این ان جائکم زید فاکرمه معنایش این است که من شرط هستم لاغیر مولا در مقام بیان مراد بود شرط آورد پس علت منحصره است بعد مرحوم آخوند میافتند توی درد سر این که هیأت معنای حرفی است، معنای حرفی که نمیشود اطلاق از آن بگیریم استقلال بالمفهومیه ندارد لذا میافتند توی این بحثها در حالی که خودشان اول کفایه فرموده بودند که معانی حرفیه استقلال بالمفهومیه دارد اینجا یادشان میرود آن حرف و توی دردسر عجیبی میافتند برای این که اطلاق درست کنند برای هیأت شرط ان جائکم زید فاکرمه ان جائک زید فاکرمکه این هیأت قضیه شرطیه آن وقت ایراد مهمی که هست خب ما میگوئیم هیأت میتواند تقیید بشود اما حرف توی این است که آیا ان جائک زید فاکرمه در مقام باین خصوصیات است؟ مشکل است آن که در مقام بیانش است این است که من شرطم و این جزا اما در مقام بیان این باشد من شرطم و چیز دیگر بجای من نمیتواند بنشیند در واقع بیان نیست وقتی نباشد اطلاق گیری نمیتوانیم بکنیم همین جوری که مرحوم نائینی(رض) رفتند در اطلاقگیری از جزا و مرحوم آقا ضیاء رفتند در اطلاقگیری از شرط و مرحوم آخوند نمیپسندند و بعد بالاخره خودشان اطلاقگیری میکنند از هیأت این حرف توی مسئله هست و آن این است که هیچ کدام اینها اطلاق برای ما نمیتوان درست بکند چرا در مقام بیان نیست آنچه در مقام بیان است این است همان که آقای بروجردی میگویند من علت تامه هستم آن جزا هم میگوید من برای این علت تامه هستم این قضیه شرطیه در مقام بیان مراد، یتوقف هذا علی هذا اما در مقام بیان این که و هذا الشرط یکون علت منحصره هیچ چیز جایش نمیتواند بنشیند خیلی مؤونه میخواهد و من نمیتوانم بگویم چه جملهی شرطیه، چه جمله جزائیه چه هیأت جمله شرطیه با جزائیه نمیتوانم بگویم این اطلاق دارد و در مقام بیان حکم است در تشریع است مرحوم شیخ انصاری (رض) راجع به آیات قرآن همین را میفرماید آیات قرآن هیچ کدام از آن اطلاق گیری نمیتوانیم بکنیم حتی از احل الله البیع و حرم الربا میگوید چون در مقام بیان تشریع است.
لذا در مقام بیان خصوصیات نیست که اطلا ق ندارد، نمیتوانید بگوئید مولا در مقام بیان خصوصیات است قید نیاورده پس مطلق اراده کرده خب این حرف مرحوم شیخ انصاری خیلی حرف بالا و خوبی است از همین جهت هم خیلی اطلاقات را در روایات در قرآن از ما میگیرد ما باید اثبات بکنیم که مولا در مقام بیان خصوصیات است قید نیاورده پس مطلق اراده کرده پس لاقید اراده کرده و اینجا مثلاً اذا خفی الجدران فقصد در مقام تشریع حکم است.
روی این فکر بکنید تا روز شنبه انشاء الله این عرض من اگر بپسندید هم آسان میکند مطلب را و این 4-3 صفحه کفایه را ما از آن مستغنی میشدیم دیگر احتیاج به این طرف و آن طرف زدن هم نداریم و ظهور عرفاً یا تبادر یا وصف هر چه میخواهیم اسمش را بگذاریم که ما مدعی هستیم عرفاً قضیه شرطیه این مفهوم دارد یعنی علت منحصره آن وقت وقتی که میگوئیم عرف دیگر اگر شما به ما بگوئید که دلیل عرف چیست؟ ما جواب میدهیم دلیل نمیخواهد، عرف است، این ظهور را عرف میپسندد حالا ولو نتوانیم بفهمیم عرف چرا اینجاها در باب اوامر هم این حرف را زدم ما میتوانیم که این عرف را کاشف قرار بدهیم بگوئیم عرف ظهور برای ما درست میکند این ظهور تبادر درست میکند، تبادر کاشف است از این که وضع جمله شرطیه برای مفهوم یعنی علاوه بر این که وضع شده برای علت تامه وضع شده برای علت منحصره .
بنابراین همین جور که قضیه شرطیه انتفاء عند الانتفاء درست میکند همین جور علت منحصره درست میکند دلیلش چه؟ تبادر در ظهور، بنای عقلا و جمله شرطیه را یک جمله اسمیه پهلویش بگذار میبینی که آن جمله اسمیه.
اگر بخواهی مفهومگیری بکنی به تو میگویند این مفهوم لقب است حجت نیست در جمله شرطیه که مثل همان است، محتوا همان است اگر مفهوم گیری بکنی چرا ندارد عرف میپسندد و همین پسندیدن عرف یعنی آن مفهوم دارد، مفهوم شرط. آن مفهوم ندارد، مفهوم لقب. اگر بپسندید دیگر خیلی احتیاج به ان قلت قلت نداریم باید برویم سر مفهوم وصف ولی اگر نپسندید باید ان قلت قلت های کفایه را 2 روز دربارهاش صحبت بکنیم.
تقاضا دارم کفایه را لااقل خوب مطالعه کنید تا روز شنبه انشاء الله.
وصلی الله علی محمد و آل محمد