درس خارج اصول آیت الله مظاهری

1388/02/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : مسائل باب اجزا

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.

مسئله آخر در باب اجزا که بزرگان متعرض مسئله نشدند و این مسئله، مسئله مهمی است و آن این است که بحث ما این است اگر عمل به روایتی، عمل به اصلی کردیم و بعد کشف خلاف شد فهمیدیم آن روایت مطابق واقع نبوده معارض داشته فهمیدیم آن اصل بی‌جا بوده آیا اعمال سابق درست است یا نه؟ در حالی که واقع در نیاورده آیا حکم ظاهر یعنی عمل کردن طبق امارات، طبق اصول این احکام ظاهری کافی است از احکام واقعی یا نه؟ بالاخره رسید به اینجا که ما گفتیم مطلقاً مجزی است خب این بحث تا اینجا تمام است.

بحثی که مهم است اینجاست که یک دفعه این کشف، کشف یقینی است، مثلاً استصحاب طهارت کرده بعد دیده که لباسش نجس است یا مثلاً در حکم گفته است تسبیحات اربعه یک مرتبه کفایت می‌کند بعد یقین پیدا کرد که نه 3 مرتبه باید باشد کشف یقینی، خب اینجاها خوب است، بحث بکنند احکام ظاهری آیا مجزی از احکام واقعی است یا نه؟

اما اگر کشف، کشف ظنی باشد به عبارت دیگر یک اماره که حکم ظاهری است، رفته یک اماره برای ما یک حکم ظاهری آورده یا اصل رفته، بجای آن اصل یک اماره آمده یا یک اصل دیگر آمده خب باید بحث این جور بکنیم که حکم ظاهری اول یا مجزی است یا نه؟ نمی‌توانیم بگوئیم که حکم ظاهری بعد از کشف خلاف، یعنی کشف خلاف یقینی به آن عمل کردند بعد یک اماره دیگر آمد گفت که آنچه عمل کردید درست نیست حالا آن اعمالی که قبلاً بجا آوردم مجزی است یا نه؟ و بحث اجزا همه‌اش این است یعنی اجتهاد و تقلید مدتی مجتهد فتوا می‌داده بواسطه اماره‌ای، اصلی روی یک چیزی خودش و مقلدین عمل می‌کردند بعد فتوایش برگشت خب در اینجا بحث می‌کنیم که آیا آن فتوای اول مجزی است ؟ اعاده و قضا می‌خواهد یا نه؟ و اما این عنوان بحثی که بزرگان کردند که امر ظاهری آیا کاشف از امر واقعی یعنی مجزی از امر واقعی بعد از کشف خلاف یعنی بعد از آن که یقین پیدا کردیم آن حکم اولی باطل بوده می‌گویم کجا یقین پیدا می‌کند؟ 95 درصد بلکه بیشتر باب اجزا تبدیل حکم ظاهری به حکم ظاهری است. از بین نرفته تبدیل شده یک حکم ظاهری به یک حکم ظاهری دیگر حالا این حکم ظاهری دوم چرا حکم اولی را ببرد، حکم اولی بیاید حکم دومی را ببرد و برای این که شما یقین به واقع پیدا نکردید بواسطه اماره، بواسطه اصل چنانچه اول یقین نداشتید، حالا هم یقین ندارید چنانچه اول حجت داشتید الان هم حجت دارید 2 تا حجت با هم معارضه می‌کنند و این که ما یقین داشته باشیم حکم اولی از بین رفت، هیچ چیز، واقعیت ندارد، کجا پیدا می‌شود؟ خیلی کم است لذا عام و خاص، یک عامی را به آن عمل کردند بعد خاصش را پیدا کردند اگر این خاص یقینی باشد آن عام تخصیص می‌خورد و اما اگر یقینی نباشد عام اماره تخصیص می‌خورد به یک اماره درست است اما حالا واقع را ما بدست آوردیم از اماره اول از اماره دوم هیچ کدام معلوم نیست. ما نحن فیه همین است مجتهد عمل کرد نه یک اماره‌ای بعد فتوایش برگشت حالا این دومی یعنی واقع را بدست آورد؟ اولی که واقع نبوده بدست آورد ؟ این که نیست این آقا یک اماره اول داشت حجت بود طبق آن اماره فتوا داد فردا فتوایش برگشت به یک اماره دیگر فتوا داد 2 تا اماره با هم متعارضند اولی واقع است یا نه؟ نمی‌دانم. دومی واقع است یا نه؟ نمی‌دانم. تعارض بین اما است لذا چرا بزرگان آن دومی را یقینی حساب کردند، اولی را ظنی حساب کردند گفتند مأموربه، به امر ظاهری یعنی ظنی، آیا مجزی است از مأمور به، به امر واقعی؟ یعنی دومی یک امر واقعی است آیا مجزی است یا نه؟ می‌گوئیم این مأموربه، به امر ظاهری آیا مجزی است یا نه، آنجا که کشف خلاف شود کجا می‌شود؟ مثل همین استصحابی که من مثال می‌زنم و خیلی کم است که استصحاب بکند طهارت لباس را بعد از نماز ببیند خون دارد، بیخود استصحاب کرده اینجاها یقین است آن وقت بحث بکنیم بگوئیم با آن، آن استصحاب که نماز خوانده نمازش درست است یا نه؟ می‌شود مأموربه، به امر ظاهری یعنی مستصحب این آیا مجزی است از مأموربه، به امر واقعی؟ یعنی استصحاب آمده مأموربه، به امر واقعی را از بین برده، چرا؟ برای این که استصحاب سالبه به انتفاء موضوع شده یقین پیدا کردم که استصحاب غلط بوده اینجاها خوب است کم است ، خیلی کم است در موضوعات هم حتی خیلی کم است چه رسد در احکام در احکام که یک در هزار هم پیدا نمی‌شود که دومی یقینی باشد.

پس باید این جور بحث بکنیم مأموربه، به امر ظاهری که حجت بوده است آیا مجزی است بعد از آن که حجتی علیه آن حکم ظاهری آن حجت اول پیدا شد؟ باید این جوری بحث بکنیم و الاّ این که مسلم گرفتند اگر شما کتابها را دقت کنید با این عینکی که به شما می‌دهم مسلم گرفتند دومی یقین است، اولی غیر یقینی، ظنی. می‌گویم اگر به مظنه حجت عمل کردی بعد یقین پیدا کردی آن مظنه حجت بیخود بوده آیا آن مظنه حجت برای تو مجزی است؟ قضا ندارد؟ اعاده ندارد یا دارد؟ می‌گوئیم آن دومی اگر یقینی باشد خیلی کم پیدا می‌شود امام (ع) شفاهاً به او بگوید آن اجاره اول غلط است یک چنین جاهایی همان جا هم ممکن است بگوئیم امام (ع) تقیه کردند باز هم می‌شود حجت 2 تا حجت است با هم می‌جنگند و ما آن حجت دوم مقدم بیندازیم بر حجت اول و بگوئیم تو حجت اول از بین رفتی. از بین نرفته تعارض پیدا کرده و مثل این که بزرگان همه فرض کردند وقتی که آن حجت دوم بیاید حجت اول به طور کلی نابود می‌شود مثل آن استصحاب می‌شود که استصحاب می‌کند با استصحاب نماز می‌خواند بعد نجاست را می‌بیند می‌فهمد نه.

لذا نه آن مقدم بر این است، نه این مقدم بر آن است، حسابی تعارض است 2 تا اماره الان با هم متعارض‌اند، یک اماره می‌گوید سوره واجب است، یک اماره می‌گوید سوره واجب نیست 2 تا با هم می‌جنگند اول آن روایت را بدست نیاورده بود می‌گفت سوره واجب نیست حالا بدست آورده حالا بگوید سوره واجب است یا واجب نیست اگر بگوئیم عمل کند به دوم و دوم یقینی است بسیار خوب و اما اگر بگوید آن مظنه است، این هم مظنه چرا حجت باشد؟

اگر امام (ع) بگوید من تقیه کردم، یقینی می‌شود اما اگر روایت بگوید تقیه است خب این روایت ممکن است مخالف واقع باشد مظنه است دیگر آن هم ظنی است هر دو ظنی‌اند و تقدم احدهما بر دیگری چرا؟ و مثل آنجاست که از اول 2 تا اماره باشد شما چه می‌فرمائید می‌گوئید این 2 تا اماره با هم متعارض‌اند باید حکم تعارض را بیاوریم جلو و اگر ترجیحی هست، هست اگر نه مثلاً تخییر یا تساقط. در این دیروز و امروز چه فرقی کرد؟ دیروز یک روایتی، یک حکمی داشت حالا امروز یک دفعه یک روایت ضد او پیدا کردید می‌گوئید تعارض اما دیروز یک روایت پیدا کردید طبق آن فقط دادید حالا امروز یک روایت خلاف پیدا کردید بحث می‌کنید آیا حکم ظاهری کاشف از حکم واقعی است یا نه؟ یعنی این که الان من روایت را پیدا کردم این واقع است حالا آیا آن اولی هم که بی‌خود است و من عمل کردم اجزاست یا نه؟ مشهور می‌گوید نه. اولی را ول کن دیگر بی‌خود اما به دومی عمل بکن حتماً و اجزا هم نه، اعاده ، قضا. ما چه گفتیم؟ گفتیم نه آن اولی ولو خلاف واقع هم هست، اگر خلاف واقع باشد هر چه هست، آن اولی برای تو حجت است، اجزا در حالی که یقیناً هم از بین نرفته لذا نمی‌دانیم چه جوری می‌شود این بحث را درستش کرد؟

سابقاً در آن دوره‌های قبل من می‌گفتم 2 حجت طولی است با هم تعارض ندارد می‌شود گفت؟ بگوئیم این الان حجت است یعنی دیروز حجت بود اماره‌ای بود برایش حجت بود و طبق آن عمل کرد حالا امروز حجت دارد اما آن حجت از بین رفته؟ چون دیروز بوده و این حجت الان را عمل کن که اگر این حرف را بزنید و بگوئید تعارض طولی است، تعارض با هم ندارد لازمه‌اش همین اجزاست که ما عرض کردیم اگر این حرف من را بزنید لازمه‌اش می‌شود اجزا معنایش این است که حجت بالفعل برای تو کار می‌کند طولی است دیگر، حجت بالفعل، دیروز برایت کار کرده و می‌خواهد مطابق واقعی باشد می‌خواهد نباشد آنچه آوردی درست است حجت امروز می‌گوید نه باید طبق من عمل کنی که طبق آن لذا میشود اجزا برای سابق عمل کردن به روایت دوم برای لاحق مثل همین که در رساله‌ها هم دارد مجتهد تبدیل شد فتوایش به فتوای دیگر می‌گویند گذشته‌ها گذشته مقلدینش، خودش دیگر نه قضا دارد، نه اعاده اما تبدیل اجتهاد، اجتهاد دوم ملاک است، نه اول. این مسلم پیش اصحاب است که شیخ انصاری ادعای ضرورت می‌کند می‌فرمایند در اجتهاد و تقلید بگو اجزا اما دیگر این بحث من را نمی‌کنند که بگو اجزا خیلی خوب می‌گویم اجزا چه جوری درستش می‌کنید؟ برای این که 2 تا اماره با هم تعارض کرده چرا؟ می‌گوئید اولی در وقت خودش حجت است، دومی هم در وقت خودش حجت است و آن اولی دیگر نمی‌تواند کار بکند، این را دیگر بحثش را نکردند اما همین مقدار بحث کردند ادعای ضرورت کردند همه همه قبول دارند این که در باب اجتهاد و تقلید اگر تبدیل پیدا شود در رأی او به رأی دیگر که زیاد هم هست گفتند که آن رأی دیروز برای خودش حجت است، برای مقلدینش هم حجت است آن رأی امروز برای خودش حجت است برای مقلدینش هم حجت است اما آن اولی چه؟ دیگر روی آن حساب نکن نه آن نمی‌تواند برای حالا دیگر کاری بکند و باید به حجت دوم کار بکند، بگوئیم حجت طولی است، عرضی حسابش نکنیم بگوئیم آنجا که طولی است و معنای اجزا همین است اصلاً آن اجزائی که ما می‌گوئیم معنایش همین است که آن حجت اولی کار خودش را کرد اما دیروز این حجت دوم کار خودش را می‌کند اما امروز این حجت دوم نمی‌تواند بگوید تو برو کنار راجع به دیروز بگوئیم نه آن معارض با این است نه این معارض با آن است تعارض آنجاست که طولی نباشد مثل این که الان می‌خواهد فتوا بدهد نمی‌داند به این روایت فتوا بدهد یا به آن روایت؟ با هم می‌جنگد، تعارض با هم، این خوب است، عرض کردم ضرورت در فقه، عرض کردم عرف، عرض کردم عقلا، اصلاً اجزا را ما روی بنای عقلا آمدیم جلو و می‌گوئیم بنای عقلا این است الان می‌خواهد فتوا بدهد باید بررسی کامل بکند 2 تا روایت پیدا می‌کند این 2 تا روایت را می‌سنجد با هم اگر نتوانست ترجیح بدهد می‌گوید تعارض است مراجعه به اصل بکند و بالاخره 2 تا روایت متعارض است و یا از کار می‌افتد یا با ترجیح به یک کدام عمل می‌کند اما اگر به یک روایت عمل بکند تفحص کرده روایت دیگری پیدا نکرد، راستی آن کوشش و تلاش که باید بکند کرد، روی آن فتوا داد خب فتوایش حجت است دیگر حکم ظاهری است روی آن فتوا داد حجت است حالا فردا یک روایت آمد گفت این حجت دیروز تو غلط بوده، خب حالا می‌تواند بگوید؟ می‌گوئیم نه نمی‌تواند بگوید آن حجت دیروز تو باطل بوده ما می‌تواند بگوید من الان حجت هستم، تو حجت نیستی، حجت بالفعل الان این است آن حجت بالشرط بوده و معنای اجزا هم همین است، معنای اجزا همین است که آن روایت دوم می‌گوید که من حجت‌ام نه تو اما من کاری به گذشته تو ندارم بگوئیم این یک معنای عرفی است ، یک معنای شرعی است که اینها 2 تا حجت عرضی نیستند 2 تا حجت طولی‌اند این 2 تا حجت طولی با هم تعارض ندارد عرفاً وقتی با هم تعارض نداشت، حکم ظاهری که کشف خلاف شد به اماره دیگر این جور است. لذا حجت بوده دیگر واقع را که نمی‌خواهیم بدست بیاوریم به قول حضرت امام گاهی می‌فرمودند ما که نوکر واقع نیستیم ما نوکر ظاهرایم ببینیم روایت چه می‌فرماید، چشم.

بنابراین این طور بگوئیم که اولاً این عنوانی که بزرگان کردند درست نیست برای این که باید بگویند آیا حکم ظاهری کاشف از حکم واقعی یعنی به این معنا کاشف ظنی، حجت این امر ظاهری آیا مجزی از حکم واقعی است در وقتی که یک اماره‌ای خلاف او بیاید اما آقایان این را نمی‌فرمایند، می‌فرمایند که آیا حکم ظاهری مجزی است از حکم واقعی وقتی که بفهمد این یقیناً، این اماره بی‌خود بوده، این حکم بی‌خود بوده می‌گویم کجا پیدا می‌شود؟ لذا باید اصلاً عنوان را تغییرش بدهیم بگوئیم که حکم ظاهری که حجت است کاشف از واقع هست، کاشف ناقص، حکم ظاهری مجزی است از حکم واقعی وقتی که یک اماره دیگر بیاید بگوید بی‌خود بوده، که آن اماره اول مثل اجتهاد، آن اجتهاد اول حجت بوده است و مدتها خودش و مقلدین به آن عمل کردند و حالا فتوا برگشت اما فتوا که برنمی‌گردد به این که بگوید اولی یقیناً باطل، دومی یقیناً صحیح، این 2 تا یقینش را باید بیندازیم بگوئیم اولی دارای حجت دومی هم دارای حجت، هر دو حجت است، خب اگر هم دو حجت باشد، باید تعارض باشد، تساقط باشد، اصلاً همه بحثها زیر و رو می‌شود، هیچ چیز.

لذا بگوئیم که 2 تا حجت طولی است و عقلا به 2 حجت طولی اولی را می‌گویند درست بوده، تا اینجا، دومی را هم می‌گویند درست است تو دیگر برو کنار این اماره باید کاربکند، این می‌شود اجزا، این می‌شود بنای عقلا، عقلا همین جور می‌کنند یعنی هه مجتهدین به قول شیخ انصاری تبدیل فتوا را می‌فرمایند که آن گذشته‌ها حجت داشته درست است الان هم حجت داریم درست است اما این 2 تا حجت چون طولی هستند با هم

تعارض نمی‌کنند تا ما بگوئیم تساقط، برمی‌گردد به آن بنای عرف بر اجزا.

مشهور می‌گویند عدم اجزا، معنای عدم اجزا یعنی اولی هیچ چیز، دومی همه چیز در حالی که آن چرا هیچ چیز؟ بنابراین معلوم می‌شود که آنها این صورت یقینی‌اش را می‌گویند نه صورت مظنه‌اش را لذا اصلاً عنوان را ما اشکال داریم که ایشان می فرمایند همان که تو می‌گوئی آنها می‌گویند همان که تو می‌گوئی خب اگر این نزاع لفظی باشد الحمدلله باید قائل باشند همه به اجزا. درست هم هست، ضرورت فقه هم هست، ما هم گفتیم ضرورت فقه است، مرحوم شیخ انصاری فرمودند، آقای بروجردی فرمودند که آقا اصلاً اجزا در ماین قدما یک امر ضروری بوده مرحوم شیخ انصاری هم می‌گویند اجزا در فتوا، در اجتهاد و تقلید یک امر ضروری است، می‌گوئیم خیلی خوب، اما امر ضروری است، باید این جور درستش بکنیم بگوئیم که یک اماره رفته، یک اماره دیگر بجایش آمده آن اماره اول در زمان خودش حجت بوده، نه حالا، آن اماره دوم هم در زمان خودش حجت است نه آن زمان آن وقت عالی در می‌آید می‌شود 2 تا حجت طولی با هم و چرا تعارض نکند؟ بگوئیم عرف دیگر این جا را تعارض نمی‌داند چنانچه ضرورت فقه ماست اینجاها دیگر تعارضی در کار نیست تا تساقط هر دو باشد بلکه تساقط اول می‌شود نه دوم.

خب دیگر اینجا چیزی نداریم، چون که بحث مهم است، اگر چیزی پیدا کردید، برای رفع این شبهه بگوئید تا تکرار کنم و الاّ دیگر بحث بعد ما، راجع به مقدمه واجب است، خیلی بحث مهم و مفصلی و خوبی هم هست، دیگر مجبوریم، من نمی‌خواهم تعطیل بکنم اما چون رسم است که دهه فاطمیه اول این خارج گوها همیشه رسم بوده دهه فاطمیه تعطیل کنند، لذا ما هم مجبوریم تعطیل کنیم برای حضرت زهرا باید شنبه و یکشنبه تعطیل شود، دوشنبه درس بخوانیم اما این رسم را نمی‌دانم چکارش بکنیم؟ نمی‌شود دستش بزنیم بنابراین هفته آینده بحث‌مان فقه و اصول تعطیل است فردا هم چون اخلاق است، اصول نیست دیگر اصولمان می‌ماند مقدمه واجب برای 2 هفته دیگر به امید خدا اگر زنده باشیم.

وصلی الله علی محمد و آل محمد