درس خارج اصول آیت الله مظاهری

1388/02/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : مسائل باب اجزا

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.

دو تا مسئله خیلی مشکل در باب اجزا هست و امیدواریم که این 2 تا مسئله در این جلسه مقدس حل شود؛

مسئله اول راجع به اجزا، امارات در اصول خب اختلاف بود بعضی گفتند اجزا که منجمله ما. بعضی گفتند عدم اجزا، مشهور البته مشهور در میان اصول در متأخرین بحث امروزمان این است راجع به یقین هم اجزا یا نه؟

مسئله را متعرض نشدند مثل این که مفروغ عنه گرفتند که دیگر اجزا در باب یقین نمی‌آید حتی آنجا عدم اجزاست. حرفها هم همه‌اش همین اگر اماره مطابق واقع نشد، اگر اصول مطابق واقع شد مثل این که مفروغ عنه گرفتند اگر قطع قاطع این موافق با واقع نشد بحثش را نکردند مفروغ عنه گرفتند عدم اجزا، راجع به امارات مثلاً گفتند اجزا راجع به اصول گفتند اجزا اما راجع به قطع عدم اجزا در حالی که همان ادله‌ای که در باب امارات در باب اصول برای اجزا گفتید در باب قطع هم همان دلیل‌ها می‌آید. کسی قطع داشت قطع موضوعی، یا قطع حکمی اینکه ایاک نعبد و ایاک نستعین او درست است همین است که این می‌گوید. یک مدتی نماز خواند بعد فهمید این ایاک نعبد و ایاک نستعین او غلط است، غلط بوده آیا نمازها را باید اعاده کند یا نه؟ اصلاً به ذهنش نمی‌آید که بپرسد مسئله را و مدتی نماز خواند بعد به ذهنش آمد، یعنی فهمید این که به ذهنش نمی‌آمده، یقین داشته که توی نماز نیست، توی نماز بوده زیاد هم اتفاق می‌افتد و شاید در باب قطع اگر بیشتر از باب امارات نباشد کمتر نیست خیلی جاها حالا این قطع گاهی قطع مجتهد است گاهی هم نه قطع مقلد است و ربطی به احکام هم نداشته است و یعنی اماره‌ای، اصولی، فتوایی امثال اینها هم نبوده طبق قطعش مدتی عمل کرد حالا فهمید که قطعش جهل مرکب بوده آیا اجزا یا نه؟

خب ما می‌گوئیم اگر در باب امارات در باب اصول بگوئید اجزا، اینجا هم باید بگوئید اجزا برای این که بحث اجزا نیست حجتی داشت طبق آن حجت عمل کرد بعد فهمید حجتش جهل مرکب بوده، خلاف واقع بوده می‌گوئید اجزا. خب قطع هم مثل اماره حجت است، القطع حجه به قول مرحوم شیخ لاتناله ید الجعل لااثباتاً و لانفیاً و این قطع هم که برمی‌گردد به جهل مرکب، برمی‌گردد به قصور در باب قصور یعنی جهل قصوری این جهل قصوری منقسم می‌شود به اقسامی یک دفعه دسترسی ندارد می‌داند یک احکامی هست اما دسترسی به مجتهد جامع الشرایط جداً ندارد به این می‌گویند جاهل قاصر، این یک قسمش است و آن که هی مثال می‌زنند به جاهل قاصر اینجا را مثال می‌زنند دسترسی به یادگرفتن احکام ندارد نمی‌شود در روز قیامت به او بگویند هل لاتعلمت این یک قسمت است. یک قسمت جاهل قاصر این است که دسترسی دارد الاّ این که از نظر فکر کششی فکری ندارد آدم ساده لوحی است، آدم خلی است در حالی که در میان علما هم زندگی می‌کند اما کشش فکری ندارد روز قیامت هم نمی‌شود به او بگویند هل لاتعلمت این هم جاهل قاصر است. جاهل است اما تقصیر توی جهلش ندارد که قرآن شریف این 2 قسم را می‌گوید الاّ المستضعفین من الرجال و النساء لایستطیعون حیله و لایهتدون سبیلا اما می‌شود 3 -2 جور دیگر هم درست کرد و دخلش بدهیم لایستطیعون حیله و لایهتدون سبیلا درست بکنیم قسم سوم جاهل قاصر این که خودش اصلاً مجتهد است اما به ذهنش نمی‌آمد که این مسئله هم واجب است، اصلاً به ذهنش نمی‌آمده به ذهنش نمی‌آمده که حمد و سوره‌اش غلط است. بعضی امام جماعت‌ها حمد و سوره‌شان خوب نیست من نمی‌گویم غلط است هی مرتب مأمومین می‌آیند می‌گویند که حمد و سوره این غلط است خب این اصلاً به ذهنش نمی‌آید که حمد و سوره‌اش غلط است تا برود درستش بکند خب این هم می‌شود جاهل قاصر غفلت، یعنی همین طور که گاهی خل است، گاهی خل نیست حسابی عاقل است اما غافل است توی غفلتش هم تقصیری نکرده، به ذهنش نیامده که این مسئله هست مدتها عمل می‌کرده در حالی که اهل رساله بوده اما ناگهان توی رساله یک فتوا می‌بیند یا مجتهدش یک فتوا تازه می‌گوید که برایش تازگی دارد می‌بیند که 10 سال اعمالش باطل بوده خب این را می‌گوئیم غافل باز جاهل قاصر است یک قسمت هم که این دیگر خیلی فراوان است در میان علما مجتهدین در میان فتوا که راستی جهل مرکب شده بررسی کامل اما به واقع نرسیده روی آن بررسی فتوا داده بعد به واقع رسید خب این هم جاهل قاصر است دیگر اسمش را می‌گذاریم جاهل مرکب جهل مرکب، می‌داند اما واقعیت ندارد آن که بداند و نداند که بداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند حالا این ابدالدهر نماند و متذکر شد خب همه اینها جاهل قاصراند و قرآن می‌فرماید الاّ المستضعفین من الرجال و النساء لایستطیعون حیله و لا یهتدون سبیلا در مقابل جاهل قاصر این 2 قسمتی که گفتم ممکن انسان ببرد در همین لایستطیعون حیله یا ببرد در لایهتدون سبیلا این که مفسرین اختصاصش دادند به آنجا که دسترسی نداشته یا کشش فکری نداشته می‌گوئیم نه گاهی دسترسی ندارد، کشش فکری ندارد از باب جهل مرکب و از نظر غفلت. اینها همه می‌شوند جاهل قاصر اگر بخواهیم یک قاعده کلی دست بدهیم این است که بشود خطاب شود هل لاتعلمت این می‌شود جاهل مقصر که در روز قیامت به او می‌گویند هل لاعملت ؟ می‌گوید نمی‌دانستم خطاب می‌شود هل لاتعلمت؟ هر کسی این خطاب را داشته باشد به او می‌گوئیم جاهل مقصر هر کس این خطاب معقول نباشد که متوجه او بشود به او می‌گوئیم جاهل قاصر خب این شد جاهل قاصر آن هم شد جاهل مقصر.

حالا می‌آئیم در باب اجزا آیا این جاهل قاصر معذور است یا نه؟ خب گفتیم که یکی از ادله اجزا همین بود گفتیم ادله اجزا جاهل قاصر معذور است هم تکلیفاً، هم وضعاً اینجا هم معذور است کسی که مدتی طبق قطعش عمل کرده باشد حالا مخالف در آمد، جهل مرکب شد ایما رجل رکب امر بجهاله فلا شیء علیه و کم پیدا می‌شود فقیهی در جاهل مقصرش که بحث ماست خب خیلی‌ها گفتند عدم اجزا اما در جاهل قاصر دیگر معنا ندارد بگوئیم عدم اجزا و کسی مثلاً یک عمری نماز و روزه خوانده اما باطل حالا متنبه شده حالا به او بگوئیم نماز و روزه‌هایت را قضا کن رسم اصلاً نیست سیره اصلاً نیست و در جاهل قاصرش مشهور در میان فقها این است که جاهل قاصر معذور است . حدیث لاتعاد هم به این می‌گوید معذور است اگر این آقا قطع داشت مثلاً این جور می‌گفت که آقا نماز من کجا به نماز علما، آنها یک جور نماز دارند من هم یک جور نماز دارد یک نماز غلطی با این قطعش خواند حالا متنبه شد که از همه نماز صحیح می‌خواهند بگوئیم این آقا نمازهایش را قضا کند اصلاً سیره این است که نمی‌گویند نماز قضا بکند بارها شده متنبه می‌شود می‌رود پیش مرجع تقلیدش، مرجع تقلیدش گذشته‌هایش را درست می‌کند از نظر مالی از نظر حمد و سوره‌اش هم می‌گوید که حمد و سوره‌ات را بخوان ببینم درست است یا نه؟ بالاخره از حالا به بعد درستش می‌کند اما بگوید برو نمازهایت را قضا کن، برو حج خودت را قضا کن، اصلاً رسم نیست، اصلاً سیره هست برای این که این آقا که جاهل قاصر است معذور است حتی این آقا که جاهل مقصر است معذور است حالا این ادله‌ای که من عرض کردم در باب اجزا هم عرض کردم، گفتم که هم جهل مقصر را می‌گیرد هم جاهل قاصر را اما حالا شما بگوئید جاهل مقصر را نمی‌گیرد، جاهل قاصر را که می‌گیرد دیگر ایمارجل امر بجهاله فلا شیء علیه، رفع ما لایعلمون لاتعاد الصلاه الا من خمس. و کسی که قطع داشته و مدتی نماز باطل خوانده حالا فهمیده قطعش مطابق با واقع نبوده خب همین جور که اماره داشته حالا فهمیده مطابق واقع نبوده اصل داشته و مطابق واقع نبوده در باب قطعش هم می‌گوئیم به طریق اولی معذور است حالا لااقل مثل هم. و همچنین رفع ما لایعلمون،اگر شما بخواهید بگوئید رفع ما لایعلمون راجع به تکلیف است باید حرف مرحوم شیخ انصاری را بزنید مرحوم شیخ انصاری می‌گویند در رفع ما لایعلمون مواخذه در تقدیر است، مجاز در کلمه است بجای رفع مواخذه ما لایعلمون گفته رفع ما لایعلمون. خب همه‌تان حمله به شیخ انصاری کردید برای چه مواخذه در تقدیر می‌گیرید؟ خب بگو رفع ما لایعلمون چه تکلیف، چه وضع همه چیز، ما لایعلمون حکم در شریعت اسلام ندارد وقتی ما لایعلم تکلیف باشد رفع مواخذه وضع هم باشد رفع اعاده و قضا و من نمی‌دانم چرا مثلاً مثل مرحوم آخوند که خوب مردانه وارد شدند در مقابل شیخ انصاری مواخذه در تقدیر نگرفتند حقیقت ادعائیه درست کردند یا مثلاً مرحوم نائینی که آن ابتکار را داشتند رفع ما لایعلمون و گفتند رفع ما لایعلمون یعنی در محیط شارع مقدس رفع هم اینها که در مقابل شیخ ایستادند به شیخ گفتند مواخذه نه بلکه عمومیت دارد حکم تکلیفی حکم وضعی را می‌گیرد یعنی اجزا، آنجا گفتند که عام است در باب اجزا که می‌آیند می‌گویند عدم اجزا، نمی‌دانم چه جور می‌شود حلش کرد؟ و به اینها می‌گوئیم اگر مواخذه در تقدیر باشد خب عدم اجزا حرفی است و اما اگر مواخذ در تقدیر نگرفتند کلی حساب کردید و گفتید که ما لایعلم در اسلام نیست، یعنی حکم ندارد ما لایعلم تکلیف باشد یا وضع باشد که باید بگوئیم اجزا آن وقت این رفع ما لایعلم دیگر جهل قصوری باشد، جهل تقصیر می‌باشد طبق اماره باشد طبق اصول باشد همه، همه رفع ما لایعلمون حالا منجمله بحث امروزمان است که این قطع دارد که این کاری که می‌کند صحیح است حالا ناصحیح ا زکار درآمد حالا بگوئیم عدم اجزا خب اگر شما گفتید که مولا در این گونه جاها رفع ید از تکلیف می‌کند تقبل ناقص بجای کامل برای این که اهمش از دست داده نشود خب اینجا هم تقبل ناقص بجای کامل و یا رفع ید از تکلیف چه فرقی می‌کند بین قطع و امارات؟ اگر در امارات گفتید اجزا در باب قطع هم باید بگوئید، اگر گفتیم عدم اجزا در باب قطع هم باید بگوئیم و این که فرق بگذاریم اگر یادتان باشد مرحوم آخوند، استاد بزرگوار ما حضرت امام فرق گذاشتند بین امارات و اصول اینجا هم فرق می‌گذارند بین قطع و امارات اصول بگوئید قطع را حرفش را نزن، قطع عدم الاجزا وجهی ندارد آن ادله که ما آوردیم اینجا حاجتی آن حکومت که گفتیم ادله امارات و اصول حاکم بر ادله اجزا و شرایط ایراد کردند گفتند آقا این حکومت لسان ندارد. خب ما گفتیم لسان لازم نیست و اگر بریزیمش حجت را در لسان، لسان‌دار می‌شود، می‌شود صدق العادل توی قطعش توی اماراتش هم می‌شود صدق العادل توی قطعش هم می‌شود القطع حجه لاتناله ید الجعل اثباتاً و لانفیاً این را بسنج با ادله اجزا و شروط حکومت پیدا می‌کند حدیث لاتعاد می‌گوید که اگر سوره را نیاوردی مثل این است که سوره را آوردی مثل این است یعنی چه؟ یعنی تقبل ناقص بجای کامل یعنی رفع ید از تکلیف هر چه که می‌خواهی اسمش را بگذار. بالاخره اعاده و قضا یوخدور خب همین جور که راجع به امارات و اصول گفتیم همین طور که مرحوم آخوند و استاد بزرگوار ما حضرت امام و استاد بزرگوار آقای بروجردی راجع به اصول گفتند ما راجع به امارات گفتیم اینجا هم همین طور که راجع به اصول می‌گویند ما راجع به قطع می‌گوئیم که قطع لسان ندارد، درست است اما این مانعی ندارد که حاکم بر ادله اجزا و شرایط شود به این معنا قطع را بریز توی لفظ می‌شود القطع حجه لاتناله ید الجعل اثباتاً و لانفیاً .

همه جا فرض ما این است که حجت است، اصول حجت است، حجت است به چه معنا؟ تخصیص دارد بر ادله اجزا و شرایط آن ادله اجزا و شرایط را تخصیص می‌دهد می‌گوید اقراء فاتحه الکتاب الا فی حال الجهل الا فی حال جهل قصوری، جهل تقصیری الا فی حال النسیان و امثال اینها یک الاّ دارد همین الاّ را که شما باب امارات در باب اصول می‌آورید ما در باب قطع می‌آوریم. آن وقت اگر یادتان باشد می‌گفتم ما خیلی هم پایبند به حکومت نیستم ما پایبند به جمع عرفی هستیم العرف وفق ان یجمع بین الدلیلین به این که تصرف در اجزا و شرایط بکند و بگوید اجزا و شرایط مختص آنجاست که بدانیم. اما اگر جاهل باشیم، نه. بنای عقلای دلیل ما بود که اینجا می‌آید جهل قصوری، رفع ما لایعلمون حدیث لاتعاد و امثال اینها آنجا دلیل ما بود، اینجا هم می‌آید جمع بین ادله

و امارات آنجا بود، اینجا هم می‌آید. یکی هم اجماع.

خب مرحوم شیخ انصاری (رض) همچنین استاد بزرگوار ما آقای بروجردی می‌فرمایند اجماع بر اجرا داریم در میان قدما و قدما همه گفتند اجزا تا زمان شیخ انصاری.

اگر شما حکومت دادید بمنزله تخصیص می‌شود قضا ندارد مثل حدیث لاتعاد می‌گوید در 5 جا قطع داشته باشی اماره داشته باشی، اصول داشته باشی، اصول داشته باشی، هر چه داشته باشی 5 جا باید اعاده و قضا بکنی آن حدیث لاتعاد دلیل مستثنی‌اش اما فرض ما اینجاست که دلیل بر استثنا نداریم قدما گفتند اجماع گفتند اگر مأمور به را مأمور به ظاهری آوردی، نه مأمور به واقعی اجزا. دیگر نگفتند قدما که مأمور به ظاهری به قطع نه، به امارات و اصول مأموربه، به امر ظاهری با حجت، گاهی با قطع است، گاهی با اماره است، گاهی با اصول.

شیخ انصاری (رض) آن اجماع تا زمان خودشان قبول دارد الان این که ایشان زیر پل اجماع می‌زند و می‌فرمایند عدم اجزا اما همین شیخ انصاری توی فرائد می‌گویند عدم اجزا وقتی می‌آیند توی اجتهاد و تقلید می‌فرمایند که اجزا یعنی ایشان می‌فرمایند ضرورت است لااشکال در این که باب اجتهاد و تقلید اجزا لذا به مرحوم شیخ انصاری هم همین اشکال را سابقاً کردیم به مرحوم شیخ می‌گوئیم آقای شیخ اگر می‌گوئی در باب اجتهاد و تقلید اجزا دیگر چیزی باقی نمی‌ماند تا بگوئی عدم اجزا یک موارد شاذی، شما که در باب اجتهاد و تقلید می‌گوئی مجتهد و مقلد همه اینها اگر خلاف واقع کردند اجزا، اعاده ندارد قضا ندارد، معنایش یعنی اجزا در اسلام یعنی اجزا در همه احکام خیلی کم پیدا می‌شود که ببریمش توی موضوعات و که آن موضوعات هم ظاهراً اصلاً بحث ما نیست.

این خلاصه حرف است، لذا به عقیده ما متعرض مسئله نشدند روی این، بحث نکردند، مثل این که مفروغ عنه گرفتند عدم اجزا را اما به عقیده ما هیچ تفاوت نمی‌کند بین قطع و امارات و اصول اگر فائق به اجزا شدی همه جا اگر قائل به عدم اجزا شدی همه جا، حالا یک بحث خیلی مفصل که می‌خواهم رویش فکر بکنید که آن این است که همه این بحث‌ها از اول تا اینجا این بود کسی مسئله را با اجتهاد، با دلیل با برهان بدست می‌آورد بعد کشف خلاف می‌شود گفتند اجزا و عدم اجزا این موضوع باشد خب به آنها می‌گوئیم بعد کشف خلاف می‌شود آن هم دلیل ظنی است با هم تعارض می‌کنند، چرا آن مقدم بر او باشد ؟ این مسئله را هم متعرض نشدند مثل این که مفروغ عنه گرفتند کشف خلاف یعنی فتوای دوم مفروغ عنه گرفتند یعنی آن اماره، یک اماره دیگر پیدا شد، مفروغ عنه گرفتند یعنی یک اصل دیگر پیدا شد کشف خلاف را روی آن مظنه بردند در حالی که کشف خلاف به اماره به مظنه به اصل اولی اماره است، دومی هم اماره چرا دومی مقدم بر اول باشد، اولی مقدم بر دوم باشد؟ چرا تعارض نشود؟ اما مسلم بین بزرگان، بین اصحاب چقدر اصول، چه در فقه گفتند کشف خلاف یعنی اماره دوم حجت است، اماره اول نه این را ببینید چطور باید درستش کرد؟

وصلی الله علی محمد و آل محمد