درس خارج اصول آیت الله مظاهری
87/01/17
بسم الله الرحمن الرحیم
بررسی صیغه امر بر مرّه و تکرار
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
آیا صیغه امر و ما بمعناها دلالت بر مره و تکرار هم دارد یا نه؟ اگر گفت بیا یعنی یک دفعه ؟ یعنی هر روز؟ آیا این بیا ایتینی دلالت بر مره دارد؟ دلالت بر تکرار دارد یا هیچ کدام؟
قبلیها مثل هدایت المسترشدین و فصول و قوانین و معالم و خیلی این طرف و آن طرف زدن راجع به مسئله اما مثل مرحوم آخوند و بعد از مرحوم آخوند مسئله را با 3-2 کلمه تمام کردند و آن این است که صیغه افعل و ما بمعنا، این صیغه افعل هیئتی دارد مادهای دارد، هیئتش آن افعل، ماده آن فعل به عبارت دیگر یک صورتی دارد، یک مادهای، یک هیئتی دارد، یک ماده که آن هیئت روی آن ماده آمده اینها هیچ کدام نه دلالت دارد بر مره نه دلالت دارد بر تکرار صیغه افعل وضع شده برای طلب، انشاء و بیش از طلب دیگر چیزی نیست ایتینی آن هیئتش میگوید بیا.
راجع به ماده هم که آن هیئت آمده روی آن ماده، آن هم دلالت میکند بر طبیعت، طبیعت من حیث هی، هی. آن طلب میگوید من طلب میکند آمدن را، این آمدن یک ماهیت است، یک طبیعت است، طبیعت من حیث هی، هی لیس الاهی. لامره و لاتکرار حتی لاموجود و لامعدوم حتی لامحبوب و لامبغوض، هیچ چیز جزئش نیست. همان که در منطق و فلسفه و این ما حیث لابشرط لیس الا هی لاموجود و لا معدوم، در حالی که موجود است، لامحبوب و لامبغوض محبوب است، آمدن برای این محبوب است چنانچه اگر نهی کرده باشد مبغوض است اما میگویند ماهیت من حیث هی، هی لامحبوب و لا مبغوض، یعنی حب و بغض جزء این طبیعت نیست اگر محبوب است مربوط به طبیعت نیست، اگر مبغوض است مربوط به طبیعت نیست، طبیعت من حیث هی، هی لیس الا هی مثل اضرب طلب ضرب میکند اما حالا این ضرب در حاق ض، راء و باء با معنایش محبوبیت، مبغوضیت وجود، عدم منجمله مره و تکرار نخوابیده لذا نه محبوبیت خوابیده، نه مبغوضیت، او میگوید بیا، این آمدن وضع نشده برای آمدن محبوب وضع هم نشده برای مبغوض مثلاً کسی را، بیگناهی را، کتک بزنند حالا میگوید لاتضرب، این نهیاش نیامده روی ضرب مبغوض، روی ضرب آمده، آن بغض و امثال اینها از جاهای دیگر فهمیده میشود و اما این که ماهیت محبوب، ندرایم ماهیت مبغوض، نداریم. اما منافات ندارد که ماهیت محبوب باشد اما جزء لغت نباشد یعنی واضع وضع نکرده باشد ماهیت را برای ماهیت محبوب ماهیت مبغوض، ماهیت مره، ماهیت تکرار، ماهیت موجود، ماهیت معدوم، بلکه وضع کرده برای ماهیت لابشرط، ماهیت لابشرط یعنی چه؟ یعنی هیچ چیز، حتی وجود و عدم هم جزء ذاتش نیست، از نظر لغت همین است از نظر واقع هم همین است لذا مثلاً منطق، فلسفه روی این ماهیت من حیث هی، هی لیس الا هی، لاموجود و لامعدوم، لا محبوب و لامبغوض خیلی آثار بار کردند که آمده در اصول ما و خیلی نتایج برای او بار شده.
مرحوم آخوند یک حرف دیگر دارند که بعد دربارهاش صحبت میکنیم که احکام متعلق به چیست آن جا میگویند که طبیعت محبوب نمیتواند باشد پس باید طبیعت خارج باشد، طبیعت خارج که تحصیل حاصل میشود میگویند طبیعت خارج دیده یعنی طبیعت را مرآت قرار میدهد برای خارج، وضع میکند برای آن، آن را هم بعد صحبت میکنیم که فرمایش مرحوم آخوند درست نیست اما الان این مورد بحث ما نیست. آن که مورد بحث است الان همین است که این طبیعت یعنی این صیغه افعل که یک هیئت است این هیئت ماده دارد و این مادهاش طبیعت است من حیث هی، هی. یعنی هیچ چیز جزء ذاتش نیست حتی وجود، حتی عدم در حالی که معلوم است، طبیعت یا موجود است، یا معدوم است. یا محبوب است، یا مبغوض است. اما اینها هیچ کدام جزء ذات طبیعت نیست و احکام آمده روی این طبایع، و چون هیئت آمده روی این طبایع بنابراین مرّه و تکرار را دلالت ندارد نه میگوید یکی، نه میگوید 10 تا اگر بخواهد بگوید یکی باید بگوید اگر بخواهد بگوید 10 تا باید بگوید.
بنابراین مرحوم آخوند و دیگران همه این جا با 3-2 کلمه مطلب را تمام میکنند و آن این است که – بحث فردایمان هم همین است فور و ترافی- اینکه میگویند صیغه افعل و ما بمعناها به هیئتها و مادتها، نه دلالت میکند بر فور و ترافی، نه دلالت میکند بر مرّه، نه دلالت میکند بر تکرار بلکه هیچ دلالت ندارد جز طبیعت و طلب طبیعت، آن هیئت طلب میکند آن ماده هم طبیعت من حیث هی لذا طبیعت من حیث هی، هی را میخواهد میگوید بیا، بزن، نفقه بده و امثال اینها.
لذا لابشرط قسمی هم نیست. برای این که اگر وضع بکند برای ماهیت قسمی یعنی اعم از محبوب و مبغوض، این هیچ وقت وجود خارجی نمیتواند پیدا کند امر به محال میشود برای این که یک چیزی که اعم از وجود و عدم باشد نداریم توی خارج یک چیزی که اعم از محبوب و مبغوض باشد نداریم توی خارج لذا امر به آن امر به محال میشود.
لابشرط قسمی هم نگوئید، لابشرط مقسمی یعنی آن چیزی که چون لابشرط است یجتمع مع الف شرط به قول مسنوی چون بیرنگ است اسیر رنگ میشود مثل آب است، آب رنگش چیست؟ رنگ ندارد که امام صادق فرمودند رنگ آن حیات است بنابراین ماهیت لابشرط مثل آب است رنگ ندارد اما با هر رنگی هم میسازد و یجتمع مع الف شرط علی سبیل افراد نه علی سبیل جمع با هر شرطی میسازد شرط خارجی، اما خودش من حیث هی، هی لابشرط است حتی راجع به وجود و عدم، راجع به حب و بغض لذا نمیشود بگوئیم اوامر متعلق به آن ماهیت محبوبه است خیلی اشکال پیدا میکند یا مثلاً نواهی متعلق به تبایع مبغوضه است خیلی اشکال پیدا میکند قید میشود دیگر وقتی قید شد دیگر اصلاً نمیشود در خارج موجود شود اما اگر گفتیم وضع شده برای ماهیت من حیث هی، هی آن وقت میتواند وجود خارجی پیداکند میگوید بیا، او هم میآید اما اگر بخواهد بگوید بیا به شرط یک مرتبه، محال است، شرط وقتی که بیاید مقیدش میکند آن که میتواند توی خارج بیاید آمدنی است اما آمدن به شرط یک اصلاً خارجیت ندارد، نمیتواند این را در خارج متحقق بکند حالا این حرفها مربوط به منطق و فلسفه است.
آن که هست همین است که همه منجمله مرحوم آخوند هم این جا درکفایه میفرمایند که این صیغه افعل و مابمعناها لا دلالت للمرّه و لا لتکرار برای این که هیئت فقط دلالت میکند بر طلب و ماده هم فقط دلالت میکند بر طبیعت اگر او بخواهد شرط بکند باید شرط خارجی باشد باید یک قرینه از خارج بگوید آن قرینه برای ما حرف را درست بکند.
یک حرفی هست و آن دیگر بحث لغوی نمیشود که این هم مرحوم آخوند در کفایه دارند بحث عقلائی میشود یعنی همان بحثی که ما باید اصلاً در اصول مبنایمان همین باشد، همان عقل دقی فلسفی ، بحث عرفی، بحث عقلائی و آن این است که اگر امر کرد به چیزی به آن اتیان کرد این را میگویند ممتثل، امتثال کرده امر مولا را این معنایش این نیست که هیئت صیغه افعل و ما بمعنا برای مرّه است یا ماده افعل و ما بمعنا برای مرّه است، نه.
یک حرف دیگر هست او گفته بیا و این یک دفعه که بیاید کفایت میکند امر ممتثل میشود، این میشود ممتثل و اگر فردا نیامد خب نمیتواند بگوید چرا نیامدی میگوید نگفتی اگر میخواستی هر روز بیایم باید بگوئی بیا، هر روز بیا عقلا میپسندند.
لذا عقلا میگویندمرّه نه این که مرّه به این معنا که صیغه افعل و ما بمعنا دلالت دارد نه، از باب امتثال میآیند جلو، میگویند با مرّه امتثال شد وقتی که با مرّه امتثال شد دیگر معنا ندارد بگوید که امتثال بعد امتثال اصلاً این محال است، خب این حرف خوبی میشود آن وقت این را مرحوم نائینی (رض) جاهای دیگر اسمش را گذاشته نتیجه الاطلاق خوب حرفی است یعنی اطلاقی توی کار نیست دلالتی توی کار نیست اما نتیجه شد مرّه ، شد صیغه افعل و ما بمعنا یدل علی المرّه اما به دلالتین، یک دلالت صیغه افعل و ما بمعنا، هیئتاً و مادتاً، این یک دلالت است بیا، یک دلالت دلالت عقلائی، دلالت از باب امتثال وقتی که آن ماهیت را آورد توی خارج امتثال کرده، دیگر معنا ندارد که مولا بگوید چرا تکرار نکردی؟ این لازم نیست یعنی عقلا میگویند مرّه کفایت میکند. این حرف خوبی است.
مرحوم آخوند از راه دیگر میآیند جلو آن هم خوب است اگر کسی موضوعش را درست بکند گفتند مقدمات حکمت، مولا در مقام بیان مرادش است نگفته مره یا تکرار پس تکرار دیگر لازم نیست. این دائر مدار این است که مولا در وقتی که میگوید در مقام بیان مراد هم باشد در مقام تشریع حکم نباشد که معمولاً قرآن، روایات اهل بیت اینها چون در مقام تشریعاند در مقام خصوصیات نیستند لذا مقدمات حکمت جاری کردنش مشکل میشوند ما بگوئیم مولا در مقام بیان مراد است اما مرحوم آخوند میفرمایند این جا میگویند مقدمات حکمت جاری میکنم میشود نتیجه همان که مرحوم نائینی میگوید نتیجه الاطلاق مولا در مقام بیان مراد است اطلاق گفته و تکرار نگفته پس مرّه کفایت میکند.
این هم خوب است فقط اشکالش همین است که باید در مقام تشریع حکم باشد اگر در مقام تشریع حکم نباشد مقدمات حکمت جاری نیست اما نتیجه فرمایش مرحوم آخوند یک چیز دیگر است و آن خیلی خوب است که ظاهراً احتیاجی هم به مقدمات حکمت نداریم برای این که تالی تلو و جایگزینی مقدمات حکمت چیز داریم و آن نمیدانم آیا تکرار است یا مرّه؟ برائت میگوید که لازم نیست تکرار گفت بیا، روز اول آمد، حالا روز دوم شک میکند که آیا باید بروم یا نه؟ رفع ما لایعلمون میگوید نه حالا برائت نمیخواهد تا مثبت بشود، بگوئیم تکرار نه پس مره، این هم لازم نیست برای این که آن مره که آمده حرف در این است که مره بعد از مره بیاید یا نه رفع مالایعلمون میگوید نه.
ظهور با مقدمات حکمت 2 چیز است، گاهی انسباق لفظ از معنا، به این میگوئیم ظهور، یعنی حرفهائی که الان با هم میزنیم اینها، ظهورات است اما مقدمات حکمت انسباق المعنی من اللفظ نیست با مقدمات حکمت گردنش میگذاریم میگوئیم تو در مقام بیان مراد بودی، تکرار نگفتی، پس نباید از من تکرار بخواهی ظهور نیست.
لذا راجع به ظهورش نه، مشکل میشود ظهوری در کار نیست برای این که نه دلالت میکند بر مره، نه دلالت میکند بر تکرار ظهور نه، مقدمات حکمت آری، اما مقدمات حکمت آنچا جاری است که بگوئیم در مقام بیان مراد است اما اگر در مقام تشریع حکم باشد، مقدمات حکمت مرحوم آخوند هم درست نیست اما بجای آن مقدمات حکمت ما برائت جاری میکنیم چنانچه اصل اصول گفتند منجمله مرحوم محقق خراسانی مرحوم صاحب خراسانی، مرحوم صاحب کفایه بارها فرمودند که مقدمات حکمت اماره است اما همه جا این مقدمات حکمت به جایش اصل هست، اگر مقدمات حکمت جایی جاری نشد اصل جاری میشود، اصل همان نتیجه مقدمات حکمت است.
لذا ما نحن فیه نمیدانم چرا مرحوم آخوند نفرمودند به وضوح باقی گذاشتند اگر مقدمات حکمت را گفتیم مولا در مقام بیان خصوصیات نیست، مقدمات حکمت جاری نیست، میگوئیم نباشد اما نمیدانم آیا تکرار میخواهد یا نه؟ چون نگفته است رفع مالایعلمون میگوید نه . اگر احتیاط بخواهیم بکنیم احدی در اقل و اکثر استقلالی نگفته است که ما اشتغالی بشویم اگر هم گفتند در اقل و اکثر ارتباطی مثل نماز و اما این جا که اقل و اکثر استقلالی است ، ربطی به هم ندارد، مسلم است که برائت جاری است اما عرض من دیگر ظاهراً همه اینها را سالبه به انتفاء موضوع میکند و آن این است که ما مقدمات حکمت نمیخواهیم اصل هم نمیخواهیم و ظهور هم که نیست، نمیخواهیم، یک چیز دیگر هست و آن حکم عقلاست، بواسطه مرّه امتثال میشود اگر بخواهد بگوید باز هم امتثال بعد از امتثال، دیگر مسلم باید بگوید و حیث نگفته است عقلا میگویند امتثال این امر شد، کفایت میکند، امتثال بعد از امتثال هم جایز نیست مگر این که بگوید امتثال، بعد از امتثال، امتثال بعد از امتثال، هر روز نماز بخوان، آن هر روز دیگر دلالت نمیکند اقم الصلاه لدلوک الشمس الی غسق اللیل هر روز، دیگر آن دلالت ندارد.
همه جا دلیل دارد، هر کجا دلیل بر مره، دلیل بر تکرار هیچ، دلیل دارد آن جا که دلیلی بر مره، دلیلی بر تکرار نباشد حرف مرحوم آخوند مقدمات حکمت، حرف مرحوم آخوند ظهور قبل از مقدمات حکمت، حرف مرحوم آخوند برائت به وضوح باقی گذاشته، آن چه مرحوم آخوند رویش پافشاری دارند اگر مطالعه کرده باشید همان مقدمات حکمت است، حرف ما که دیگر مقدمات حکمت را هم زیرآبش را میزند امتثال عند العقلا.
وصلی الله علی محمد وآل محمد