درس خارج اصول آیت الله مظاهری
87/01/15
بسم الله الرحمن الرحیم
جاری کردن مقدمات حکمت در واجبات
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
فرمودند اذا دارالامر در واجبی که آیا نفسی است یا غیری؟ آیا تعیینی است یا تخییری؟ و آیا عینی است یا کفائی؟ هر کدام از اینها فرمودند مسلم نفسی است نه غیری مسلم عینی است نه کفائی، مسلم تعیینی است نه تخییری و اختلافی هم در مسئله دیده نمیشود چه قدما، چه متأخرین، چه متأخر متأخرین.
درمیان متأخر متأخرین نظیر مرحوم آخوند و شاگردهایشان و شاگردهای شاگردهایشان خب خیلی ان قلت قلت پیدا شده اما در اینباره اشکال نشده که نمیدانم آیا واجب نفسی است یا غیری؟ بگو نفسی. آیا واجب عینی است یا کفایی؟ بگو عینی. آیا واجب تعیینی است یا تخییری؟ بگو تعیینی. اما اشکال مهم این است چرا؟
در اصل مسئله حرفی نیست اما در چرای مسئله باید بگوئیم همهگیر افتادند.
مرحوم آخوند و خیلیها فرمودند که مقدمات حکمت جاری میکنند مولا در مقام بیان مرادش است نمیدانم آیا غیری است یا نه؟ قرینه نیاورده پس نفسی است. یا مولا در مقام بیان مرادش است قرینه برای تخییر نیست نیاورده پس تعیینی است. مولا در مقام بیان مرادش است قرینه نیاورده پس عینی است.
تقریباً همه اشکال کردند به مرحوم آخوند که آقا اگر مقدمات حکمت میخواهی جاری کنی، مقدمات حکمت قدر جامع برایت درست میکند آن وجوبی که اعم است از نفسی و غیر، آن وجوبی که اعم است از تخییری و تعیینی، آن وجوبی که اعم است از کفائی و عینی. برای این که مقدمات حکمت این است مولا در مقام بیان مراد است قرینه ذکر نکرده پس اصل وجوب را اراده کرده است. اما این که شما میفرمائید که مولا در مقام بیان مراد است، قرینه ذکر نکرده پس نفسی است، این دیگر از کجا؟
لذا مولا در مقام بیان مراد است گفته است بیا اما نگفته است که نائبم جای تو مینشیند یا نه پس خودت باید بیائی خب مرحوم آقای کمپانی (رض) و دیگران توی همین حاشیه بر کفایه میفرماید اگر مقدمات حکمت میخواهی جاری کنی، بکن اما قدر جامع به ما میدهد نه خصوصیت قید غیرت و قید نفسیت، اینها هر دو قیداند مقدمات حکمت هر دو را برمیدارد، آن قدر جامع میماند.
لذا گفتند واجب یا نفسی است یا غیری مقسم کدام است؟ اصل الوجوب مقدمات حکمت به ما چه میدهد؟ اصل الوجوب، اصل مقدمات حکمت قیدها را برمیدارد شما میگوئید اما نفسی او غیری این اما نفسی او غیری یعنی یک مقسم دارد بمعنا وجوب حالا که بمعنا وجوب مقدمات حکمت میگوید که مولا در مقام بیان مراد قید است إما، إما که کردی قید نفسیت و غیریت نیاورده، اصل وجوب. به قول مرحوم آقای کمپانی قدر جامع دیگران هم گفتهاند یعنی مثل شاگردهای مرحوم آخوند، مرحوم نائینی، مرحوم آقا ضیاء ، مرحوم قوچی که این قوچانی است و محقق خوبی هم هست ظاهراً اصفهانی هم هست از قوچان اصفهان است از حاشیههای بسیار خوب بر کفایه کم هم هست این حاشیه مرحوم قوچی است یا قوچانی.
ایشان هم همین را گفته گفته این مقدمان حکمتی که تو جاری کردی به تو قدر جامع میدهد نه نفسیت و شما میخواهی با مقدمات حکمت بگوئی نفسی است نه غیری و میخواهی بگوئی که عینی است نه کفائی و میخواهی تعیینی نه تخییری.
پس مولا در مقام بیان مراد است، قید است و غیریت ندارد، میگویم قید نفسیت را هم باید بیاوری فرق که نمیکند لذا قدر جامع نه این.
مرحوم آقای کمپانی میفرمایند مقدمات حکمت را در غیری جاری میکنم میگویم مولا در مقام بیان مرادش است، قید غیریت نیاورده پس نفسیت. میگویند که مقدمات حکمت را در اصل وجوب جاری نمیکنم تا بگوئید قدر جامع به من بده راجع به غیریت مقدمات حکمت جاری میکنم خب ایرادی که به مرحوم آقای کمپانی هست این است که معارض دارد من هم مقدمات حکمت را راجع به نفسیت جاری میکنم میگویم مولا در مقام بیان مراد است، قید غیریت نیاورده پس نفسیت است و این که شما راجع به خصوص واجب غیری مقدمات حکمت جاری بکنید، این وجهی ندارد این ترجیح بلامرجح است مرحوم آقای قوچانی این مرد بزرگ ایشان میفرمایند که بله مقدمات حکمت قدر جامع میدهد الا اینکه ظهور عرفی میگوید نفسیت نه غیریت. میگوید تعیینیت نه تخییریت میگوید عینیت نه کفائیت. یک ظهور است، ظهور عرفی.
لذا اگر بخواهم مقدمات حکمت جاری بکنم همین طور که آقایان اشکال کردند به مرحوم آخوند خود این مرد بزرگ هم اشکال میکند میگوید مقدمات حکمت به من قدر جامع میدهد اما اگر شک کنیم آیا واجب نفسی است یا غیری؟ بگو نفسی. چرا؟ لظهور العرفی. یعنی عرف این جور میفهمد خب این حرف، حرف خوبی است اما این ظهور عرفی است یعنی چه؟ یعنی همین جوری، این چه ظهوری است؟ پایه و مبنایش چیست؟ چنانچه استاد بزرگوار ما حضرت امام (رض) ایشان نظیر این حرف را میفرمایند که مبنای عقلا این است، خب این هم خیلی خوب است. بنای عقلاست که اگر شک کردیم نفسیت است یا غیری، بگو نفسیت اگر شک کردیم که تعیینی است یا تخییری بگو تعیینی. اگر شک کردیم عینی است یا کفائی بگو عینی، بنای عقلا. این فرمایش حضرت امام با فرمایش آقای قوچی هر دو یک چیز است، ایشان میگویند ظهور عرفی استاد بزرگوار ما میگوید بنای عقلا. خوب است اما باید ریشه یابی بکنیم، این ظهور از کجا پیدا شده؟ این بنای عقلا از کجا پیدا شده؟ نمیشود که این بنای عقلا همین جوری پیدا شده باشد، یک ریشه دارد، یک مبنا دارد، ظهورش هم همینطور است این ظهور در این، به بنای عقلا، این ظهور را باید یک مبنا برایش درست بکنیم یک ریشه برایش درست بکنیم. باید برگردد به تبادر، تبادر به 2 معنا؛
انسباق المعنی من اللفظ، یا تبادر به این معنا که ببریمش لفظ را توی قرینه ذهن معنایش را پیدا کنیم، خب این تبادر خیلی خوب است. یعنی تا شک کنیم آیا وجود نفسی است یا غیری، تبادر به ما میگوید نفسی، تبادر به ما میگوید تعیینی، تبادر به ما میگوید عینی خب اگر این حرف باشد برمیگردد به این که اصلاً این وجوب وضع شده برای نفسی، برای عینی، برای تعیینی. اگر غیر است، مجاز است، قرینه میخواهد باید بگوید مولا. اگر نگوید تبادر به ما میگوید عینی، تبادر به ما میگوید تعیینی، تبادر به ما میگوید نفسی اگر قرینه بیاورد، آن قرینه به ما میگوید غیری، آن قرینه به ما میگوید کفائی، آن قرینه به ما میگوید تخییری برمیگردد
به حقیقت. اگر یادتان باشد توی صیغه افعل و ما بمعنا ما همین را میگفتیم، میگفتیم صیغه افعل و ما بمعنا دلالت میکند بر وجوب به چه دلالت؟ دلالت وضع، تبادر لذا آنجا هم به استاد بزرگوارمان حضرت امام میگفتیم این که شما میگوئید بنای عقلا، این یک مبنا میخواهد، مبنایش تبادر است، تبادر علامت حقیقت است.
فتلخص مما ذکرنا این که اگر شک کنیم واجبی نفسی است یا غیری میگوئیم نفسی چرا؟ به قول آقای قوچانی لظهور، ظهور دارد در نفسی. به قول حضرت امام بنای عقلا، نفسی به آن میگویند، به عرض ما که آن 2 تا هم برمیگردد به همین به تبادر، تبادر علامت حقیقت بنابراین وضع شده لفظ وجوب برای نفسی نه غیری، برای تعیینی نه تخییری، برای عینی نه کفایی و دیگر هر کدام از آنها باشد باید یک قرینهای بیاید آن قرینه به ما بگوید غیری، قرینه هم یعنی علامت مجاز. مثلاً المنجد رسمش این است که اول معنای حقیقی را نقل میکند، اگر درست باشد، بعد معانی اشتراکی و معانی مجازی و معانی مجاز تعینی و امثال اینها، از لغت نمیتوانیم این حرفها را اصلاً در بیاوریم، لغت موارد استعمال را میگوید اما این موارد استعمال وضعش چیست؟ حقیقت است، مجاز است آیا اشتراک است؟ وضع تعینی دارد، وضع تعیینی دارد هیچ لغتی نمیتواند، موارد استعمال را دارد برای یک لفظ 10 معنا اما خب معلوم است سابقاً در باب اشتراک هم گفتیم این 10 تا معنا، یک معنایش خوب است، معنای حقیقتاش است، ما بقی معمولاً مجاز است، گاهی هم اشتراک است و گاهی هم وضع تعینی پیدا کرده یعنی حقیقت منقولی، کار به شارع نداریم اصلاً، بحث لغوی داریم میکنیم، لغوی این جور است لذا حجت مولا هم همین است، اگر گفت بیا، اما هیچ دیگر نگفت، این نرفت بعد بگوید چرا نیامدی؟ بگوید این واجب عینی که نبود. من نیامدم یکی دیگر بیاید، این واجب تخییری بود، کفائی بود، دیگران آمدند من دیگر بیایم چه کار؟ این واجب نفسی که نبود، غیری بود.
خب مسلم کتکش میزنند دیگر همین اطلاق حجت بر مولا این که واجب نفسی است، باید وقتی میگوید بیا، جواب این را بدهد همین که جواب این را بدهد غیر نیست یعنی کفائی نیست، یعنی تخییری نیست. و مولا میتواند مواخذه بکند آن حساب کفائی بکند عمل به واجب نکند یا آن حساب غیری بکند، عمل به آن نکند قصد قربت در آن نیاورد، آن واجب تخییری هم عمل نکند بگوید دیگران بروند چرا من؟ خب مسلم است مولا حجت دارد بر این که کتکش بزند و عقوبتش بکند.
همین که مرددی و نرفتی، میگوید چرا نیامدی؟ میگوئی من مردد بودم آیا واجب نفسی است یا غیری؟ لذا نیامدم، کتکش میزند دیگر بگوید من مردد بودم، من و دیگری یا من فقط؟ میگوید آقا مردد بودی چیست؟ گفتم بیا باید بیائی یعنی نفسی یعنی عینی، یعنی تعیینی.
بنابراین اگر از نظر تبادر بیائیم واجب نفسی است اگر از نظر ظهور عرفی بیائیم که مرحوم آقای قوچانی میگوید واجب نفسی است اگر از نظر بنای عقلا بیائیم که حضرت امام میگویند وجوب نفسی است اگر از باب استحقاق عقوبت و عدم استحقاق عقوبت بیائیم واجب نفسی است الا این که همه اینها برمیگردد به تبادر انسباق المعنی من اللفظ یا پیدا کردن معنا بواسطه لفظ در خزینه ذهن و تبادر علامت حقیقت.
پس وجوب وضع شده، واجب وضع شده برای نفسی اما برای غیری قرینه میخواهد واجب وضع شده برای عینی تعیینی قرینه میخواهد، وضع شده برای عینی کفایی قرینه میخواهد.
علی الظاهر اینها که گفتند خیلی خوب است نه تناقض نیست، خیلی حرف متینی است. حالا اگر غیر از این اگر چیزی پیدا کردید که نمیکنید آن وقت بیائید به من بگوئید تا بگویم و خودم و شما استفاده کنید انشاءالله
وصلی الله علی محمد وآل محمد