درس خارج اصول آیت الله مظاهری
87/12/18
بسم الله الرحمن الرحیم
الفضل
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
خلاصه بحث دیروز این شد که صیغه افعل و ما بمعناها این دلالت بر وجوب به این معنا اگر مولا امر کرد جواب این امر را عبد باید بدهد بخواهد کوتاهی کند، بهانهگیری بکند، حمل بر استحباب بکند نمیشود اگر جواب نداد استحقاق عقوبت دارد.
خب این بنای عقلا از کجا سرچشمه گرفته؟ دیگر چارهای ندارید جز اینکه بگوئید وضع صیغه افعل و ما بمعناها برای وجوب است و الا بنای عقلا یک مبنا میخواهد آنهم که میگوید مولا واجب الا طاعه است بازم برمیگردد به همین که الان این صیغه افعل و ما بمعنا را عقلا وضع کردند برای وجوب باز برمیگردد به همین یعنی عقلا میگویند مولا گفته باید عمل بکنیم خب این گفته عقلا یعنی عقلا وضع کردند صیغه را برای مجمل، این خلاصه حرف ما بود گفته شده تبادر، آن تبادر را هم قبول داریم که مشهور در میان بزرگان منجمله مرحوم آخوند میفرمایند صیغه افعل و ما بمعناها دال بر وجوب است لتبادر گفتم این تبادر هم یک معنایش انسباق المعنی من اللفظ است همین بنای عقلاست، یکی هم راستی شک کنیم. ببریم لفظ را در قرینه ذهن و معنایش را پیدا کنیم. این خلاصه حرف شد.
استاد بزرگوار ما حضرت امام (رض) میگویند نمیشود بگوئیم وضع شده برای وجوب، حالا من به ایشان هم عرض میکردم حالا که میگوئید نمیشود، حالا چه؟ این تبادر معنا را پیدا میکند معنای غیر وضعی را پیدا میکند؟ ولی علی کل حال ایشان میفرمودند وضع که منتفی است چرا وضع منتفی است؟ میفرمودند که صیغه افعل و مابمعنا از انشائیات است و معنائی حرفی دارد خارجیت است و با ایجادیات خارجیت را نمی شود قید زد. شما میخواهید بگوئید طلب که منقسم به 2 قسم است یکی استحباب، یکی وجوب، صیغه افعل وضع شده برای قسم وجوب میخواهید آن طلب را قیدش بزنید، طلب از ایجادیات است و نمیشود قید زد، قیدآور نیست، برای اینکه از ایجادیات است، از خارجیات است و نمیشود قید زد پس حالا که منتفی است دیگر باید بچسبیم به همین حرفها که امر دال بر وجوب است لتبادر یعنی انسباق المعنی من اللفظ. اگر هم شک کنیم ببریم توی قرینه ذهن وجوب را پیدا کنیم.
ایرادی که به حضرت امام هست این است که این اشتباه مفهوم به مصداق است کسی نگفته است آن صیغه افعل و ما بمعناها که مولا میگوید این را قید میزنند، این را قید زدند، هیچ کس قائل نیست آن که قائل است میگوید مفهوم است، یعنی معنای صیغه افعل و ما بمعنا این مفهوم که مفهوم طلب علی قسمین است یک قسمش برای وجوب است یک قسمش برای استحباب است، صیغه افعل و ما بمعنا برای آن قسم وجوبش است یعنی مفهوم وقتی مفهوم قید خورد دیگر خواه ناخواه مصداق متقید میشود نه قید میخورد متقید میشود اگر یادتان باشد این برمیگردد به همان معنای حرفی که آیا وضع عام است، موضوع له خاص است؟ وضع حروف چه جوری است؟ که ما آنجا گفتیم که وضع عام است موضوع له خاص است به این معنا که وضع میکند صیغه افعل و ما بمعنا را برای مفهوم اما علی سبیل قضایای حقیقیه اینجا هم همین طور است نمیخواهد آن ایجاد مولا را قید بزند، آنکه قابل قید نیست، امر جزئی است، جزئیات که قابل قید نیستند ایجادیات قابل قید نیست، معانی حرفیه قابل قید نیستند و آنکه میتواند به واسطه آن طلب پیدا شود، آن خارج است نه مفهوم اما واضع آن مفهوم صیغه افعل و ما بمعنا را در نظر میگیرد آن وقت که در نظر گرفت لفظ را وضع میکند برای آن معنا دیگر خواه ناخواه میشود وضع عام، موضوع له عام اما مصداق خارجیش چیست؟ آن که کسی میگوید بزن، بیا، بده و امثال این چیزها آن چیزهایی که توی خارج است مصادیق آن مفهوم کلی لذا وضع عام است وضع خاص که نیست یعنی تصور میکند صیغه افعل و ما بمعنا را و لفظ را وضع میکند برای همان صیغه افعل و ما بمعنا که یک لفظ است وضع میکند این هیئت را برای طلب وجوبی، خب این واضع کارش تمام شد آن کسی که میخواهد از او کار بکشد میآید این صیغه افعل و ما بمعناها را به کار میاندازد میگوید اضرب میگوید ایتینی بالکتاب میگوید اذهب اخرج و امثال اینها، اینها همه مصادیق آن کلی هستند آن کلی واضع وضعش کرده ما استعمالش میکنیم میشود وضع عام، موضوع له عام اما بله معلوم است هر وضع عام، موضوع له عام، مستعمل فیه آن خاص است خاص به این معنا که افرادی که میخواهند مفهوم را استعمال بکنند دیگر استعمال بکنند آنوقت مصادیق متقید است نه اینکه قید خورده باشد چه قید به آن خورده؟ آن مفهومی که واضع در نظر میگیرد یعنی صیغه افعل و ما بمعناها یک مفهوم است لفظ را در نظر میگیرد وضع میکند برای آن معنای عام، آن معنای ایجادی نیست ایجادیات مربوط به خارج است اما در وضع مفاهیم است مستقل بمعنا هم هست تصور میکند لفظ را وضع میکند برای معنا، معنای صیغه افعل و ما بمعنا برای وجوب آن وقت هر کس میخواهد از آن استفاده بکند استفاده بکند، میشود وضع عام، موضوع له عام، مستعمل فیه خاص، همه کلیات هم همین طوراند انسان را وضع میکند برای حیوان ناطق، خب این کلی است دیگر یعنی لفظ را در نظر میگیرد، لفظ انسان را معنا را تصور میکند وضع میکند میگوید وضعت هذا اللفظ لهذا المعنی یعنی کلی طبیعی آن وقت زید استعمال میکند میگوید انسان ناطق او میگوید انسان حیوان ناطق همه اینها میشود مصادیق آن فعل واضع لذا این فرمایش حضرت امام اشتباه مفهوم به مصدایق شده آن که قابل قید نیست خارج است و این کار واضع نیست اصلاً ایجادیات کار آن آمر است نه کار واضع کار واضع وضع است، وضع جزئی هم نیست برای این که میخواهد یک معنای عامی درست بکند مفهوم صیغه افعل و ما بمعنا طلب وجوبی را در نظر میگیرد لفظ هیئت را در نظر میگیرد برای آن، آنجا معنای ایجادی نیست بعد آمر آن کار واضع را برای استفاده خودش استعمال میکند لذا اینکه مشهور شده که وضع حروف معنای استقلالی ندارد معنای ایجادی است قابل تقیید نیست خب ما میگوئیم نه همه معانی حروف مثل معانی اسماء انداز نظر وضع، هیچ تفاوتی با هم ندارند الا اینکه مگر معنای اسمی باشد مثل زید قائم حیوان ناطق اینها مفهوم بالاستقلال دارد اما در خارج و اگر هم هیئات باشد مثل صیغه افعل و ما بمعنا این متوقف براین است که یک مبتدائی باشد، یک خبری باشد که آن معنای عالی که این استعمال میکند معنای حرفی است وابسته به موضوع و محمول است خب این همه درست است اما حرف این است که واضع که وضع میکند لفظ را برای معنا حتی در ایجادیات در همان معانی حرفیه استقلالی دارد یعنی همین جور که تصور میکند زید را تصور میکند لفظ را بعد میگوید وضعت هذا اللفظ لهذا المعنی همین جور تصور میکند صیغه افعل و ما بمعنا را تصور میکند لفظ را میگوید وضعت هذا اللفظ لهذا لمعنی لذا مائیم که استعمال میکنیم دیگر معنای عالی دارد نه استقلالی و اما واضع چه؟ هیچ تفاوتی نیست در معانی استقلالی یا معانی حرفی و عالی درست میآید دیگر یک حرف هم حرف صاحب معالم است که ایشان میفرمایند از بس که امر استعمال در استحباب شده مجاز مشهور گرفته بنابراین شما بخواهید بگوئید که دال بر وجوب است نه خب این را هم دیروز عرض کردم که به صاحب معالم عرض میکنیم آقا این که میگوئید مجاز مشهور یعنی چه؟ یعنی بیشتر از معنای وجوب دیگر بالاتر از این که نه اگر این مراد است خب بعد از آنکه گفتیم صیغه افعل ومابمعنی دال بر وجوب است ما باید اگر قرینهای در کار باشد حمل بر استحباب بکنیم قرینه در کار نباشد حمل بر وجوب بکنیم حالا ولو اینکه مجاز بیش از حقیقت باشد اصلاً به صاحب معالم عرض میکنیم آقا وقتی برویم توی لغت حقیقت یکی است مجاز 99 تا در هر زبانی هم همین طور است، در زبان عرب زبان عجم دیگر حالا لاتینیها مجاز است بیش از حقایق است لذا به صاحب معالم عرض میکنیم آقا اگر مرادتان از مجاز مشهور یعنی استعمال این حرف درست است اما اینکه ضرر بزند امر دال بر وجوب است، این ضرر را ندارد و اگر مرادتان از مجاز مشهور، مجاز مشهور توی ادبیات است یعنی نقل ثانوی، معنای ثانوی معنای اول متروک شده، معنای دوم مشهور شده اگر این مرادتان است خب در باب اوامر این جور نیست برای اینکه صیغه افعل و ما بمعنا ما بگوئیم ظهور در استحباب دارد خود صاحب معالم هم نمیتواند بگوید.
ثم نمیتواند بگوید معنای وجوب اصلاً متروک شده باید بگوید اشتراک پیدا شده ظاهراً صاحب معالم همین را هم میخواهد بگوید هم معنای وجوب دارد هم معنای استحباب دارد وجوبش قرینه میخواهد استحبابش هم قرینه میخواهد اما وقتی برویم میان عقلا میبینیم وجوبش قرینه نمیخواهد، استحبابش قرینه میخواهد دلیل بر این است که استحباب مجاز است و هنوز هم نقل ثانوی پیدا نکرده. اینهم حرف صاحب معالم.
اما یک چیز دیگری مرحوم صاحب هدایه المسترشدین که راستی باید بگوئیم آقای اصول است هنوز هم آقای اصول است این حاشیه بر معالم این اصفهانی زرنگ ایشان گفته صاحب فصول هم علی الظاهر آنچه که در ذهنم است متابت کرده از هدایه المسترشدین و علی کل حال اصل حرف مال ایشان است گفته است که امر دال بر وجوب است نه برای وضع گفته غلبه استعمال چون که خیلی در وجوب استعمال میشود پس ظهور در وجوب دارد، فرموده است که غلبه فرد، واجب در اسلام بیش از مستحب است پس غلبه فردی دارد پس ظهور در وجوب دارد، فرموده الکملیت چون که وجوب اکمل از استحباب است پس لفظ ظهور در اکمل دارد.
خب این حرف ایشان اما نمیدانم این مرد بزرگ این حرف به ساحت مقدسش نمیخورد. نمیدانیم معنایش چیست شما باید مطالعه کرده باشید حالا از شما استفاده کنیم که به راستی همین طور رد کردن که کاری ندارد و بگوئیم این که شما میفرمائید غلبه استعمال، ظهور دارد این را از کجا میگوئید الظن یلحق الشیء بالاعم اغلب این که حجت نیست شما خودتان میگوئید حجت نیست.
لذا ما بگوئیم که اطلاق لفظ بر میگردد به اکمل یعنی قدر متیقن گیری کن خب کجای اصول این حرفها را داریم که ما بگوئیم وقتی لفظ را میگوئید کاری به اطلاقش نداشته باش چون که غلبه استعمال است بگو آن قدر متیقن است یا اینکه چون اکمل است وجود خدا اکمل از همه است وقتی گفتیم وجوب بگو خدا خب اگر هم ما این اکملیت و غلبه فردی و غلبه استعمال و اینها را بپذیریم خب برمیگردد به اینکه الظن یلحق الشیء بالاعم الاغلب هیچ کس قبول ندارد که اگر یادتان باشد اول قوانین 3-2 صفحه مرحوم صاحب قوانین راجع به همین که اذا دار الامر بین مجاز و مشترک کدام مقدم است؟ اذا دارالامر بین حقیقت و اشتراک کدام مقدم است؟ اذا دارالامر بین عام و تقیید کدام مقدم است؟ خب هی گفتند اما هیچ کدام را هم دلیل برایش نداشتند همهاش بر میگردد به اینکه الظن یلحق الشیء بالاعم الاغلب مظنه ما میشود حجت برای استعمال. خب هیچ کس نمیتواند بگوید که مظنه ما حجت برای همه استعمال این یک حرف است یک حرف هم توی اصل مطلب است اینکه واجب بیش از مستحب است قطعاً مستحب بیش از واجب است همین طور که صاحب معالم هم میفرماید که مستحب خیلی بیش از واجب است یا غلبه استعمال، استعمال صیغه افعل و مابمعنا در وجوب بیش از استحباب است خب مسلم بعکس است لذا در خواستها در شریعت مقدس اسلام مستحبش 10 تا است و اجبش یکی و چه جور ما بگوئیم غلبه استعمال و غلبه وجوبی وامثال اینها؟ بله اکملیت اگر کسی بگوید واجب اکمل از مستحب است.
شما بروید توی مفاتیح مقدس قمی ببینید که همهاش امر است همهاش صیغه افعل و باب معناست اصلاً مستحبات این جوری است یکی از چیزهایی که ما درباره این راز و نیازهای ائمه طاهرین میگوئیم یکیاش همین است میگوئیم ائمه طاهرین (ع) عمل به همه مستحبات نمیتوانستند بکنند در حالیکه همه مستحبات امر دارند و امر استحبابی لذا قرآن میگوید همین امری که نمیتوانید بجا بیاوری استغفارش را بکن ائمه طاهرین میبینند همه مستحبات را نمیتوانند بجا بیاورند داد و فریادشان بلند است سوز و گدازشان بلند است بالاخره امر است، امری که حضرت آدم را از بهشت بیرون میکند دیگر امر وجوبی که نبود امر مستحبی بود از بهشت بیرونش کرد که مقام حضرت آدم اقتضا نمیکرد که بتواند ترک بکند اما نکند بتواند بجا بیاورد اما بجا نیاورد و مسلم مستحبات 10 تا است اما وجوب یکی، غلبه استعمال، غلبه فرد روی مستحبات است اکملیت هست اما بگوئیم چون اکمل است پس لفظ ظاهر در اکمل است دلیل میخواهد مگر کسی باز برگردد به الظن یلحق الشی بالاعم الاغلب.
بنابراین فرمایش این بزرگوار ولو اینکه مرحوم آخوند در کفایه هم آوردند اما اصلاً باید متروک شده باشد به مقام قدس هدایه المسترشدین نمیخورد حالا همه اینها را هم بگوئید این که ایشان میگویند این ظهور دال بر وجوب است نه وضع خب این دیگر چرا؟ ظهور پادرهوا دال بر وجوب است؟ آخر این معنایش چیست؟ لذا ظهور انصرافی معنایش چیست؟ یعنی انصراف از چه؟ خب باید یک معنای واقعیتی باشد دیگر همین ظهور دال بر وجوب است خب برمیگردد به اینکه این ظهور مثل تبادر دال بر وضع است آن وضع دال بر وجوب است.
تقاضا دارم یک قدری روی اینها فکر کنید یک حرف هم مرحوم آخوند و شاگردهایشان هم بعد از مرحوم آخوند مثل مرحوم نائینی و مرحوم آقا ضیاء و مثل مرحوم آقای حائری و شاگردهایشان مثل آقای حکیم و آقای خوئی و اینها دارند میخواهند مقدمات حکمت جاری بکنند و بگویند امر دال بر وجوب است، این را مطالعه بکنید ببینیم که اینها چه میخواهند بفرمایند.
وصلی الله علی محمد وآل محمد