درس خارج اصول آیت الله مظاهری
87/12/17
بسم الله الرحمن الرحیم
الفضل
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
فصل دوم بحث در اوامر راجع به صیغه افعل و ما بمعناها.
بحثهایی در این فصل دوم هست، بحث اول راجع به معنای این صیغه افعل و ما به معنا یعنی هیأت معنایش چیست؟
اگر یادتان باشد مثل صاحب معالم اگر قوانین خوانده باشید صاحب قوانین برای این صیغه افعل و باب معنا 10-8 معنا درست میکنند بمعنای طلب، تمنی، ترجّی، تعجیز، تسخیر و امثال اینها که صاحب قوانین و صاحب فصول و آن کتابهای مفصل برای همهشان یک آیه قرآن ذکر میکند، یک روایتی یک کلام فصیحی شاهد میآورند.
مرحوم آخوند در کفایه میفرماید صیغه افعل و مابمعنا یک معنا دارد و آن طلب است وضع شده این هیأت برای طلب انشائی میخواهد بیاید میگوید ساعت 8 بیا با تو کار دارم.
میخواهد بچهاش را هم همراهش بیاورد میگوید جئنی به بچهات، خودت و بچهات هر دو بیائید.
میخواهد کسی را کتک بزند میگوید اضرب.
میخواهد نماز بخواند با معناها میگوید یعید نمازت را اعاده کن.
مرحوم آخوند میفرمایند که فقط یک معنا دارد و اما معانی دیگر، آنها دواعی هستند برای طلب. مثلاً برای تمنی و ترجی امید دارد اینکه یک چیزی واقع شود، لذا بجای اینکه بگوید ای کاش پسرم میآمد، به در و دیوار میگوید ای در و دیوار، ای زمان پسر من را بیاور. گفتند مرحوم آخوند آن داعی موجب شده طلب بکند، طلب واقعی. لذا آن تمنی و ترجی داعی برای طلب است. یا مثلاً در مقابلش یک آدم کوتوله آمده با این میجنگد میرود جلو، میگوید اگر مردی بزن، خب نمیخواهد که بزند اما اینکه میگوید بزن، مرحوم آخوند میگویند این استعمال شی در ما وضع له است الا اینکه داعی تعجیز این آقا، به او بفهماند که تو عاجزتر از این هستی که به من کتک بزنی و امثال اینها.
لذا مرحوم آخوند میفرمایند که هیئت یعنی صیغه افعل و مابمعنا یک معنا بیشتر ندارد و آن طلب انشائی است و اما ما بقی همه دواعی است برای این طلب.
اشکالی که به مرحوم آخوند هست این است که خب راستی این در وقتی که میگوید بزن اگر مردی، میخواهد بزند؟ نه. لذا اگر بداند راستی میزند این حرف را نمیزند، نمیگوید بزن اگر مردی. لذا ما بگوئیم راستی طلب میکند، طلب الضرب به داعی اینکه میخواهد بگوید تونامردی.
لذا یا باید بگوئیم که 2 تا معنا دارد؛ گاهی داعی ضرب است، گاهی داعی تعجیزاست، این حرف خوبی است که صاحب معالم و امثال اینها میگویند. یا باید بگوئید مجاز است و اما حقیقت است که مرحوم آخوند میگویند، ظاهراً نمیشود گفت. یا باید بگوئید مثل زید کثیر الرماد است، که ذکر لازم و اراده ملزوم. مجاز است اگر مردی بزن، یعنی نامردی، نمیتوانی بزنی این طلب استعمال شی در غیر ما وضع له شده و ما بخواهیم بگوئیم که طلب استعمال لفظ در ما وضع له شده، ظاهراً درست نیست. داعی نمیتواند برای ما استعمال شی در ما وضع له بکند. اگر شما پذیرفتید – که مرحوم آخوند میپذیرند – که صیغه افعل و ما بمعناها وضع شده برای طلب، طلب معنایش چیست؟ طلب انشائی یعنی گاهی خودش میزند بچهاش را، گاهی به معلم میگوید بچه را بزن. آنجا که خودش بزند میگوئیم طلب تکوینی، آنجا که معلم بزند میگوئیم طلب تشریعی. صیغه افعل و باب معنا وضع شده برای این دومی، طلب انشائی یعنی میخواهد این ضرب در خارج واقع شود به دست خودش نه، به دست دیگری، میگوید اضرب. لذا اگر این معنایش است که درست هم هست مرحوم آخوند هم میفرمایند که این معنایش باید وقتی میگوید بزن، استعمال شی در ما وضع له بکند و بخواهد بزند، حالا داعی مثلاً گاهی تربیت است،داعی گاهی تشفی خاطر است و امثال اینها و اما بگوئیم داعی ترجی، یعنی نمیخواهد بزند اما میگوید بزند برای اینکه میخواهد بگوید تو نامردی یا اینکه میخواهد بفهماند که من خیلی محبت دارم به فلانی حتی به در و دیوار هم شکایت میکنم، این معنایش این نیست که استعمال شی در ماوضع له استعمال شی در غیر ما وضع له چرا؟ برای اینکه نمیخواهد بزند، آنجا که مسخره میکند و میگوید بزن ببینم یا میگوید تو نامردی، تو مرد نیستی، بزن یعنی نمیخواهم بزنی، حتماً نمیخواهد بزند، بگوئیم این طلب انشائی است به داعی ترجی نمیشود و به مجاز ثابت میشود لذا معنای اینکه بزن اگر مردی، یعنی نزن یعنی حق زدن نداری، تو کی هستی که بخواهی مرا بزنی؟ این معنایش است دیگر مثل زید کثیر الرماد است دیگر، مجاز است، یعنی طلب استعمال شی ء در معنای واقعیش اما استعمال در غیر فی ماوضع له آری. طلب کرده است، اراده کرده است تعجیز را، تمنی را و امثال اینها.
لذا این فرمایش مرحوم آخوند را حتماً نمیشود درستش کرد که ما بگوئیم که معنای طلب یعنی طلب واقعی یعنی طلب انشائی یعنی راستی میخواهد بزند، این معنای طلب انشائی است دیگر، در مقابل طلب تکوینی یعنی طلب انشائی بجای طلب تکوینی مینشیند، همه جا. اصلاً انشاء طلب ما نداریم، طلب انشائی داریم الطلب علی قسمین ؛ تکوینی و انشائی. یعنی گاهی طلب تکوینی میکند، چوب را برمیدارد و میزند توی گرده پسر، این را میگویند طلب تکوینی. گاهی طلب تکوینی نمیکند کسی را وا میدارد این کار را بکند، لذا میگوید این بچه بیادب است بزنش. این میشود طلب حقیقی. حالا میرود در مقابل یک آدم بیعرضهای که به او حمله هم کرده میگوید اگر مردی بزن، او هم نمیزند دیگر، این آقا هم نمیخواهد او بزند. لذا اگر راستی بداند میزند جلو نمیرود، مثل همان که گفت که یکی از پادشاهها در مقابل دشمن همین کار را کرد. دشمن یک فرد بود، حمله کرد. حمله مهدور الدم بود به اطرافیانش گفت بگذارید بروم جلو، اطرافیان هم صبر کردند، این آقا رفت جلو، آن بی عرضه هم زد توی سر این و او را کشت. خب این که نمیخواست کشته شود این میخواست بگوید که او عرضه ندارد مرا بکشد، حالا الان هم که این مسخره میکند یا تعجیز میکند راستی طلب واقعی میکند؟ نه، پس چه میکند استعمال کرده است آن طلب را در تعجیز یا در تمنی یا در ترجی و امثال اینها که میشود مجاز. و مثل همان زید کثیر الرماد است باید بگوید بزن و الا از دور بایستد بگوید تو مرد من نیستی، برو، این که هیچ اما میرود جلو، عمرو را میآورد یکدفعه میگوید تو مرد نیستی خب هیچ، یکدفعه میگوید که بزن ببینم اگر مردی مرحوم آخوند میگویند این راستی طلب کرده اما داعیاش چیست؟ داعیاش طلب نیست بلکه داعی مثلاً ترجی است، تعجیز است، تسخیر است. خب نه حرف صاحب معالم و این درست است که ما بگوئیم همه حقیقت، نه حرف مرحوم آخوند درست است که ما بگوئیم همه اینها حقیقت اما به این معنا دواعی فرق میکند داعی گاهی طلب واقعی و حقیقی است، گاهی تعجیز است، گاهی تسخیر است و امثال اینها.
به مرحوم آخوند میگوئیم که این فرمایش شما یک جاهایی خوب است مثل اینکه به معلم میگوید بزن، برای چه؟ تشفی خاطر میخواهد بشود. دلش هم میسوزد از اینکه بچهاش را دارند میزنند اما آن داعی است، جداً میگوید بزن، او هم میزند این را میگویند داعی گاهی داعی زدن این است برای اینکه استحقاق دارد و راستی میگوید بزن، او هم میزند، استعمال شیء در ماوضع له شده داعی هم همان ماوضع له است که ضرب باشد لتأدیب مثلاً آنجاها میتوانیم بگوئیم استعمال شیء فی ما وضع له داعی چه؟ مثل تأدیب داعی چه؟ انتقاد، داعی چه؟ تشفی آنجاها خیلی خوب است. اما بگوئیم استعمال شی در ما وضع له داعی تعجیز، نمیشود. برای اینکه این نمیخواهد بزند وقتی نمیخواهد بزند، دیگر چه بگوئیم ما که به راستی طلب کرده است زدن را واقعاً، وقتی طلب نه، پس بنابراین این جور است که استعمال شی در غیر ما وضع له است یعنی استعمال کرده طلب را از او اراده کرده است ترجی را. تعجیز را، تسخیر را و امثال این 10-8 معنا که صاحب فصول و صاحب قوانین و اینها میآورند، مرحوم آخوند هم 10-8 تا را اسم آوردند. لذا ما عقیده داریم اینکه ایشان فرمودند، صیغه افعل و باب معنا یک معنا بیشتر ندارد و آن طلب انشائی است، خواست اینکه مطلوبش در خارج متحقق بشود و اما آنجاهائی که میداند خواستش متحقق نمیشود یا نمیخواهد خواستش متحقق بشود استعمال بشود میشود استعمال شیء در غیر ماوضع له مجاز است.
حالا دیگر مجازش هم یا آن 26 قرینه مشهور را، یا اگر بتوانید جائی حقیقت ادعائیه را یا بتوانید حرف استاد بزرگوار ما آقای بروجردی را که سابقاً دربارهاش صحبت کردیم. علی کل حال مجاز است.
حالا بگوئید ادعائی یا اصلاً ما بگوئید ما مجاز در عالم نداریم یا اینکه نه بگوئید استعمال شیء در غیر ماوضع له با قرینه مثل زیدکثیر الرماد، زید اسد. همین جور که آنجا مجاز است، اینجا هم مجاز است.
خب این معنای طلب، که حرف دوم میآید جلو و آن این است که این طلب منقسم به 2 قسم میشود؛
یکی طلب ایجابی
یکی طلب استحبابی
آیا این طلب وضع شده برای هر دو یا وضع شده برای آن طلب انشائی وجوبی اما استعمال میشود در ندب، در استحباب که کم کم حقیقت به خود گرفته صاحب معالم این را میگوید که معنای اولش همان طلب انشائی و وجوبی است. معنای دومش مجاز مشهور. و معنای مجاز مشهور این است به اندازهای استعمال شده در غیر ماوضع له که آن غیر ماوضع له یک حقیقت به خود گرفته که بواسطه کثرت استعمال اما حالا 2 معنا دارد؛
یکی معنای وجوب
یکی معنای استحباب
لازمه فرمایش صاحب معالم این است که هر دو قرینه میخواهند، اگر بخواهیم استعمال در وجوب بکنیم قرینه میخواهد اگر بخواهیم استعمال در ندب هم بکنیم قرینه میخواهد. الا اینکه مرادشان این نباشد اگر مرادشان از مجاز مشهور، آن مجاز مشهور ادبی نباشد، بلکه مرادشان این است که کثرت استعمال اما هنوز حقیقت انتقالی به خود نگرفته، اگر این باشد مرادشان دیگر خواه ناخواه آن طلب ماوضع له قرینه نمیخواهد، آن ندب قرینه میخواهد، کدام است؟ خب ما قائلیم به اینکه این طلب وضع شده برای وجوب یعنی صیغه افعل و ما بمعناها وضع شده برای طلب انشائی وجوبی و اگر استحباب بخواهد استعمال شود استعمال شی در غیر ما وضع له است و قرینه میخواهد، دلیل ما چیست؟ سیره عقلا، برای اینکه عقلا اگر مولا امری به عبدش بکند، مولا از این عبد جواب میخواهد.
لذا بنای عقلا، این بنای عقلا این جوری است اگر مولا امر میکرد، عبد جوابش را نداد، آن مولا کتکش زد، مردم نمیگویند چرا. خب اینکه مردم جواب میخواهند یعنی وجوب یعنی عند العرف، عند العقلا این صیغه افعل و ما معناها دلالت میکند بر وجوب لذا اگر بخواهد بگوید که چرا بجا نیاوردم یا باید بگوید قرینه بود که لازم نبود بیاید، لازم نبود بجا بیاورد یا بگوید معذور بودم و الا اگر قرینه نباشد عذری هم توی کار نباشد این استحقاق عقوبت دارد معنایش این است که صیغه افعل و ما به معنا دلالت میکند به وجوب که این بنای عقلا کاشف از وضع است، هیچ چیز دیگر نمیتواند باشد برای اینکه اگر وضع برای وجوب نشده باشد خب آن عبد میتواند بگوید که این صیغه افعل دال بر وجوب نبود که من اطاعت بکنم اینکه نمیپذیرد میگویند صیغه افعل و ما بمعنا دال بر وجوب است یعنی وضع یعنی بنای عقلا کاشف از وضع است.
لذا اکملل الافراد نمیپذیرد، انصراف نمیپذیرد. این یک معنا.
یک دلیل دیگر که الان ضمن بحث گفتم اینکه طلب انشائی بجای طلب تکوینی و همین جور که طلب تکوینی متحقق در خارج است طلب انشائی را هم میخواهند متحقق در خارج شود مگر یک قرینهای توی کار باشد، بگویند میخواهی بکن، میخواهی نکن، کردنش بهتر است و الا این طلب انشائی بجای طلب تکوینی است پس دال بر وجوب است خیلی دلیل خوبی است دلیل، دلیل رسائی است.
مرحوم آخوند و دیگران گفتند تبادر، گفتند این لفظ صیغه افعل و ما بمعنا تبادر دارد، تبادر در اینجا باید معنا بکنیم انسباق المعنا من اللفظ و این تبادر اصطلاحی نیست، تبادر اصطلاحی اگر یادتان باشد این است نمیدانیم برای چه وضع شده، میبردش توی قرینه ذهن در آنجا معنا را پیدا میکند، خب این خوب است میبریمش در صیغه افعل و ما بمعنا اما نمیدانیم برای چه وضع شده میبریم در خزینه ذهن و شوهر زنش را پیدا میکند، لفظ معنا را پیدا میکند این یک تبادر.
یک تبادر انسباق اللفظ من المعنی یعنی وقتی که صیغه افعل و باب معنا را بگویند منسبق میشود وجوب این تبادرهای در اینجا معمولاً این معنایش است، حالا چه آن معنای اول، چه معنای دوم این انسباق و تبادر هست. دیگر عدم صحت سلبش را هم مرحوم آخوند نگفتند شما بگوئید به وضوح باقی گذاشتند اما یک ایرادی توی مسئله هست خود مرحوم آخوند ایراد را جواب میدهند و آن این است که خب این دال بر وجوب است، از کجا دال بر استحباب نباشد بگوئید تبادر دارد وجوب، خب باید اثبات بکنید تبادر ندارد استحباب، تا اینکه تبادر اثبات بکند وجوب را برای اینکه اثبات شی نفی ما ادا نمیتواند بکند.
این را هم جواب میدهیم، جواب میدهیم اینکه بله نفی ما ادا نمیتواند بکند اما وقتی برود توی خزینه ذهن فقط وجوب را پیدا میتواند بکند و اگر استحباب باشد با قرینه پیدا میکند در خارج هم همین است انسباق المعنی من اللفظ یعنی وجوب میآید اگر استحباب بیاید با قرینه میآید، این قرینه دال بر استحبابش است لذا تبادر به هر معنائی که معنا کنید این جوری میشود که اگر معنای وجوبی بیاید از این صیغه افعل و ما بمعنی میبینیم که بدون قرینه میآید و اما اگر استحباب مراد باشد انسباق المعنی من اللفظ است اما مع القرینه آن میشود وجوب، این میشود استحباب، خوب است دیگر حرف مرحوم آخوند (رض) برمیگردد به اینکه روی عرض ما دلالت بر وجوب دارد ، وجوب تشریعی بجای وجوب تکوینی است آنکه وجوب است وجوب تکوینی، این هم وجوب است تشریعی یک حرف هم بنای عقلا اینکه این مهمتر از همه است بنای عقلا که میگوید صیغه افعل و ما بمعنا از برای وجوب که آن کاشف از اینکه وضع باید باشد و الا این سیره عقلا دیگر معنا ندارد، یک حرف هم تبادر مرحوم آخوند با این رفع اشکالی که عرض کردم.
حالا باز هم اینجا حرف دارد مطالعه کنید تا فردا انشاء الله.
وصلی الله علی محمد وآل محمد