درس خارج اصول آیت الله مظاهری
87/11/27
بسم الله الرحمن الرحیم
الفضل
جلسه 17
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
در باب طلب و اراده یک بحث داشتیم که دیروز مباحثه شد و بالاخره بحث رسید به اینجا که اراده و طلب 2 امر متباین است. اراده مربوط به صفت ذاتی است و طلب مربوط به صفت ظاهری و صفت فعل است.
بله طلب معلول اراده است. تصور میکنند که تصور از اختراعات نفس است. خالقش نفس است از آن تصور تصدیق پیدا میشود که آنهم از اختراعات نفس است آن نفس شوق پیدا میکند، اراده پیدا میکند، طلب میکند. طلب هر چه بخواهد، طلب میکند بیا کارت دارم یاکتاب را بده به من و امثال اینها.
لذا اراده صفت نفس است، علت از برای طلب است، طلب صفت فعل است، یعنی میگوید انشاء میکند ولی از نظر ماهیت لغتی، حتی ماهیت اصطلاحی و فلسفی لفظ غیر از طلب است، طلب هم غیر از لفظ است. و اینکه مرحوم (رض) میفرمایند این 2 تا امر مترادفند، ما در هیچ لغتی این ترادف را ندیدیم، نیست.
و اینکه ایشان میفرماید 2 امر مترادف است الا اینکه وقتی طلب میکند، انصراف پیدا میشود همان مفهوم به این صفت فعل و وقتی هنوز در عمق جان است، آن مفهوم منصرف میشود به آن اصالت نفس و الا اراده همان طلب است، طلب همان اراده است دیروز میگفتیم این حرف خیلی نارسا است و با هیچ لغتی، با هیچ فلسفه و عرفانی نمیخواند. حالا چه در نظر مبارک مرحوم آخوند بوده نمیدانیم.
این مطلب اول. مطلب دوم راجع به افعالی است که از انسان سرمیزند، این افعال منقسم میشود به 3 قسم؛
گاهی مبادی فعل در آن نیست اصلاً به این میگویند اضطرارمثل اینکه دست و پای کسی را بگیرند و ببرند او را بیرون، نمیخواهد هم برود اما میبرندش روی این رفتن به بیرون نه تصور هست، نه تصدیق، نه شوق و عزم هست، نه اراده و حتی فعلش هم منصوب به خودش نیست، فعلش منصوب به دیگران است به این میگویند اضطرار که مبادی فعل اصلاً و ابداً در این فعل موجود نیست گاهی مبادی هست اما آن مبادی به قهر قاهر است. مثلاً میآید میگوید بلند شو و برو بیرون و الا ترورت میکنم، خب این تصور میکند، تصدیق میکند تصدیق به فایده اینکه اگر نرو هم بیرون میکشدم ،شوق و عزم اراده میرود بیرون مبادی همه موجود است،فعل هم موجود است. با اراده خودش فعل را تعیین میکند، تصور و تصدیق و عزم و شوق و اراده را ایجاد میکند اما قهر قاهر رویش است، لذا اسمش را میگذارند مکره مجبورش هم میگویند مجبور یا مکره و رفع مستکرهوا علیه که در اصل ما یا در روایات ما آمده همین است. که مبادی فعل خود ایجاد میکند اما به قهر قاهر، اینهم قسمت دوم.
قسمت سوم اینکه مبادی فعل هست، قهر قاهر هم نیست. مثلاً یادش میآید ساعت 8 کار دارد کار ضروری، تصور میکند برای رفتن، تصدیق میکند که باید بروم، شوق، عزم اراده میکند، خودش بلند میشود میرود بیرون به این میگویند اختیار فعل اختیاری و این از نظر عقلا قطع نظر از عقل دقی فلسفی، از نظر روایات ما از نظر قرآن یک امر بدیهی ، یک امر ضروری است که عقلا همچنین وجدان و فطرت و عقل ما این 3 تا فعل را با هم فرق میگذارد، مضطر را غیر از مکره، مکره را غیر از مختار میداند. و حتی در آنصورت اول اگر به او بگویند چرا؟ میگوید من هیچ تقصیری نداشتم مرا بیرون بردند، صورت دوم را اگر بگویند چرا؟ میگوید مکره بودم اگر نمیرفتم میبردندم، یا میکشتندم. صورت سوم این حرفها را نمیتواند بزند باید یک دلیل بیاورد برای اینکه بیرون رفت، چرا رفتی بیرون؟ کار واجب داشتم، کار واجب چه؟ باید بگوید.
علی کل حال از این 3 قسم شما هیچ فعلی را نمیتوانید بیرون کنید یا مضطر است، یا مکره است یا مختار.
در آنجا که مضطر است ،دلیل نمیخواهد برای اینکه چرا فعل را بجا آوردی، در آنجا که مکره است دلیل نمیخواهد برای اینکه چرا فعل را بجا آوردی؟ در آنجا که مکره است دلیل نمیخواهد برای اینکه چرا فعل را بجا آوردی؟ اهم و مهم بود میکشتندم رفتم بیرون اما روی سوم دلیل میخواهد چرا رفتی بیرون؟ همین چرا رفتی بیرون یعنی مختار یعنی میتوانستی بروی، میتوانستی نروی عقلا میگویند میتوانستی بروی، میتوانستی نروی، اگر بیخود بیرون رفته باشد وجدان ملامتش میکند چرا رفتی؟ چرا مثلاً مباحثه را بهم زدی. مردم ملامتش میکنند بیخود رفتی برای چه؟ عقل هم اگر کتکش بزنند نمیگوید چرا آنجا که بیخود بیرون رفته باشد همه شما با تصور و تصدیق و شوق موکد و اراده و طلب تکوینی با آمدن اینجا، با اختیار آمده، نمیتوانید خودتان یک ذره جبر یا اضطرار در آمدن اینجا پیدا بکنید. چنانچه وقتی هم نیائید این وجدان ملامت میکند، عقلا ملامت میکنند، عقل ملامت میکند و یک ذره نمیتوانید در ترکش یا در فعلش جبر پیدا کنید یا اضطرار پیدا کنید. لذا نه اضطرار است نه جبر است، اینکه گوئی این کنم یا آن کنم، این دلیل اختیار است این صنم.
قطع نظر از اینها 124 هزار پیغمبر برای چه آمده برای جبریها آمده، یا برای مضطرها آمده، یا برای مختارها، انا هدیناه السبیل اما شاکراً اما کفارا برای این آمده، مائیم که سعادت خود را با اختیار تعیین میکنیم، مائیم که شقاوت خود را با اختیار تعیین میکنیم، ان الخاسرین، الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیامه ،این همه آیات که ما پیغمبر فرستادیم برای اینکه تو آدم شوی، تو انتخاب کنی سعادت را، یا انتخاب کنی شقاوت را، اگر آن قسم جبر یا آن قسم اضطرار توی کار باشد 124 هزار پیغمبر آمدنشان لغو است، بازی است خب اگر کسی مجبور است، دیگر پیغمبر بیاید بگوید چه؟ در حاق ذات این انسان اختیار خوابیده، یعنی اراده، یعنی تصور، یعنی تصدیق، اینها از اختراعات نفس هم هست به قول استاد بزرگوار ما حضرت امام همین جور که خدا خالق است این انسان هم خالق است، خلیفه الله است، هر چه خدا خلق میکند این انسان هم میتواند خلق بکند، الا اینکه خلق این ضعیف است، خلق او موجود خارجی میشود خلق این موجود تصوری میشود، وجود ذهنی میشود و الا خالق است لذا خالق تصور است، ابداع میکند تصور را ما بالاتر از این میگوئیم، ابداع تصدیق هم هست، آن تصور موجب میشود این خالق شود، ابداع بکند تصدیق را، ابداع میکند شوق را، ابداع میکند اراده را، ابداع میکند فعل را.
حالا اینها دیگر تفاوت ندارد مشهور در میان بزرگان این است که تصدیق معلول تصور است. عزم معلول تصدیق است لذا اسمش را میگذارند جزء اخیر از علت، فعل معلول آن است حالا یا این را بگوئید یا زیباتر بگوئید همه اینها ابداعات نفس است نفس خالقش است، تصور میکند، یعنی ابداع نفس. تصدیق میکند، ابداع نفس، شوق موکد پیدا میکند، ابداع نفس اراده میکند ابداع نفس فعل را انجام میدهد، ابداع نفس میشود خالق فعل، خالق آن تصور و تصدیق و شوق و اراده هم هست یا علت و معلول بگوئید یا عرض من، بالاخره مائیم که تصور میکنیم، تصدیق میکنیم و شوق پیدا میکنیم، اراده پیدا میکنیم، فعل بجا میآوریم و آدم غیر از این حرفها بزند میگوید این طلبه در مدرسه برای خودش میگوید و الا عقلا، همه اگر فعلی را که نباید بجا بیاورد آورد، توی سرش میزنند، بچه شیطانی میکند، توی سرش میزنند، بعد آن بچه درک میکند این تو سری خوردن بجا بوده، چنانچه اگر پدرش عصبانی باشد به برود این بدش میآید گریه میکند تقصیر پدر میداند خودش را هم مقصر نمیداند، میگوید من که هیچ کار نکرده بودم، پدر برای چه من را دعوا کرد؟ یعنی آن شعور بچه.
راجع به انسان خودمان وجداناً خیلی فرق میگذاریم بین دستی که لرزان است و توی صورت شما خورد یا کسی دست غیر لرزان را توی صورت شما زد، آن را میگوئید خورد، این را میگوئید زد، آن که میگوئید خورد کاری ندارید، اینکه زد یک کشیده توی صورتش میزنید، یا عفوش میکنید. چرا؟
بچه خوب درک میکند ید مرتعشه و ید سالم را، آن را میگوید مضطر و اما این را میگوید مختار، برای آن استحقاق عقوبت نمیبیند، برای این استحقاق عقوبت میبیند والا اگر ما مضطر باشیم مثل گلبولهای در خون ما، آنها هم من نمیدانم اصلاً وضعشان چیست، وضع حیوانات را هم نمیدانیم وضعشان چیست؟ این حیوانات عقل دارند یا نه؟ گفتند نه، خب اگر عقل ندارند سبح لله ما فی السموات و ما فی الارض یعنی چه؟ ما من شیء الا یسبح بحمده ولکن لایفقهون تسبیحا یعنی چه؟ اینها معنایش چیست؟ تسبیح تکوینی است؟ تسبیح تکوینی را که بچه هم میفهمد پس ما من شیء الا یسبح بحمده ولکن لاتفقهون تسبیحهم باید روی شعور و اراده باشد روی عقل باشد، ما نمیفهمیم، حیوانات را تا به حال احدی نفهمیده و این علمی که اسمش را میگذارند غریضه، توی مورچه و زنبور عسل و موریانه، این نظم و دقت و مهندسی از کجا پیدا شده؟ خب میگویند این غریضه است، نمیفهمم غریضه است یعنی چه؟ خدا داده، خب همه را خدا همه چیز را خدا میدهد نمیشود خدا ندهد، اما این الان دانه گندم را که 2 قسطم میکند برای اینکه سبز نشود، یکسال توی لانهاش بماند این چیست؟ اگر عقل نیست پس چیست؟ این گوسفندها اراده دارند حسابی صبح میرود گله ،شب که برمیگردد از گله جدا میشود و میرود در خانهشان، الاغ را کتک بزند راه میرود بعد ببیند صاحبش بی عرضه است یا بیعرضه نیست رحم دارد، راه نمیرود، سر به سر صاحبش میگذارد.
لذا حالا از حیوانها چیزی سرمان نمیشود اما انسان را که خودما آدمیم خوب سرمان میشود که ما مختاریم، اگر کسی ما را بیندازد بیرون پیش وجدان سرافرازیم هیچ وقت خودمان را مقصر نمیدانیم، ببرندمان بیرون باز هم پیش وجدان خود سرافرازیزم اما خودمان بیرون بیرون و جلسه را بیخود ترک کنیم، پیش وجدان خودمان ناراحتیم یعنی وجدان اخلاقی ما. اصلاً قاعده وجدان این است این وجدان یک چیز عجیبی است در مقابل عقل است، عقل مربوط به کلیات است، وجدان راجع به عواطف است که من خیال میکنم، ظاهراً در کلامی هم از شیخ الرئیس دیدم در شفا که عقل مغز را اراده میکند یعنی بواسطه آن رگهای مغزی فرمان میدهد اما وجدان بواسطه دل کار میکند این دل ما که قلبش میگوئیم وجدان اخلاقی مربوط به قلب است، مربوط به مغز است، این وجدان اخلاقی خوب درک میکند اگر ما یک کار خوبی را بخواهیم انجام بدهیم، این وجدان اخلاقی ترغیب میکند تحریص میکند وقتی کار خیر را انجام دادیم، همین وجدان اخلاقی به ما میگوید بارک الله. اول ترغیب و تحریص است، چه قبل از فعل، چه در فعل بعدش هم تحصیل است.
در کارهای زشت، اول تهدید است، نکن بدبخت میشوی، میخواهد مال بچه یتیم را بخورد، میخواهد مال مردم خوری کند، نکن بدبخت میشوی، تهدید است، حین فعل هم نکن، وقتی فعل را انجام داد و گذشت دیگر آنوقت تقبیح است، خاک بر سرت کنند، مال مردم را خورد چرا آدم کشتی؟ خب خود این وجدان اگر فعل خوب انجام بدهید قبلش کمکمان میکند بعدش هم تحسینمان میکند. اگر کار بد انجام بدهیم اول تهدیدمان میکند بعد از فعل هم تقبیحمان میکند.
لذا این را نفس لوامه هم میگویند ولی بحث ما وجدان اخلاقی که مربوط به دل است خب اگر ما مجبور در فعل و ترک باشیم، که وجدان اخلاقی تحسین بکند ترغیب بکند، اگر مجبور بشوم، بالاخره بجا میآورم، بالاخره ترک میکنم این وجدان اخلاقی دیگر کارش لغو است، ما کار لغو میکنیم، او بلد نیست کار لغو بکند عقل ما کار لغو نمیکند، مائیم که بواسطه نفس اماره و هوی و هوس لغوها میکنیم. همین دلیل بر این است که عقل ما میگوید مختاری و وجدان اخلاقی ما میگوید مختاری آمدن بعثت رسل و انزال کتب همه میگویید مختاری.
لذا در روز قیامت به او میگویند چرا این کار را کردی؟ خب میگوید مجبور بودم اگر راستی مجبور باشد و بخواهند روی آن کاری که مجبور است یا مضطر بوده به جهنم ببرندش خب همه میگویند چرا؟ حتی مثلاً آنها که عذرخواهی میکنند یا لجاجت میکنند خود همانها هم خودشان را مختار میدانند.
مثلاً در قرآن میفرماید یوم یبعثهم الله جمیعا فیحلفون لک کما یحلفون لکم و یحسبون انهم علی شی علی انهم هم الکاذبون، یک دسته عنودها ولجوجها میآیند در مقابل خدا میایستند قسم یاد میکنند خدایا ما آدمهای خوبی هستیم خدایا این نکیر و منکر بیخود این پرونده را درست کردند، خدایا تو اگر بخواهی مرا جهنم ببری تو ظالمی من آدم خوبی هستم. قرآن میگوید ببین چقدر دروغگو.
خب این حرفها لازم نیست میگوید خدایا مجبورم، خدا مجبور بودم، مثل اشعریها، مرحوم محدث قمی (رض) در تتمه المنتهی میگوید زنشوهرداری زنا داده بود بعد شوهرش آمده بود کتکش میزد، این دادش بلند شد ای مردم بیائید اول شوهرم را آدم کنید، مسلمان کنید بعد مرا کتک بزنید خب من مجبور بودم زنا دادم ، شوهرم کتکم میزند میگوید چرا زنا دادی؟ خب من مجبور بودم، خب اشعری این را میگوید، حالا بچهها به این حرف میخندند دیگر، میگویند خانم مجبور بودی چیست؟ زنا دادی باید سنگسار بشوی اما اگر به راستی زنای به عنف باشد آمده باشند توی خانه، دست و پایش را گرفته باشند با او زنا کرده باشند، بخواهند این را کتکش بزنند، بیخود به قول این زن عقیده داشت دیگر، اشعری بوده، جبری بوده، راست میگفت. خب راستی که این حرفها را بزنیم همه شما تعجب میکنید که این زن چه میگوید این چه مسخره بازی است.
حالا دیگر باز روی این بحث مطالعه بکنید، حالا فعلاً روی جبر و تفویض هستیم نه روی قضا و قدر.
مرحوم آخوند قضا و قدر، جبر و تفویض را خلط با هم کردند، حالا فعلاً راجع به جبر و تفویض صحبت کردیم باز هم باید صحبت بکنیم انشاء الله شنبه اول ماه انشاءالله خدمتتان برسیم.
وصلی الله علی محمد وآل محمد