درس خارج اصول آیت الله مظاهری
87/11/13
بسم الله الرحمن الرحیم
الفضل
جلسه 11
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
4-3 تا مسئله مرحوم آخوند در کفایه آوردند و در همه نظر دارند به حرفهای صاحب فصول مثل اینکه که در باب مشتق نمیدانم که چه شده مرحوم آخوند اینقدر طولش دادند یک مقدار جنگ کردند با هم مباحثهشان آقا میرزا حبیب الله رشتی یک مقدار هم جنگ کردند با صاحب فصول، جنگ علمی، و این بزرگواران که هر سه استادان علماند این نزاعها را که دردسر شده برای ما ایجاد کردند.
اول چیزی که نظر دارند به حرفهای صاحب فصول این است که مبداء ذات و مشتق، اینها 3 امر متبایناند مثلاً زید قائم، یک زید داریم ذات، یک قیام داریم ایستادن، یک قائم داریم ایستاده گفتند این 3 امر متباین از نظر لغتاند. معلوم است زید غیر قائم است، قائم غیر از قیام است، قیام غیر از هر دو است. خب اگر امر متباین است، زید قیام، نمیشود گفت. مثل اینکه زید حجر، خب نمیشود گفت. امر متباین را بخواهیم محمول قرار دهیم معلوم است نمیشود و مثل مصدر یعنی فعل، یعنی قیام میشود زید قیام گفت از باب تأکید مثل زید عدل، مجاز است، تأکید است اما بخواهیم بعنوان حمل، نمیشود. لذا در همانجا هم میگویند زید عدل انه نفسه مثل زید، زید میشود، تأکید است، مجاز است. اما زید قائم یک واقعیت است، یک حقیقت است، حسابی حمل میشود قائم بر زید، چه شد اینجور شد؟
مرحوم آخوند (رض) میگویند برای اینکه آنجایی که نمیشود به شرط لا است، آنجایی که میشود حمل کرد لابشرط است و زید قائم چون لابشرط است لذا قابل حمل است اما قیام چون بشرط لا است، قابل حمل نیست میفرمایند این زید و قائم یک نحو اتحاد حقیقی و واقعی دارد، و آن اتحاد موجب شده در حالیکه هر دو مبایناند، هر دو متفارق از یکدیگر هستند آن اتحاد موجب شده بتوانیم قائم را حمل بر زید بکنیم بعد میفرمایند لابشرط و بشرط لاست همینجور که اهل معقول میفرمایند – تصریح کردند- اهل معقول گفتند فرق این مشتق و ذات این است که ذات بشرط لاست، مشتق لابشرط است، لابشرط یجتمع مع الف شرط بنابراین با زید میسازد، با عمرو میسازد، با بکر میسازد تا به آخر و اما عدل یا قیام به شرط است لذا تأکید میکنند مطلب خودشان را میگویند که یک نحو اتحاد است و چون یک نحو اتحاد است اهل معقول هم گفتند که لابشرط و بشرط لا است، معلوم است لابشرط یک نحو اتحاد دارد با بشرط لا، کلی طبیعی است دیگر. کلی طبیعی این مفهوم بیاید در خارج دیگر با افرادش ولو به اندازه دنیا باشد کلی طبیعی در خارج متکثر میشود چون لابشرط است یجتمع مع الف شرط .
خب حرفها خوب است فقط اشکال این است که خب اینکه میفرمایید لابشرط و به شرط لا، این از کجا سرچشمه گرفته؟ حالا اهل معقول گفتند خیلی خوب درست گفتند، شما عبارت اخرای اهل معقول را گفتیم اهل معقول را هم روی کلامشان صحه گذاشتید و فرمودید که یک نحو اتحاد بین مشتق و بین ذات است که آن نحو اتحاد بین مبداء - یعنی مصدر- و ذات نیست. اما لم قضیه را دیگر مرحوم آخوند یا اهل معقول نفرمودند آنکه اهمیت دارد برای فهمش که مرحوم آخوند نفرمودند، اهل معقول نفرمودند اینجاست که خب بله حمل یک نحو اتحاد میخواهد، تا اتحاد نباشد که معنا ندارد زید قائم در خارج بسیط باشد و یک امر باشد و بشود حمل بکنید. اتحاد میخواهد من وجه، اختلاف میخواهد من وجه که سابقاً هم گفتیم که اینجا مرحوم آخوند همین را میفرمایند میفرمایند یک هو، هو دارد، یک لا هو، هو دارد، اتحاد دارد اینکه ذاتاً یک چیز است و مشتق هم بسیط است، اختلاف دارد از جهتی که قائم از جهت مفهوم غیر از زید است و زید از نظر مفهوم غیر از قائم است. هر دو هم بسیطند هم زید بسیط است هم قائم بسیط است خب اینها همه خوباند، همه درستند اما چیزی که مرحوم آخوند نفرمودند این است که این از کجا سرچشمه گرفت؟ چرا زید قیام نمیتوانم بگویم، زید قائم میتوانم بگویم؟ دیگر توی فلسفه چرا را نگفتند مرحوم آخوند هم توی کفایه چرا را نگفته و دیگر اگر بخواهیم چرا را درست بکنیم، بحث لفظی است، باید برویم سر لغت و اگر مرحوم آخوند این جمله را فرموده بودند خیلی عالی بود دیگر بگویند لغت، واضع، قائم را طوری وضع کرده است که قابل حمل است قیام را طوری وضع کرده است که قابل حمل نیست در ذات این لغت تباین خوابیده در قیام، اتحاد نخوابیده اما در ذات قائم اتحاد خوابیده بعبارت دیگر این لابشرط و بشرط لا که اهل معقول فرمودند، این امر انتزاعی و دست من نیست، یک امر واقعی، نفس الامری است این امر واقعی، نفس الامری از کجا سرچشمه گرفته، از وضع، از لغت، از عرف البته از عرف یعنی عرف از لغت تبادر است، مباحث الفاظ است لذا وقتی بگویم زید قائم عرفاً میگوید درست است یعنی اتحاد، وقتی بگویم زید قیام میگوید غلط است یعنی لااتحاد، اختلاف. بعبارت دیگر زید به شرط لا است یعنی به شرط عدم حمل، قیام به شرط لا است یعنی به شرط عدم حمل، اما قائم لابشرط است یعنی میشود او را حمل کرد، میشود نکرد. این تباین یا اتحاد یک معنای عرفی است که از لغت از واضع، عرف استفاده کرده لذا یکی را لابشرط میداند، یکی را بشرط لا میداند.
بله اینکه مرحوم صاحب فصول – نمیدانم گفته یا نه- فرمودند امر اعتباری است این معتبر، آن متکلم اگر لابشرط تصور بکند قابل حمل است اگر بشرط لاتصور بکند قابل حمل نیست که حرف اهل معقول را هم حتی بعضی از بزرگان را دیدم این لابشرط و بشرط لا را میگویند این دست معتبر است، دست متکلم است، متکلم است که اعتبار میکند لابشرط میشود لابشرط، اعتبار میکند به شرط لا، میشود به شرط لا، معلوم است اینها غلط است دیگر. لابشرط زیر سر وضع است، زیر سر عرف است که از آن وضع سرچشمه میگیرد اگر هم لاشرط است مرهون وضع است مرهون لغت است مرهون عرف است که عرف از لغت یا از غیر لغت سرچشمه میگیرد.
مرحوم آخوند این جاها- اگر مطالعه کرده باشید میبینید که - این جاها بشرط لا و لابشرط را امر حقیقی میدانند. اما در باب اوامر بعد میرسم آنجا نمیدانم چه شده که حرف مرحوم حاجی سبزواری را گرفتند و به اعتبار معتبر میدانند همین حرف در باب جنس و ماده، فصل و صورت این هم حرف آمده، گفتند فرق بین جنس و ماده چیست؟ گفتند ماده به شرط لا است اما جنس لابشرط است، فرق بین صورت و فصل چیست؟ گفتند صورت به شرط لا است اما فصل لابشرط است. معنایش چیست؟ معنایش این است که وقتی که آن جنس، آن کلی طبیعی آمد در خارج صورت خارجی به خود گرفت این دیگر به شرط لا است یعنی دیگر نمیتوانیم حملش بکنیم لذا بین زید و عمرو در حالیکه از نظر جنسی، از نظر ماده یک جنساند اما نه میتوانم آن را حمل بر این کنم نه میتوانم این جنس را حمل بر آن جنس بکنم، دیگر میشود به شرط لا که اسمش را ماده میگذاریم و اما اگر این کلی طبیعی در خارج نیاید، حیوان در خارج نیاید به حال جنسی و کلی منطقی یعنی آن کلی که حتی کلیت هم جزئش نیست، غفلت از کلیتش هم داریم، غفلت از ذهنیتش هم داریم، آن قابل حمل است، قابل حمل است یعنی چه؟ یعنی لابشرط است لذا آن حیوان صادق است بر زید و عمرو و بکر و خالد الی آخر یعنی همان جنس وقتی در خارج بیاید میشود به شرط لا، همچنین فصل و صورت، آن فصل، یعنی ناطق اگر این ناطق در خارج بیاید میشود به شرط لا برای اینکه این که آن جنس را درست کرده و زید درست کرده که میگوئیم زید ناطق این ناطق در زید را دیگر نمیتوانیم ببریم در عمرو آن صورت انسانی را که در زید است دیگر نمیشود در عمر باشد، با هم متبایناند، به شرط لا است. اما همین را، این فصل را، لا بشرط فرض کن یعنی نیاورش در خارج وقتی در خارج نیاوریم لابشرط است، لابشرط است یعنی چه؟ یعنی زید و عمر و بکر همه ناطقاند.
لذا اینجور میشود که فصل، آن کلی طبیعی، یعنی ناطق، یعنی انسان. این انسان یک دفعه در عالم منطق است کلی طبیعی است، آن کلی طبیعی مسلم است، زید انسان است، عمر و انسان است، بکر انسان است آنهم به تمام معنا، تمام کلی طبیعی توی زید است درحالیکه تمام کلی طبیعی توی عمرو است. از نظر صورت، از نظر فصلی هیچ تفاوت ندارد اما آن کلی طبیعی را بیاور توی خارج، وقتی توی خارج آمد، بعد افراد میشوند متباین کلی طبیعی میشود متباین از همین جهت هم بین زید و عمرو چیست؟ تباین، هم از نظر صورت هم از نظر ماده هم از نظر عوارض مشخصه.
پروردگار عالم طوری خلق کرده که 2 تا انسان مثل هم از زمان حضرت آدم تا روز قیامت نخواهد آمد و نیامده است. و من آیاته عن خلق الوانکم و السنتکم. این از آیات بزرگ خداست آن کلی طبیعی لابشرط است اما وقتی در خارج بیاید، دیگر به اندازه الان اگر 5 میلیارد انسان داشته باشیم 5 میلیارد کلی طبیعی در خارج داریم اما این 5 میلیارد کلی طبیعی هیچ کدام قابل حمل بر دیگری نیستند، متباین اند دیگر، به شرط لا هستند. یعنی به شرط عدم حمل اما عوارض مشخصه را بگیر وقتی عوارض مشخصه را گرفتی اسم ماده میشود جنس اسم صورت میشود فصل، آن فصل دیگر لابشرط است، آن ماده که اسمش را جنس گذاشتیم، آن جنس هم لاشرط است یعنی به عدد 5 میلیارد جمعیت جنس داریم و فصل دارم وقتی که عوارض مشخصه را گرفتیم، جنس میشود فصل میشود، خود به خود میشود لابشرط وقتی که نیاوردیمش در خارج، اسمش صورت است یعنی به او میگوئیم انسان اسمش به راستی جنس است لذا به آن میگوئیم ماده و حیوان. اما اینکه اسمش را گذاشتیم ماده که همان جنس است، اسمش را گذاشتیم صورت که به راستی فصل است چون عوارض مشخصه به خود گرفته، دیگر قابل حمل نیست از همین جهت هم بزرگان فرمودند لا فرق بین الجنس و الماده الا لابشرط و بشرط لا و لافرق بین الصورت و الفصل الا لابشرط و بشرط لا. حرف متینی است، یک امر حقیقی هم هست، نمیدانم چه شده، شاید هم کلمات مرحوم حاجی سبزواری خیلی هم بغرنج است، خدا رحمتش کند خیلی عالی بوده اما این به قول خودشان در منظومه گفتند، نتوانستند بفهمانند ، شرحش دادند ، باز هم نشد ، حاشیه نوشتند ، باز هم نشد . لذا ممکن است اینجا هم که ایشان فرمودند امر اعتباری ما نفهمیم چه میخواهند بگویند و الا نمیشود ما بگوئیم که بین جنس و ماده دست معتبر است، معتبر اگر اعتبار بکند لابشرط میشود جنس اگر اعتبار بکند بشرط لا، میشود ماده.
عرض میکنم حتی مرحوم آخوند هم در کفایه آوردند ظاهر فرمایش مرحوم حاجی سبزواری در منظومه هم همین است که دست متکلم است و ما میگوئیم نه، دست واضع است، دست یک واقعیت فلسفی است، یک تحلیل عقلی است.
بله از نظر لفظی، واضع اینجور وضع کرده، متکلم باید تابع واضع باشد مثل اینکه از حرفها فهمیده میشود، آن کسی که میگوید به اعتبار معتبر میخواهد واضع وضع را تابع متکلم بکند، خب معلوم است خیلی غلط است دیگر باید متکلم تابع وضع باشد، تابع واضع باشد و از نظر واقع و نفس الامر هم که فلسفه بخوانیم باید تابع واقعیات باشد.
بله هر چیزی که ما اسمش را ماده میگذاریم، جنس هم هست، هر چیزی که اسمش را جنس میگذاریم ماده هم هست اما آیا این جنس که بیاید توی خارج دیگر قابل حمل است یا نه مختص به این عوارض مشخصه موجود است؟
خلاصه حرف این شد که ماده همان جنس است، جنس همان ماده، هیچ تفاوت ندارد، کلی و فرد است دیگر، وقتی کلی و فرد شد که نمیشود ما بگوئیم فرد غیر از کلی و کلی غیر از فرد. بله فرقش این است که آن کلی عوارض مشخصه به خود نگرفته فرد عوارض مشخصه به خود گرفته اما بالاخره ماده همان جنس است، جنس هم همان ماده است الا اینکه این جنس اگر بیاید توی خارج و عوارض مشخصه به خود نگیرد، اسمش را میگذاریم جنس، لابشرط همانطور که در منطق هم گفتند. یعنی یجتمع مع الف، الف.
این کلی طبیعی که به عدد افراد در خارج موجود است، بیاوریدش توی خارج، وقتی آوردید در خارج زندان میشود در یک فرد وقتی زندان توی یک فرد شد دیگر منحصر به یک فرد شد عوارض مشخصه نمیگذارد که این حمل بر دیگری شود و لذا حیوان در ضمن زید دیگر قابل این نیست که حملش بکنیم بر عمرو . اما عوارض مشخصه را بگیرید اسمش را بگذارید جنس، آن جنس را حمل بر زید کنید، حمل بر عمرو کنید هر دو درست است.
اما اینجا مرحوم آخوند حسابی تصریح میکنند درست هم میفرمایند، رد مرحوم صاحب فصول و مرحوم آخوند میفرمایند این لابشرط و به شرط لا یک امر حقیقی و واقعی و نفس الامری است اعتباری نیست که دست متکلم باشد، معتبر بتواند تفاوت بگذارد نه حتماً نمیتواند درست هم هست و آن کسانی که میگویند معتبر، یعنی متکلم میتواند همه کاری بکند، معلوم است حرف غلطی است برای اینکه متکلم باید تابع واضع باشد و واضع است که وضع میکند، طوری که قابل حمل است، طوری که قابل حمل نیست لذا فتلخص مماذکرنا اینکه بین زید و قیام و قائم از نظر معنا تباین است اما این تباین میشود در بعضی یک اتحاد خارجی پیدا کند، مثل زید قائم اما نمیتواند بعضی در خارج این اتحاد را پیدا کنند مثل زید قائم، این از کجا پیدا شده؟ از وضع واضع، لذا عرف چونکه تابع وضع واضع است، زید قائم را میگوید خیلی خوب است، زید قیام را میگوید خوب نیست مگر مجاز باشد، زید زید را میگوید خوب است، زید عمرو را میگوید خوب نیست، درست نیست، دست معتبر هم نیست یک واقع و نفس الامر است هم در باب مشتق و مبداء که اهل معقول گفتند هم بین جنس و ماده، فصل و صورت که اهل معقول گفتند، فلاسفه گفتند و هیچ کدام امر اعتباری نیست و اینکه مرحوم حاجی فرمودند مسلم مرادشان نیست، حاجی بالاتر از این است که بخواهیم بگوئیم حاجی گفته است که لابشرط و بشرط لا دست معتبر است و معتبر میتواند یک چیزی را لابشرط کند و یک چیزی را بشرط لا کند.
مرحوم صاحب فصول فرمودند اما مرحوم آخوند بله 2 تا قول دارند، اینجا همین را میفرمایند، دست معتبر نیست اما نمیگویند دست متکلم است، این را اگر گفته بودند خیلی خوب بود، دست وضع است نمیگویند ، میگویند دست واقع و نفس الامر است، نحوی وجودی اینجوری است – مرحوم آخوند اینجا اینجوری میگویند- اما در باب اوامر جایی هست که ایشان میفرمایند دست معتبر است آنجا درست نیست فرمایش مرحوم آخوند اینجا فرمایش متینی است.
وصلی الله علی محمد وآل محمد