درس خارج اصول آیت الله مظاهری
87/11/07
بسم الله الرحمن الرحیم
الفضل
جلسه 8
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
2 تا مقدمه دیگر مرحوم آخوند در مشتق در کفایه آوردند، یک مقدمهاش خیلی اهمیت ندارد اما یک مقدمهاش خیلی مهم است، امیدوارم از شما بتوانیم استفاده کنیم. آن مقدمهای که اهمیت ندارد میفرماید این حالی که در عنوان آمده، حال تلبس است نه حال نطق که ما بحث میکنیم آیا من قضا عنه المبداء متلبس به مبداء الان نیست میشود گفت آن مبداء را دارد یا نه ؟ که التلبس بالمبداء فی الحال فی ماقضا او فی ما یستقبل فی مامضی را نگفتند، فی ما یستقبل را نگفتند آنکه فرمودند گفتند مراد از این حال، یعنی حال تلبس نه حال نطق، گفتنهای ما خیلی چیزها را حقیقت میکند میگوید زید قائم به اعتبار ما کان خب این حقیقت است، معلوم است چنانچه کان را هم بیاورد، بگوید زید کان قائم چنانچه حال نطق گاهی میگوید که زید قائما به اعتبار ما یقول خب این مجاز است مثلاً . گاهی هم ضمیرش را میآورد حقیقت میشود، کان ناقصهاش را، میگوید زید یکون قائما.
لذا نطق ما همین کلام ما، گاهی حقیقت است، گاهی مجاز است و گاهی نه حقیقت است، نه مجاز است، نطق ما هر چه میخواهد باشد، نطق متکلم. آنکه مورد بحث است ، حال تلبس، زید دیروز قائم بوده، الان قائم نیست آیا میشود گفت که انه قائم؟ تلبس را ندارد اما دیروز داشته چنانچه اگر تلبس را الان داشته باشد معلوم است حقیقت است. اگر تلبس را فردا پیدا بکند میشود گفت مجاز اما حتماً مجاز است کان و یکون و امثال اینها در کلام نباشد و بالاخره اینجور است که الان میگوید زید قائم به اعتباری که یک ساعت قبل ایستاده بود، آیا این را میتوانیم بگوئیم حقیقت است یا باید بگوئیم مجاز است غلط نیست باید بگوئیم مجاز است به اعتبار ما کان آن 26 تا قرینه، یا آن 24 تا قرینه یکیاش ما کان بود، یکی مایکون که اسمش را مایقول میگذاشتند. لذا نطق ما مناط نیست، تلبس خارجی تلبس ذات به مبداء این مناط است این گاهی ماضی است، گاهی حال است، گاهی استقبال است، این تلبس. حالا این تلبس در حال که حقیقت است تلبس ما کان اما استعمال بکنم، الان بگویم زید قائم میشود گفت یا نه ؟ حالا که میشود گفت یا نه حقیقت است یا مجاز ؟
عرض کردم این چیزی ندارد اگر هم مرحوم آخوند اصلاً متعرض نشده بودند، چون بنای مرحوم آخوند برایجاز است، خب تا اینجاها که مرحوم آخوند با 20-10 صفحه آمده، مرحوم صاحب هدایه المسترشدین با 100 صفحه آمده. بناست مرحوم آخوند بطور ایجاز، لذا این مقدمه را نگفته بودند خوب بود، احتیاج نداشتیم. مقدمه پنجم که مورد احتیاج است این است آیا اصلی داریم که اثبات بکند مقصود ما را ؟ یعنی اگر ما نتوانستیم اثبات بکنیم که زید قائم به اعتبار من قضا آیا حقیقت است یا مجاز، نتوانیم چیزی، دلیل نداشته باشیم. آیا میتوانیم تمسک به اصلی بکنیم یا نه ؟
مراد از اصل در اینجا، مرحوم آخوند نگفتند ولی باید اینجور باشد، مراد اصل عملی نیست، اصل عمل مربوط به فقه ماست و اما در اصول ما هیچ جا نداریم بگوئیم با اصاله البرائه بخواهم مطلب اثبات بکنم برای اینکه اصول مدرکی است، استدلالی است، حقیقتی است و باید با استدلال بگویم مثلاً زید قائم، این به اعتبار ماکان، مجاز است یا حقیقت است دلیلش چه ؟ عرف، تبادر که حالا بعد عرض میکنم، عدم صحت سلب، باید استدلال بکنم. و اما بخواهم با اصول عملیه بیایم جلو اصول عملیه مربوط به فقه است، نه مربوط به اصول لذا در فلسفه بخواهیم با اصل عمل بیائیم جلو، در علم کلام بخواهیم با اصل عمل بیائیم جلو حتی در صرف و نحو و در هر علمی، اصول عملیه مربوط به فقه است، مربوط به تعیین وظیفه در ظرف شک در فقه. و اما در اصول، اصول عملیه باید حتی تعیین وظیفه در ظرف شک بکند، خب معلوم است نمیشود دیگر. اینها را مرحوم آخوند به وضوح باقی گذاشتند لذا استدلالی که شده، خب مرحوم آخوند میفرمایند اصلی نداریم که مطلب را اثبات بکند، اگر ندانستیم که زید قائم به اعتبار ما کان آیا حقیقت است یا مجاز ؟ یک دلیلی بگوید حقیقت است یا مجاز، اصل از اصول بگوید حقیقت است یا مجاز، همچنین اصلی نداریم. یعنی قاعده، یک قاعدهای داشته باشیم، که آن قاعده استدلالی میشود دیگر، آن قاعده به ما بگوید، همچنین چیزی نداریم.
بله میفرمایند اما توی فقه داریم، مثلاً گفته است که اکرم العلماء حالا یک کسی قبلاً عالم بوده الان عالم نیست آیا وجوب اکرم دارد یا نه ؟ مصداق اکرم العلماء است یا نه ؟ خب رفع مالا یعلمون میگوید این وجوب اکرم ندارد، چنانچه اگر اکرم العلماء قبل بوده و حالا مدتی این اکرامش میکرده، حالا این عالم، جاهل شده آیا اکرامش واجب است یا نه ؟ استصحاب میگوید بله. میگوید سابقاً اکرامش میکردی الان هم باید اکرامش بکنی. لذا اگر توی اصول نتوانستیم چیزی اثبات بکنیم، توی فقه با اصول عملیه، گاهی استصحاب، گاهی برائت میتوانیم نتیجه بحث را بدست بیاوریم ولو نمیگوئیم که مشتق حقیقت است در حال است اما آن اصول عملیه ما نتیجه میدهد که زید سابقاً وجوب اکرام داشته، الان نمیدانم دارد یا نه ؟ میگویم دارد، این میشود مثل آنجا که اثبات بکنم تلبس به مبداء فی الحال و فی مامضی هر دو، نتیجهاش این میشود در حالیکه الان علم ندارد میگوید اگر اکرامش کن. مثل آنجا که علم دارد میشود حرف آن کسانی که میگویند مشتقش متلبس به مبداء فی الحال او فی من قضی هر دواش حقیقت است. چنانچه اکرم العلماء اگر بعد پیدا شود، این آقا عالم بوده، علمش از بین رفته، حالا گفتند اکرم العلماء نمیدانیم اکرام کنیم یا نه ؟ میگوئیم نه، رفع مالایعلمون رفع ما لا یعلمون به ما چه میگوید ؟ نتیجه اینکه مشتق منحصر به مبداء فی الحال است به تلبس فی الحال است.
این خلاصه حرف است بنابراین از نظر اصول عملیه اینجوری است که گاهی نتیجه این بحث مشتق گاهی اعم میشود از من قضی و فی الحال گاهی هم مختص میشود از نظر نتیجه فی الحال اما وقتی اصول عملیه جاری میکنیم قلم میآید اما برای ما اصول درست نمیکند، نمیتوانم بگویم که استصحاب میگوید اکرامش کن، پس من قضی و فی الحال یک جور است هر دو حقیقت است، این را نمیتوانم بگویم یا مثلاً اکرم العلماء که الان آمده میگوید لازم نیست اکرامش بکنی بگویم پس مشتق مختص به فی الحال است و من قضی را نمیگیرد، این را هم نمیتوانیم درست بکنیم برای اینکه اصول عملیه مختص به تعیین وظیفه در ظرف شک در فقه ماست. خوب است دیگر.
مرحوم آخوند میخواهند یک قاعده درست بکنند یعنی نقل میکنند نه از خودشان و آن قاعده بگوید که اعم است، آن قاعده چیست ؟ گفتند که دوران امر بین اشتراک معنوی یا حقیقت و مجاز، گفتند اشتراک معنوی مقدم است. معنایش این است که مشتق اگر بگوئید اعم است، دیگر خواه ناخواه اینجور میشود، برای من قضی و برای مبدا و فی الحال یعنی تلبس فی الحال هر دو میشود حقیقت وضع کرده برای یک مفهوم کلی که مرحوم آخوند مفهوم کلیاش را هم درست کردند دیروز، یک مفهوم کلی وضع کشده برای آن مفهوم کلی که آن مفهوم کلی 2 تا مصداق دارد یکی من قضی یکی هم فی الحال یا اینکه نه، وضع برای مفهوم کلی نشده وضع شده حقیقتاً برای فی الحال ، مجازاً برای من قضی عنه المبداء دوران امر میشود بین مفهوم کلی، حقیقت در هر دو، یعنی از نظر مصداق اگر وضع شده باشد برای حقیقت و برای مجاز یعنی من تلبس فی الحالش حقیقت، من مضی مجاز، آنوقت میشود یکی حقیقت، یکی مجاز. لذا مرحوم آخوند میگویند که گفته شده دوران امر است بین اشتراک معنوی و حقیقت و مجاز و اشتراک معنوی مقدم است.
آن آقا که این حرف را زده، گفته است که آقا غلبه اینجوری است ولی در اینجاها وضع شده برای مفهوم کلی و غالباً . کم است که وضع شده باشد هم برای حقیقت هم برای مجاز لذا به قاعده الذت یلحق الشی بالاعم الاغلب پس آن قاعده مفهوم کلی مقدم است.
نمیدانم یادتان هست یا نه، یا اصلاً قوانیم خواندید یا نه اول قوانین مشکل هم هست 4-3 صفحه با همین حرفها طلبه را گیج میکند، اذا دار الامر بین حقیقت و مجاز، کدام مقدم است، لذا دار الامر بین اشتراک معنوی و اشتراک لفظی کدام مقدم است، اذا درا الامر بین اشتراک و مجاز، کدام مقدم است.
همه اینها را هم، هر کدام را بخواهد مقدم بیندازد میفرماید که برای آن قاعده غلبه، الظن یلحق الشی بالاعم الاغلب در جائی که غلبه مال یک طرف باشد آن را میگیریم. ما نحن فیه هم همینطور است یعنی مدعی شده گفته که اشتراک معنوی غلبه دارد الظن یلحق الشی بالاعم الاغلب پس میگوئیم مشتق وضع شده برای هر دو یعنی نه خارج و مفهوم کلی.
خب همهاش دروغ است به این معناکه هیچ کدام از اینها را نمیشود درست کرد که اشتراک معنوی مقدم است بر حقیقت و مجاز چه کسی گفته ؟ چرا مقدم است ؟ غلبه با اشتراک معنوی است چه کسی گفته ؟ کجا اشتراک معنوی مقدم است بر حقیقت و مجاز و اینکه دوران امر باشد بین حقیقت و مجاز یا اشتراک معنوی، آن مقدم باشد، غلبه با او باشد، غلبه دلیلی ندارد، تقدم دلیلی ندارد، الظن یلحق الشی بالاعم الاغلب دلیل ندارد و لذا آن 4-3 صفحه قوانین را، همهاش را، جوابش همین است مرحوم آخوند (رض) در کفایه همین را میفرمایند که غلبه دلیل ندارد، حالا غلبه باشد اینکه تقدم دلیل ندارد، دلیلش الظن یلحق الشی بالاعم الاغلب است و این دلیل نیست. بلکه دلیل بعکس است چندین مرتبه من در این بحث الفاظ گفتم که حقیقت یکی مجاز 90 تا تمام زبانها همین است مخصوصاً زبان عربی که فصاحت و بلاغت دارد و گاهی مجاز آوردن به اندازهای کلام را فصاحت و بلاغت میدهد به حد معجزه میبرد، و اصلاً اینجوری است که لفظ را وضع میکند برای حقیقت 90 تا مجاز کنارش میآید میشود غلبه با چه ؟ با حقیقت و مجاز، نه با آن اشتراک معنوی یعنی حقیقت دارد وضع اول، مجاز دارد استعمالهای مردم، خودش هم - واضع – شاید استعمال نکند و اما یا با آن قرائن 26 گانه یا با ذوق مرحوم آخوند با حقیقت ادعائی مرحوم آخوند و با قراردادن حقیقت و رسیدن به آن معنا به قول آقای بروجردی با اینها میشود یک حقیقت و 100 تا مجاز و اشتراک معنوی خیلی کم است، برمیگردد به استعمالها، اشتراک معنوی ما خیلی کم داریم، دوران امر بین کلی و جزئی، جزئیات به نسبت کلی، خیلی است.
یک حرف دیگر هم هست که مرحوم آخوند نگفتند و این است که این فرمایش این آقا برمیگردد به دوران امر بین حقیقت و مجاز، این قدر دور سرگرداندن و کلام را مشکل کردن، لازم نیست بگوید دوران امر بین حقیقت و مجاز است و حقیقت مقدم بر مجاز است برای غلبه جوابش هم این است که گفته و همین که الان مشهور شده همان قاعدهاش الظن یلحق الشی بالاعم الا غلب است، قبول نداریم، قبول ندارند نه ما قبول نداریم.
بنابراین ما در دورههای قبل این مقدمات را همهاش را میانداختیم در ضمن کلام حرفها را میزدیم اما حالا دیگر مجبو شدیم روی کفایه برویم جلو لذا مجبور شدیم این 5 مقدمه مرحوم آخوند را بگوئیم که مهمش آن زمانی بود که آنهم خیلی نتیجه عملی نداشت.
خب این مقدماتی که مرحوم آخوند فرمودند اما یک چیز باقی مانده که مرحوم آخوند نگفتهاند و عمده آن است باید بگویند عرف، تبادر خیلی کم پیدا میشود، معنای تبادر این است که نمیدانیم برای چه وضع شده ببریمش توی خزینه ذهن و معنا را پیدا بکند، این کم است خیلی کم است ولی آنکه الان دلیل رساست این است؛ زید نشسته ما بگوئیم این آقا ایستاده، خب عرف این را نمیپسندد، بله بگوئیم قبلاً ایستاده بود این را میپسندد، بگوئیم الان ایستاده مجازاً این را هم میپسندد، اما واقعاً، حقیقتاً بگوئیم این آقائی که نشسته، ایستاده. خب نمیشود دیگر برای اینکه اصلاً زید قائم لیس بقائم الان برای این صادق است دیگر همان صحت سلب. میتوانم بگویم هذا لیس بقائم، عرف است، اینکه مرحوم آخوند توی تناقض منطقی رفتند و توی تبادر رفتند، توی صحت سلب رفتند، به هیچ کدام از اینها احتیاج نداریم، خوب است، اگر شک کنیم آن خزینه ذهم ما درست میکند، اگر هم بخواهیم با عدم صحت سلب و صحت سلب جلو بیائیم آن را هم درست میکند، خوب است اما اگر باز توی منطق بگوئیم هذا قائم، هذا لیس بقائم اینهم درست میشود ولی مهمتر از همه اینها عرف است، همانکه ما فقه مان روی آن میچرخد. آن عرفی که بطور ناخودآگاه وقتی به او بگوئیم زید قائم و نشسته باشد استیحاش میکند لذا عالم بوده، علمش از بین رفته حالا الان جاهل است اگر بگوییم زید کان عالما خوب است، عرف میپسندد، اما بخواهم بگویم که این الان عالم است، خب اگر هم بپسندد میگوید به اعتبار ما کان میگوئی دیگر مجاز است نه حقیقت، راستی به عرف بگوئیم این الان عالم است میگوید خب الان عالم است اگر از او بپرسم، بتواند جواب بدهد عالم است نتواند نه بگوئیم نه به اعتبار ما کان حقیقتاً واقعاً الان عالم است خب عرف نمیپسندد دیگر، خیلی احتیاج به منطق نداریم، بگویم که نمیشود به این بگوئیم هم قائم و هم قاعد، خیلی احتیاج نداریم، بگویم که نمیشود به این تبادر، شک داریم ببر توی خزینه ذهن، خزینه ذهم معنا را پیدا میکند، تلبس فی الحال، احتیاج ندایم به صحت سلب بگوئیم هذا لیس بقائم، لیس بقاعد، اینها خوب است اما خوب تر از همه اینها انصراف الفظ من المعنی عرفاً . من خیال می کنم اگر مرحوم آخوند این را فرموده بودند خیلی بهتر بود از آن تبادر و صحت سلب و تناقض و امثال اینها بنابراین دلیل ما براینکه این مشتق ذات متلبس به مبدأ فی الحال اگر به اعتبار من قضی گفتیم مثل به اعتبار ما یعول است، اگر حقیقت اراده کنیم غلط است اگر مجاز اراده کنیم به اعتبار ما کان و اعتبار ما یعول درست است و اما بخواهیم به اعتبار من قضی حقیقت است چنانچه به اعتبار حال حقیقت است، این را عرف نمیپسندد.
حالا آنجا که این مثال من زید عالم بوده، الان جاهل است میشود گفت واقعاً عالم است، عرف میگوید اگر راستی عالم است خب جواب مسئله من را بدهد حالا روی این همینطور سرسری جلو نروید برای اینکه همین حرف مرحوم آخوند را بزرگان مثل صاحب هدایت المسترشدین، دیگران و منجمله آنکه اصلاً قائل است، میرزا حبیب الله رشتی با کمال شهامت میگوید برای هر دو دلیلش هم تبادر، عدم صحت سلب همان حرفی که مرحوم آخوند اینجا میزند، میرزا حبیب الله رشتی آن 2 تا دلیل را میآورد و رد ما که انشاءالله فردا هم صحبت میکنیم همین است که عرف نمیپسندد، عرف میگوید نمیشود که این زید حقیقتاً هم قائم باشد هم قاعد باشد، نمیشود میخواهد منطق بگوید، تبادر بگوید میشود یا نمیشود، صحت سلب و عدم صحت سلب باشد یا نباشد، عرف میگوید نمیشود مگر مجاز.
لذا سرسری نمیشود چون حرف از بزرگان است تناقض بین مرحوم آخوند و هم شاگردیشان آقا میرزا حبیب الله رشتی است او میگوید حقیقت است، او میگوید مجاز است، مقداری رویش فکر بکنید ببینید که غیر از اینکه من گفتم به ذهنتان میرسد یا نه ؟
وصلی الله علی محمد و آل محمد