درس خارج فقه آیت الله مظاهری

95/11/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مسأله دوم: مناط اعتبار زکات غلات، خشکیده‌ی آنها است/ شرط اول: نصاب/ شرایط زکات غلات/ زکات غلات/ اجناس زکویه/ کتاب الزکاة

«مسأله 2: وقت تعلق الزکاة و إن کان ما ذکر، علی الخلاف السالف إلا أنّ المناط فی اعتبار النصاب هو الیابس من المذکورات فلو کان الرطب منها بقدر النصاب لکن ینقص عنه بعد الجفاف و الیبس فلا زکاة.»[1]

ديروز صحبت شد که چه وقت زکات در غلات اربعه واجب می‌شود. بالاخره اختلاف بود و ما اختلاف را به نزاع لفظی تمام کرديم و گفتيم: جمع بين روايات و اقوال اين را اقتضاء می‌کند که در گندم و جو، وقتی که گندم‌ها در خوشه خشک شده باشد و موقع درو کردن آنها باشد؛ در نخل هم وقتی که رسيده باشد و در انگور هم وقتی انگور شده باشد، واجب می‌شود. لذا اگر قبل از آنکه به ثمر برسد و وقت چيدن باشد، آنها را بفروشد، يا به کسی هديه کند، زکات ندارد. آنکه می‌خرد، زکات ندارد و آنکه می‌فروشد هم زکات ندارد؛ برای اينکه وجوب هنوز به آن تعلق نگرفته است.

و اما مناط در تعلق وجوب، تفاوت می‌کند؛ در گندم و جو، وقتی است که آنها را از خوشه جدا کنند و در خرما وقتی است که بشود چيد، اما در عنب يعنی انگور، در وقتی است که کشمش شود. لذا مناط در زکات غير از تعلق وجوب است؛ تعلق وجوب يک وقت است و مناط در زکات و دادن زکات وقت ديگری است. در مثل گندم و جو خيلی تفاوت ندارد و شايد وقت تعلّق و ادا با هم باشد، در خرما هم تفاوت دارد، اما آنچه خيلی تفاوت دارد و حتی موجب تعجب است، انگور و کشمش است. وقت تعلّق وجوب، انگور است، اما وقت ادا، کشمش است و مناط هم وقت ادا است، نه وقت تعلق. بنابراين آقايی که باغ دارد و صد و چهل و چهار مَن شاهی انگور دارد، فايده ندارد، بايد مثلاً سيصد يا چهارصد من انگور داشته باشد تا صد و چهل و چهار من شاهی‌،‌کشمش پيدا کند.

بنابراين بين انگور و کشمش خيلی تفاوت وجود دارد؛ به اندازه‌ای که صاحب مدارک اشکال عقلی کرده و گفته است: اگر تعلق وجوب انگور باشد و مناط کشمش باشد، اين کشمش تعلق وجوب ندارد. از آن طرف می‌فرماييد: بايد کشمش شود تا مناط وجوب و ادا بيايد و اينها با هم جمع ندارند.[2]

اما جوابش اين است که وقتی که وجوب آمد، مناط هم می‌آيد. لذا اگر کسی صد و چهل و چهار مَن انگور داشته باشد، نه وقت تعلّق وجوب است و نه وقت تعلّق ادا است، بلکه بايد ببيند چند مَن انگور، يک مَن کشمش می‌شود؛ مثلاً اگر چهار مَن انگور، يک مَن کشمش شود، بنابراين بايد چهار برابر صد و چهل و چهار مَن را‌ حساب کند. تعلق وجوب همان وقت و وقت ادا نيز همان وقت است. گفتم در باب گندم و جو خيلی تفاوت ندارد؛ در باب خرما هم اينکه مرحوم سيد می‌فرمايند بايد خشک باشد، مراد اين نيست که آب نداشته باشد، بلکه يعنی وقت چيدنش باشد. اگر اسمش را يابسه نگذاشته بودند، خيلی بهتر بود.

ديروز گفتيم: وقت وجوب و وقت تعلق و ادا يک معنا دارند و عرفاً اين است که انگور داشته باشد، يا خرما، يا جو و يا گندم داشته باشد. يک دفعه اين گندم و جو در منزلش است و يک دفعه روی خوشه‌ است و هنوز جدا نشده است. خرما هم يک وقت به درخت است و يک وقت چيده و به خانه آورده است، اين هم مناط تعلق زکات است و هم مناط در دادن زکات است. اما آنچه محيّرالعقول است، ‌راجع به انگور است که گفته‌اند زکات به انگور تعلّق می‌گیرد، اما در وقتی است که کشمش باشد. لذا صاحب مدارک فهميده که مناط در ادا و مناط در وجوب با هم تفاوت دارد و آن ايراد عقلی را کرده است. اما اگر معنا کنيم، وقتی که به درخت است و هنوز نرسيده،‌ اگر بداند صد و چهل و چهار من کشمش از اين انگور برداشت می‌کند، به اين معنا که مثلاً پانصد من انگور دارد، همان وقت وجوب متعلق می‌شود و بايد ادا کند.

مسأله از نظر فقهی اين‌طور که من عرض کردم و از نظر عرفی اين‌طور که ديروز گفتم، که مناط عرف است، درست در می‌آيد. از اين جهت در مسأله اختلاف نيست، يعنی نصاب غلات صد و چهل و چهار مَن است؛ در گندم و جو و خرما، وقتی که وقت چيدنش باشد؛ در انگور هم وقت چيدن مناط است، اما کشمش آن، نه خود انگور. آن‌وقت نصاب در گندم و جو و خرما، صد و چهار و مَن است و اما اگر بخواهيم برای انگور نصاب تعيين کنيم، بايد مثلاً بگوييم: اگر پانصد مَن انگور داشته باشد، وجوب تعلق می‌گیرد و وقت ادای آن وقتی است که کشمش باشد. اما همان وقتی هم که انگور است، می‌تواند انگور را بدهد؛ اما به جای زکات صد و چهل و چهار من کشمش، باید زکات پانصد مَن انگور را بدهد.

مرحوم صاحب مدارک اشتباه کرده‌اند و خيال کرده‌اند تا کشمش نشود، وقت ادا نيست و وجوب نمی‌آيد، ولو اينکه در وقتی که انگور است، متعلق نصاب می‌شود، اما وقتی واجب است ادا کند که کشمش باشد. اما مشهور، بلکه اجماع، بلکه روايت اين را قبول ندارد و می‌گويد: در همه‌ی اينها وقتی تعلق وجوب می‌آيد که وقت چيدن اينها باشد. در مثل گندم و جو مناط، در ادا و مناط در وجوب با هم يکی است. مناط در خرما، مقداری تفاوت دارد، ولی مناط در انگور و کشمش خيلی تفاوت دارد؛ صد و چهل و چهار مَن انگور زکات ندارد، بلکه وقتی پانصد من انگور داشته باشد که صد و چهل و چهار مَن کشمش بشود، زکات دارد. آن‌وقت، وقتی که انگور است، تعلق وجوب می‌آيد و نمی‌تواند در آن تصرف کند، الاّ اينکه تخمين بزند.

مسأله‌ی بعد هم این است که اگر کسی باغش زکات دارد، آيا خودش و زن و بچه‌اش می‌توانند به اين باغ بروند و از اين باغ استفاده کنند؟ ما می‌گوييم: آری و مشهور می‌گويند نه، مگر اينکه به ذمّه بگيرد و از حاکم شرع اجازه بگيرد. علی کل حالٍ نصاب زکات صد و چهل و چهار مَن انگور نيست، بلکه بايد پانصد مَن انگور داشته باشد که وقتی خشک شود و کشمش شود، صد و چهل و چهار مَن شاهی شود.

صحيحه سعد عن الرضا عليه‌السلام: «وَ هَلْ عَلَى الْعِنَبِ زَكَاةٌ أَوْ إِنَّمَا يَجِبُ عَلَيْهِ إِذَا صَيَّرَهُ‌ زَبِيباً؟ قَالَ: نَعَمْ إِذَا خَرَصَهُ أَخْرَجَ زَكَاتَهُ.»[3]

يعنی در وقت «إِذَا صَيَّرَهُ‌ زَبِيباً» واجب می‌شود. معنايش اين نيست که در وقتی که انگور است، تعلق وجوب ندارد، بلکه معنايش اين است که در وقتی انگور است، وجوب زکات می‌آيد، اما مثلاً روی پانصد مَن می‌آيد که اگراين پانصد من را خشک کنيم و کشمش کنيم، صد و چهل و چهار مَن شاهی می‌شود و با گندم و جو و خرما تفاوتی ندارد.

بنابراين اصل مسأله اشکال ندارد و اشکال مرحوم صاحب مدارک هم خيلی به مقام صاحب مدارک نمی‌خورد.

مسأله‌ی ديگری که دارند، این است که می‌فرمايند: «في مثل البربن وشبهه من الدقل الذي يؤكل رطبا وإذا لم يؤكل إلى أن يجف يقل تمره أو لا يصدق على اليابس منه التمر أيضا المدار فيه على تقديره يابسا، وتتعلق به الزكاة إذا كان بقدر يبلغ النصاب بعد جفافه.»[4]

نمی‌دانم «الذی يؤکل رطبا» چه خوشه‌ای است که اسمش را «بُرّين» می‌گذارند و هنوز نرسيده، می‌شود خورد و يا چه جويی است که وقتی نرسيده اسمش را «دُقل» می‌گذارند. ايشان می‌فرمايند: در اينگونه چيزها که نرسيده‌ی آن را می‌خورند و اگر خشک شود خوردنی نيست،‌ زکات دارد ومناط اين است که خشک شود. مثلاً دو مَن «بُرّين» باشد که اگر خشک شد، يک مَن شود. آن‌وقت اگر دو برابر صد و چهل و چهار مَن شاهی داشته باشد، زکات دارد و اگر يک برابر داشته باشد، وجوب زکات ندارد، تعلق زکات هم ندارد.

اولاً: من نمی‌دانم «بُرّين» و «دُقل» چيست و ظاهراً در ايران گندمی نيست که بشود همين‌طور خورد، يا جويی نیست که بشود رطباً خورد.

ثانیاً: آيا بر اين «بُرّين» گندم صدق می‌کند يا نه؟ اگر گندم صدق نکند، زکات ندارد و اگر گندم صدق بکند، خواه ناخواه نصابش بايد در وقتی باشد که می‌توان خورد و اما چيزی که تازه‌ی آن را می‌خورند و اگر خشک شود مورد خوراک نيست، اولاً چرا زکات داشته باشد، چون صدق گندم يا جو نمی‌کند و بعد هم اگر زکات داشته باشد، شما می‌گوييد وقتی خشک شد، به درد نمی‌خورد، پس وقت چيدن يا وقت خوردن زکات دارد. همين‌طور که در گندم و جو گفته‌اند: وجوب زکات وقتی می‌آید که در خوشه دانه کرده، ولی بايد کاه را از اين دانه‌ها جدا کنند، اين هم بايد اينطور باشد که در وقتی که می‌توان خورد، زکات دارد، اما مناط، خشک آن باشد. لذا اگر «بُرّين» و «دُقل» را بدانيد، به مرحوم سيد اين ايراد وارد است که آیا بر اين «بُرّين» و «دُقل» گندم و جو صدق می‌کند يا نه، ظاهراً صدق نمی‌کند، بلکه شبيه گندم و جو است که می‌توان همينطور در دهان ريخت و جويد و فرو داد؛ لذا اينها نه گندم است و نه جو. حال اگر فرموديد گندم و جو است، وقت وجوبش همان وقتی است که می‌توان خورد. اگر صد و چهل و چهار من باشد زکات دارد و اگر صد و چهل و چهار مَن نباشد، زکات ندارد.

لذا مسأله‌ی سوم ايشان که از نظر لغت چيزی داشته باشيم که مورد خوردن باشد، اما اسمش گندم و جو نباشد، اگر چنين چيزی باشد، چيز فوق‌العاده کمی است و اصلاً مربوط به زکات و صد و چهل و چهار من نيست. در گندم و جو، آنطور که گفتيم، کاه را جدا می‌کنند، آرد می‌کنند و می‌خورند و اما خوشه‌ی اينها را در صحرا می‌گيرند و می‌خورند.

سابقاً‌ راجع به خرما صحبت کرديم و گفتیم: خرماهايی هست که به قول روايت، هسته‌ی آن خيلی بزرگ است، اما پوسته‌ی آن کم است و آن خرمای «دُقلی» است که بعضي‌ها هم گفته‌اند اصلاً‌ قابل خوردن نيست. می‌گوييم اين زکات ندارد و اگر زکات هم داشته باشد، ‌بايد صد و چهل و چهار مَن آن چندين برابر شود. اما بحث الان ما راجع به چيزی شبيه گندم و جو است که می‌توان همانطور که در خوشه است،‌ دانه کنند و بخورند. اگر چنين چيزی باشد، چيز فوق‌العاده کمی است و اصلاً مربوط به زکات و صد و چهل و چهار من نيست. حال اگر مزرعه‌ای از «بُرّين» و «دُقل» باشد، در وقتی که برسد و مورد اکل شود- نه در وقتی که خشک شود و قابل خوردن نباشد- اگر به حد نصاب برسد، زکات دارد و اگر به حد نصاب نرسد، زکات ندارد.


[1] العروة الوثقی، سید محمد کاظم طباطبائی یزدی، ج4، ص65، ط ج.
[2] مدراک الأحکام، سید محمد عاملی، ج5، ص139.
[3] وسائل الشیعه، محمد بن حسن حر عاملی، ج9، ص175، ابواب من تجب علیه الزکاة، باب1، ح1، شماره11772، ط آل البیت.
[4] عروة الوثقی، سید محمد کاظم طباطبائی یزدی، ج4، ص65، ط ج.