درس خارج فقه آیت الله مظاهری

کتاب النکاح

92/04/10

بسم الله الرحمن الرحیم

 رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
 
 بحث درباره‌ي «حيل شرعيه» است که آيا جايز هست يا نه. يک حکمي از احکام الله را به واسطه‌ي چيزي حلال کند و تحريم حلال و تحليل حرام به واسطه‌ي يک حيله‌ي شرعي کند. آيا اين جايز هست يا جايز نيست؟!
 مرحوم محقق در شرايع سه ـ چهار جا اين حيله‌ي شرعيه را متذکر شدند و به نسبت شرايع که کتاب فرعي است، مفصل متعرض شدند و فرمودند حيله‌هاي شرعي مطلقا جايز است. حتي مثال زده که اگر به واسطه‌ي حرامي بتواند تحليل حرام و تحريم حلال بکند، باز جايز است و کارش حرام است، اما باز جايز است. بعد هم مثلاً‌مثل مرحوم صاحب عروه، چندين جا در عروه و اما در ملحقات عروه يک بحث مفصلي دارند. ميدانيد که ملحقات عروه يک کتابهاي فقهي است و صد در صد استدلالي است. ايشان هم مي‌فرمايد جايز است. مضمون همان روايتي هم که «نعم الفرار من الحرام الي الحلال» است و تمسّک مي‌کنند و مي‌فرمايند که حيله‌هاي شرعي مطلقا جايز است. مرحوم محقق در شرايع و من جمله در اينجا اينکه طوري هست، جايز مي‌دانند. يک مثال عوامانه‌اي هم مي‌زنند که به ساحت مقدس مرحوم محقق نمي‌خورد اما در ميان مردم مشهور است. مثلاً در زدم و خانم در اطاق مي‌پرسد کيست و او مي‌گويد آقا هستند يا نه و خانم مي‌گويد آقا نيستند. درحالي که آقا در خانه هست و خانم اراده مي‌کند که پاي تلفن نيستند و يا اينجا که من ايستادم، نيستند. مي‌فرمايد اين يک حيله‌ي شرعي است و اسم آن را توريه مي‌گذاريم و اشکال ندارد. لذا از مصاديق همين حيل شرعيه، مرحوم محقق توريه را حساب مي‌کنند و چهار ـ پنج مثال هم در همين جا نظير مثالي که من گفتم، مي‌زنند. مثلاً حتي مي‌‌پرسد پول داري و اين در جيب ديگرش پول دارد و به طوري که او نفهمد، به آن جيبش اشاره مي‌کند و مي‌گويد پول ندارم. مي‌فرمايند اين جايز است. معناي توريه هم يعني همين. يعني آن واقع و نفس الامر را با يک حکم شرعي مي‌پوشاند. بالاخره مرحوم محقق مي‌فرمايند تحليل حرام و تحريم حلال به واسطه‌ي حيله‌هاي طلبگي و حيله‌هاي شرعي مطلقا جايز است و ادعاي شهرت هم روي آن هست من جمله صاحب عروه در عروه و حتي بحث رفته در اخلاق و مرحوم محقق نراقي هم پدر و هم پسر، توريه و حيل شرعي را تجويز مي‌کنند. يعني بحث اخلاقي کردند و گفتند طوري نيست.
 در مقابل اينها صاحب جواهر است و صاحب جواهر از اساتيدشان نقل مي‌کنند. مثلاً بحرالعلومها و کاشف الغطاها و وحيد بهبهانيها مي‌فرمايند حيل شرعي و توريه مطلقا جايز نيست. مگر يک ضرورتي پيش بيايد که «الضرورات تبيح المحذورات» است براي اينکه ضرورت گاهي زنا را نه تنها حلال مي‌داند بلکه لازم مي‌داند. مثلاً‌زن به طلبه مي‌گويد يا با من زنا کن و يا الان آبروي تو را مي‌برم و طلبه مي‌بيند که الان آبروي روحانيت ريخته مي‌شود و گفتند اگر ضرورت باشد و اهم و مهم باشد، «الضرورات تبيح المحذورات» و آنگاه زنا حلال مي‌شود. يا اکل در مخمصه که اگر دزدي نکند، بچه‌اش مي‌ميرد و در اينجا گفتند «الضرورات تبيح المحذورات». مرحوم جواهر از اساتيدشان نقل مي‌کنند که يک دفعه ضرورات تبيح المحذورات است و مربوط به اين نيست که ما بگوييم حيله‌ي شرعيه جايز است و اين برمي‌گردد به اينکه ضرورت جايز است. و اما اگر ضرورتي در کار نباشد و ما بخواهيم با حيله‌ي شرعي تغيير حکم به واسطه‌ي چيزي دهيم، صاحب جواهر خيلي جدي و من جمله در اينجا مي‌فرمايد نه تنها جايز نيست بلکه نقض غرض شارع است. شارع مقدس فرموده ربا خوردن حرام است و هم اثر وضعي درست کرده (يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ) و هم اثر تکليفي درست کرده و فرموده (فَان لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رسوله)، يعني جنگ با خداست. حال ما با يک حبه نبات، ربا را درست کنيم. مثلاً بگويد يک ميليون به عنوان قرض الحسنه به تو مي‌دهم (مَّن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا کثيرة)، و اين هجده برابر صدقه است. اما يک حبه نبات به تو مي‌فروشم به صد هزار تومان. اين صد هزار تومان بيع است و اجحاف است اما بالاخره بيع است. يک بيع صحيح با يک قرض الحسنه، ربا را حلال کرد. شارع مقدس گفته ربا حرام است و اين با حيله‌ي شرعي ربا را درست کرد و صاحب جواهر مي‌فرمايد اين نقض غرض است و نقض غرض شارع در اينجا تحقق پيدا کرده است. مثال اين هم فراوان است. الان همين قضيه‌ي بانکها يک حيله‌ي شرعي و يک مصيبت بين المللي است. و اين مصيبت عامه‌اي که الان براي مردم راجع به بانکها هست و اسم آن را بانک منهاي ربا مي‌گذارد. بعضي از قرض‌الحسنه ها اسم مي‌آورند و به جاي بانک که ده درصد است، آنجا سي و دو درصد مي‌گويند. بيچاره‌اي مي‌گفت يک ميليون از قرض الحسنه گرفتم سه ماهه و الان ششصد تومان به من داده و چهارصد تومان آن را کم کرده است. حال گاهي به نحو کارمزد و همان چيزي که تحليل حرام و تحريم حلال مي‌کند و گاهي به واسطه‌ي کارمزد و گاهي به واسطه‌ي جعاله و گاهي به واسطه‌ي مضاربه و گاهي هم به واسطه‌ي عقدي از عقود و هفت ـ هشت ده تا در کتابچه‌ي خود نوشتند و اين کتابچه براي بانکها خوب نيست و من رؤساي بانک را ديدم که اصلاً يا نخواندند و اگر خوانند به آن عمل نمي‌کنند و مضاربه‌اي در کار نيست و مبارزه با شارع مقدس هست که ربا را حرام کرده است.
 مرحوم صاحب جواهر تبعاً از اساتيدشان مي‌فرمايند همه‌ي اينها حرام است. حيله‌ي شرعي نباشد. ما بايد صميميت و صداقت داشته باشيم. مثلاً به زن ياد مي‌دهند که بگو آقا نيست و اراده کن در اينجا که ايستاده ام نيست. شارع مقدس مي‌فرمايند اين نقض غرض است. (انّما يَفْتَري ِالْکِذْبَ اَلّذِينَ لايُومِنُونَ)، (فَاجْتَنِبُواْ الرِّجْسَ مِنَ الاٌّوْثَـنِ وَاجْتَنِبُواْ قَوْلَ الزُّورِ). دو کار نکن. يکي اينکه بت پرستي نکن و يکي اينکه دروغ نگو. حال ما گناه دروغ که به اندازه‌ي بت پرستي است و آن همه گناه روي دروغ است و از گناهان کبيره است و در مکاسب محرمه نوشتيم، حال اگر بگويد آقا نيستند و مراد اينست که در اينجا که من ايستادم، اقا نيستند و اين دروغ حلال شد. صاحب جواهر مي‌فرمايد اين نمي‌شود. نقض غرض است و نقض غرض شارع جايز نيست. صاحب جواهر دو مثال هم در اينجا و در جاهاي ديگر مي‌زنند و مي‌فرمايند بعضي اوقات شارع مقدس حسابي گير مي‌دهد. مثل کسي که مي‌خواهد به زنش ضرر بزند و مي‌داند که مي‌ميرد و مرض موت مثل سرطان دارد و مي‌داند که امروز و فردا مي‌ميرد و با زنش خوب نيست و نمي‌خواهد زنش يک چهارم يا يک هشتم ببرد، لذا زنش را طلاق مي‌دهد. چند روز قبل مسئله‌ي آن را خوانديم که اين زن حتي تا يک سال ارث مي‌برد. عده‌ي او تمام شده و طلاقش هم درست است، اما چون اين مي‌خواسته کلاه بر سر شارع بگذارد، شارع بر سر اين کلاه گذاشته و گفته اين زن هم در عده و هم در بعد از عده و حتي تا يکسال ارث مي‌برد. مرحوم صاحب جواهر تبعا از اساتيدشان مي‌فرمايند هرکجا نقض غرض شارع باشد و ما بخواهيم کلاه بر سر شارع بگذاريم، شارع نه تنها کلاه را قبول نمي‌کند بلکه کلاه حسابي هم بر سر ما مي‌گذارد. مثال دوم هم به قتل مي‌زنند. مثلاً کسي پدرش را مي‌کشد براي اينکه ارث پدرش را ببرد. مي‌گويند از کساني که محروم از ارث هستند، قاتل است. اين علاوه بر اينکه قتل عمد است و ديه دارد اما اين پسر از اين پدر ارث نمي‌برد. مي‌فرمايند اين مي‌خواسته سر شارع مقدس کلاه بگذارد و شارع مقدس بر سر اين کلاه گذاشته و کلاه اين را قبول نکرده است.
 در مسئله از نظر قرآن سه آيه داريم. يکي از آياتش خيلي داغ است و اينکه حيله‌ي شرعي حرام است و گناهش بزرگ و موجب عذاب است. مانند قوم سبت؛ که به قوم سبت گفتند روز شنبه ماهي نگيريد و اينها هم در کنار دريا بودند و ماهيگيري بودند. اينها ديدند که يک ضرر حسابي در کارشان مي‌خورد و براي رفع ضرر،‌بر سر پيغمبر کلاه گذاشتند و نهرهايي متصل به دريا کندند و در آخر اين نهرها حوضچه‌هايي درست کردند و آب به آنجا مي‌آمد و لذا ماهيها به اين حوضچه‌ها مي‌رفتند و نمي‌توانستند برگردند و از اين حوضچه بيرون روند. آنگاه اينها روز يکشنبه آسوده بر سر حوضچه‌ها مي‌رفتند و ماهيها را مي‌گرفتند. و پروردگار عالم براي اينکه کلاه سر خدا گذاشتند و پيغمبرشان را اينطور مسخره کردند، خدا هم اينها را نابود کرد. يعني نه فقط يک گناه معمولي بوده بلکه گناهش خيلي بزرگ است، (الله يستهزي بهم و يمدهم في طغيانهم يعمهون). اين آيات سوره‌ي سبت مي‌گويد که حيله‌هاي شرعي مطلقا حرام است. يکي از بزرگان از مرحوم محقق نراقي (آقا ضياء) نقل مي‌کرد که مرحوم آقا ضياء روي منبر مي‌گفتند توريه، دو دروغ است. حال اين قضيه‌ي اصحاب سبت هم نه اينکه مخالفت با پيغمبر است بلکه مسخرگي خداست. پس اين آيه مي‌گويد جايز نيست.
 يک آيه داريم که مي‌گويد جايز است و آن قضيه‌ي حضرت ايوب است. آنچه در قرآن هست، اينست که قرآن مي‌فرمايد وقتي حضرت ايوب خوب شد و مال و اولاد و همه چيز را به او برگردانديم يک مشکل است و آن اينکه قسم خورده بود که صد تازيانه به زنش بزند. لذا خطاب شد که اين را توريه کن. قرآن مي‌فرمايد طوريه‌ي آن هم اينست که: (و خُذْ بِيَدِکَ ضِغْثًا)، يعني از صد خوشه‌ي گندم و يا يک چوب نرمي يک دسته درست کرد و يکي به اين زن بزن و نگاه قسمي که خوردي درست مي‌شود و حرث قسم نمي‌شود. (وَ خُذْ بِيَدِکَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ)، خدا به حضرت ايوب ياد داد که حيله‌ي شرعي کن و آن صد چوبي که قسم خوردي نزن و به جاي آن صد خوشه مثلاً خوشه‌ي گندم بردار و يکي به پشت او بزن و وقتي اين بافه را به پشت او زدي،راجع به آن قسمي که خوردي، حرث قسم نشده است.
 اين آيه‌ي شريفه و اصلاً سر تا پاي اين قضيه‌ي حضرت ايوب را من نمي‌توانم حل کنم، گرچه مفسرين از سني و شيعه روي آن خيلي حرف زدند و يک اتفاقي هم دارند اما من نمي‌توانم حل کنم.
 قضيه‌اي که سني و شيعه نقل مي‌کنند، اينست که شيطان به خدا گفت که خدايا اين حضرت ايوب که صابر است و اين همه عبادت مي‌کند به خاطر نعمتهايي هست که به او دادي و خدا هم گفت من تو را مسلط بر اين پيغمبر خدا کردم و برو و مال او را هدر بده. شيطان هم آمد و گوسفندها و شترهاي او را مسموم کرد و نابود کرد. آنگاه تغييري در حضرت ايوب پيدا نشد به علت مقام رضايي که داشت. شيطان گفت به خاطر بچه‌هايش است و ببين پسرهاي کمک کاري دارد. خدا گفت تو را مسلط بر سر بچه‌هاي او کردم و شيطان دوازده بچه‌ي او را نيز کشت. شيطان گفت خدايا! اين اگر فرقي نکرد، به خاطر سلامتي خود است. خدا گفت تو را مسلط کردم بر سر حضرت ايوب و آنگاه حضرت ايوب ميکروبي و مريض شد و مرضش به گونه‌اي شد که همه‌ي قوم و خويش از دست او فراري شدند و فقط خانم وفادار او ماند. اين خانم باوفا پرستار او شد. سنيها مي‌گويند مردم او را از شهر بيرون کردند براي اينکه شهر ميکروبي نشود اما شيعه معمولاً اين را نمي‌گويد. بالاخره اين آقا مريض بود و خانم اينطرف و آنطرف مي‌رفت تا غذا و دوايي تهيه کند و بالاخره يک عمري با حضرت ايوب ساخت تا اينکه خوب شد و زندگي او برگشت. اما يک خطا از اين زن سرزد. سنّيها مي‌گويند زنا داده است. لذا به حضرت ايوب خبر دادند و حضرت ايوب هم نمي‌توانست کاري بکند و نشست و برخاست کند و گفت وقتي خوب شدم، تو را حد مي‌زنم. شيعه مي‌گويد اين زن موهاي سرش را فروخت. براي اينکه نان و غذايي براي حضرت ايوب تهيه کند، موهاي سرش را براي عروسي کلاه گيس کرد و وقتي نزد حضرت ايوب آمد، حضرت ايوب خيلي ناراحت شد و قسم خورد که صد تازيانه به تو مي‌زنم. پروردگار عالم وقتي شيطان حسابي مجاب شد و مثل اينکه حضرت ايوب هم (رَبِّ إنِّي قَدْ مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ) را گفت، يعني خدايا من راضي هستم و به هرچه کردي راضي هستم، اما (رَبِّ إنِّي قَدْ مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ). لذا خدا اول خود حضرت را شفا داد و قرآن در همين جا مي‌فرمايد چشمه‌ي آبي درست شد و خدا به حضرت گفت به اين چشمه‌ي آب برو و او هم رفت و هم آب تصفيه خورد و هم شفا پيدا کرد و پروردگار عالم اولادهاي او را نيز زنده کرد و مال او را نيز برگرداند و بالاخره قرآن مي‌فرمايد خوب از امتحان بيرون آمد و وقتي خوب از امتحان بيرون آمد، خدا آنچه از او گرفته بود به او برگرداند. هم سلامتي بدن و هم موت اولاد و هم فناي اموالش. سنيها اين چيزها را با گناهاني که به مقام قدس حضرت ايوب و زنش نمي‌خورد نقل کردند. اما ما شيعيان هم نقل کرديم اما به گونه‌اي که گناه در آن نباشد. حرف در اينست که اين آيات حضرت ايوب را چطور معنا کنيم. اينکه شيطان بر سرش مسلط شد، يعني چه! اينکه شيطان مالش را از بين برد و اولادش را کشت، يعني چه! اينکه حضرت را مريض کرد يعني چه! از آن طرف اين پيغمبر خدا قسم بخورد که صد تازيانه به زنش مي‌زند براي اينکه موهاي سرش را فروخته است. خوب اين زن موهاي سرش را فروخته براي اينکه دارو و غذايي براي حضرت تهيه کند، حال چرا به او تازيانه بزني؟!
 راجع به زنا هم معلوم است که با مقام شامخ شيعه جور درنمي‌آيد. و راجع به آن زن باوفا و زني که اين همه گذشت و ايثار و فداکاري داشت، اين حرفها نيست. حال اگر حکم حکومتي هم باشد، و اين حکم حکومتي است که مي‌گويد صد تازيانه مي‌زنم. حال يا العياذبالله براي اينکه زنا داده که نداده است و يا براي اينکه موهاي سرش را فروخته است. اين حکم حکومتي است و حاکم مي‌تواند در اين موارد نقض حکم خودش را بکند و اصلاً در اين موارد نمي‌شود قسم خورد. مثلاً يک آدم خشکي باشد و زنش در جلسه صورتش را به نامحرم نشان داد و وقتي رفت مرد قسم بخورد و بگويد والله صد تازيانه به تو مي‌زنم. مي‌گوييم غلط مي‌کني و يکي هم نمي‌تواني بزني. حتي اگر زنا داده باشد، مرد نمي‌تواند تازيانه بزند. اگر حکومت حکومتي باشد، اين حکم حکومتي را حاکم نقض مي‌کند. حاکم مي‌تواند حکم خودش را نقض کند در آنجا که مصحلت تامه‌ي ملزمه‌اي جلو بيايد. اين قسم به مقام شامخ ايوب نمي‌خورد و اگر قسم خورده باشد، حکم حکومتي است و آن را نقض مي‌کندو علي کل حالٍ اين آيه و اصلاً اين قضيه‌ي حضرت ايوب از متشابهات است و من نديدم کسي اين قضيه‌ي حضرت ايوب را حل کند و حتي استاد بزرگوار ما علامه طباطبائي در الميزان و بالاخره يک چيز مشهوري شده و سرتاپا تشابه دارد. اين آيه‌اي که مجوزيها به آن تمسّک مي‌کنند بر اينکه حيله‌ي شرعي مطلقا جايز است.
 يک تمسّک ديگر هم به سوره‌ي يوسف است. که حضرت يوسف مي‌خواست بنيامين را بگيرد و اجازه ندهد که برود. لذا دستور داد که در گندمهاي برادرانشان ظرف ساعي که از پر از طلا بوده گذاشتند و بعد هم حضرت يوسف گفت اينها را پيدا کنيد و بگوييد (انهم لسارقون)و بالاخره حضرت يوسف بنيامين را گرفت و اجازه نداد برود در اثر سرقتي که بنيامين کرده بود. اين را نيز نمي‌دانيم چطور درست کنيم. آن ساع ملک از طلا بوده و حضرت يوسف چطور اين را در گندم هاي بنيامين گذاشتند. و حضرت يوسف دستور داد او را بگيريد. اينها هم اول ديگران را تفتيش کردند و بعد رسيدند به بنيامين و در ظرف بنيامين اين ساع طلا را پيدا کردند و بردند و حضرت يوسف فرمودند هرکه دزدي کند از ماست. اين نيز از متشابهات قرآن است و اما چيزي در سوره‌ي يوسف هست که همه‌ي اينها را حل مي‌کند و آن اينست که قرآن مي‌فرمايد چون ضرورت بوده پس جايز نيست. حال نمي‌دانيم ضرورتش چگونه بوده است. در سوره‌ي يوسف اينطور هست که (كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ في‏ دينِ الْمَلِكِ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ)،‌ يعني ما به حضرت يوسف گفتيم اين کار را بکن و چاره‌اي نبود. در دين ملک، که حضرت يوسف در آن زمان خزانه‌دار بوده و در دينشان اينگونه بوده که هرکسي دزدي کند او را براي خود بگيرند. لذا حضرت يوسف چاره‌اي نداشته مگر اينکه اين حيله‌ي شرعي را بکند. اگر اين را بگوييم شاهد جمع مي‌شود براي همه‌ي آيات و اينطور مي‌شود که حيله‌ي شرعي جايز نيست، الاّ در ضرورات. در ضروريات (الضرورات تبيح المحذورات) است و اما بالاخره اين هر سه آيه از متشابهات قرآن است. اصحاب سبت را براي اينکه اينطور ماهي گرفتند، نابود کند و سنگسار کند و سنگها روي سرشان بيايد و به طور کلي زير زمين بروند. حضرت ايوب صد چوب به زنش بزند براي اينکه موهاي سرش را فروخته براي اينکه براي حضرت غذا تهيه کند. حضرت يوسف برادرش رابه عنوان دزدي گرفته است. لذا اگر بخواهيم اينها را درست کنيم، حرف صاحب جواهر مي‌شود که حيله هاي شرعيه مطلقا جايز نيست الاّ‌در ضروريات. حيله‌ي شرعي حرام است اما ضرورت گاهي به انجا مي‌رسد که آدم کشي و زنا کردن هم ضرورت مي‌شود. و بگوييم اين آيه‌ي حضرت يوسف شاهد جمع است براي آيات و بگوييم (لايجوز حيله شرعيه الاّ در ضرورات).
 وقت گذشت و اين بحثها هم بحثهاي ارزنده‌اي است. حال روي اين تشابهات آيات فکر کنيد شايد چيزي به دست آوريد که من به دست نياورده باشم.
 و صلّي الله علي محمّد وَ آل محمّد