درس خارج فقه آیت الله مظاهری

کتاب النکاح

90/08/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي‏
 
 در مسئله 9 از مقدمات نکاح، فرمودند: یَجوزُ أكل ما ينثر في الأعراس مع الاذن ولو بشاهد الحال ان كان عاما فللعموم و انكان خاصا فللمخصوصين، و كذا يجوز تملكه معالاذن فيه و لو بشاهد الحال أو بعد الاعراضعنه بناء على خروج المعرض عنه عن ملكالمعرض- بالكسر- فيملك، و ليس لمالكهالرجوع فيه و ان كان عينه موجودا. ولكنالأحوط لهما مراعاة الاحتياط و لا ينبغيتركه.
 نمیدانم چه شده است که مرحوم سیّد در این مسئله واضح ماندند و آن چیزهایی است که روی سر عروس میریزند. میفرمایند اگر کسی بخواهد بردارد، اذن میخواهد. ولو اینکه شاهد حال در کار باشد اما بالاخره اذن میخواهد، ولو بشاهد الحال. اگر در مجلس خصوصی است مثل مجلس خویش و قوم برای خویش و قومها و اگر در مجلس عمومی است، برای همه. بعد راجع به تملّکش، میتواند نخورد و ببرد، این را میفرمایند که اذن میخواهد. که شاهد حالش را هم در اینجا نمیآورند و میفرمایند اذن میخواهد؛ مگر اینکه اعراض در کار باشد که اگر اعراض در کار باشد، میتواند تملّک کند. بعد میفرمایند که تملّک که کرد، آنگاه مثل هبه نیست که مالک بتواند برگردد و قابل رجوع نیست و او مالک میشود و بعد هم یک احتیاط مستحب میکنند به اینکه اگر میخواهد تملّک کند یا میخواهد او برگردد، با رضایت هر دو باشد و نمیدانم مرحوم سیّأ چرا در این مسئله واضح ماندند. معلوم است چیزهایی که روی سر عروس میریزند، معنایش اعراض است یعنی هرکه میخواهد بردارد و اصلاً اگر بگوید که من روی سر عروس میریزم و کسی حق ندارد که بردارد، مردم استیحاش میکنندکه این چه آدم خسیسی است و چه میگوید و یعنی چه. اعراض مثل حیازات میبیند. در باب حیازات اگر مثلاً خانه کسی خراب شد و از خانه اعراض کرد، حال هرکه این خانه را ساخت، صاحب خانه میشود. روایات فراوانی در باب حیازات داریم، در جاهای بالا مثل ده، مثل خانه و مثل باغ؛ کسی دیوار باغش را خراب کرده و آب به این باغ نمیدهد و این باغ خشکیده و بالاخره از این باغ اعراض کرده، آنگاه هرکس در این باغ برود، اشکال ندارد و تملّکش هم مانعی ندارد. اعراض اگر احراز شد، نظیر آنجاست که وقف کند. یعنی رفعیت از ملک میکند که این رفعیت از ملک، گاهی برای خداست که وقف میشود و گاهی برای خدا نیست، یعنی مالکی برای آن تعریف نمیکند، آنگاه همگانی میشود و هرکس بخواهد این را بردارد، اشکالی ندارد. مثال خیلی واضحش همین نثار ارث است. نقلها را روی سر عروس میریزند و میروند. حال همان وقتی هم که هنوز نرفتند، کسی یک دانه نقل بردارد و در دهانش بگذارد، آنگاه آنکه نقلها را ریخته اعتراض کند که چرا با اجازه من نبوده است. معلوم است که استیحاش عرفی دارد. اینکه چرا با اجازه من نبوده است، یعنی چه؟ نقلها را روی زمین ریختند، یعنی هرکه میخواهد بردارد. یعنی من دیگر مالک نیستم و هرکه خواست بردارد. حتی اگر خودش هم یک نقل بردارد، ملک دوم پیدا میشود و آن ملک اول از بین رفته است و ملک دوم برای صاحب ملک پیدا میشود. مثل اینکه مثلاً به بخاری خانه احتیاج ندارد و بخاری را بیرون خانه میگذارد و در خانه را میبندد یعنی هرکه میخواهد بردارد. حال در ایران نیست اما در لندن همینطور است. ما ایرانیها هرچه داریم جمع میکنیم و یک آشغالدانی در خانه درست میکنیم. به قول آن آقا میگفت منقل بیست سال قبل را که به هیچ درد نمیخورد، به مادرم میگویم این را دور بیندازیم اما میگوید نه، حالا بگذار تا ببینیم که چه میشود. اما غربیها اینطور نیستند و غربیها اصلاً و ابداً چیزی جمع نمیکنند. یخچالش که خراب شد، آن را درست نمیکند و یخچال را در کوچه میگذارد و در خانه را میبندد و هرکه میخواهد آن را میبرد. و این اعراض یک چیز عرفی است و در میان همه هست و معنای اعراض هم یعنی از این ملکی که دارم، اعراض کردم. یعنی هرکه میخواهد بردارد و ببرد. گفتم حتی عرفاً اینطور است که اگر این پشیمان شد. مثلاً منقلی را که در کوچه گذاشته و حالا پشیمان شده. اگر آن را بردارد، مالک دوم میشود. یعنی از ملک اول اعراض کرد و تمام شد و حالا این مثل دیگران است و هرکس تصرف کرد، مالک میشود. و نمیدانم چرا مرحوم سیّد این حرفها را اینقدر مشکل کردند و الاّ اگر بخواهیم روی جمله مرحوم سیّد حرف بزنیم، ایشان میفرمایند که اذن میخواهد ولو بشاهد الحال و ما میگوییم شاهد حال، معرض میخواهد و معرض همین که گذاشته در کوچه و در خانه را بست و یا همین که نقلها را روی سر عروس ریخت، این معرض یعنی اینکه من دست از ملکم برداشتم. و الاّ اذن میخواهد ولو بشاهد الحال، به مرحوم سیّد میگوییم شاهد حال معرض میخواهد. همین که بگوییم در دلش راضی است که نمیشود. اینکه در دلش راضی است باید یک معرضی هم داشته باشد و آن معرض روی آن شاهد حال کار کند. بعد هم مرحوم سیّد روی آن جمله اولش که نقل را بردارد و بخورد، میگوید اذن میخواهد اما بعدش میفرماید اگر بخواهد تملّک کند، در تملّکش، اعراض کفایت میکند. خوب اگر اعراض کفایت میکند، پس صورت اولش هم همین است. اگر اعراض کفایت نکند، صورت دومش هم همین است. اما یک صورتش را میفرمایند که اذن میخواهد و یک صورتش را میگویند اعراض کفایت میکند، آنگاه عبارت قدری نارسا میشود. عبارت را بخوانم و ببینیم که میتوانیم معنا کنیم.
 یَجوزُ أكل ما ينثر في الأعراس، مع الاذن ولو بشاهد الحال، نُقل را روی سر عروس میریزند. اگر اذن باشد، میشود آن را برداشت ولو بشاهد الحال. حال یک بار زباناً اذن میدهد و یک دفعه شاهد حال در کار است. همین جا به مرحوم سیّد عرض میکنیم که اگر اذن بخواهد، باید بگوید تا معرض آن شاهد حال، اذن باشد و الاّ شاهد حال بدون معرض، نمیتواند برای ما کار کند. لذا این کلمه ولو بشاهد الحال، لازم نبود و همان اعراض مع الاذن، کفایت میکرد.
 ان كان عاما فللعموم، نُقلها را در کوچه روی سر عروس ریخته؛ و انكان خاصا فللمخصوصين،اگر کسی آمده آنجا که یک سری بزند، این نُقل برای این شخص نیست چون جلسه یک جلسه خصوصی است و نُقلها برای خواص است. تا اینجا مسئله خوردن نُقل است. و كذا يجوز تملكه معالاذن فيه، اگر بخواهد این نُقل را در جیبش بریزد و برای بچهاش ببرد، این اذن میخواهد تا مالک شود.و لو بشاهد الحال أو بعد الاعراضعنه، این اعراض عنه با آن اذن که اذن یک دفعه میگوید بردار و برو و یک دفعه نمیگوید بردار و برو اما مثلاً نُقلها را در کوچه ریخته و عروس را بردند و نُقلها در کوچه مانده است. میگویند این اعراض است و وقتی اعراض شد، فیَملک. حالا که مالک شد آنگاه،بناء على خروج المعرض عنه عن ملكالمعرض- بالكسر- فيملك، و ليس لمالكهالرجوع، نمیشود که آن مالک اول بیاید و از جیب او بیرون بکشد.فيه و ان كان عينه موجودا، یعنی هبه نیست و اعراض است و وقتی اعراض شد این رفع ملک است و حالا که رفع ملک شد، اگر بخواهد مالک شود، این هم مثل دیگران باید نُقلها را از روی زمین بردارد. بعد باز مثل اینکه چیزی در ذهنشان بوده که نمیدانم چیست و میفرمایند:ولكنالأحوط لهما مراعاة الاحتياط و لا ينبغيتركه. هر دو از هم اذن بگیرند. اگر میخواهد از جیب او بیرون بکشد، هم این از او اذن بگیرد و هم او از این اذن بگیرد و با رضایت یکدیگر این برگردد. و از نظر فقهی، همه این فرمایش مرحوم سیّد جای ان قلت قلت دارد و حق مطلب را باید اینطور بگویند که: یَجوزُ أكل ما يُنثر في الأعراس، و مع الاذن را لازم نیست که بگویند، به خاطر للاعراض. فیملک، چرا؟ به خاطر للاعراض.
 ليس لمالكهالرجوع، چرا؟ برای اینکه اصلاً مالک نیست که بگوییم مثل هبه میتواند برگردد. وقتی که اعراض کرد، رفع ملک شد و هرکه آن را برداشت، مالک میشود و مثل خرابه است که روایات فراوانی داریم که از جمله انفال شمرده شده که همینطور که میتواند بیابان را حیازت کند، آن دِه خراب شده را هم میتواند حیازت کند؛ خواه مالکهای آن باشند و یا مالکها نباشند. برای اینکه اعراض یعنی رفع ملک و وقتی از چیزی اعراض کرد، معنایش اینست که این مالک نیست و اگر تصرف کند، مالک جدید میشود. به مجردی که اعراض کرد، عرفاً مثل همانجاست که نُقلها را روی سر عروس ریخت و بعد عروس را بُرد و این نُقلها روی زمین ریخته است. این معنایش اینست که این از این نُقلها رفع ملکیت کرد و هرکه برداشت، مالک میشود. حال اگر برگشت و خودش هم یکی از آن نُقلها را در دهان گذاشت، مالک میشود و اگر یک غریبه حتی دشمنی آن نُقل را برداشت، مالک میشود. لذا با یک جمله مرحوم سیّد، میتوانستند این را تمام کنند و بگویند که أكل ما يُنثر في الأعراس، للاعراض. حال که اعراض شد پس هرکه برداشت مالک میشود. اگر خودش برداشت که مالک جدید میشود و اگر دیگران برداشتند مالک میشوند و اگر هم بخواهد برگردد، نمیتواند برگرداند برای اینکه آن کسی که برداشته، ملک شده و اینطور نیست که برگردد و بگوید ملکم را بده. چون اصلا ملکش نیست تا بگوید آن را بده. بنابراین فرقش با هبه همین است و مثل وقف است که اگر وقف کرد، نمیتواند از وقف برگردد برای اینکه رفع ملکیت شده است اما در اعراض هم همین است؛ وقتی اعراض کرد رفع ملکیت شد و هرکه برداشت مالک میشود. اگر خودش برداشت که مالک جدید میشود و اگر دیگران برداشتند، مالک میشوند و این چه راضی باشد و چه راضی نباشد و حتی ما با عدم رضایتش هم میگوییم. این نُقلها را روی سر عروس ریخت و عروس را برداشت و رفت و دشمن این آمد و نقلها را برداشت و این راضی نیست.
 خواه راضی باشد یا راضی نباشد . برای اینکه این الان یک چیز بلامالکی است و این چیز بلامالک را برمیدارد و مالک میشود.
 حال آن آقا بگوید من راضی هستم و راضی هستم و اذن میخواهد و أحوط اینست که هر دو به هم اذن بدهند، ظاهراً وجهی ندارد.
 ما که نمیگوییم اما حتی اگر کسی مثل مرحوم آقای خوئی بگوید، در اعراض رفع ملک نمیشود، همین حرفها در این هست برای اینکه معنای اعراض، عرفاً اینست که هرکه برداشت، مالک میشود.
 اگر روی سر عروس ریخت، اعراض کرد و عرف میگوید هر که اعراض کرد، دیگری مالک است. این یک معنای عرفی است. یعنی حتی مثلاً اگر نقلها را روی سر عروس ریخت و عروس را بُرد. حال کسی این نُقلها را برداشت و به خانه برد و یا آنها را فروخت، و این آقا بگوید که پول نُقلهایی که فروختی را بده، این معلوم است که غلط است. عرف میگوید حق نداری این حرف را بزنی برای اینکه نُقلها را روی سر او ریختی و رفتی و اعراض است و تو مالک نیستی و هرکه برداشت مالک شد و هم میتواند ببرد و هم بخورد و هم بفروشد. لذا این اعراض یک معنای عرفی است و روایات فراوانی هم در باب حیازات، راجع به اعراض داریم. این یک مسئله است.
 مسئله دوم اینکه وقتی اعراض کرد، هرکه برداشت، مالک میشود و آن آقایی که مالک اول است، چون عرفاً سلب ملکیت از او شده است، پس اگر برداشت، مالک جدید میشود و حق هم ندارد به آن آقایی که برداشته، بگوید من راضی نیستم. میگوییم تو که کارهای نیستی که راضی باشی یا نباشی. یا بگوید که باید با اذن من باشد. ما میگوییم این آقا کاره نیست تا بخواهد اذن او باشد یا اذن او نباشد. لذا اصلاً اذن نمیخواهد و اعراض هم متحقق مصداق اعراض است و اعراض هم عرفاً سلب ملکیت از مالک است. بنابراین با دو جمله میتوانیم مطلب را تمام کنیم؛ یَجوزُ أكل ما ينثر في الأعراس للاعراض. آنگاه،يجوز تملكه للاعراض. همه اینها یک معنای عرفی است. آنچه من به آن تمسّک میکنم، سیره است و عرف است. نقلها را که روی سر عروس ریختند، یعنی عرفاً ، رفع ملک. اگر بگوید که جمع نکنید و آنها جمع کنند، عرف نمیگوید چرا جمع کردید و میگوید او خسیس است و او بیخود گفته است. حال این نقلها را جمع کرد، میخواهد بخورد و یا ببرد و یا بفروشد. همه اینها برای یک کلمه است و آن اینست که نقلها که روی سر عروس ریخته شد، آن مالک نُقل اعراض کرده است و اعراض یعنی رفع ملکیت از ملک؛ و هرکس آن را برداشت مالک میشود.
 همچنین اگر سکه هم بود، تفاوتی نمیکند. بعضی از اراذل و اوباش این کار را میکنند و الان هم هست و زمان بنی عباس راجع به عروسیهایشان بوده و برمیداشتند و میبردند و کسی هم نمیگفت چرا میبرید. حتی این هم جایز نیست که دم درب او را نگاه دارند و بگویند تو دعوت نداشتی و سکهها را بده. حال این همان مسئله خصوصی و عمومی است که مرحوم سیّد میگویند. اما مرادم اینجاست که الان هم این تبذیربازی هست که به جای نُقل سکه روی سر عروس میریزند. حال این ریختن سکهها روی سر عروس یعنی چه؟ یعنی هرکه میخواهد بردارد. اصلاً معنایش همین است. اگر سکهها را بریزند و بعد کلفت آنها بیاید و سکهها را جمع کند و ببرد. آنگاه میگویند اگر ریختی چرا میبری و اگر میبری چرا ریختی. و این ریختن یعنی اعراض از ملکیت و یعنی هرکه برداشت مالک میشود. حال نقل باشد، همین است و سکه هم باشد همین است.با یک کلمه مطلب تمام میشود و احتیاج به این توضیحها هم ندارد و اینست که عبارت مرحوم سیّد را همینطور معنا کنیم. یَجوزُ أكلُ ما يُنثر في الأعراس للاعراض، و آن مع الاذن را برمیداریم و اعراض را جای آن میگذاریم. ولو بشاهد الحال ان كان عاما فللعموم و انكان خاصا فللمخصوصين، و كذا يجوز تملكه معالاذن فيه و لو بشاهد الحال أو بعد الاعراضعنه بناء على خروج المعرض عنه عن ملكالمعرض- بالكسر- فيملك،برای اینکه اعراض کرده پس این نُقلها بی مالک است،فیملک، و ليس لمالكهالرجوع، اگر بخواهد سکهها یا نُقلها را از او بگیرد، حق ندارد. برای اینکه وقتی اعراض کرد، رفع ملک شد و این کسی که برداشت مالک شد و وقتی مالک شد، بخواهیم بگوییم رفع ملک کند، اجازه میخواهد و اذن میخواهد و چرا میخواهد و امثال اینها.
 اگر برداشت تصرف میشود. مثل اینکه شما یک بتهای از بیابان برمیدارید و مالک میشوید. به مجردی که بته را از بیابان کندید، شما مالک میشوید، حال چرا مالک میشوید؟ لعزل التصرف. در آنجا هم همین است. این نقلها را که روی سر این ریخت، اعراض کرده و کسی که برمیدارد، به مجردی که برداشت مالک میشود و اگر بخورد مالک است و اگر به خانه ببرد مالک است و اگر بفروشد هم باز مالک است. مثل حیازات است و همینطور که در باب حیازات میگوییم نظیر خرابه، در اینجا هم میگوییم و مثل همانجاست و تفاوتی در مسئله نیست.
 مسئله 26: این مسئله انصافاً مسئله مشکلی است و امیدواریم که امروز و فردا بتوانیم از شما استفاده کنیم. مسئله اینست که اگر کسی بخواهد ازدواج کند، میتواند به صورت عروس خانم نگاه کند. تا این اندازه متعارف بوده و الان هم متعارف است. همدیگر را میبینند و به صورت هم نگاه میکنند. برای اینکه نگاه خریداری میکند تا ببیند آیا این را میپسندد یا نه. روایات ما هم تا این اندازه میگوید طوری نیست. اما مرحوم سیّد طبعاً لمرحوم صاحب جواهر، خیلی بالاتر از اینها میگویند و حتی صاحب جواهر و مرحوم سیّد، مسئله را به آنجا رساندند که میتواند به همه بدنش نگاه کند، غیر از عورت. و نمیدانم چرا این عورت را استثناء میکند. اگر بشود که نگاه کند، خوب همه جا و اگر نشود، هیچ جا نمیشود. اما از عورتین ترسیدند و لذا نمیگویند و اما مابقی را میگویند و اثبات کردن این مطلب، انصافاً کار مشکلی است. عبارت مرحوم سیّدرا بخوانم.
 مسئله 26: میفرمایند: یجوز لمن یرید تزویج امرأة أن ينظر إلی وجهها و کفیها و شعرها و محاسنها؛ و محاسن در اینجا چون وجه و کف و شعر را گفته، یعنی اگر النگویی در دستش باشدو یا اگر فی الجمله آرایشی کرده باشد. لذا وجه و کفین و شعر و محاسن. تا اینجا را میشود درست کرد. بعد میفرمایند:بل لا یبعد جواز النظر إلی سائر جسدها ما عدا عورتها و إن کان الأحوط خلافه و لا یُشترط أن یکون ذلك بإذنها و رضاها، اذن هم لازم نیست. رفته این را ببیند و به زور پیراهنش را میکند. میفرمایند این هم طوری نیست.نعم یشترط أن لا یکون بقصد التلذذ، نخواهد که چشم چرانی کند بلکه بخواهد خریداری کند. و إن علم أنه یحصل بنظرها قهرا، ولو اینکه میداند اگر به بدنش نگاه کند، تحریک میشود اما میفرمایند این طوری نیست. و یجوز تکرار النظر إذا لم یحصل الغرض و هو الاطلاع علی حالها بالنظر الأول و یشترط أیضا أن لا یکون مسبوقا بحالها أن یحتمل اختیارها و إلا فلا یجوز و لا فرق بین أن یکون قاصدا لتزویجها بالخصوص أو کان قاصدا لمطلق التزویج و کان بصدد تعیین الزوجة بهذا الاختبار و إن کان الأحوط الاقتصار علی الأول و أیضا لا فرق بین أن یمکن المعرفة بحالها بوجه آخر من توکیل امرأة تنظر إلیها و تخبره أو لا و إن کان الأحوط الاقتصار علی الثانی و لا یبعد جواز نظر المرأة أیضا إلی الرجل ، بعکس اگر زن بخواهد شوهر کند و نگاه کند به صورت مرد و به موهایش بلکه به بدنش؛و الذی یرید تزویجها ولکن لا یترک الاحتیاط بالترک، نمیدانم این را از نظر فتوایی چطور درست کنیم. قاعده در رسالهها اینست که اگر بخواهند احتیاط وجوبی کنند، قبلش نباید بگویند لایبعُد و این لایبعُد، فتواست. بعد اگر بخواهند احتیاط کنند باید بگویند ولکن الاحتیاط بالترک که این میشود احتیاط مستحبی. اما ایشان هم فتوا داده و هم احتیاط وجوبی کرده و جمع این دو را مطالعه کنید تا فردا که ببینیم چطور باید درست کرد. و لا یبعد جواز نظر المرأة أیضا إلی الرجل،و الذی یرید تزویجها؛ اگر بخواهند احتیاط کنند باید بگویند ولکن الاحتیاط بالترک ولی به جای این میگویند:ولکن لا یترک الاحتیاط بالترک، اگر لایبعُد است پس این لایترک الاحتیاط یعنی چه و اگر لایترک الاحتیاط است، این لایبعد یعنی چه. درحقیقت هم فتوا دادند به اینکه جایز است و هم احتیاط واجب کردند به اینکه جایز نیست. حال چرا مرد میتواند به بدن زن نگاه کند و زن نمیتواند که این هم چیز عجیب و غریبی است. این تا اینجا. حال روایات فراوانی در مسئله هست.
 اثبات کردن آن صورت اولش خوب میشود. هم روایات صحیح السند داریم و هم روایات ظاهرالدلاله داریم و به قول بزرگان من جمله ایشان، یک معنای عرفی هم هست که میخواهد ازدواج کند و میخواهد ببیند که این زیباست یا نه و یا میپسندد یا نه و به صورتش نگاه کند. و اما برای نگاه کردن به بدنش، صاحب جواهر سه چهار دلیل آورده و اول یک هوی فقهی هم کرده یعنی ما را ترسانده است. ایشان فرمودند اگر بگویی نه، تو ذوق فقهی نداری. بگو آری، میشود به همه بدنش نگاه کرد. اول صاحب جواهر ما را ترسانده و بعد همینطور که ایشان میگویند لایبعُد، صاحب جواهر این لایبعُد را هم نمیگویند؛ بلکه میگویند که میشود به همه بدنش نگاه کرد. که مرحوم شیخ انصاری خیلی از صاحب جواهر تعجب میکند که این خلاف عفت است و خلاف غیرت است و اصلاً در شأن مقدس اسلام و در میان مردم، این حرف یک حرف فوق العاده رکیکی است و آنگاه شما میگویید هرکه این را نگوید، ذوق فقهی ندارد، این یعنی چه؟
 حال روایاتی را که مربوط به فرع اولشان است، بخوانیم. روایات خیلی خوب است و دلالتش هم خوب است.
 روایات را مرحوم صاحب وسائل در باب سی و شش از مقدمات نکاح در جلد چهارده وسائل، نقل کردند.
 روایت 2:صحیحه فضلاء عن أبی عبدالله(علیهالسلام): «لا بأس بأن ینظر الی وجهها و معاصمها اذا اراد أن یتزوجها»
 به صورتش طوری نیست و به النگوهایش هم طوری نیست. حال اینکه به النگوها طوری نیست، لازمهاش اینست که به دستش هم طوری نیست. یعنی نگاه کردن به کف دست و روی دست و ناخنها طوری نیست. اما آنچه روایت دارد، صورت و النگوهاست. بعضی از بزرگان گفتند معاصم که میشود پس خلخال هم میشود. آن وقتها به جای النگو که ایرانیها دست میکردند، آنها خلخال به پا میکردند و لذا گفتند که به خلخال که میشود پس نگاه کردن به روی پا و کف پا تا ساق پا هم میشود. برای استفاده کردن از این، اگر کسی ملازم عرفی درست کند، آنچه مسلم است همین صورت است و اما غیر از صورت را از صحیحه فضلاء بخواهیم استفاده کنیم، انصافاً کار مشکلی است.
 روایت 3:صحیحه سرّی: قُلْتُ لاَِبى عَبْدِاللّهِ الرَّجُلُ يُريدُ اَنْ يَتَزَوَّجَ الْمَرْأَةَ يَتَأَمَّلُها وَ يَنْظُرُ اِلى خَلْفِها وَ اِلى وَجْهِها ؟ قالَ نَعَمْ؛
 گفت میخواهم او را براندازی کنم و قد و قامتش را ببینم که آیا کوتاه قد است یا بلند قد است. لذا نگاه به پشتش میکنم یا نگاه به صورتش میکنم. فرمودند طوری نیست.این روایت هم فقط صورت را میگوید و اما نگاه کردن به قد و قامتش، که آن هم اگر تحریک نشود و تحریک در کار نباشد، اصلاً میتواند به قد و قامت زن نگاه کند، ولو نخواهد ازدواج کند. لذا این روایت هم فقط صورت را میگوید.
 صحیحه عبدالله بن سنان:قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِاللهِ الرَّجُلُ یُرِیدُ أَنْ یَتَزَوَّجَ الْمَرْأةَ یَنْظُرُ إِلَی شَعْرِهَا؟ قال نعم.
 آیا همه مو را میگیرد. یعنی او را سربرهنه کند و یا متعارف. متعارف اینست که معمولاً وقتی میخواهد صورت را ببیند، آن موهای جلوی صورت را هم میبیند. استفاده کردن اینکه شعرها یعنی اینکه او را سربرهنه کند، انصافاً استفاده کردن این از روایت مشکل است. قدر متیقن روایت اینست که وقتی صورت را که میبیند، موهای جلوی پیشانی او را هم ببیند. فرمودند طوری نیست.
 روایت آخر، موثقه قیاس است: فِي رَجُلٍ يَنْظُرُ إِلَى مَحَاسِنِ امْرَأَةٍ يُرِيدُ أَنْ يَتَزَوَّجَهَا قَالَ لَا بَأْسَ.
 مراد از محاسن چیست. بعضی گفتند محاسن یعنی صورت. برای اینکه زیبایی زن به صورتش است. حال به چشم و دماغ و دهان و به صورت نگاه کند، فرمودند طوری نیست. اما اینکه محاسن را معنا کنیم که این به بزکهایی که دختر کرده، نگاه کند، گفتند دلالت ندارد. قدر متیقن از این محاسن یعنی صورت.
 این روایتهاست که دلالت بر تجویز میکند. صاحب جواهر سه چهار دلیل آورده که برای فرداست که آیا دلالت دارد که نگاه بدنش بکند و نگاه به سینه بکند یا نه.
 این را مطالعه کنید تا فردا. ان شاء الله. و صلّی الله علی محمد و آل محمّد.