درس خارج  فقه شهادات حضرت آیت الله مظاهری

85/10/03

كتاب الشهادات

جلسه:73

 اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

 مسئله امروز ما مسئله مشكلى است و فقهاء هم هم قدماء هم متأخرين در مسئله مانده‏اند مسئله اين است كه اگر شاهد اصل آمد تكذيب كرد شاهد فرع را، شهادت على شهادت يك كسى گفت كه فلانى گفته است خانه مال زيد است و آن شاهد اصل آمد پيش قاضى گفت من اين جور حرفى را نزده‏ام لذا بينه مى‏گويد گفته‏اى، بينه مى‏گويد نگفته‏ام در دو سه تاروايت آمده تعارض مى‏كند و اگر ترجيحى دركار است ترجيح، و خصوص اعدل را ذكركرده ولى از باب مثال است اگر يك كدام اعدل باشد فرع باشد مقدم بر اصل مى‏شود اصل باشد مقدم بر فرع مى‏شود واگرترجيحى نباشد اصل مقدم است و آن فرع بايد برودكنار، قولش پذيرفته نمى‏شود اين مسئله كه گرفته شده از روايات است كه روايات را الان مى‏خوانم آقايان هم قدماء هم متأخرين من جمله محقق مى‏فرمايند كه عمل كردن به اين روايات مشكل است چرا مشكل است مى‏فرمايندبراى اين كه وقتى اصل آمد اصلاً فرع سالبه به انتفاء موضوع مى‏شود شهادت على شهادت آنجاست كه سابقاً گفتيم اصل نباشد معذور از آمدن باشد خب حالا آمده ديگر فرع هيچ قاعده اقتضا مى‏كند اين كه اصل مقدم باشد مى‏خواهد عادل باشد ترجيحى در كار باشد ترجيحى در كار نباشد اين را هم قدماء گفته‏اند هم متأخرين گفته‏اند. قدماء گفته‏اند كه مراد از روايات آنجاست كه بعد از حكم قاضى باشد و اما اگر قبل از حكم قاضى باشد از آن روايات نيست و قاعده اقتضا مى‏كند اصل مقدم بر فرع باشد مى‏خواهد آن فرع اعدل باشد مى‏خواهد نباشد و معمولاً صاحب جواهر هم هفت هشت نفر از قدماء رانقل مى‏كنند من جمله شيخ طوسى. متأخرين اين حرف قدما را نپسنديده‏اند لذا حمل كرده‏اند كه در شرايع آمده‏به آنجا كه اصل نيايد جزماً بگويد اين دروغ گفته بگويد نمى‏دانم چه جورى است. يعنى آن اصل مى‏گويد لااعلم، آن وقت آنجاست كه روايات مى‏گويد اعدل مقدم است و الا اصل مقدم است خب معلوم است كه به ساحت قدماء و متأخرين اين حرفها نمى‏خورداگر پذيرفته شده اين دو شاهد بعد از حكم و قبل ازحكم واينها كه ندارد اگر هم پذيرفته نيست قبل از حكم و بعد ازحكم و اينها ندارد اگر پذيرفته شده لا اعلم و امثال اينها آخر ما چه جور روايتى كه حالاميخوانم صريح در اين است كه شاهد اصل مى‏آيد ميگويد من شهادت نداده‏ام ما حمل كنيم بر آنجا كه مى‏گويد لا اعلم؟ لذا اين جور حمل‏ها اين جمع عرفى كه نيست نيست جمع تبرعى هم نيست حتماً عقل ما هم استيحاش مى‏كند از اين گونه جمعها، لذا در مسئله مانده‏اند همين جورى گذشته‏اند و رفته‏اند. اگر ما بخواهيم اول روى قاعده صحبت بكنيم بايد بگوييم كه دو تا بينه با هم متعارض هستند و تساقط مى‏كنند و حتى ترجيح هم نه، براى اين كه نمى‏دانم اصول يادتان است يا نه؟ گفته‏اند كه دو تا روايت اگرتعارض كرد اگرترجيحى در كار است ترجيح، اگر ترجيح در كار نيست تخيير اين مشهور در ميان اصحاب است حالا بعضى‏ها هم گفته‏اند تساقط، اما همه تصريح كرده‏اند اين حرفها ترجيح و تخيير و اينها مربوط به روايات اهل بيت است و الا اگردو تا فتوى با هم تعارض كند اگردو قاعده با هم تعارض كند اگردو بينه با هم تعارض كند تساقط است گفته‏اند نه تخيير است نه ترجيح، خب دو تا بينه اينجا تعارض كرده تساقط است اين قاعده است يك چيزى بايد بيايد اين قاعده را از دست ما بگيرد و الا در باب بينتين در باب تعارض ثقتين در باب حتى قرآن شريف و امثال اينها مسلم پيش اصحاب است اين قاعده تعادل و تراجيح مختص به باب روايات است اگردو روايت با هم تعارض كردند تعبد است كه ما مى‏گوييم تعبد نيست واقعاً عقل هم دلالت مى‏كند آن‏ها مى‏گويند تعبد است اين كه اين دو روايت اگر ترجيح در كار است ترجيح، اگرنه تخيير، بعضى‏ها هم گفته‏اند تساقط البته قول مخصوصاً در متأخرين شاذ است و اما در غير روايت ديگر احدى نگفته است در دو تا شى‏ء كه با هم تعارض كردند ترجيح را بگير، ما علم اجمالى به كذب احدهما داريم ترجيح را بگير چيست؟ حالا اگر هم ترجيح را بگيريم آنجا كه ترجيح نباشد خب مسلم تساقط است اين قاعده كه ما نحن فيه اين جور است دو تابينه با هم تعارض كرده‏اند اين دو تا بينه اقتضا مى‏كند تساقط را ولو اين كه احدهما هم اعدل باشد قاعده اصولى مسلم پيش اصحاب اقتضا مى‏كند تساقط را. لذادر ما نحن فيه اگر شما گفتيد كه آنجا كه اصل است فرع نيست خب هيچ، ديگر اصل آمده فرع شده سالبه به انتفاء موضوع و اصلاً تعارضى در كار نيست تا ما بگوييم اعدل را بگير و اگر گفتيد نه آنجاها سالبه به انتفاء موضوع است كه بين اين دو تا تعارض نباشد يعنى فرع مى‏خواهد شهادت بدهد يا شهادت داده حالا اصل مى‏آيد اگر بعد از شهادت است كه هيچ، اگر قبل از شهادت است فرع سالبه به انتفاء موضوع است براى اين كه اصل آمد خودش برود شهادت بدهد كه ما اينجا مى‏گوييم كه آن فرع هم مى‏تواند شهادت بدهد و اما اگرگفتيد كه وقتى اصل آمد قبل از حكم ديگر فرع نمى‏تواند شهادت بدهد خب وقتى فرع نتواند شهادت بدهد تعارضى در كارنيست اصل آمده آن را سالبه به انتفاء موضوع كرده جمع دلالى دارد، اعدل را بگير يك تعبد است اگر هم بعد از حكم باشد نه اصل نه فرع، حاكم شرع حكم خودش را كرده بروند دنبال كارشان.

 و اگر فرموديد ما نحن فيه اصل و فرع با هم تعارض دارند آنجاها كه تعارض نباشد همين است كه شما مى‏گوييد اما فرض ماتعارض است آن مى‏گويد آن دروغ گفته، آن مى‏گويد آن دروغ گفته دو تا بينه با هم تعارض كردند اينجاها كه ديگر اصل و فرع ندارد دو تا بينه با هم تعارض كرده‏اند آن مى‏گويدكه اين آقا شهادت داد آن مى‏گويد نه من شهادت ندادم خب مى‏شود تعارض، علم اجمالى به كذب احدهما و بايد بگوييم تساقط، و تعديل و امثال اينها هم هيچ، اما روايتها مى‏فرمايد كه اگرترجيحى در كار است ترجيح، اگرترجيح در كار نيست قول اصل مقدم بر قول فرع مطلقا، لذا فقهاء در آن مانده‏اند مثل شيخ طوسى‏ها روايتها را حمل كرده‏اند در حقيقت طرح كرده‏اند روايتها را حمل كرده‏اند به بعد از حكم مثل مرحوم محقق و علامه و جامع المقاصد و شهيدين و اينها حرف قدماء را نپسنديدند كه بعد ازحكم بگويند براى اين كه استيحاش عرفى دارد جمع دلالى ندارد ولى خودشان بدتر كرده‏اند گفته‏اند روايتها آنجا را مى‏خواهد بگويد كه اصل تكذيب نكند فرع را بلكه بگويد كه من نمى‏دانم، نمى‏دانم اين آقا چه مى‏گويد من نمى‏دانم من شهادت دادم يا نه؟ آنوقت است كه اگر ترجيح در كار باشد مرجح اگرترجيحى در كار نباشد اصل مقدم بر فرع است خب اين حمل ديگر مسلم از حمل قدماء خيلى بدتر است براى اين كه حالا بر فرض هم ما اين حرف را بزنيم كه آن اصل مى‏گويد من نمى‏دانم اين چه مى‏گويد خب نمى‏داند چه مى‏گويد هيچ، فرع برود كنار اصل هم شهادت بدهد اما اگر فرع اعدل باشد قولش مقدم است اين ديگر چرا؟ آقايان مى‏گويند اگر اعدل است قول فرع مقدم است و اگر نه قول اصل مقدم است نه با قاعده جور مى‏آيد نه با روايات جور مى‏آيد ولى متأسفانه همه مسئله را گذاشته‏اند و رفته‏اند. اگر اينها با هم تعارض ندارند مثال هم زده مرحوم صاحب جواهر يك جا مثال زده گفته كه مثل آنجاست كه اقرار كند بعد از اقرارش برگردد كه اگر قبل از حكم باشد هيچ،اگر بعداز حكم باشد مى‏گويند برو گم شو، ولى اينجا اين جور نيست مى‏گويد اگر آن فرع اعدل باشد قولش مقدم است و اگر اعدل نباشد آن وقت قول اصل مقدم است خب اگر قول اصل مقدم است مطلقا بايد بگويى مثل اقرار بعد از اقرار اگرهم مقدم نيست قاعده بگو، بگو كه قول اعدل مقدم است مى‏خواهد اصل باشد مى‏خواهد فرع و اگر ترجيحى در كار نيست تخيير يا تساقط كه بايد بگوييم تساقط اگركسى روايت باب تعادل را بياورد اينجا بگويد تخيير، و اما اين حملهاى قدماء حملهاى متأخرين هيچ كدام وجه ندارد. حالااينها مطالعه مى‏خواهد باز هم مطالعه كنيد خودتان اگر چيزداريد حتى دراين گونه مسائل مباحثه كنيد از ديگران بپرسيد شايد ديگران چيز داشته باشند ما از آنها استفاده بكنيم ولى اينها يك مسائل فوق العاده مهمى است اما مسائل مشكلى است خب انصافاً مسئله ديروز خيلى مشكل بود ديگر،معنا ندارد انسان در مقابل قدماء و متأخرين قد علم بكند و بايستد و حسابى آقا بى خود گفتيد و من مى‏گويم خب اين خيلى حرف مى‏خواهد قول امروز هم همين طور است حالا هم روايات در مقابل قدماء و متأخرين ايستاده است يعنى متأخرين و قدماء روايت را قبول ندارند اما نمى‏گويند روايات ساقط براى اين كه مى‏خواهند حمل بكنند معلوم مى‏شود روايات به اعراض اصحاب هم نمى‏افتد از كار براى اين كه همه مى‏گويند بله روايتها درست است صحيح السند است ظاهر الدلاله است اما تأويلش مى‏كنند تأويل كردن آن هم فقط براى همين است كه اگر اصل بيايد ديگر جايى براى فرع نمى‏ماند همه‏اش فقط همين است لذا در دردسر افتاده‏اند روايات به اين خوبى را صحيح السندو ظاهر الدلاله را دارند تأويل مى‏كنند يكى بعد الحكم و يكى قبل الحكم به لا اعلم و امثال اينها. حالا اين روايتها را بخوانيم.

 روايت 1 از باب 46:

 محمد بن على بن الحسين باسناده عن عبداللَّه بن سنان عن عبدالرحمن بن ابى عبداللَّه عن ابى عبداللَّه‏عليه السلام روايت سندش خيلى بالاست واينها معمولاً همه يا از مشايخ اجازه هستند يا از اصحاب اجماع آن هم 6 نفر اولى‏ها فى رجل شهد على شهادة رجل فجاء الرجل فقال انى لم اشهده مى‏گويد اين بى خود مى‏گويد من اصلاً اين را شاهد قرار ندادم من شهادت به اين نداده‏ام قال تجوز شهادة اعدلهما تعارض كردند با هم هر كدام عادلتر هستند آن را بگير خب فرض كرده اين كه با هم تعارض است روايت فرض كرده با هم تعارض است فرمودند اگر فرع اعدل است فرع را بگير اگر اصل اعدل است اصل را بگير و ان كانت عدالتهما واحده لم تجز شهادته اگرمساوى هستند فرع هيچ، اين لم تجز شهادته ضمير را برگردانيم به هر دو اين چه جوراست آقايان همه چه قدماء چه متأخرين ضمير را برگردانده‏اند به فرع گفته‏اند اگر مرجحى در كار باشد مرجح و الااصل مقدم بر فرع است اما اگر ما به قاعده عمل بكنيم بگوييم آقا روايت مى‏خواهد بگويد در وقتى كه دو تا با هم تعارض كردند اگرترجيحى در كار است ترجيح و الا تساقط كه ضمير لم تجز شهادته را برگردانيم به كل واحد يعنى لم تجز شهادة كل واحد منهما آن وقت اين قاعده خيلى خوب مى‏ايد يعنى روايت مى‏شود مطابق با قاعده اما آقايان لم تجز شهادته‏اى شهادة الفرع به فرع زده‏اند. اين خلاصه حرف است بنابراين اگر حرف من را بزنيد كه هيچ كس نزده نه قدماء نه متأخرين شيخ المشايخ ما صاحب جواهر اما حرف ما اين لم تجز شهادة كل واحد با قاعده جور مى‏آيد و آن اين است كه دو تا بينه با هم تعارض كرده وقتى دو تا بينه با هم تعارض كرد اگرترجيحى هست ترجيح اگر ترجيح نيست تساقط آن وقت حسابى سؤال و جوابها هم به هم مى‏خورد روايت خيلى عالى در مى‏آيد فقط اين ضمير را اگر به كل واحد زديد همه چيز درست درمى آيد.

 آقايان اشكالى كه به روايت دارند اين است كه مى‏گويند اصلاً روايت يوخدور روايت صحيح السند ظاهر الدلاله اگر ضمير هم به فرع بخورد باز هم مى‏گويند روايت نه، روايت هيچ، بعد مى‏بينند نمى‏شود كه روايت هيچ يعنى چه؟ آن هم روايت به اين صريحى هم سنداً هم دلالةً آن وقت شيخ طوسى مى‏فرمايد مراد اين است كه فى رجل شهد على شهادة رجل يعنى بعد الحكم يك بعد الحكم اينجا گذاشته، از شيخ طوسى هم متابعت كرده‏اند، كرده‏اند تا زمان علامه علامه به اين طرف ديده‏اند اين حرف را نمى‏شود زد آن وقت مثل علامه و محقق و امثال اينها اين جور گفته‏اند فى رجل شهد على شهادة رجل فجاء الرجل فقال انى لم اشهده‏اى لم اعلم انى شهادت دادم يا نه؟ لم اشهده را اين جورى معنا كرده‏اند اين بدتراز آن حرف شيخ طوسى است انصافاً. خب حالا چرا شيخ طوسى و من تبعش چرا علامه و من تبعش من جمله محقق در شرايع اين حرفها را زده‏اند؟ گفته‏اند آخر براى اين كه وقتى اصل بيايد ديگر فرع برايش جايى نمى‏ماند وقتى برايش جايى نماند پس روايت را بايد تأويل بكنيم بگوييم آنجا را مى‏خواهد بگويد كه آن اصل فرع را رد نكند خب مى‏گوييم حالا فرمايش شما،اين خلاف واقع را قائل بشويم بگوييم آنجا كه اصل فرع را رد نكند خب حالا خود اصل آمده فرع هيچ، لااعلم هم باشد اصل آمد ديگر فرع هيچ مى‏خواهد به فرع شهادت داده باشد مى‏خواهد نداده باشد فرع مى‏رود كنار اصل مقدم است اعدلهما چرا؟ لذا حرف مرحوم شيخ طوسى هم اشكالشان همين است ببينيد عبارت مرحوم محقق را مى‏فرمايند كه لو شهد شاهد الفرع فانكر الاصل فالمروى العمل بشهادة اعدلهما فان تساويا اطرح الفرع عين روايت را ايشان آورده‏اند ضمير را هم به فرع زده‏اند بعد مى‏فرمايندو هو يشكل يعنى ما اصلاً روايت را در آن اشكال داريم چرا يشكل؟ بما ان الشرط فى قبول الفرع عدم الاصل و حالا اصل آمد و فرع هيچ حالا كه اصل آمدو فرع هيچ پس اعدلهما يعنى چه؟ فرع هيچ اصلاً سالبه به انتفاء موضوع شد اصل آمده فرع هم نيست مى‏گويد و هو يشكل اشكالمان هم اين است بما ان الشرط فى قبول الفرع عدم الاصل و اينجا اصل آمد فرع هيچ. پس اعدلهما اگرتساوى باشد فرع ديگرمعنا ندارد خب حالا روايت را چكار كنيم؟مى‏فرمايد كه و ربما امكن لو قال الاصل لا اعلم روايت را اين جور درستش مى‏كنيم كه آن اصل نمى‏آيد انكار فرع بكند مى‏گويد ما يادمان نيست نمى‏دانيم اين شهادت از من گرفته يا نه؟ خب حالا به مرحوم محقق مى‏گوييم قبول مى‏كنيم حرف شما را اين حرف شما را قبول مى‏كنيم خيلى خلاف ظاهر است براى اين كه روايت را اين جور بايد معنا بكنيم كه قال انى لم اشهده يعنى انى لا اعلم ان اشهده، يك لااعلم در عبارت بياوريم اين كه آخر اصلاً معنا كردن روايت نيست. لذا حالا اين را قبول مى‏كنيم حالا كه قبول كرديم چه مى‏شود؟ فرع هيچ براى اين كه اصل آمد حالا كه فرع هيچ پس اعدلهما يعنى چه؟ اگر بگويد من مى‏دانم شهادت داده‏ام خب شما مى‏گوييد كه اصل كه بيايد فرع هيچ، خب فرع هيچ حالا يك دفعه مى‏گويد كه نمى‏دانم شهادت داده‏ام يا نه؟ خب اصل آمده فرع هيچ، وقتى كه فرع هيچ پس اعدلهما ديگر كدام است.

 روايت را بخوانيم: فى رجل شهد على شهادة رجل فجاء الرجل فقال انى لم اشهده قال تجوز شهادة اعدلهما و ان كانت عدالتهما واحده لم تجز شهادته‏اى شهادة الفرع خب مرحوم محقق مى‏فرمايد به اين روايت نمى‏شود عمل كرد چرا نمى‏شود؟ مى‏گويد براى اين كه اصل كه آمد فرع ديگر هيچ، مى‏گويد و هو يشكل عمل به اين روايت كردن مشكل است چرا مشكل است بما ان الشرط فى قبول الفرع عدم الاصل آنجا فرع به درد مى‏خورد كه اصل نباشد خب اصل آمده، اصل آمده فرع ديگر هيچ، خب اين مثل اين كه مسلم گرفته‏اند پس روايت مشكل پيدا مى‏كند حالا كه مشكل پيدا مى‏كند روايت را تأويل مى‏كنيم مرحوم محقق مى‏گويند تأويلش چيست؟ و ربما امكن لو قال الاصل لا اعلم به جاى اين روايت كه مى‏گويد لم اشهده يعنى لا اعلم ان لم اشهده خب حالا به محقق مى‏گوييم كه اين طرح روايت است اين حمل روايت كه نيست تقريباً نه جمع تبرعى است نه جمع دلالى حالا بگوييد جمع دلالى است و پسنديدم ودرست هم هست و لم اشهد را هم معنا كرديم لا اعلم خب حالا مى‏خواهيم به روايت عمل كنيم روايت مى‏گويد اصل آمده حالا اگر آن اصل يكدفعه مى‏گويد كه من شهادت نداده‏ام يك دفعه مى‏گويد كه من نمى‏دانم شهادت داده‏ام يا نه؟ على كل حال فرع هيچ. چرا؟ براى اين كه اصل آمده، اين عبارت مرحوم محقق است اصل آمده اصل كه آمده فرع هيچ، خب وقتى فرع هيچ بنابراين اعدلهما يعنى آنجا كه فرع عادل باشد بگير ديگر معنا ندارد مى‏آيد مى‏گويد من نمى‏دانم به اين آقا چيز گفته‏ام يا نه مى‏گوييم خيلى خوب نمى‏داند گفته است يا نه نمى‏داند شهادت داده است يا نه تا شهادت بر شهادت باشد آن فرع هيچ اصل شهادت مى‏دهد مى‏رود دنبال كارش اما اعدل را بگير نمى‏شود كه اين يك حرف است يك حرف هم اين كه به مرحوم محقق و امثال اينها مى‏گوييم تعارض بينتين است فرع هيچ يعنى چه؟ يك دفعه اصل مى‏آيد با هم جنگ ندارند يك دفعه جنگ با هم دارند بحث ما جنگ است آن فرع مى‏گويد اين اصل گفت اين خانه مال اين است آن مى‏گويد نه من نگفته‏ام مى‏جنگند وقتى جنگيدند قاعده اقتضا مى‏كند تساقط هر دو را حالا اگر بگوييد اعدل خب هر كدام اعدل است بگير اگر تساوى است تساقط و اما اگراعدل است بگير اگر نه قول اصل مقدم است. وقتى دو تا شاهد تعارض بينيتين شد آن آن را جرح مى‏كند آن آن را جرح مى‏كند تساقط و روايت نمى‏گويد تساقط روى حرفى كه شما معنا مى‏كنيد روايت مى‏گويد اعدل را بگير چه اصل چه فرع اگر اعدل نيست قول فرع را رها كن قول اصل را بگير قاعده مى‏گويد كه تعارض بينتين هر دو را رها كن اين مى‏گويد كه نه گاهى آن را بگير آن كه اعدل باشد گاهى هم مى‏گويد كه نه و وقتى كه ترجيحى در كار نباشد تخيير نه، قول اصل مقدم بر قول فرع است مطلقا. وقت گذشت تقاضا دارم اين مسئله را حلش كنيد براى ما البته عرض كردم حالانتوانيد هم طورى نيست براى اين كه خودشان هم حل نكرده مسئله را گذاشته‏اند رد شده‏اند اما مسئله خوبى است به درد بخور است حسابى.

    وصلى اللَّه على محمد و آل محمد