درس خارج  فقه شهادات حضرت آیت الله مظاهری

85/09/26

كتاب الشهادات

جلسه:68

 اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

 درمسئله دوم مرحوم محقق اين جور فرمودند حكم الحاكم تبع للشهادة فان كانت محققة نفذ الحكم ظاهراً و بانطاً و الا نفذ ظاهراً و بالجمله الحكم ينفذ عندنا ظاهراً لا باطناً و لا يستبيح المشهود له ما حكم به الا مع العلم بصحة الشهادة او الجهل بمالها. خب ظاهر عبارت مرحوم محقق اين است كه اين حكم حاكم اگر مخالف با واقع باشد حلالى را حرام نمى‏كند حرامى را حلال نمى‏كند مثلاً يك زن شوهر دارى را شهادت دادند كه اين شوهر مال اين نيست خب قاضى حكم مى‏كند اين شوهر ندارد اين شوهر مال اين نيست حالاواقعاً اين شوهر مال اين است آن شهادت‏ها بى‏خودى است خب معلوم است اين شاهدها بخواهند اين زن را بعد از عده بگيرند نمى‏شود يك خانه‏اى را شهادت دادند اين كه اين خانه مال زيد است اما واقعاً مال عمرو است حالا آن شاهدها بخواهند اين خانه را بخرند يا آن كسى كه مى‏داند اين خانه مال آن است بخواهد بخرد حالا كار به شاهد هم نداشته باشيد آن كسى كه از دور نظر مى‏كند به اين حكم مى‏بيند حكم به ناحق است حالا بعد ازعده آن زن را بخواهد بگيرد آن خانه را بخواهد تصاحب بكند يعنى بگيرد بخرد نمى‏شود براى اين كه لازم مى‏آيد تحليل حرام، لازم مى‏آيد تحريم حلال.

 مرحوم صاحب جواهر درذيل اين عبارت وقتى عبارت محقق را نقل مى‏كنند مى‏فرمايند كه قال رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم انما انا بشر مثلكم و انكم تختصمون الىّ و لعل بعضكم الحن بحجته من بعض زبان بازاست خوب مى‏تواند بر نفع خودش مطلب را تمام بكند، تمام مى‏كند خب پيامبر مى‏فرمايد من قضاوت مى‏كنم و انما اقضى على نحو ما اسمع منه فمن قضيت له من خلق اخيه بشى‏ء فلا يأخذ به فانّما اقطع له قطعة من النار اگر من حكم بكنم طبق شهادتى كه آن شاهدها دروغ مى‏گويند يك پاره آتش درست كردم براى آن كسى كه بر له او حكم مى‏كنم خب صاحب جواهر مى‏گويد اين روايت را ببين به خوبى دلالت دارد اين كه قضاوت ولو از پيامبر اكرم باشد تحليل حرام تحريم حلال نمى‏كند اگر آن مدعى يا آن منكر مدعى بينه بياورد منكر قسم بخورد و يك چيزى را كه واقعيت ندارد ثابت كنند حقى را باطلى كنند باطلى را حق بكنند حالا ما بخواهيم بگوييم قضاوت استباحه مى‏كند مى‏فرمايدكه خب اين روايت مى‏گويد نه بعدش باز صاحب جواهر مى‏فرمايد خلافاً لابى حنيفه فحكم باستباحة المحكوم له او مى‏گويد تحليل حرام مى‏كند تحريم حلال مى‏كند خانه ولو واقعاً مال اين منكرنيست وقتى آن مدعى بينه نداشته باشد و آن قسم بخورد خانه واقعاً مى‏شود مال او مثل اين كه خريده باشد من غير فرق بين المال و البضع ديگر فرق هم نمى‏كند خانه باشد يا زن ،مدعى ادعا مى‏كند اين زنِ من است يا زن ادعا مى‏كند اين شوهر من نيست حاكم هم حكم مى‏كند اين شوهر ندارد ابوحنيفه مى‏گويد اين عده كه تمام شد اين مدعى ولو مى‏داند يا از دور يك كسى مى‏داند كه اين حق نيست مى‏گويد مى‏تواند اين زن رابگيرد مثل طلاق مى‏بيند در مالش مى‏گويد مثل بيع است در آن كه زنش نيست در بضعش مى‏گويد كه مثل طلاق است صاحب جواهر مى‏فرمايند كه و قد خالف فى ذلك ضرورة المذهب بل الدين اين حرف ابوحنيفه، مخالفش، مذهب شيعه است بلكه ضرورت اسلام است اينجاها خب حرف ندارد.

 دو تا حرف اينجا داريم يكى كه صاحب جواهر نمى‏دانم چه جور شده در همين باب 3 از ابواب كيفيت حكم اين روايت صاحب جواهر را نقل مى‏كند اما روايت هم ضعيف السند است از تفسير امام حسن عسگرى عليه السلام گرفته و اين تفسير كه منسوب به امام حسن عسگرى است اثبات نشده است اين حرف مخصوصاً اين كه نفهميدگى هم در اين تفسير زياد است و مسلم مال امام حسن عسگرى عليه السلام اين تفسير نيست لذا از نظر سند خراب است از نظر دلالت هم يك قدرى توى ذهن مى‏زند ولو اين كه راستى هم همين طور است قرآن هم مى‏فرمايد بگو يا رسول اللَّه انا بشر مثلكم يوحى الى من به حسب ظاهر يك بشرى هستم مثل شما فقط فرق من و شما اين است كه من مورد وحى هستم لوازم وحى هم دارم مثلاً معصوم هستم اما اين كه خب احتياج به زن دارم احتياج به معاشرت دارم در معاشرت‏ها در زن گرفتن‏ها در خوارك همين طور كه ظواهر بايد مراعات بشود من هم ظواهر را مراعات مى‏كنم خب اين مسلم است همين است بايد هم همين جور باشد و شايد هم يكى از معجزات بزرگ همين است اين سير و سلوكى‏ها بعضى‏ها البته يك در ميليون هم شايد پيدا نشود بعضى اوقات يك تهمت‏هاى عجيب و غريبى به بزرگان مى‏زنند اين مريدهاى احمق هستند كه خيلى ضرر دارند انصافاً مشهور است مى‏گويند يك مريد خر بهتر از يك ده شش دانگى است و من مى‏گويم نه يك مريد خر بدتر از يك فوج لشكر مجهز براى خراب كردن طرف لذا اين حرف عوامانه بد حرفى است و اتفاقاً در طلبه‏ها هم پيدا مى‏شود يك كسى آمده بود پيش من مى‏گفت كه من نماز فلانى مى‏ترسم بروم گفتم چرا؟ مى‏گفت براى اين كه اين چشم بصيرت دارد من را به صورت الاغ مى‏بيند لذا نمى‏روم گفتم الاغ هستى اما آن چشم بصيرت ندارد و بعضى اوقات پيدا مى‏شود يكى از مراجع فوق العاده منزه دير نماز مى‏خواند مى‏گفت پرسيدم از مريدش كه آقا چرا دير مى‏آيد نماز؟ گفت مگر نمى‏دانى آقا طى الارض دارد مى‏رود نمازش را كوفه پشت سر امام زمان مى‏خواند و تا مى‏آيد بيايد دير مى‏شود اين مريدهاى خر مخصوصاً طلبه از يك فوج سرباز براى كوبيدن روحانيت بدتر است براى كوبيدن آن آقا بدتر است لذا مسلم است كه پيامبراكرم اين را مى‏گفتم خب پيامبراكرم براى ايشان مشكل است براى اين كه راستى تسلط بر عالم ما سوى اللَّه دارد همه چيز را مى‏داند اما بايد نداند مثل همان سير و سلوكى بخواهد خب مى‏تواند يك چيزهايى ببيند اما بايد نكند يكى از بزرگان گفته بود دردرس مرحوم آقاى قاضى بودم رفتم توى مغز يك كسى و مغزش را خواندم تا خواندم يك دفعه به طور غير مستقيم گفت چه فرقى مى‏كند بين اين كه برويم خانه مردم دزدى كنيم يا برويم توى ذهن مردم دزدى كنيم؟ چه تفاوت مى‏كند؟ لذا اگر راستى كشف و شهود داشته باشد آن كه را اسرار حق آموختند ديگر مهر كردند هم مغزش را مهر كردند هم زبانش را و پيامبراكرم راستى خب تسلط بر عالم ما سوى اللَّه دارد و قل اعلموا فسيرى اللَّه عملكم و رسوله و المؤمنون، قرآن است تكرار شده اما اين غير از معاشرت‏هاى با ماست امام صادق‏عليه السلام با معاشرتهاى با ما ديگر با كل شى‏ء طاهر حتى تعلم با كل شى‏ء لك حلال حتى تعلم با اينها عمل مى‏كردند به خبر ثقه عمل مى‏كردند به بينه پيامبر اكرم عمل مى‏كردند مى‏خواهد مخالف باواقع باشد مى‏خواهد نباشد همين مقدار كه اثبات مى‏كردند اين بينه عادل است حكم مى‏كردند و بايد چنين باشد اين انا بشر مثلكم يوحى الى ديگر بايد چنين باشد يعنى بايد از نظر معاشرت همه انبياء من جمله پيامبر اكرم ائمه طاهرين مثل مردم باشند و آن كسانى هم كه راستى سير و سلوكى هستند و چيز دارند و مى‏فهمند اينها هم همين طور بايد با كل شى‏ء لك حلال با كل شى‏ء طاهر با خبر ثقه بروند جلو و تجاوز ازاين تجافى حرام است به مجردى كه تجافى كند همه چيز از بين مى‏رود حتى پيامبر از پيامبرى مى‏افتد خب اينها خوب است طورى نيست اما اينجا مرادم است تقاضا دارم از شما راجع به چهارده معصوم اصلاً اين جورى صحبت نكنيد اگر از شما پرسيدند اين جور چيزها را بزرگان اين جور مى‏گويند اين چه نتيجه‏اى براى من و تو دارد توتيمم كن ببينم بلد هستى يا نه؟ يك روايت برايش بخوانيد اما بخواهيد جواب بدهيد ان قلت و قلت بكنيد آن تنزه پيامبر اكرم از دلش مى‏رود شما هم بخواهيد دروغ حرف بزنيد مثل همان مريد احمق است كه براى پيامبر خيلى ضرر دارد اين مريدها، اصلاً امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد از كسانى كه ما را زمين زدند از كسانى كه موجب خانه نشينى ما شدند اين غلات بودند اين كسانى كه گنده گنده درباره ائمه طاهرين‏عليهم السلام مى‏گفتند كه نبايد بگويند و من تقاضا دارم در اين گونه موارد مثلاً سؤال مى‏كند خون امام پاك است يا نجس؟ خب روى قاعده انا بشر مثلكم شما بخواهيد بگوييد نجس است خيلى بد است درذهن عوام يك ضربه براى امام زمان، بخواهيد بگوييد پاك خب آن هم نمى‏شود نه بگو پاك است نه بگو نجس است يكى از همين مريد خرها كه راستى آمده بود پيش يك عالم بزرگى خيلى بزرگ بود آن عالم اما عصبانى منش بود ازاو سؤال كرد آقا مدفوع امام پاك است يا نجس؟ عصبانى شد گفت مدفوع من توى ريش تو، مدفوع امام توى ريش من برو گم شو و از اين حرفها نزن خيلى حرف خوبى است اين را هم نبايد بگويد ان عصبانى شد و گفت در اين گونه چيزها اصلاً و ابداً وارد نشويد ولو يك واقعيت است اما به قول آقاى بروجردى «رضوان اللَّه‏تعالى عليه» بعضى اوقات مى‏گفتند و ليس كل ما يعلم يقال هر چيزى را كه آدم مى‏داند نمى‏شود كه گفت. بنابراين اين گونه مطالب را كه ذهن عوام را مغشوش مى‏كند راجع به مثلاً عرض كردم بگوييد خون امام نجس است خب اين خيلى براى عوام سنگين است و راستى هم اصلاً با تنزه ائمه طاهرين نمى‏خورد بخواهيم بگوييم پاك است آن هم نمى‏شود، نه بگو پاك است نه بگو نجس است يك روايت برايش بخوان بگو آقا اين چه به درد ما مى‏خورد؟ يك چيزى از من بپرس كه به درد دنيا و به درد آخرت تو بخورد، اين گونه چيزها نه به درد دنياى تو مى‏خورد نه به درد آخرت تو، لازم هم نيست ما تفحص در اين چيزها بكنيم بلكه حرام است يعنى اين جور سؤالها سؤال كردنش حرام است براى اين كه خلجان ذهنى مى‏آورد جواب دادنش هم حرام است براى اين كه خلجان ذهنى مى‏آورد و بهتر است انسان از اين گونه سؤالها فرار بكند.

 حالا مرادم اينجا است اين روايت را كه مرحوم صاحب جواهر نقل مى‏كند اين در باب 3 از ابواب كيفيت حكم است روايت اولش صحيح السند است خيلى ظاهر الدلالة است خيلى اين جمله هم در آن نيست تا خلجان ذهنى پيدا بشود حالا مثل صاحب جواهر چه جور شده يك خبر ضعيف السند تفسير امام حسن عسگرى عليه السلام پيش صاحب جواهر ضعيف است ديگر حالا اين روايت را به طور جزم ايشان نقل مى‏كند روايت اول را مى‏اندازد اين را نمى‏دانم چرا؟ چرا صاحب جواهر اين جور كرده؟ اين يك مطلب تا يك مطلب ديگر را هم عرض كنم.

 اين روايت اول را عرض كنم روايت 1 از باب 3 محمد بن يعقوب عن على بن ابراهيم عن ابيه عن محمد بن اسماعيل عن الفضل بن شاذان جميعاً عن ابن ابى عمير عن سعد يعنى ابن ابى خلف عن هشام بن حكم عن ابى عبداللَّه‏عليه السلام روايت خيلى صحيح السند است سند خيلى بالاست مخصوصاً ابن ابى عمير هم كه در سند است قال قال رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم انما اقضى بينكم بالبينات و الايمان آن ديگرآن روايت كه دارد ايها الناس انما انا بشر اين را ديگر ايشان ندارد خيلى خوب است مى‏فرمايد كه انما اقضى بينكم بالبينات و الايمان كه اين روايت در باب 1 هم هفت هشت تا روايت اين جورى نقل شده در همين باب 1. انما قضى بينكم بالبينات و الايمان و بعضكم الحن بحجته من بعض بعضى‏ها پشت سرهم انداز هستند براى اثبات كردن باطل خوب بلد هستند باطل را اثباتش كنند و ايما رجل قطعت له من مال اخيه شيئاً فانما قطعت له به قطعة من النار اگر من حكمى بكنم وخانه را بى خودى به واسطه بينه بى خودى خانه را بدهم به اين يك پاره آتش گرفته است خب اين روايت سندش خيلى خوب است دلالتش هم خيلى خوب است و اگر صاحب جواهر تمسك كرده بودند به اين روايت و گفته بودند كه قال رسول اللَّه‏عليه السلام و آن وقت آن روايت را خوانده بودند كه آن روايت صحيح السند است به طور جزم مى‏شود خواند آن روايت 3 ضعيف السند است به طور جزم نمى‏شود خواند. خب حالا اين چيزى نيست.

 آن كه چيز است اين است در جايى كه تحليل حرام خب قضاوت نمى‏كند شكى نيست تحريم حلال نمى‏كند خب شكى نيست اما از آن طرف هم فصل خصومت اقتضا مى‏كند اين ديگر نتواند حق خودش را بگيرد و اين مسلم پيش اصحاب است مثلاً سابقاً هم اگريادتان باشد خوانديم بخواهد تقاص بكند نمى‏شود مثلاً رفتند پيش حاكم و به واسطه بينه حكم كرد اين خانه مال فلانى است خب خانه را به او دادند حالا آن صاحب خانه كه سرش بى كلاه مانده و حكم عليه او شده يك پولى دارد اين صاحب خانه پيش اين مى‏تواند تقاص كند يا نه؟ نه. براى اين كه با آن فصل خصومت اقتضاى آن فصل خصومت اين است كه بخواهد اين تقاص كند نمى‏شود چنانچه بخواهد با تقلب از اين برود پول دزدى كند خانه را ناحق از او گرفته‏اند اما اين مى‏تواند برود دزدى كند از همين آقا و پول خانه را از آن دربياورد مى‏تواند يانه؟ نه. فصل خصومت اقتضا مى‏كند نه، و همچنين تا آخر. حرف اين است اين خانه را حكم قاضى اباحه مى‏كند براى اين و به منزله بيع است؟ نه. آيا اگر قسم خورد يا بينه آورد كه اين زن مال اين شوهر نيست به منزله طلاق است؟ نه. اين زن، زن آن آقا است شهادت ناحق آمده خب اين زن را بخواهد بگيرد نمى‏شود اما حالا آيا اين مى‏تواند برود پيش قاضى ديگر بينه ببرد خوانديم كه ديگر قاضى حق ندارد روى قضاوت اول حكم بكند آن هم حق ندارد بينه حق ندارد مدعى حق ندارد منكر حق ندارد كه دو دفعه بخواهند يك بازى ديگر در بياورند از اين قاضى به آن قاضى از آن قاضى به آن قاضى همچنين تا آخر. هر چه اقتضاى فصل خصومت است بايد گفت و هر چه اقتضاى حكم واقعى و نفس الامرى است آن را هم بايد گفت لذا اينها با هم هم منافات ندارد و مسلم پيش اصحاب هم هست اگريادتان باشد شايد در همين باب شهادت يكى دو جا، در باب قضا دو سه جا مرحوم صاحب جواهر خب تصريح به اين مطلب كردند همين جا اينجا حالا مى‏فرمايند كه حرف ابو حنيفه خلاف مذهب است يا خلاف دين است تصريح كردند صاحب جواهر كه اگر حكم ناحق شد آن آقايى كه كلاه سرش رفته بخواهد احقاق بكند با دزدى، احقاق حق بكند با تقاص احقاق حق بكند با مراجعه به حاكم ديگر و بالاخره به هر جورى كه منافات با فصل خصومت داشته باشد نمى‏شود مثل اينجا كه ادعاى ضرورت كرده‏اند ادعاى ضرورت هم كردند مرحوم محقق هم فرمودند دو سه جا مرحوم محقق فرمودند و اين امر هم يك امر مسلمى است ومنافات اينها با هم ندارند اقتضاى فصل خصومت اين است كه ديگر بايد دعوى بريده بشود به قول صاحب جواهر اصلاً قضاوت را گذاشته‏اند براى اين كه دعوى بريده بشود دعوى تمام بشود حالا ما هى مرتب دعوى چاق كن باشيم از نظر فتوى از نظر مراجعه از نظر قضاوت اين منافات با فصل خصومت دارد خوب است خوب حرفى است انصافاً. حالا كه فصل خصومت شد حتى مى‏شود مثلاً تا فصل خصومت نشده سابقاً گفتيم شاهد زور هم مى‏تواند برود دو نفر شهادت به دروغ بدهند گفتيم مى‏شود اما وقتى كه حكومت حكم كرد و فصل خصومت شد ديگر ولو تحليل حرام و تحريم حلال هم نيست اما مسلم است ديگر نمى‏شود دنبال دعوى را گرفت و هيچ توابع ندارد مسلم پيش اصحاب هم هست يعنى احدى غير از اين كه من عرض مى‏كنم نگفته چند روز قبل صاحب جواهر هم همين را فرمودند و دو سه مرتبه هم مرحوم محقق در كتاب قضاوت و صاحب جواهر و ديگران فرمودندو هيچ اشكالى نيست همين طور كه راجع به اين جمله اولش كه مرحوم صاحب جواهر مى‏فرمايند كه خلافاً لابى حنيفه فحكم باستباحة المحكوم له مى‏فرمايند كه اين مخالف ضرورت مذهب و قد خالف )ابو حنيفه( فى ذلك ضرورة المذهب بل الدين يعنى عامه هم نگفته‏اند تحليل حرام يا تحريم حلال فقط ابو حنيفه گفته ابو حنيفه هم يك آدم عقده‏اى بوده اصفهانى هم بوده يك آدم ناجنسى بوده اين اصلاً دلش مى‏خواسته جنجال آفرينى كند نمى‏دانم چرا؟ لذا مرحوم صاحب مفاتيح در تتمة المنتهى مى‏گويد كه هرچه امام صادق‏عليه السلام گفته بود من مخالفت كردم خب اين خيلى نانجيبى مى‏خواهد ديگر انصافاً و به سجده كه مى‏رود نمى‏دانم چشمهاى مباركشان را هم مى‏گذارند يا باز مى‏كنند بنابراين مستحب است يك چشم هم بگذاريد يك چشم باز كنيد تا مخالفت امام صادق‏عليه السلام حتماً بشود يك اين جور آدمى بوده ديگر لذا اين آدم اين جورى را استخدامش كردند اما معلوم است ديگر ظلمش هم دست و پا پيچش شد مطرود شد يك تازيانه حسابى 80تا تازيانه در ميان مردم خورد مطرود حسابى شد ديگر شد كلب ممطوره ديگر نه شيعه اهميت به او مى‏داد نه سنى و با ذلت مُرد. اما مكتبش باقى مانده تحليل حرام و تحريم حلال كه نيست مسلم نه تحليل حرام است نه تحريم حلال است هيچ كدام اينها نيست و اما آن اقتضاى فصل خصومت هم هست اينجا ديگر حرف نداريم يك چيز واضحى است به قول صاحب جواهر دراين جا يا آنجامى فرمايد اين يك چيز بديهى در فقه است خيلى گفتگو ندارد.

 اگر حالا يك دفعه راستى يقينى اثبات شد مقدمات خراب است آن وقت آيا حكم باطل است يا نه؟ كه آنجا ما مى‏گفتيم نه، مشهور در ميان فقهاء اين است كه بله باطل است.

 مسئله 3: راجع به تحمل شهادت و اداى شهادت است كه قرآن شريف مى‏فرمايد كه و لا يأبى الشهداء اگر به شما مى‏گويند بيا شهادت بده بيا تحمل شهادت بكن حتماً بايد بروى يكى هم اداى شهادت آن ديگر به طريق اولى است اگر كسى تحمل شهادت كرد ديگر معلوم است دروقتى كه به او بگويند بيا مثلاً بيا برويم تهران و اين شهادتى كه تحمل كرده‏اى شهادت بده معلوم است بايد برود الااين كه در هر دو صورت واجب كفايى است واجب عينى كم پيدا مى‏شود، واجب عينى نيست واجب كفايى است اگر دو سه نفر باشند تحمل شهادت بكند خب ديگر از ديگران ساقط مى‏شودچنانچه مثلاً چهار پنج نفر شهادت داده‏اند حالا دو نفرشان براى اداى شهادت حاضر هستند خب ديگر از ديگران ساقط مى‏شود واجب كفايى است نه واجب عينى اماتحملش واجب است اين كه بعضى‏ها گفته‏اند تحملش واجب نيست نمى‏خواهد برود شهادت بدهد نه، بله يك وقت مى‏تواند بگويد و آن همين كه واجب كفايى است مثل اين كه مى‏بيند ميت را عده‏اى دارند مى‏برند دفن بكنند خب اين مى‏گويد ديگر من نمى‏خواهم بروم طورى نيست نمى‏خواهم اين مستحب را بجا بياورم يك نحو مستحبى هم هست و اما اگر عينى باشد مسلم است كه ديگر نمى‏خواهم نمى‏شود در اداى شهادت هم همين طور است نمى‏خواهم بيايم اداى شهادت بكنم، مى‏تواند. كى مى‏تواند؟ در وقتى كه دو سه نفر باشند براى اداى شهادت و امااگرنباشند ديگر نمى‏توانم معنا ندارد واجب كفايى وقتى كه منحصر شد مى‏شود واجب عينى جمع بين اقوال و جمع بين روايات همين است براى اين كه واجب كفايى اگر من به كفايه باشد ديگر مى‏شود مستحب اين جور مى‏شود براى دو نفر مى‏شود واجب عينى به نحو اشاعه و ما بقى ديگر مى‏شود مستحب يعنى براى كل واحد واجب به نحو الكفايه معنايش اين است كه اگردو نفر رفتند براى ديگران مستحب است اگر نرفتند براى كل واحد واجب است مثل تكفين ميت يا تدفين. جمع بين روايات و جمع بين اقوال هم همين است آن كه گفته مستحب است يعنى آنجا كه من به الكفايه است آن كه گفته واجب است يعنى آنجا كه من به الكفايه نيست.

 چه تحملش چه ادايش و ظاهراً مى‏توانيم بگوييم كه اين تفصيلى كه خيلى‏ها و صاحب جواهر اگر مطالعه كرده باشيد دو سه صفحه اينجا حرف زده‏اند حرف ندارد جمع بين اقوال جمع بين روايات است جمع بين روايات همين است كه اگر بعضى از روايات ثواب بر آن بار كرده‏اند و گفته‏اند مستحب است و ترغيب و تحريص كرده‏اند چون واجب كفايى اين جور است مثل اين است كه خيلى ثواب بار كنند و بگويند كه تجهيز ميت بكنيد تكفين ميت بكنيد خب اين اگر من به الكفايه نباشد كه واجب عينى است ديگر جمع بين روايات همين جور است مستحب است به اين معنا هر واجب كفايى مستحب است يك قاعده كلى مگر برگردد واجب كفايى به واجب عينى. يك قدرى روايت بخوانيم كتاب شهادات باب اول اين باب اول براى تحمل شهادت است كه مى‏آيد مى‏گويد بيا برويم ببين و برو شهادت بده.

 روايت 1: محمد بن الحسن باسناده عن الحسين بن سعيد عن ابن ابى عمير عن هشام ابن سالم عن ابى عبداللَّه‏عليه السلام فى قول اللَّه عز و جل و لا يأبى الشهداء قال قبل الشهادة و قوله و من يكتمها فانه آثم قلبه قال بعد الشهادة كه قبل از شهادت بايد اباء نكند بعد از شهادت هم بايد حتماً برود شهادت بدهد خب اگرما باشيم و روايت وجوب عينى هم درست مى‏كند اما چون درحاق ذات اينها خوابيده وجوب كفايى براى خاطر اين است كه اين آقا كه دعوى دارد معطل نماند خب اگر دو نفر باشند بروند تحمل شهادت بكنند همان دو نفر هم بروند اداى شهادت بكنند خب معلوم است ديگر براى ما واجب نيست لذا و لا يأبى الشهداء در حاقش خوابيده واجب كفايى و من يكتمها فانه آثم قلبه اين هم در حاق اين خوابيده واجب كفايى.

 هفت هشت ده تا روايت اين جورى در باب اول هست در باب دوم هم مربوط به اداى شهادت است آن هم هر چند روايت اول دلالت داشت اما مرحوم صاحب جواهر وسايل بابى درست كرده‏اند باب 2 وجوب اداى شهادت و تحريم كتمانها.

 محمد بن يعقوب عن على بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن هشام بن سالم، شايد همان روايت قبلى باشد چرا اينجا آمده؟ نمى‏دانم فى قول اللَّه عز و جل و من يكتمها فانه آثم قلبه قال بعد الشهادة نظيرش در باب دوم زياد است.

 خلاصه حرف اين است اختلاف بين روايات و اختلاف بين اقوال تحمل شهادت واجب است به واجب كفايى اداى شهادت هم واجب است به وجوب كفايى.

    وصلى اللَّه على محمد و آل محمد