درس خارج فقه شهادات حضرت آیت الله مظاهری
85/09/22
كتاب الشهادات
جلسه:66
اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحثى كه صاحب جواهر در اينجا منعقد كردهاند اين است كه آيا زن مىتواند خلاف واقع بگويد؟ شهادت زور بگويد در آنجا كه مىتواند شهادت بدهد؟براى يك امر مهمى؟ براى احقاق حق؟ چنانچه مرد مىتواند لذا ايشان مىفرمايند كه نه، زن نمىتواند و اما مرد مىتواند. بعد تمسك مىكنند به يك رواياتى كه يكى از آن روايات را ديروز خوانديم، ما ديروز مىگفتيم كه فرمايش مرحوم صاحب جواهر از نظر صغرى و اين كه زن نمىتواند، نه، زن و مرد ندارد اگر احقاق حقى متوقف بر دروغ گفتن باشد معلوم است قانون اهم و مهم عرفى مىگويد بايد مهم را فداى اهم كرد و قانون اشتراك در تكليف هم اگرنداشته باشيم باز هم عقل روى همين خانم مكلف خانم عاقل حكم مىكند كه اگر مثلاً دوران امر شد بين اين كه مالت از بين برود يا بچه ات خب مال را بايد فداى بچه كرد، اگر جان بچه ات متوقف بر اين است كه يك دروغ بگويى خب بايد دروغ را بگويى، و مستقلاً عقل حاكم بر اين مطلب است حالا روايات هم اگر در باب مرد باشد آن از باب الرجل يشك بين الثلاث و الاربع است يعنى نمىخواهيم هم با قياس اولويت يا با الغاى خصوصيت درست بكنيم نه، قاعده اشتراك در تكليف مىگويد كه يا ايها الذين آمنوا يعنى ايها المكلفون، يا ايها الناس المكلفون ديگر حالا اين زن باشد يا مرد باشد، بنابراين اين كه صاحب جواهر مىفرمايد اين قياس است و نمىشود و اينها على الظاهر هم صغرايش ناتمام است هم كبرايش ناتمام است، قانون اهم و مهم يك امر عقلايى است يك امر عرفى است براى همه همه، همه هم درك مىكنند اين خانم بچهاش مريض است ديگر مىرود قرض مىكند آبرويش را مىدهد تا اين كه بتواند برود مريض خانه اين بچه را خوب بكند خب اين ديگر كسى هم لازم نيست به او بگويد خودش مىيابد اين كه بايد مهم را فداى اهم كرد، در مانحن فيه هم همين طور است كه در باب توريه ما مىگفتيم اصلاً توريه لازم ينست، براى اين كه اگر ضرورتى جلو آمد خب دروغ مىتواند بگويد دروغ گفتن براى آن امر باشد كه اهم است اين مىتواند دروغ بگويد به قانون اهم و مهم، ما نحن فيه هم همين طور است قانون اهم و مهم است بايد برود شهادت بدهد شهادت زور، شهادت دروغ براى اين كه اثبات بكند حقى را يا از بين ببرد باطلى را.
بنابراين اگرهم ما روايت نداشتيم و كسى مثلاًدر اين روايات شبهه بكند كه ضعيف السند است شبهه بكند كه دلالت خوب نيست مىگوييم اين روايتها ارشادى بيش نيست و وقتى ارشاد باشد تابع ما يرشد اليه است ببينيم عقل ماچه مىگويد يعنى عقل عقلاء، عقل عرف ببينيم چه مىگويد ما به همان عمل مىكنيم مواردش هم فرق مىكند در هر موردى كه راستى عرفاً تشخيص داده بشود اهم است مهم را بايد فداى آن كرد من جمله شهادت ناحق براى اين كه خانه يك كسى را ضبط كردهاند و اين برود يك شهادتهايى بدهد كه خانه مردم را بشود به صاحبش ردّ بكنيم خب معلوم است بايد شهادت را بدهد به فرياد مظلوم برسد به فرياد آن كسى كه خانهاش را تصاحب كردهاند خانه را بگيرد بدهد به صاحب حق، همچنين فرق هم نمىكند اين براى اين باشد كه اثبات بكند حقى را يا از بين ببرد باطلى را، يك باطلى جلو آمده چارهاى ندارد جز دروغ گفتن براى اين كه آن باطل را از بين ببرد خب معلوم است بايد آن مهم را فداى اهم كرد اين گناه را مرتكب شد براى خاطر آن امر مهم اين اصل مطلب لذا اگرروايت هم نداشتيم مىگفتيم قضيه را حالا هم كه روايت داريم روايتها را نمىخواهيم از باب تعبد درستش بكنيم و يكى بگويد مثلاً سند ضعيف است و يكى بگويد معنايش درست نيست و يكى بگويد معنايش مجمل است هر چه مىخواهد باشد اين روايتها امضاى آن بناى عقلاء است اگر روايت داشتيم بناى عقلاء امضا مىشود اگر روايت نداشتيم با عدم ردع بناى عقلاء يك بناى ضرورى هم هست اين بناى ضرورى اثبات مىشود حالا اين روايتها دلالت داشته باشد يا دلالت نداشته باشد و مرحوم صاحب جواهر هم ديدهايد كه پافشارى روى اين روايات روى اين روايتها دارند و يكى را مىگويد ضعيف السند است و يكى را مىگويد طورى نيست و يكى را مىگويد دلالتش خوب نيست اصلاً نوبت به اين بحثها نمىرسد بحث قانون اهم و مهم است يك بحث عقلى است اگر هم اصلاً روايت نداشته باشيم مىگفتيم اگرهم روايت داشته باشيم تابع مايرشد اليه است نه براى آن مىتوانيم اطلاقگيرى كنيم نه از آن مىتوانيم عمومگيرى كنيم نه مىتوانيم كه معنائى غير آن بناى عقلاءبراى آن بكنيم و امثال اينها. روايتها ارشادى است تابع مايرشد اليه است.
روايات باب 4 را روايت اول را خوانديم لذا ديروز مثال زدم گفتم مثلاً در باب شهادت گفتيم علم مىخواهيم حالا اين قاضى مىگويد كه رؤيت مىخواهيم اگر خبر ثقه بگويد اگر يد بگويد فايدهاى نداردو اين آقا مىبيند كه اگر اين نرود شهادت بدهد اين نديده اما خبر ثقه به او گفته قاعده يد به او گفته مىرود تغيير الفاظ مىدهد مىگويدمن ديدم خب وقتى مىگويد من ديدم اثبات مىشود مطلب حق مردم را مىگيرند مىدهند اين روايت اول مىگفت مىتواند اين كار را بكند مىتواند تمام الفاظ را تغيير بدهد بجاى اين كه بگويد حجت دارم مىگويد من ديدم.
روايت 2: و عنه عن داوود بن حصين ظاهراً همان روايت است آن مفصل است اين را مختصرش كردهاند، سمعت من سئل اباعبداللَّهعليه السلام و انا حاضر عن الرجل يكون عنده الشهادة، شهادت پيش او هست نه رؤيت،يعنى اين مىداند كه اين خانه مال اين است شهادت پيش او است يعنى مىتواند برود شهادت بدهد و هؤلاء القضات لا يقبلون الشهادات الا على تصحيح ما يرون فيه من مذهبهم و اينها اين شهادت اين را كه مثلاً قاعده يد بوده قبول ندارند يا اين كه بينه بوده شهادت بر شهادت بوده اينها قبول ندارند خب به جاى اين كه بينه بوده شهادت بر شهادت بوده اينها قبول ندارند خب به جاى اين كه آنهاچه چيز را قبول دارند؟ قبول دارند بگويد من ديدم حالا مىرود شهادت مىدهد، شهادتش را مىدهد اداى شهادت مىكند چه مىگويد؟ بجاى اين كه بگويد كه بينه به من گفته يا خبر ثقه به من گفته يا قاعده يد به من گفته مىگويد من ديدم كه اين خانه مثلاً مال اين است، من مىدانم اين خانه ارث براى اين است.
و انى اقمت الشهادات احتجت الى ان اغيرها بخلاف ما اشهدت عليه من بايد بروم تغيير بدهم، تغيير بدهم يعنى الفاظ را عوضش بكنم به جاى اين كه بگويم حجت بر من تمام است مىگويم كه من ديدم، به جاى قاعده يد مىگويم بينه دارم، بينه به من گفته. احتجت الى ان اغيرها بخلاف ما اشهدت عليه و از يد من الالفاظ ما لم اشهد عليه، الفاظ را زياد مىكنم مثلاً ديدن است من ديدن را نديدم اما حجت دارم اين كه اين خانه مال اين است حالا مىتوانم بروم اين جورى شهادت بدهم يا نه؟ و از يد فى الالفاظ ما لم اشهد عليه و الا لم يصح فى قضائهم لصاحب الحق من اگرالفاظ را تغيير ندهم اين قاضى حق را به حقدار نمىدهد افيحل لى ذلك؟ فقال اى واللَّه و لك افضل الاجر و الثواب فصححها بكل ما قدرت عليه مما يرون التصحيح به فى قضائهم. حق را كه مىدانى ديگرهر جور مىخواهى برو شهادت بده هر طور كه آنها مىپسندند تو همان جور شهادت بده خب معلوم است اين يك امر عقلى است روايت هم نداشتيم همين جور بود براى خاطر اثبات كردن حق است، شهادت دروغش طورى نيست چه رسد به اين كه شهادت اين جورى كه الفاظ را تغيير مىدهد به جاى اين كه بگويد بينه دارم، بينه به من گفته شهادت بر شهادت است مىگويد من ديدم من مىدانم خب روايت هم همين را مىگويد سند روايت همان روايت اول است بسيار خوب است دلالت روايت هم بسيار خوب است.
روايت 3: محمد بن على بن الحسين باسناده عن عثمان بن عيسى عن بعض اصحابنا عن ابى عبداللَّهعليه السلام روايت مقطوعه است اما قاطعش عثمان بن عيسى است و عثمان بن عيسى از اصحاب اجماع است لذا بايد بگوييم روايت مصححه است قال قلت له تكون للرجل من اخوانى عندى الشهادة من شهادت دارم براى برادرهايم، اين شهادت نه معنايش اين باشد كه يك كسى به من شهادت داد و شهادت بر شهادت، اين معنايش نيست معنايش اين است كه من مىدانم اين حق مال اين است شهادت دارم يعنى تحمل شهادت كردهام حالا مىتوانم اداى شهادت بكنم به غير آنچه كه تحمل شهادت كردهام يا نه؟ تكون للرجل من اخوانى عندى الشهادة ليس كلها تجيزها القضات آن كه من ديدم اين قضات عامه تجويز نمىكنند امضا نمىكنند قال اذا علمت انها حق فصححها بكل وجه حتى يصحح له حقه، تو برو حق اين را هر جورى مىتوانى حق اين را زنده كن حالا ديدهاى بگو ديدهام اگرهم نديدهاى و مىبينى اينها قبول نمىكنند بگويى بينه دارم، شهادت بر شهادت است بگو ديدهام اگرهم مىبينى قاعده يد است و اينها قبول نمىكنند بگو ديدهام اگر ديدن را قبول نمىكنند و قاعده يد را قبول مىكنند بگو كه من مىدانم اينها در خانه نشستهاند و امثال اينها حق را اثبات بكن به هر جورى كه مىتوانى مواظب باش ناحق نشود يك دانگ خانه را شش دانگ خانه نكن، شش دانگ را سه دانگش نكن، كم و زياد در حق نكن اما در شهادت هر جور كه اينها قبول مىكنند همين جور شهادت بده.
روايات باب 18:
روايت 1: محمد بن يعقوب عن على بن ابراهيم عن محمد بن عيسى عن يونس عن بعض اصحابه باز روايت مثل همان روايت قبل است مقطوعه است اما قاطعش يونس بن عبدالرحمان است از اصحاب اجماع است عن ابى عبداللَّه عليه السلام قال سئلته عن الرجل يكون له على الرجل الحق فيجحده حقه و يحلف انه ليس له عليه شىء و ليس لصاحب الحق على حقه بينه خب حالا يجوز له يا لنا احياء حقه بشهادات الزور؟ آيا اين مىشود اذا خشى ذهابه؟ اگر بترسيم حق اين آقا از بين مىرود مىتوانيم شهادت دروغ بدهيم؟ حضرت فرمودند لا يجوز ذلك لعلة التدليس. فرمودند اين جايز نيست براى اين كه تدليس است خب اين بايد يك جاهايى حملش بكنيم كه قانون اهم و مهم نباشد به اين معنا مثلاً براى اين واجب كفايى باشد كسانى ديگر هم هستند بيايند شهادت بدهند و اين حالا بخواهد برود شهادت بدهد چون تدليس است اگرهم شهادت ندهد حق مردم از بين نمىرود خب طورى نيست و الا قانون اهم و مهم به ما مىگويد كه نه تنها تدليس، دروغ گفتن، نه تنها دروغ گفتن گناهان بزرگ كردن براى اين كه مثلاً ناموس مردم در مخاطره است خب شما هر گناهى انجام بدهيد طورى نيست ديگر براى اين كه ناموس مردم را حفظ بكنيد، جان مردم در مخاطره است خب شما نه تنها تدليس هر دروغى بگوييد اشكال ندارد لذا نمىتوانيم كه ما اين روايت را بگوييم كه چون تدليس است جايز نيست بايد اصلاً به عكس بگوييم چون حق مردم است و اين تدليس است تدليس در اينجا جايز است لذا چارهاى غير از اين نيست اين روايت را يا طردش بكنيم يا اين كه حملش بكنيم بر آنجاهائى كه اگراين نرود شهادت بدهد حق مردم از بين نخواهد رفت. اگر اين نرود شهادت بدهد اگرديگرى باشد خب اين تدليس است لازم نيست اين برود و اما اگر ديگرى نباشد خب مسلم اين بايد برود شهادت بدهد. هيچ كارش نمىشود كرد يعنى حتماً يا روايت را بايد طردش كنيم يا اگر مىتوانيم تأويلش كنيم تأويلش بكنيم و الا لا يجوز. براى اين كه تدليس است اصلاً قانون اهم و مهم مىگويد كه تدليس كه نه، يجوز حتى آنجا كه گناه بزرگ بزرگ است.
مرحوم آقاى شعرانى يك آدم باسوادى بوده خدا رحمتش كند وقتى كه آقاى ربانى از دنيا رفتند مرحوم آقاى ربانى شيرازى كه اين حاشيهها را مىزد آن خيلى حاشيه هايش عالى بود انصافاً حاشيه كم داشت از خودش نداشت آن روش استاد بزرگوار ما آقاى بروجردى را گرفته بود و اينجاها ديگر ايشان فوت شده بود مجبور شد آن كسى كه وسايل را آن موقع چاپ مىكرد آقاى شعرانى را به جاى او گذاشت آقاى شعرانى خب كارهايش خوب است تصحيح و تقطيعها واينها اما گاهى حاشيه دارند من جمله حاشيه اينجا وايشان مىگويند كه اين روايت مطرود است براى خاطر اين كه اين خب اگر بداند حق است خب مىرود شهادت مىدهد بينه است ديگر، ديگر لازم نيست كه دروغ بگويد پس اين روايت مجمل است حالا كه روايت مجمل شد نمىدانيم چه مىخواهد بگويد اين يكى.
يكى هم روايت ضعيف السند است براى خاطر اين كه مضمره است روايت مرسله است حالا كه روايت مرسله شد مادرستش كرديم گفتيم كه يونس از اصحاب اجماع است و چون ازاصحاب اجماع است ديگر به بعدش نگاه نمىكنيم تصحيح ما يصح عنهم مرحوم آقاى شعرانى اين را نپسنديدند مثل مرحوم آقاى خويى هم مختلف رأى دارند گاهى مىگويند نه و گاهى مىگويند آرى، اصحاب اجماع را قبول ندارند.
مرحوم آقاى شعرانى ببينيد ايشان چه مىگويند.
يدل على انه عالم بثبوت الحق فالشاهد على الحق ليس كاذباً و ليست شهادته زوراً اى كذباً پس بنابراين اصلاً روايت را نمىدانيم چه مىخواهد بگويد در حالى كه خب معلوم است خيلى جاها اين بينه مىخواهد تغيير الفاظ بدهد مثل همان مثالهايى كه دارند بايد بگويد ديدهام در حالى نديده، بايد برود پيش آنها و بگويد كه مثلاً اين خانه ارث بوده بينه روى آن است و امثال اينها و نمىتواند اين حرفها را بزند وقتى نتوانست اين حرفها را بزند خب بينهاى كه راستى بينه باشد ندارد براى اين كه آنها مىخواهد ببيند واين بينه نديده اما مىتواند برود بگويد من ديدهام براى آنها، يعنى شهادت زور بدهد ايشان كه مىگويند شهادت زور هيچ جا تحقق پيدا نمىكند نه، خيلى جاها شهادت زور تحقق پيدا مىكند يعنى نديده، مىگويد ديدم براى اين كه حق اين آقا را اثبات بكند بنابراين فرمايش ايشان وجهى ندارد بعد هم مىفرمايند كه خيلى اهميت ندارد براى خاطر اين كه فغير ظاهر و الخطب سهل لضعف الرواية ايراد را مىكنند بعد مىگويند خيلى اهميت ندارد براى اين كه روايتها ضعيف است خيلى خوب است روايت، سندش هم خوب است فرمايش آقاى شعرانى هم درست نيست.
تدليس مىخواهد بكند يعنى راستى بجاست اين شهادت الا اين كه بى جاست از اين كه مثلاً بايد بگويد كه اينها قاعده يد دارند در خانه نشستهاند مىگويد كه من مىدانم كه اين جورى است من ديدم كه اين جورى است مىشود تدليس همان بحث ما ديگر يعنى يك الفاظى را مىآورد و اين اين طرف و آن طرف مىكند و الا اگر آن باشد كه بحث ما نيست يعنى مىآيد از امامعليه السلام مىپرسد يابن رسول اللَّهصلى الله عليه وآله وسلم من مىخواهم پول بگيرم بروم شهادت ناحق بدهم بدهم يا نه؟ حضرت مىفرمايند نه اين تدليس است. يا معنايش اين است كه مىدانم، مىداند، بينه دارد الا اين كه اين بينه نديده با قاعده يد مىخواهد شهادت بدهد حضرت فرمودند نه اين تدليس است خب نه اين تدليس است يعنى يك امر اخلاقى است ديگر، آن وقت اين امر اخلاقى راچه جور بايد درستش كرد؟ بايد بگوييم آنجاهايى كه مثلاً مىتواند شهادت بدهد و حق را به حقدار برساند از راه ديگر آن كار را بايد بكند(.
روايت 2: محمد بن الحسن باسناده عن الحسين بن سعيد عن فضاله عن موسى بن بكر عن الحكم ابى عقيله روايت ضيعف السند است ما بقى خيلى خوب است اما اين حكم ابى عقيله معلوم نيست كيست قلت لابى عبداللَّهعليه السلام روايت هم ندارد ظاهراً اين كسانى كه تحقيق مىكنند در اين كار مىگويند اين حكم ابى عقيله فقط همين يك روايت را دارد كه مرحوم شيخ روايت را نقل كرده لذا روايت ضعيف السند است ان خصماً يستكثر على شهود الزور دشمن ما از آن كسانى است كه لاابالى است پول مىدهدحسابى به اين و آن يك شهادت زور درست مىكند و قد كرهت مكافاته من نمىخواهم معارضه به مثل بكنم مع انى لا ادرى يصلح لى ذلك ام لا؟ من اصلاً نمىدانم آيا مكافات كردن يعنى شهادت زور من هم درست بكنم آيا اين درست است يا نه؟ فقال اما بلغك عن اميرالمؤمنينعليه السلام انه كان يقول لا توسر انفسكم و اموالكم بشهادات الزورخب اگر ما باشيم و اين عبارت معنايش اين است كه نه، الايمان قيد الفتك به قول حضرت مسلم و تو نمىتوانى مكافات بكنى گناه را به گناه لا توسر انفسكم و اموالكم بشهادات الزور. آن وقت بعدش معلوم مىشود اين لا توسر يك معناى ديگر پيدا مىكند بعدش مىفرمايد كه فما على امرء من و كف فى دينه و لا مأصم من ربه ان يدفع ذلك عنه كما انه لو دفع بشهادة عن فرج حرام اوسفك دم حرام كان ذلك خيراً له خب مال مثل ناموس مىبيند و ناموس مثل قتل مىبيند چه جورى در آنجاها حتماً مىشود شهادت زور داد تا اين كه يك بى گناهى را نجات داد در مال هم همين طور است لذا لا توسر اين يك معناى ديگر پيدا مىكند اى لا تمنع، مانع نيست ازاين كه انسان مالش را زنده كند به شهادت زور، چنانچه در فرج و دم هم اين جور است. مرحوم علامه مجلسى دو سه تا معنا براى اين لا توسر مىكند خود آقاى شعرانى يك معنا مىكند مىگويد اين غلط بوده اين لا توسر نيست لا توتر است يعنى از وتر است يعنى لا تمنع، حالا على كل حال معلوم است اين روايت مجمل نمىشود با اين حرف، يك غلطى در كار آمده، از صدر و ذيل و اينها مىفهميم حضرت فرمودند كه شهادت زور براى اين كه احقاق حق بكنيم در مال اشكال ندارد بعد قياس مىكنند مىگويند ببين چه جور درباره دم ودرباره فرج درباره ناموس مىتوانى حفظ بكنى با دروغ گفتن همين جور مالت را هم مىتوانى با دروغ گفتن از ظالم بگيرى، دلالت روايت خوب است سندش خوب نيست اما اين روايت را داشتيم يا نداشتيم روايتها مطابق با عقل است عقل ما مىگويد قانون اهم و مهم هر كجا اهمى باشد مهم بايد فداى آن بشود دروغ گفتن براى اين كه جانى را نجات بدهيم دروغ گفتن براى اين كه ناموسى را نجات بدهيم دروغ گفتن براى اين مالمان را به دست بياوريم اشكال ندارد. بله در مال خودمان چون تدليس است اخلاقاً نكنيم خوب است بنابراين شهادت دروغ گفتن اشكال ندارد مسلم پيش اصحاب هم هست اشكال در اين است كه زن به جاى مرد مىتواند بنشيند يا نه؟ آن هم آرى براى خاطر اين كه قاعده عقلى اشتراك در تكليف مىگويد زن و مرد ندارد.
سه تامسئله عنوان كردهاند انشاءاللَّه مطالعه كنيد براى شنبه.
وصلى اللَّه على محمد و آل محمد