درس خارج فقه شهادات حضرت آیت الله مظاهری
85/09/21
كتاب الشهادات
جلسه:65
اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
مرحوم صاحب جواهر دو تا مسئله اينجا عنوان كردهاند و مرحوم محقق متعرض نشدهاند.
مسئله ما اين بود كه يك زن مىتواند در استهلال و در وصيت شهادت بدهد و شهادت آن در ربع وصيت در ربع آن ارث تأثير دارد و يك امرتعبدى بود و روايات هم به خوبى دلالت داشت اگر هم روايت معارضى بود براى خاطر اعراض اصحاب از آن روايت صرف نظر كرديم مسئله تمام شد لذا بعد مرحوم محقق سه تا مسئله عنوان كردهاند كه براى بعد ماست انشاءاللَّه.
مرحوم صاحب جواهر اينجا دو تامسئله مربوط به همين مسئله عنوان كردهاند. يك مسئله اين است كه خب يك زن در استهلال در وصيت مىتواند شهادت بدهد شهادتش پذيرفته است حالا آيا يك مرد هم مىتواند يا نه؟
مرحوم صاحب جواهر سه تا قول در مسئله نقل مىكنند: يك قول اين كه خب بله مىتواند براى خاطر اين كه به طريق اولى مىتواندوقتى كه يك زن موثق مىتواند شهادت بدهد شهادتش پذيرفته مىشود بنابراين اگر يك مرد موثق، يك مرد عادل شهادت بدهد به طريق اولى شهادتش پذيرفته مىشود.
قول دوم از مرحوم بحر العلوم ايشان نقل مىكنند و مىگويند در مصابيح ايشان هم هست و اين كه بالاتر از اين اين يك مرد به جاى دو زن كه در نصف وصيت مسئله ممضى مىشود.
قول سوم قول خود صاحب جواهر است مىفرمايند نه مرد به جاى زن نمىتواند بنشيند چرا؟ مىفرمايد اين اولويتى كه گفته است يك قياس است آن اولويت در اشتراك در تكليف نيست.
و حرف مرحوم بحر العلوم هم يك قياس است و ما كه از مناطات احكام سردر نمىآوريم اصل مسئله يك تعبد است و ما بخواهيم اين تعبد را به جاى ديگر ببريم قياس است استحسان است بنابراين نمىشود گفت كه مرد به جاى زن مىتواند بنشيند حالا در همان دو جا. يكى استهلال و يكى وصيت. حق هم با مرحوم صاحب جواهر است براى اين كه آن اولويت كه مىگويند آن اولويت باز قياس است حجت نيست و آنجاها اولويت حجت است كه ظهور دليل باشد خودش ظهور داشته باشد مثل اين كه مىگويد كه لا تقل لهما اف ظهور دليل من اسمش را مىگذارم مفهوم موافقت مىگويد لا تشمتهما، لاتضربهما، آن ظهور دليل است آن ظهور حجت است و اما ما بخواهيم قياس كنيم به اولويت معناى اولويت يعنى همان قياس، لذا در آن قضيه ابان همين جور شد ديگر در قضيه ابان بن تغلب مجتهد است امام صادقعليه السلام مىفرمايند دوست دارم مثل تو بنشينى درميان مردم فتوى بدهى، همين ابان سوال مىكند از آقا از امام صادقعليه السلام كه اگر يك انگشت زن را قطع كردند چقدر ديه آن است؟ فرمودند 10 تا شتر، گفت اگردو تا انگشت، فرمودند 20 تا شتر، گفت اگر سه تا انگشت او را قطع بكنند؟ فرمودند 30 شتر، گفت اگر هر چهار تا انگشت را قطع بكنند؟ فرمود 20 شتر، اين خيلى تعجب كرد مثل همين جا كه مرد را بخواهند جاى زن بنشانند تعجب كرد حتى يك حرفى كه از شأن ايشان هم نيست اين حرف را هم زد گفت يابن رسول للَّه اين حرف را كوفه به ما مىگفتند ما مىگفتيم هذا قول شيطانى حضرت عصبانى شدند فرمودند كه در تعبديات اين حرف را نزن براى اينكه در تعبديات كه قياس و استحسان برنمى دارد تو مىخواهى قياس بكنى اينجا و قياس تو حجت نيست بعد فرمودند كه خب اين حرفى كه من مىزنم گفته رسول اللَّه است رسول اللَّهصلى الله عليه وآله وسلم مىفرمايد كه در اعضاء تا به ربع نرسد همان مثل مردها مىبيند اما زن وقتى كه رسيد به آن ديه كامل، ديه كاملش مىشود نصف بنابراين چهار تا انگشت زن راچون ديه كامله است مىشود نصف و اما آن اعضاء ديگر همه زن و مرد تفاوتى ندارد تا برسد به آن ديه كامل و هذا قول رسول اللَّهصلى الله عليه وآله وسلم نمىدانم در نظرم هست هذا عمل رسول اللَّهصلى الله عليه وآله وسلم حالا الان اين قضيه ابان يك قضيه يقينى است ديگر، 10 تا شتر براى يك انگشت 20 تا شتر براى دو انگشت، 30 تا شتر براى سه انگشت براى چهار تا انگشت 20 تا شتر، خب عقل ما نمىتواند قبول بكند ديگر لذا بايد قياس درست بكند، با قياس اولويت و نمىشود لذا ما هر كجا كه مىخواهيم الغاء خصوصيت بكنيم يا تنقيح مناط يعنى اولويت بكنيم بايد روى ظهور دليل برويم لذا در تنقيح مناط مثلاً مثال مىزنند مىگويند خطابها همه يا ايها الذين آمنوا است خب قياس است ما بخواهيم زن را هم داخل بكنيم مىگويند بله اگر يا ايها الذين آمنوا باشدو بخواهيد زن را داخل بكنيد قياس است جايز نيست قاعده اشتراك در تكليف آن به ما مىگويد يا ايها الذين آمنوا زنها را هم مىگيرد و الا خود اين يا ايها الذين آمنوا ما بخواهيم از آن تجاوز بكنيمبه زنها، نمىشود و چرانمىشود؟ براى اين كه قياس است و ليس فى مذهبنا قياس، لذا قاعده اشتراك تكليف كار مىكند آن اولويت هم كه در مطول خوانديم آن اولويتى كه در قوانين اصرار روى آن دارد بله كه همه مثال مىزنند اسمش مفهوم موافقت يعنى عرف ازاين ظهور يك ظهور منطقى مىفهمد يك ظهور مفهومى، ظهور مفهومى مثلاً ان جاء زيد اكرمه خب اين هم ظهور است ديگر، ظهور مفهومى يعنى اگر زيد نيامد اكرام واجب نيست گاهى هم اين ظهور، ظهور موافقى است به آن مىگويند مفهوم موافقت مثل و لا تقل لهما اف، عرف مىگويد كه و لا تضربها. هر كجا چنين باشد مىگوييم. فرق بين ما و سنىها همين است هر چه اين جورى باشد مىگوييم هر چه اين جور نباشدولو قطع آور هم باشد نمىگوييم براى خاطر اين كه قياس است، قياسى كه ابوحنيفه درست كرده 90 درصد اين قياسها قطعى است 10درصدش ظنى است استحسانهايش ظنى است اينها 9 تا دليل دارند ما كه 4 تا دليل داريم كتاب و سنت و عقل و اجماع، آنها 9 تا دليل دارند مثل مصالح مرسله و من جمله قياس و من جمله استحسان يعنى ذوق مىپسندد تجاوز مىكند به جاى ديگر، و شيعه مىگويد در فقه ذوق را دخالت دادن نمىشود بايد يك دليلى روى كار باشد تا به واسطه آن دليل ما بگوييم هر كجا دليل هست مىگوييم هر كجا دليل نيست قياس و استحسان است حجت نيست بنابراين قياس است ما مناط نداريم در فقه، بگوييم مناط است نمىشود الا مثلاً علت باشد آن حرف ديگر مىشود علت معمم است و مخصص يعنى باز هم برمى گردد به ظهور، يا حتى علت مستنبطه اگر به ظهور برگشت برگشت و الا علت مستنبطه باز هم حجت نيست بنابراين مسئله ما يك مسئله تعبد است به قول صاحب جواهر و ما بخواهيم سرايت بكنيم به اولويت مثل سرايت كردن همان چهار تا انگشت و 40 تا شتر است خب مسلم است آنجا خب اينجا هم بگوييم زن كه مىشود خب مرد راست زن نيست؟ مرد شهادت مىدهد به اين كه من ديدم اين بچه به دنيا آمدو زنده بود.
بنابراين همين طور كه صاحب جواهر فرمودهاند درست هم فرمودهاند ولو اين كه عقل ما مىگويد كه بله مرد مىتواند به جاى زن بنشيند به اولويت قطعيه عقل مىگويد قطعى هم مىگويد حتى قول بحر العلوم را هم مىگويد براى خاطر اين كه اگرقاعده كلى داشته باشيم كه مرد به جاى دو زن باشد خب الان اينجا مرد به جاى دو زن است بنابراين نصف ارث بايد اثبات بشود لذااول هم مرحوم صاحب جواهر قول استادشان بحر العلوم راتقويت مىكنند ولى بعد مىفرمايند انصاف قضيه اين است كه ما نمىتوانيم در فقه با قياس و استحسان و ذوق فقهى بياييم جلو، خود اين مسئله تعبد است و معنا هم ندارد اگر شهادت را مىپذيريد در كل بپذيريد اگرنمى پذيريد اصلاً نپذيريد و اما شهادت را بپذير ربع را بپذير خب اين معلوم است از نظر عقل ما، مىگويد كه مثل درهم ودعى اينجا مىگويد اين زن شهادتش قبول است يا نه؟ مىگويد بله مىگويد خب پس كُلش قبول است، ربعش قبول است يقين داريم خلاف واقع است براى اين كه يا دروغ مىگويد ياراست مىگويد اگردروغ مىگويد هيچ چيز قبول نيست اگرراست مىگويد همهاش قبولش است و اما اينكه بگوييد ربعش قبول است خب اين مخالف با عقل ماست ديگر، عقل ما مىگويد نه قبول نيست يعنى قواعد حالا شارع مقدس فرموده قبول است خب اگر زن شهادتش قبول است بايد بگوييم اين بچه زنده به دنيا آمده اگر بچه راستى زنده به دنيا آمده باشد خب ارث مىبرد ديگر، اگر پسر است يكى از پسرها مىشود اگر دختر است يكى از دخترها مىشود، ارث مىبرد اما ما چه مىگوييم اينجا؟ مىگوييم اين ارث مىبرد و ارث نمىبرد، ارث مىبرد ربعش را، ارث نمىبرد همهاش را خب اين عقل ما مىگويد دروغ است ولى حضرت فرمود مهلاً مهلاً يا ابان السنة اذا قيست محق الدين همان حرف امام صادقعليه السلام اينجا هم مىآيد مهلاً مهلاً يا آقايى كه مىخواهى اولويت قطعيه درست بكنى السنة اذا قيست محق الدين.
مسلم پيش اصحاب است روايتش را هم خوانديم 20 10 تا هم روايت دارد كه زن اگرشهادت بدهد در خصوص وصيت جاهاى ديگر نه، در خصوص استهلال همين دو جا اگر شهادت بدهد شهادتش قبول است اما در ربع آنچه كه مورد وصيت است، در ربع آنجا كه مورد ارث است خب مىگوييم اين حرف كه شهادتش قبول است همه را بايد به او بدهيم اگر قبول نيست هيچ چيز به او ندهيم اما ربع بده، و همه را نده اين مسلم جور نمىآيد ديگر، يك تعبد است وقتى تعبد شد پس نمىتوانيم بگوييم مرد به جاى اين زن مىتواند بنشيند براى اين كه ما چه مىدانيم چه جورى است به قول صاحب جواهر مناطات احكام كه دست ما نيست و اين را خيلى اهميت به آن بدهيد اين را كه دارم عرض مىكنم اين حرف صاحب جواهر خب حرف قوم است در مقابل سنى، اصلاً فقه سنى روى قياس مىگردد. حتى مثلاً آن رواياتى كه نصب حكومت و امثال اينها مىكند و مىگويد روى حديثنا اين معنايش همين است نه اين كه اخبارى مجتهد جامع الشرايط است، اخبارى مجتهد جامع الشرايط نيست كه روى حديثنا، اين مىخواهد بزند ابوحنيفه را كه روى بالقياس آنها نه، آنها كه پشتوانه آنها روايت است لذا پشتوانه ما بايد روايت باشد اگر بخواهيم با قياس ولو قطعى، به اولويت قطعى بخواهيم بياييم جلو نمىشود خيلى جاها گير مىكنيم از جمله مهلاً مهلاً يا ابان السنة اذا قيست محق الدين لذا اگر جايى ما موافقت قطعيه گفتيم آن ظهور دليل است يا اشتراك تكليف است قاعده اشتراك در تكليف آن به ما مىگويد كه يا ايها الذين آمنوا الغاء خصوصيت كن يا مثلاً و لا تضربهما ظهور دليل به ما مىگويد كه و لا تضربهما و الا اگر مفهوم را شما مفهوم موافقت را حجت ندانيد لا تضربهما دلالت ندارد آنچه دلالت دارد لا تقل لهما اف است اين مسئله اول مسئله خوبى است انصافاً.
ما هيچ جا در فقه نمىتوانيم مناطگيرى كنيم و يك جا پيدا بكنيد، شما يك دو سه جا پيدا بكنيد كه اينجا فقهاء مناطگيرى كردهاند الا برگردد من حتى در قم يك كتابى نوشتهام متأسفانه چاپ نشده و در آن كتاب يك بحث فوق العاده مفصل راجع به همين ادله شيعه و ادله سنى و آنجاها گفتهام كه فرق بين سنى و شيعه اين است شيعه مىگويد صددرصد تسليم اهل بيت، يا قرآن شريف اما غير از اين عقل ما يعنى عقلاء قولشان حجت است و اما عقل دقى ما اصلاً حجت نيست، اصلاً نيست در فقه، شما موضوعات را با عقل دقى بخواهيد درست بكنيد نمىشود احكام را عقل دقى بخواهيد درست بكنيد نمىشود بله يا بناى عقلاء كه اسمش را مىگذاريم عرف با آن مىشود درست كرد كه دليل چهارم ما كه مىگوييم عقل است يعنى بناى عقلاء يعنى روش عقلاء يعنى ظهور اين را مىگوييم عقلائ يعنى حجيت خبر واحد اين دليل چهارم ماست و اما عقل دقى فلسفى، قطعهاى ما كه از مغز ما در مىآيد خب مسلم در فقه حجت نيست هيچ جا نيست. اگر يك جايى پيداكرديد كه باشد خيلى خدمت به من هم هست.
زن كه عقيم است حتماً بايد عده نگه دارد چرا؟ روايات ما مىگويد و الا عقل ما مىگويد اين زن مسلم است اصلاً رحم ندارد تا شما اختلاط مياه وامثال اينها را بگوييد مىگوييم اين حرفها را ما سرمان نمىشود زن قبل از 50 سال روايت مىگويد بايد عده نگه دارد، هم عده وفات هم عده طلاق در حالى كه مىدانيم يعنى دو تا دو تا چهار تاست رحمش را برداشتهاند مىدانيم اين زن آبستن نمىشود اما حتماً بايد عده نگه بدارد. اين حرف كه من مىگويم اين ديگر دو دو تا چهار تاست هيچ كس نمىتواند زير اين بزند روش عقلاء هم همين طور است روش فقه ما همين طور است و هر كجا اشتراك تكليف باشد يك قاعده كلى داشته باشيد هر كجا قاعده اشتراك تكليف باشد تجاوز مىكنيم هر كجا ظهور باشد تجاوز مىكنيم براى اين كه آن دليل عقلى است و ظهور عقلايى است و اما اگر ظهور نيست و قاعده اشتراك تكليف هم نيست ولو قطع ماست قطع ما حجت نيست و ما بخواهيم با قياس قطعى برويم جلو احدى نگفته، نمىتوانيم هم بگوييم فرق بين ما و ابوحنيفه همين است او با قياس مىآيد جلو، اولويت هم درست مىكند او با مصالح مرسله مىآيد جلو قطع هم درست مىكند ولى اين جور قطعها در فقه ما مسلم حجت نيست.
مسئله دوم كه اين هم مسئله مشكلى است و نبايد اينجا صاحب جواهر متعرض شده باشند نمىدانم چرا شده و آن اين است كه اگر خانم بخواهد شهادت ناحق بدهد اما اين شهادت ناحق او بجا باشد آيا مىتواند يا نه؟ خب اين مسئله برمى گردد به اين كه اصلاً شهادت ناحق دادن جايزاست يا نه؟ خب اين اختلاف است كه بعضى اوقات مىگويند كه اگر راستى حقى را بخواهيم اثبات بكنيم چارهاى نداشته باشيم جز دورغ گفتن جز شهادت ناحق دادن آيا جايز است يا جايز نيست؟
خب بعضى گفتهاند نه جايز نيست بعضىها گفتهاند جايز است براى اين كه اثبات حق مىخواهيم بكنيم وچارهاى نداريم جز دروغ گفتن يا ابطال باطلى مىخواهيم بكنيم چارهاى نداريم جز دورغ گفتن توريه و دروغ و امثال اينها من جمله شهادت اينجاها است و اشكال ندارد يعنى قاعده اهم و مهم لذا مثلاً همين طور كه در روايات داريم اين جور است يك كسى حق كسى را خورده و ما مىدانيم حالا آيا مىتوانيم براى اين كه اين آقا را مالش را برگردانيم يا كسى به عكس، ظالم است مىدانيم اين خانه را بى خودى ضبط كرده و حالا آن هم مثلاً صاحب يد است و چارهاى نيست اگر ما شهادت ناحق بدهيم مىتوانيم حق را به حقدار برسانيم آيا اين جايزاست يا نه؟ در شهادتش صاحب جواهر اينجا حرف ندارد مىگويد كه مسلم است اگر مرد يعنى دو تا مرد اگر بينه بخواهد شهادت ناحق بدهد در اهم و مهم در اين كه حقى را اثبات بكند باطلى را از بين ببرد مىگويد جايز است اما زن بخواهد به جاى مرد بنشيند براى اين كه زن كه مىتواند در اموال به جاى مرد بنشيند حالا زن مىآيد چهار تا زن مىآيد شهادت مىدهد براى اثبات كردن حقى يا از بين بردن باطلى، مىشود يا نه؟ ايشان مىگويند نه. چرا نه؟ باز همان حرف سابق است مىگويند اين يك قياس است و ما نمىتوانيم از رواياتى كه داريم شهادت ناحق بدهيم برويم بگوييم زن هم مىتواند شهادت ناحق بدهد ولى على الظاهر قاعده اشتراك در تكليف اينجا مىآيد براى اين كه مثل يا ايها الذين آمنوا است اگر بگويد كه يا ايها الذين آمنوا الغاء خصوصيت مىكنيم معنايش اين جورمى شود ايها المكلف تو مىتوانى براى اثبات حق براى از بين بردن باطل شهادت بدهى مكلف زن باشد يا مرد باشدولو روايات ما مىگويد مرد اما آن قاعده اشتراك در تكليف همين طور كه نماز مىگويد اقم الصلوة لدلوك الشمس مىگوييم اقيمى الصلاة مىگوييم اينجا هم همين طور است اگر نماز را با اشتراك در تلكيف درست مىكنيد ديگر همه تكاليف را با اشتراك در تكليف درست مىكنيم من جمله اينجا. و ما بخواهيم بگوييم نه اينجاست كه ظاهراً وجهى ندارد اما مرحوم صاحب جواهر مىفرمايد نه، چرا؟ مثل مسئله اول مىگويد قياس است اين از مرد تجاوز كردن و بگوييم زن هم ايضاً كذلك نمىشود براى اين كه مناطات احكام دست ما نيست دو سه تا روايت داريم روايتها يك قدرى معنا كردنش كار مشكلى است و الادلالتش خيلى خوب است. ببينيم كه اين روايتها را چكار مىشودكرد.روايتها را مرحوم صاحب وسائل در دو باب نقل كرده يكى باب 4 از ابواب شهادات، يكى هم باب 18 ازابواب شهادات.
روايت 1 از باب 4 از ابواب شهادات: محمد بن الحسن باسناده عن محمد بن على بن محبوب عن محمد بن الحسين عن ظبيان بن حكيم عن موسى بن اكيل عن داود بن الحصين روايت سندش خيلى بالاست خيلى خوب است صحيح السند است ديگر مرحوم صاحب جواهر اينجا يا جاى ديگر مىفرمايد خبر داود بن حصين حالا نمىدانم چرا؟ بايد بگويد صحيحه مىگويد خبر داود بن حصين قال سمعت اباعبداللَّهعليه السلام يقول اذا اشهدت على شهادة فاردت ان تقيمها فغيرها كيف شئت ورتبها و صححها بما استطعت حتى يصح الشىء لصاحب الحق بعد ان لا تكون تشهد الا بحق و لا تزيد فى نفس الحق ما ليس بحق، حق را كم و زيادش نكن در روايات ما هم هست كه مرحوم شيخ انصارى هم در باب ظواهر روايات را نقل مىكند و روايات صحيح السندى داريم از امام سؤال مىكند كه آقا من الفاظ شما را بايد نقل بكنم؟ مىفرمايند نه اگربتوانى محتوى را بريزى در هر لفظى كفايت مىكند از همين جهت هم مىگوييم اين روايات ما 95 درصد بلكه بالاتر اينها الفاظ مال امامعليه السلام نيست بلكه اينها الفاظ مال راوى است آن محتوى را ريخته وچون كه ثقه است و خيانت نمىكند و كم زياد و نمىكند محتوى را ريخته در اين الفاظ و اين الفاظ براى ما حجت است حالا ما اين جا همين را مىگوييم كه ذيل روايت يا در روايت ديگر مىگويد اين سنى است مىخواهم بروم شهادت بدهم و اگر من درست به حسب ظاهر شهادت بدهم نمىپذيرد من بايد يك جورى شهادت بدهم حق را پيش اين اثبات بكنم تا حكم بكند و حق به حقدار برسد حالا من يك تغييراتى مىدهم آيا اين تغييرات جايز است يا نه؟ مىفرمايد بله جايز است ثواب هم دارد و ان للشاهد فى اقامة الشهادة بتصحيحها بكل ما يجد اليه السبيل من زيادة الالفاظ و المعانى و التفسير فى الشهادة ما به يثبت الحق و يصححه و لا يؤخذ به زيادة على الحق اين شهادت اين جورى مثل اجر الصائم القائم المجاهد بسيفه فى سبيل اللَّه كه راجع به شهادت ناحق نيست، اين شهادت ناحق اين جورى است كه مثلاً نديده مىگويد ديدم كه مثلاً قاعده يد را اين آقاى قاضى حجت نمىداند اين نمىگويد يد، مىگويد من مىدانم اين خانه مال اين است اين درست است يا نه؟ مىگويد بله، مثلاً يك ادلهاى هست كه ما مثلاً با استصحاب كه سابقاً گذشت با يك ادلهاى ما مىگوييم مىتواندشهادت بدهد اما اين قاضى حالا سنى يا غير سنى مىگويد كه شهادت بايد با رؤيت باشد اگر با رؤيت نباشد من شهادت قبول ندارم اين مىبيند كه اگرنرود شهادت بدهد و نرود پيش قاضى بگويد آقا ديدم من و حال كه نديده اما يقين است مسلم است حق را به حق دار مىخواهد برساند مسلم است اين خانه مال اين آقاست پيش مردم اين مىرود شهادت مىدهد، به جاى اين كه بگويد مثلاً قاعده يد بجاى اين كه بگويد مثلاً من مىدانم ارث است بجاى امثال اينها مىگويد من مىدانم اين خانه مال اين آقاست مىشود يا نه؟ فرمودند مىشود حق را كمش نكن زيادش نكن ديگر الفاظ را هر جورى براى اثبات حق اشكال ندارد.
روايت دلالت دارد دلالتش هم خيلى خوب است شهادت بر شهادت هم نيست حالا باز هم يك دو سه تا روايت است روايات را انشاءاللَّه فردا مىخوانيم.
وصلى اللَّه على محمد و آل محمد