درس خارج  فقه شهادات حضرت آیت الله مظاهری

85/09/04

كتاب الشهادات

جلسه:52

 اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

 بحث درباره اين هفت هشت تا فرع بود كه مرحوم محقق عنوان كرده‏اند چهار تا از اين فرعها را متعرض شديم فرع پنجم فرموده‏اند الوقف و النكاح يثبت بالاستفاضه فلان الوقف للتأبيد فلو لم يسمع فيه الاستفاضة لبطلت الوقوف مع امتداد الا وقاف مى‏فرمايند كه استفاضه در وقف ثابت مى‏شود اگرشهرت پايه دارى باشداين كه جايى وقف است به آن شهرت پايه دار به آن استفاضه وقف ثابت مى‏شود، بعد مى‏فرمايند چرا ثابت مى‏شود؟ به عنوان ثانوى. براى اين كه اگر ثابت نشود لازم مى‏آيد كه همه وقف‏ها از بين برود براى اين كه آن نسل بعدى و نسل بعدى اينها اگر نتوانند درستش بكنند همان نسل اول وقف باطل مى‏شوددر حالى كه وقف براى تأبيد است وقف براى اين است كه تا روز قيامت باشد. نمى‏دانيم چه مى‏خواهند بگويند، مسلم است وقف و نكاح و امثال اينها به استفاضه ثابت مى‏شود چرا؟ براى اين كه استفاضه همان اطمينان است همان علم عرفى است و وقتى كه حاكم يا مردم علم برايشان پيدا بشود كه جايى وقف است خب وقف است آن علمشان كار مى‏كند اگرهم كسى بگويد استفاضه حجت نيست، خب حجت عقلايى است يعنى علم آور نيست كمتر از اماره كه نيست خب به واسطه آن استفاضه كه اسمش را خود محقق گذاشته‏اند ظن متأخم با علم آن حجت مى‏گويدوقف است خب اين اصل مطلب لذااگر بفرمايند كه الوقف و النكاح يثبت بالاستفاضه لان الاستفاضه حجةمطلب صاف است مطلب تمام است اما مثل اين كه مى‏خواهند بگويند استفاضه حجت نيست از حرفهاى قبلشان هم برمى آيد مى‏خواهند بگويند استفاضه حجت نيست الا مااخرجه الدليل چون آن در ذهن مباركشان است لذا مى‏فرمايند كه براى اين كه )به عنوان ثانوى( ما اگر نگوييم استفاضه كار مى‏كند آن وقت لازم مى‏آيد بطلان وقف لازم مى‏آيد كسى نتواند چيزى را وقف كند براى تأبيد اگر هم وقف بكند نشود كه اثبات بشود و بطلت الوقف نمى‏دانم اين چه دليلى است خب حالا به سند اثبات مى‏شود يا اصلاً اثبات نمى‏شود، اين چه دليلى است يعنى چه برهانى اسم اين را بگذاريم حالا مثلاً عنوان ثانوى اين است مى‏گويند كه آقا وضو نمى‏خواهد بگيرى براى اين كه وضو برايت ضرر دارد قاعده لا ضرر هم بناى عقلائى است هم روايت روى آن است خب اين دليل، اين آقا نمى‏تواندمثلاً اينجا بيايد چرا؟ به عنوان ثانوى براى اين كه مثلاً فاسق است اما حالا اين عنوان ثانوى اينجا حالااين است كه اگراين نباشد لبطلت الوقف خب باشد مثل اين كه قاضى بينه نداشته باشد خب ندارد آن هم قسم نمى‏خورد حكم را ول مى‏كند مى‏گويد برويد هر وقت بينه آورديد هر وقت تو حاضر شدى به قسم خوردن بياييد مى‏گوييد حق الناس است و حق باطل مى‏شود خب بشود به قاضى چه؟ براى اين كه قاضى بايد طبق بينه طبق قسم حكم بكند خب بينه نيست كه وقف است خب نيست وقف نيست قاعده يد اقتضا مى‏كند مال آن باشد كه در دستش است و اين اصلاً نمى‏شود درستش كرد فان الوقف للتأبيد خب بله وقف براى تأبيد است فلو لم يسمع فيه الاستفاضة لبطلت الوقوف خب بطلت الوقوف مثل حق الناس است لبطل الحق براى اين كه بينه ندارد اينجا هم لبطلت الوقوف براى اين كه اين آقا بينه ندارد، چيزى نيست اثبات كند براى فقيه كه اين را بگويد وقف است يا مردم بگويند وقف است اين مثل اين كه حتماً بايد لبطلت الوقوف نباشد پس استفاضه حجت باشد، به مقام شامخ محقق نمى‏خورد اين هفت هشت تا فرع اصلاً هيچ كدامش به مقام شامخ فقهاء و شهرت و محقق و اينها هيچ كدام نمى‏خورد. بنابراين ايشان مرحوم محقق از وقتى كه آمديم تا اينجا مى‏فرمايد علم وجدانى مى‏خواهيم در شهادت علم وجدانى مى‏خواهيم پس علمى حجت نيست الا اين كه استفاضه بعضى اوقات حجت است علم وجدانى نيست اما علم است مى‏گويند همين كه علم است بايد موارد را ببينيم چند مورد كه چهار موردش را شمردند دو تا مورد هم حالا مى‏خواهند اضافه كنند شش مورد، مى‏گويند اين شش مورد با استفاضه اثبات مى‏شود كه در حقيقت برمى گردد به اين كه پس استفاضه پشمى به كلاهش نيست روى فرمايش مرحوم محقق ايشان مى‏گويند ما علم مى‏خواهيم استفاضه فايده‏اى ندارد بينه فايده‏اى ندارد خبر واحد فايده‏اى ندارد، يد فايده‏اى ندارد علم وجدانى مى‏خواهيم حالا روى وقف علم وجدانى نيست مى‏گويد استفاضه به عنوان ثانوى يعنى تعبد، مى‏شود با استفاضه ثابت بكنيم وقف را. چرا؟ براى اين كه اگر بگوييم استفاضه حجت نيست لازم مى‏آيد لبطلت الوقف همه وقف‏ها باطل بشود خب بشود. اگر علم داريد بگوييد، علم نداريد نگوييد. هر كجا علم داريد مثل مسجد علم داريم وقف است خب بگو وقف است مثل آن دكان پهلويش علم نداريم وقف است خب بگو وقف نيست لذا به مقام شامخ مرحوم محقق نمى‏خورد اين حرفها در حقيقت بايد مرحوم محقق بفرمايند كه الوقف و النكاح يثبت بالاستفاضة لان الاستفاضه حجة شرعاً، عقلاً. لان الاستفاضة علمٌ تمام مى‏شود مطلب و اما نكاح، نكاح ديگر از اين هم بدتر است.

 مرحوم صاحب جواهر اگر يادتان باشد هو علمى كرده بودند مرحوم محقق را كه آقا اگر بگوييد علم فقط ما نتوانيم كه اثبات بكنيم خلافت اميرالمؤمنين على‏عليه السلام را براى اين كه ما كه مشاهده نكرديم با استفاضه بايد درست بشود، اتفاقاً حالا خود مرحوم محقق همين حرف را اينجا آورده‏اند مى‏گويند و اما النكاح فلانا نقضى بان خديجة زوجة النبى و امّ فاطمة حالاكه اين جور است فالجواز اشبه بالصواب براى اين كه شما مى‏خواهيد حضرت خديجه را زن پيامبر كنيد و مادر حضرت زهرا كنيد كه نسبش را سابقاً گفتند حالا اينجا تكرار مى‏كند و اين نمى‏توانيم چيزى را اثبات بكنيم علم نداريم پس مجبور هستيد بگوييد كه استفاضه حجت است يعنى باز به عنوان ثانوى حالااين حرف چيست؟ براى خاطر اين كه اولاً چرا مقام شامخ پيامبر اكرم و حضرت خديجه و حضرت زهرا را آوردن با اين مثالها اينها اصلاً معنا نداريم ما بياييم بگوييم.

 اين كه حضرت خديجه زن پيامبر است با استفاضه است اما تعبد مجبور هستيم بگوييم اين حرفها چيست؟ خب مسلم است كه كارى به حضرت خديجه نداريم مرحوم محقق مثال به خودش بزند به زن خودش مثال بزند چرا به زن پيامبر مثال مى‏زند؟ به زن پدرش مثال بزند بگويد زن پدر من كه مادر من است به استفاضه درست است خب مجبور هستيم بگوييم كه استفاضه درست است برود روى پيامبر اكرم و حضرت خديجه و اين حرفها چيست آقا خيلى بد است لذابه جاى اين حرفها بگويد پدر من جدّ من همه مردم و استفاضه حجت است خب بله ما همين را مى‏گوييم، مى‏گوييم كه نسب به استفاضه اثبات مى‏شود معلوم است زناشويى به استفاضه درست مى‏شود الان همه اصفهان خانه‏ها خب زن و شوهر در آن هستند ما همه يقين كه نداريم اما استفاضه هست حكم مى‏كنيم كه اين بچه مال اين زن و شوهر هستند و اين زن و شوهر هم با هم زن و شوهر هستند به چه؟ به استفاضه، استفاضه يعنى چه؟ يعنى علم عادى. خب اين يك چيز خيلى واضحى است ديگر، معلوم است به استفاضه نسب اثبات مى‏شود گفتم حتى مثلاً الان سادات اين شجره نامه هايشان كه خيلى اهميت ندارد آن كه اهميت دارد اين كه اين در دهشان سيد است اين آقا در اصفهان مشهور به سيادت است همين مقدار كفايت مى‏كند ديگر، و خودش هم نمى‏داند اما مى‏تواند خمس بگيرد مردم هم نمى‏دانند، نمى‏دانند به اين معنا شهرت كه هست مى‏دانند به علم عادى، هم نسب و هم نكاح و همه اينها به شهرت درست مى‏شود اصلاً امام‏عليه السلام مى‏گفتند اگريد نباشد لما كان للمسلمين سوق اصلاً اگر شهرت نباشد اختلال نظام لازم مى‏آيد خب همه اين وقفها به شهرت درست مى‏شود، همه اين نسب‏ها به شهرت درست مى‏شود همه اين نكاحها به شهرت درست ميشودحالا ما بگوييم خير شهرت حجت نيست آن وقت چكارش بكنيم؟ يك عنوان ثانوى برايش بياوريم مجبور بكنيم خودمان را بگوييم آقا اگراستفاضه در نكاح حجت نباشد آن‏وقت نمى‏تواند اثبات بكند كه حضرت خديجه زن پيامبر است. خب چه ربطى به پيامبر و حضرت خديجه دارد؟ نمى‏توانى اثبات بكنى حضرت خديجه مادر زهراست خب اينها خيلى بد است انصافاً آدم وقتى كه عترت جلو بيايد مجبور است كه ديگر عصبانى بشود خب اصلاً چه داعى دارد مرحوم محقق به اين چيزها مثال بزند؟ بنابراين عنوان ثانوى كه نيست لذا مرحوم محقق اگر يادتان باشد دو سه چيز را با استفاضه درست مى‏كردند مى‏گفتند علم وجدانى مى‏خواهيم الادر سه چيز حالادو تا اضافه كرده‏اند نمى‏دانم چرا اين جورى بوده دو تا بعد اضافه كرده‏اند؟ آن وقت مى‏خواهند بگويند كه اين شهرت‏ها يعنى ظن متأخم با علم يعنى استفاضه كه اسمش راگذاشته‏اند ظن متأخم با علم هيچ جا حجت نيست در شهادت حجت نيست و اما در نكاح و نسب حجت است در وقف حجت است به عنوان ثانوى حجت است چون مجبوريم مى‏گوييم حجت است براى اين كه اگر بگوييم نه نمى‏توانيم اثبات بكنيم حضرت خديجه زن پيامبر است نمى‏دانم چيست؟

 هر چه كه حجت عقلايى باشد حجت است براى شهادت اين تمام شد اما مرحوم محقق مى‏گويد هر چه كه غير علم وجدانى باشد حجت نيست پس در وقف چرا حجت است؟ براى اين كه اگر نگوييم حجت است نمى‏توانيم زن پيامبر را اثبات كنيم زن پيامبراست در حالى كه اينها كه نيست مسلم كه خبر ثقه، بينه و من جمله بالاتر از اين‏ها استفاضه اينها خود بخود حجت است همه چيز به واسطه اين شهرت اثبات مى‏شود من جمله خديجه زن پيامبر و مادر فاطمه، وقف‏ها و همه و اگر استفاضه نباشد بينه نباشد وقف باشد يانكاح باشد ثابت نمى‏شود خيلى انصافاً نارساست.

 فرع ششم الا خرس يصح منه تحمل الشهادة و ادائها و يبنى الحاكم من اشارته گنگ است اما با اشاره هايش مى‏تواند شهادت بدهد كه اين زنا كرده يا زنا داده و ان جهلها اعتمد فيها على ترجمة العارف اگر هم نمى‏تواند يك كسى كه بلد است گنگى حرف بزند و حرفش را مى‏فهمد مى‏آيد شهادت مى‏دهد نعم يفتقر الى مترجمتين خب اين را سابقاً گفتيم و ما قبول نداشتيم گفتيم كه اين اخرس كه مى آيد شهادت مى‏دهد شهادتش پذيرفته مى‏شود معلوم است هم تحمل شهادت مى‏تواند بكند هم مى‏تواند شهادت بدهد در قضا مفصل صحبت كردند، و يك نفر فايده ندارد بايد دو نفر باشند مثلاً دو تا اخرس بيايند و شهادت بدهند يا اين كه يك اخرس و يك غير اخرس شهادت بدهد شهادتش پذيرفته مى‏شود خب اينها همه معلوم است. اما حالا مترجم بايد متعدد باشد يا نه؟ گفتيم دليل نداريم ديگر چنانچه بنا هم همين جورى است ما روايت هم داريم سابقاً هم صحبت كرديم كه حتى قاضى يك نفر ثقه را مى‏فرستد خانه مثلاً بزرگ آن هر چه گفت منتقل به قاضى مى‏كند قاضى روى آن حكم مى‏كند و مثلاً عربى است يك نفر براى اين قاضى فارسى مى‏كند، فارسى است يك نفر براى او ترجمه مى‏كند اما دو نفر مترجم بخواهيم اين ديگر وجهى ندارد همان كه از اول گفتيم در باب اداى شهادت ما حجت مى‏خواهيم اما بينه يك تعبد است مختص آنجاست كه قاضى بخواهد حكم بكند به واسطه بينه حكم مى‏كندو اما بند و بيل اين چيزها ديگر مدرك شهادت و مترجم براى شاهد رفتن و تحمل شهادت كردن و آمدن به قاضى گفتن اينها ديگر هيچ كدام تعدد شرط نيست لذا به استناد حكم مى‏كند، يك خبر ثقه مى‏گويد آقا اين گنگ است اين جور دارد مى‏گويد و عربى مى‏گويد اين معنايش است يك ثقه خب ظهور است حجت است يا ثقه است حجت است مثل اين است كه اخرس بنويسد خب ظهور است ديگر حجت است حالا هم يك مترجم اخرس مى‏گويد، دو نفر هستند يكى اخرس يكى غير اخرس دو تا شهادت مى‏دهند پيش قاضى قاضى حرف او را سرش مى‏شود حرف او را سرش نمى‏شود مترجم مى‏آيد ترجمه مى‏كند، يا دو تا شاهد يكى عرب يا يكى انگليسى يكى فارسى قاضى فارسى زبان است مى‏آيد دو نفر شهادت مى‏دهند آن انگليسى را يك انگليسى بدان ثقه ترجمه مى‏كند مى‏شود بينه )شهادت بر شهادت نيست، ترجمه است، شهادت بر شهادت آن را هم بعد بحثش را مى‏كنيم و ما قبول نداريم ولى اين شهادت بر شهادت نيست همين است كه سابقاً هم اگر يادتان باشد گفتند كه مى‏تواند اصل بيايد شهادت بدهد نه شهادت بر شهادت آن كه قاضى است الان شاهد دارد يعنى دو تا ثقه آمده‏اند پيش قاضى دارند شهادت مى‏دهند آن وقت حرفهايشان را نمى‏فهمد مترجم ثقه كه پيش قاضى ثقه است آن مترجم ترجمه مى‏كند حالا اخرس باشد يا زبان انگليسى و مثلاً عربى و فارسى باشد يا چيزهاى ديگر و آن مترجم در حقيقت اين جور مى‏شود كه آن مترجم مى‏نشيند جاى اخرس خب مى‏شود يكى، يكى هم كه غير اخرس است دو تا با هم شهادت مى‏دهند(

 )خبر واحد نيست مثل همين هاست كه عرض مى‏كنم ثقه مى‏آيد شهادت مى‏دهد حالا گاهى نوشته شهادت مى‏دهد گاهى مترجمش شهادت مى‏دهد حالا گاهى اشاره‏ها شهادت مى‏دهد اين على الظاهر مراد مرحوم محقق اين است كه يفتقر الى مترجمتين براى اين كه در قضاوت تعدد مى‏خواهيم پس در مترجم هم تعدد مى‏خواهيم دليلشان اين است يك نحو قياس است ديگر ولى در شهادت تعدد مى‏خواهيم اما در اثبات شهادت ديگر تعدد لازم نيست ديگر همان طور كه روز اول گفتيم شهادت به واسطه خبر واحد درست مى‏شود الاخرس يصح منه تحمل الشهادة و ادائها و يبنى الحاكم من اشارته ايشان مى‏گويند اخرس مى‏تواند مانع باشد كه اين تحمل شهادت بكند يا نه؟ مى‏گويد مى‏شود.

 الاخرس يصح منه تحمل الشهادة و اداء شهادة و يبنى الحاكم من اشارته يعنى حرف كه نمى‏تواند بزند قاضى بلد است گنگ بازى را يبنى الحاكم من اشارته حالا فان جهلها اگر جاهل به اشاره باشد يعنى گنگ بازى را نداند اعتمد فيها الى مترجم العارف باشارته. نعم يفتقر الى مترجمتين اين راقبول نداريم ديگر نعم هم لازم نبود بايد بگويند اعتمد فيها الى ترجمة العارف باشارته ومطلب تمام بود و اگر دو اخرس هم بيايد يك مترجم كافى است چنانچه يك كدام عرب باشند و يك كدام فارسى عرب را يك مترجم باشد آن را يكى، اين به جاى آن دو تا مى‏نشيند.

 فرع آخر كه آن هم چيزى ندارد مى‏فرمايد الاعمى تقبل شهادته فى العقد كور شهادت درعقد مى‏دهد چرا؟ لتحقق الآلة الكافية فى فهمه براى اين كه مى‏شنودديگر و چون انكحت و قبلت را مى‏شنود مى‏تواند بيايد شهادت در عقد بدهد و چنانچه الاصمّ تقبل شهادته در جاهايى كه سابقاً گفتيم كه كور شهادت مى‏دهد در مسموعات اصم شهادت مى‏تواند بدهد در افعال، كراست اما مى‏بيند كه اين آقا مثلاً پول را از آن آقا گرفت يا العياذ باللَّه ديد گناه دارد مى‏كند لذا الاعمى تقبل شهادته فى العقد لتحقق الآلة الكافية فى فهمه. بعد مى‏فرمايند كه و بالجمله ان الاعمى تصح شهادته متحملاً و مؤديا عن علمه و الاستفاضه استفاضه‏اى كه سابقاً مى‏گفتند حجت نيست حالا اينجا مى‏فرمايند حجت است اما نمى‏دانم چرا تمسك به روايات نكرده‏اند؟ در باب روايات فراوانى است و اين روايتها البته روايتها ارشادى است اما اين روايتها به خوبى دلالت دارد كه اعمى مى‏تواند شهادت بدهد. باب 42 از ابواب شهادات.

 روايت 1: محمد بن الحسين باسناده عن احمد بن محمد بن عيسى عن الحجال عن ثعلبة بن ميمون عن محمد بن قيس صحيح السند قال سئلت اباجعفرعليه السلام عن الاعمى تجوز شهادته؟ قال نعم اذا اثبت اين تكرار شده است اين اذا اثبت ديگر حالا معنايش معلوم است يعنى وقتى كه بداند خب ديگر اعمى و اصم ندارد آن وقت ديگر اذا اثبت براى اعمى ديگر بايد راجع به مسموعات باشد، راجع به افعال نمى‏تواند باشد .

 روايت 3 و عنه عن اسماعيل بن مهران عن درست عن جميل قال سئلت اباعبداللَّه‏عليه السلام عن شهادة الاصم فى القتل فقال يؤخذ باول قوله و لا يؤخذ بالثانى اين هم ظاهراً تكرار باشد يعنى تاكيد باشد يعنى اگراول اقرار كرد اقرار دومش ديگر حجت نيست خب همه همين جور است ثقه وقتى كه چيزى را گفت حجت است اما بعد دو دفعه بيايد يك چيز بگويد آن دومى حجت نيست حضرت فرمودند بله به اول كلامش مثل بينا كه اثبات مى‏شود اين هم اثبات مى‏شود ديگر آن ورايتها ديگر دو و سه و اينها همه به سندهاى مختلف نقل شده ولى على كل حال همه اينها صحيح السند ظاهر الدلاله و به خوبى دلالت دارد بر اين كه حالا آن راجع به اعمى بود اين راجع به اصم است هم اصمش را دارد هم اعمايش را دارد كه اصم در افعال مى‏بيند كسى كسى را كشته اعمى در مسموعات مى‏شنود كه عقدى خوانده شده يا مى‏شنود كسى فحش به كسى داده.

 روايت 4: احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى فى الاحتجاج عن محمد بن عبداللَّه بن جعفر الحميرى عن صاحب الزمان عليه السلام روايت احتجاج خب مرسل است ديگراز طبرسى تا عبداللَّه بن جعفر حميرى چهار پنج تا واسطه مى‏خورد واسطه‏ها را مرحوم طبرسى حذف كرده، مرسله است اما مى‏گويند يك نكته‏اى است اين كه چون ازاسرار شيعه است اين جور روايتها نمى‏شود كه بدون سند مرحوم طبرسى نقل بكند غير از روايت است روايت راممكن است انسان بگويد اين ابن ابى عمير از يك مجهولى نقل كرده است از امام صادق‏عليه السلام كه گفته است مثلاً جلسه استراحت لازم نيست اما اين مى‏خواهد توقيع نقل بكند اگرتوقيع مى‏خواهد نقل بكند اگر پيش او مسلم نباشد اين يك نحو خيانت است لذا مى‏گويند كه خودمرحوم طبرسى از نظر علمى بالاست از نظر تقوى هم بالاست همه توثيقش كرده‏اند لذا مى‏گويند كه اين روايات احتجاج كه خيلى توقيع در آن هست اين توقيعها مى‏گويند حجت است چرا حجت است؟ مى‏گويند اگراين مسلم نبود پيش مرحوم طبرسى، اين يك نحو خيانت به شيعه است، يقين دارد اين توقيعات درست است لذا در احتجاج آورده اگر قبول بكنيد اگرهم قبول نكنيد روايت مرسله است.

 انه كتب اليه يسئله عن الضرير اذا اشهد فى حال صحته على شهادة ثم كف بصره و لا يرى خطه فيعرفه هل تجوزشهادته‏ام لا؟ و ان ذكرهذا الضرير الشهادة هل يجوز ان يشهد على شهادته‏ام لا يجوز فاجاب عليه السلام اذا حفظ الشهادة و حفظ الوقت جازت شهادته اگر جمع و جور شهادت بدهد شهادتش قبول است كور بالفعل چه جور كه قبلاً بينا بوده حالا كور است اماتحمل شهادت را در حال بينائى كرده و على كل حال شهادت كور پذيرفته مى‏شود اگر جمع و جور شهادت بدهد خب معلوم است ديگر هر كسى كه مى‏خواهد شهادت بدهد بايدوقتش را مكانش را زمانش را خصوصياتش را جمع و جور شهادت بدهد خب اينها تمام شد حالا بحث فرداكه عمده در كتاب شهادت بحث فردا به بعد است كه حقوق را دو قسمت مى‏كنند حق اللَّه و حق الناس، راجع به حق اللَّه هفت هشت قسم من جمله راجع به زنا ياامثال زنا بايد چهار شاهد عادل باشد و الا پذيرفته نمى‏شود اين رامطالعه بكنيد دقيقاً.

وصلى اللَّه على محمد و آل محمد