درس خارج فقه شهادات حضرت آیت الله مظاهری
85/08/29
كتاب الشهادات
جلسه:51
اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
مرحوم محقق هفت هشت ده تا مسئله بار بر اين بحث ما مىكند و اين مسائل انصافاً جنجال آفرين است از يك نظر مبارزه با مرحوم محقق كار مشكلى است اين فقيه اهل بيتعليهم السلام اضافه كنيد به اين كه قول يك شهرت به سزايى هم دارد و جنگيدن با شهرت هم كار مشكلى است اما از يك نظر هم مسائل ناتمام است و ما نمىتوانيم فهممان را فداى محقق و مشهور بكنيم البته نه آن مشهورى كه حجت باشد حرفش دال بر روايات باشد حالا يك يك اين مسائل را بخوانيم ببينيم كه مىشوداز شما استفاده كرد؟ اما مطالعه نمىكنيد ما وقتى طلبه جوانى بوديم به استادمان خيلى استفاده مىداديم و طلبههاى جوان، طلبههاى پير هم مطالعه نمىكنيد و اين يك مشكلى شده براى ما لذا از فضلاى درس بايد استفاده بكنيم نمىكنيم. حالا اين مسائل را يك يك بخوانم اين به حسب ظاهر مسائل ناتمام است و اما چه بايد گفت؟ چه بايد كرد؟
مسئله اولش اين است كه اگر يك كسى به كسى گفت كه پدرجان،، پدرش را صدا كرد يا به عكس يك كسى بچهاش را صدا كرد گفت پسر جان آيا اين سكوت آن كه بگويد من كه پدرت نيستم يا اين بگويد كه من كه پسرت نيستم آيا اين سكوت حجت است يا نه؟ مرحوم محقق مىفرمايند آرى و نسبت به شهرت هم دادند مىفرمايد تحمل شهادت هم مىتواند بكند برود بگويد كه اين پسر اين آقاست يا برود بگويد كه اين آقا پدر اين آقاست تحمل شهادت هم مىتواند بكند خب مرحوم محقق دليل مىآورند آن قاعده ادبى را مىگويند براى اين كه سكوت در مقام تخاطب افاده مىكند اين كه چنين است حالا شمابه مرحوم محقق عرض كنيد كه يك مقدار بالاتر بگوييد ظهور كلام بهتر از آن سكوت است سكوت در مقام حصرش را حتى ادبيت اشكال كرده چه رسد سكوت در مقام تخاطب اما حالا بهتر از حرف محقق اين كه ظهور كلام اين كه مىگويد پدرجان، مجاز نمىخواهد بگويد اصالة الحقيقة است دروغ نمىخواهد بگويد اصالة الظهور است نسيان نكرده اصالة عدم السهو است همان ظهورى كه من دارم الان با شما حرف مىزنم شما هم مىشنويد و از حرفهاى من چيز مىفهميد و به حرفهاى من هم محاجه مىتوانيد بكنيد ظهور كلام من، اين دليل بهتر از دليل مرحوم محقق است حالا چه آن كه مرحوم محقق مىگويند چه ما دلالت مىكند بر اين كه مرحوم محقق و مشهورمى گويند كه به واسطه ظهور، به واسطه خبر ثقه، به واسطه اماره تحمل شهادت مىشود كرد، اين همه طمطراقها كه علم مىخواهيم و غير علم نمىشود در مشاهدات مشاهده مىخواهيم در مسموعات آن هم فقط به يك خبر واحد نمىشود استفاضه مىخواهيم اين همه درد سرها اين همه حرفها ناگهان به قول عوام 180 درجه سقوط و بگويند كه تحمل شهادت به ظهور يا ضعيفتر تحمل شهادت به سكوت در مقام تخاطب اما خب حق با اينجاست اين حرف سابقه حرفها را خراب مىكند ما گفتيم كه تحمل شهادت بايد مدرك داشته باشد مدرك عقلايى، مدرك شرعى، و اين گاهى علم است گاهى ظن متأخم با علم است گاهى بينه است گاهى خبر ثقه است گاهى ظهور است گاهى يد است حتى گاهى استصحاب است ما مدرك مىخواهيم براى تحمل شهادت خب اينجا در اين فرعى كه ايشان عنوان مىكنند همين را مىفرمايند مىگويند تحمل شهادت مدرك مىخواهد حالا مدركش ولو سكوت در مقام تخاطب باشد اما حالا از شما فضلاء از شما جوانهاى مستعد سؤال مىكنيم كه آن حرفها چه و اين حرف چه؟ اگراين حرف درست است كه درست است آن حرفها همهاش زير آبش زده مىشود اگر آن حرفها درست مىشود اين حرف يعنى چه؟ لذا نمىداند آدم چه بگويد همينطور كه ايشان مىگويند خب بله با اقرار تحمل شهادت مىشود كرد نه علم است نه ظن متأخم با علم است يك ظهور است ظهور حجت است اين جا ديگر پايينتر از اينها مىگويند مىگويند سكوت در مقام تخاطب است بنابراين حجت است مىتوانى بروى شهادت بدهى بگويى اين پدرش است يا آن پسرش است مثلاًمرده بگويى اين پدرش است تا آن پسر ارث ببرد اين يك مسئله.
مسئله دوم كه اين هم خيلى مشكل است كه 180 درجه از مسئله اول برمىگردند و آن اين است كه شهادت به سبب نمىشود داد به مسبب مىشود داد يعنى مثلاً اگركسى يد روى ملكى دارد و اين آقا مثلاً خبر ثقه گفته اين خانه را خريده بخواهى بگويى كه اين خانه را خريده نمىتوانى اما بخواهى بگويى اين يد دارد مىتوانى، بخواهى بگويى اين ملكيتش به يد است، مىتوانى آن فرع مىگفت ظهوردر مقام تخاطب حجت است اين مىگويد اگرمسبب موجود بشود شهادت به سبب نمىتوانى بدهى، شهادت به مسبب مىتوانى بدهى، بعد مىبرندش يك جايى مىگويند كه روى بيع و شراء نمىتوانى اما اگر روى موت باشد مىتوانى يعنى اين خانه به واسطه مرگ پدر ارث رسيده و تواينها را مىدانى مثلاً خبر ثقه شهادت داده يد شهادت داده مىتوانى بروى بگويى كه اين پدرش مرده اين خانه مال اوست و مىتوانى هم بگويى اين خانه مال اوست براى اين كه پدرش مرده چه فرقى كرد مىگويند آخر فرقش اين است كه ما سابقاً گفتيم موت به استفاضه اثبات مىشود اما بيع و شراء به استفاضه ثابت نمىشود اگريادتان باشد مرحوم محقق از آن كسانى است كه گفتند كه به واسطه استفاضه نسب و موت وبعدش هم وقف و امثال اينها چهار پنج تا گفتند به واسطه استفاضه اينها ثابت مىشود حالا اگر استفاضه روى سبب باشد بخواهى شهادت روى مسبب بدهى نمىشود شهرت به سزايى مىگويد اين خانهاى كه اين در آن نشسته مال او است خب مىتوانى بروى بگويى اما استفاضه هست كه اين خانه را خريده نمىتوانى بروى شهادت بدهى بگويى اين خانه را خريده براى اين كه شهادت به مسبب حرفى است شهادت به سبب حرف ديگر است و چون كه بيع و شراء به استفاضه اثبات نمىشود پس نمىتوانى بروى بگويى اين خانه را خريده و خيلى صريح آن فرع اولى با فرع دومى يك تهافت به تمام معنا يعنى تحمل شهادت به واسطه سكوت در معرض بيان اين مىتوانى بروى شهادت بدهى اما تحمل شهادت به استفاضه در بيع نمىتوانى بروى شهادت بدهى آن كه سابقاً داشتيم عبارت محقق اين بود كه مىتوانى به استفاضه شهادت براى نسب بدهى اينجا استفاضه نيست سكوت درمقام تخاطب است مىگويد مىتوانى بروى شهادت بدهى علتش هم همين است مىگويند كه ما گفتيم اين علت علت مهمتر دارد ظهور كلام بهتر از اين سكوت درمقام تخاطب است خب اول مىفرمايند كه حرف حسابى، در تحمل شهادت در اداى شهادت شما مدرك مىخواهيد اگر مدرك داشته باشيد تحمل شهادت مىتوانى بكنى مدرك عقلى يا مدرك شرعى اداى شهادت هم مىتوانى بكنى حرف خيلى خوبى است استفاضه يعنى آن كه هفت هشت ده نفر بگويند اين جور استفاضه را معنا كردهاند استفاضه را خود مرحوم محقق تصريح كردند گفتند ظن متأخم با علم هفت هشت نفر مىگويند ظن متآخم با علم پيدا مىشود بلكه خودش علم است اين استفاضه حجت است اماگفتهاند نه در همه جا، در سه چهار جا، ما بقى اش علم وجدانى مىخواهد خب اين حرفهايى كه سابقاً استفاده كرديم حالا از آن استفاضه مىآيند پايين، پايين مىگويند كه تحمل شهادت به سكوت در معرض بيان، آن كه درادبيت مىگويند مىگويند سكوت در مقام عدّ خدا رحمتش كند آن كه ما سيوطى پيش او مىخوانديم يك آدم خيلى خوبى بود خدا رحمتش كند و در همين مسجد ملاباقر نماز مىخواند مىرفتيم آنجا آنوقت اين مثال را مىزد مىگفت كه يك آقايى به او گفتند كه ديشب چه خوردى در مهمانى؟ يك سه چهار تا را شمرد يادش رفت بگويد دوغ هم بود دوغ هم خوردم نصف شب يادش آمد ديد دروغ گفته، بلند شد رفت درِ خانه آن آقا، در زد گفت آقا در آن شام دوغ هم بود خب حالا اين سكوت حصرى اما سكوت در مقام بيان ديگر آن خيلى ضعيف است اما ظهور قوى است مىگويد پدرجان خب اين ظهور كلامش است معارض هم ندارد حجت است خب حالا اينجا اين را مرحوم محقق مىگويند اين حجت است تحمل شهادت مىتوانى بكنى آن وقت در فرع بعد چه مىگويند؟ مىگويند اگراستفاضه قائم بشود هفت هشت ده نفر موثق بگويند اين خانه را خريده مىتوانى بروى شهادت بدهى مىگويند. اما اگر استفاضه روى موت باشد مىتوانى بروى شهادت بدهى بگويى كه اين خانه مال اين است آن موت به استفاضه اثبات مىشود اما بيع و شراء به استفاضه اثبات نمىشود خيلى بحث جنجال آفرين است انصافاً اما مرحوم محقق گفتهاند و يك تهافت كلام در فرع اول و دوم ديده مىشود و ديگران هم گفتهاند.
الشاهد بالاستفاضة لا يشهد بالسبب مثل البيع و الهبه لان ذلك لا يثبت بالاستفاضه بيع و شراء به استفاضه اثبات نمىشود استفاضه كه بچه بازى نيست يعنى يك ثقه و دو و سه نه هفت هشت ده نفر از معتمدين مىگويند ما سر عقد بوديم سند ماليكت دارد اين خانه مال اين است مىگويند نمىتوانى بروى شهادت بدهى، به قاعده يدش كه حالا بعد مىرسيم مىگويند كه مىتوانى بگويى اين يد روى آن دارد اما نمىتوانى بگويى ملكش است آن وقت همين آقا در فرع قبلى مىفرمود كه لو سمعه يقول للكبير هذا ابنى و هو ساكت او قال هذا ابى و هو ساكت قال فى المبسوط صار متحملاً مىتوانى بروى شهادت بدهى لان سكوته فى معرض ذلك رضىً بقوله عرفاً اين عرفاً دال بر رضاست خب مىگوييم قوىتر ظهورش دال بر رضاست حرف بسيار خوبى است تحمل شهادت مىخواهم بكنم به آن سكوت يا تحمل شهادت مىخواهم بكنم به آن ظهور خيلى خوب است اين حرف محقق است خب خيلى خوب است ديگر، درست هم هست ماهم مىگوييم اما همين محقق مىگويد الشاهد بالاستفاضه لا يشهد بالسبب مثل البيع و الهبه لان ذلك يعنى بيع و هبه لا يثبت بالاستفاضه پس چه مىخواهد؟ علم وجدانى.
خب حالا اين يك حرف كه چه جورى درستش بكنيم؟ قول شيخ طوسى را چه جورى درستش بكنيم؟ قول محقق را چه جورى درست بكنيم؟ اصلاً چه جورمى شود انسان ملتزم بشود كه با استفاضه نمىتوانى بروى بگويى كه اين خانه را خريده اما اگر قاعده يد باشد مىتوانى بروى بگويى كه اين يد روى آن دارد خب يك مسئله خوبى كه هست اين است.
مسئله سوم مىفرمايد لو كان لواحد يد و للاخر سماع مستفيض فالوجه ترجيح اليد لان السماع قد يحتمل اضافة الاختصاص يك كسى روى خانه يد دارد و استفاضه مىگويند اين خانه وقف است، مىگويد يد مقدم است چرا يد مقدم است؟ مىگويد براى اين كه در استفاضه احتمال خلاف هست خب آقاى محقق اگر استفاضه حجت است معنايش اين است كه احتمال خلاف را بينداز الغ اختمال الخلاف در قاعده يد هم احتمال خلاف است الغ احتمال الخلاف خب اين را دراصول ياد ما داديد كه خبر ثقه حجت است تتميم كشف است به قول شيخ انصارى الغ احتمال الخلاف عقلاء مىگويند يا شارع مىگويد اين كه من احتمال مىدهم اين استفاضه مخالف با واقع باشد اولاً در استفاضه اين چنين احتمالى نيست براى اين كه خودشان گفتند علم عرفى است حالا بگويد 95 درصد است و آن 5 درصد احتمال خلاف است خب قاعده يد هم همين طور است قاعده يد هم اين بيشتر از آن استفاضه خيلى بيشتر از آن استفاضه احتمال خلاف دارد اگر مىتوانى احتمال خلاف را بيندازى از هر دو بينداز مىشود تعارض اگر نمىتوانى از هيچ كدام نه، اما از يك كدام آرى از يك كدام نه بگو قاعده يد حجت است تحمل شهادت مىتوانى بروى بكنى و امااستفاضه حجت نيست براى اين كه احتمال خلاف در آن است خيلى حرف بعيد است لو كان لواحد يد و للآخر سماع مستفيض فالوجه ترجيح اليد لان السماع قد يحتمل اضافة الاختصاص چون احتمال خلاف دارد پس يد مقدم است مىگوييم خب يد هم احتمال خلاف دارد نمىشود كه يد احتمال خلاف نداشته باشد اصلاً مىگوييم اماره است خيلىها كه مىگويند اصل است مىگويند كه اصلاً كاشفيت ندارد حالا ما مىگوييم كاشفيت دارد مرحوم محقق هم مىگويند كاشفيت دارداماره است خب اماره يعنى احتمال خلاف، يد مقدم است يعنى چه؟ خب شما فضلاء حتماً مىگوييد استفاضه مقدم است چرا؟ براى اين كه يد اماره است استفاضه علم است ورود دارد بر قاعده يد بلكه بگوييد ورود هم نه، تخصص است براى اين كه ورود آنجاست كه يك اعمال تعبدى بشود در اخراج موضوع، تخصص آنجاست كه اعمال تعبد نشود گفته اكرم العلماء خب مىدانم زيد شبيه العلماء است نمىگيرد او را، تخصصاً نمىگيرد خب اينجا همين طور است يد مىگويد كه اين مالش است استفاضه مىگويد وقف است استفاضه مقدم است براى اين كه اگرگفتيد كه اماره است حكومت دارد ورود دارد اگر هم گفتيد علم وجدانى است تخصصاً بيرون است چه جور مىشود گفت كه يدمقدم است آن هم با اين دليل يك دليلى مىآورند كه اين دليل هم براى آن است هم براى آن، پنچ شنبه، جمعه، بوده و شما بايد مطالعه كرده باشيد و جزوه نوشته باشيد و جزوهها را برداشت كرده باشيدو اينها را اين هفت هشت ده تا فرع را همهاش را ان قلت قلت روى آن كرده باشيد و الان از شما استفاده بكنيم و نمك نشناسى مىكنيد بى وفايى مىكنيد مباحثه خوبى است اما شماها... خب اين هم فرع سوم.
فرع چهارم كه مشكلتر از همه است مىفرمايند لا ريب ان التصرف بالبناء و الهدم و الاجاره بغير منازع يشهد بالملك دارد خانه را خراب مىكند اين دليل بر اين است كه ملكش است مىتوانى بروى شهادت بدهى كه اين آقا مالك اين خانه است يا استفاضه گفت كه خانهاش را خراب كرده و مىخواهد بسازد مىتوانى بروى بگويى كه اين آقا مالك خانه است آنجا كه مىگفتند كه الشاهد بالاستفاضة لا يشهد بالسبب اينجا مىگويد بله مىتوانى به سبب، مسبب را ببينى بروى به سبب شهادت بدهى، سبب را ببينى مسبب را بروى شهادت بدهى، حالا خانه را دارد خراب مىكند كه خيلىها خانه مردم را خراب مىكنند حالا اين دليل بر ملكيتش است؟ لذا يك كسى دارد خانهاش را خراب مىكند نمىدانيم ملكش است يا نه؟ مىتوانى بروى بگويى ملكش است آن هم شهادت به سبب، ملكش را كه نمىداند هست يا نه مىگويد مىتوانى اما مىگويند اگر يد روى آن است خانه را خراب نمىكند خانه را نمىخواهد اجاره بدهد يد روى آن است آيا مىتوانى بگويى ملكش است يا نه؟ مىگويند نه، خراب بكند مىتوانى بگويى ملكش است در خانه نشسته تصرف در خانه در آننماز مىخواند در خانه نشسته بخواهى بگويى ملكش است مىگويند نه، آن وقت عجب اينجاست مىگويند يك روايت هم داريم اما فيه اشكال در حالى كه اقرار مىكند روايت داريم مىفرمايد فيه اشكال. عبارت را ببينيد.
لا ريب ان التصرف بالبناء و الهدم و الاجاره بغير منازع يشهد بالملك مىتواند برود شهادت بدهد بگويد كه مالش است و اما من فى يده دار، درخانه نشسته اما خرابش نمىكند فلا شبهة فى جواز الشهادة له باليد اين وجدانى است مىتوانى بگويى كه اين در خانه نشسته و اما من فى يده فلا شبهه فى جواز الشهادة له باليد و هل يشهد له بالملك؟ قيل نعم و هو مروى و فيه اشكال. روايت صحيح السند ظاهر الدلاله داريم كه مىتوانى شهادت بدهى اين درخانه نشسته مىتوانى شهادت بدهى ملكش است اگر دارد خانه را خراب مىكند برو بگو ملكش است اگر تصرف مىكند دارد در خانه نماز مىخواند تصرف در خانه كرده نمىتوانى بگويى ملكش است بايد بگويى كه من ديدم اين درخانه نشسته عجيب است اينها خيلى حالا روايت صحيح السندش را ببينيد.
روايت 2 از باب 25 ابواب كيفية حكم. روايت را سابقاً خواندهايم و حالا بخوانيم ببنيم چقدر صراحت دارد در اين كه مىتوانى بروى شهادت بدهى؟
محمد بن يعقوب عن على بن ابراهيم عن ابيه و على بن محمد القاسانى جميعاً عن القاسم بن يحيى عن سليمان بن داود عن حفص بن غياث بعضىها خواستهاند شبهه كنند در سند اما سند خيلى بالاست راجع به قاسم بن يحيى مرحوم كامل الزيارات كه توثيقش مىكند حالا آن اما صدوق يك زيارتى از او نقل مىكند بعد مىفرمايد كه اصح الزيارات در ميان زيارات ما اين زيارتى است كه قاسم بن يحيى ذكر كرده اصح سنداً در حالى كه مثلاً مثل زيارت جامعه يا مثلاً مثل زيارت امين اللَّه اينها سندهايش خيلى بالاست اما ايشان )مرحوم صدوق( مىفرمايند كه اصح سنداً در ميان زيارات اين زيارت است حالا علاوه بر اين مرحوم ابن قولويه در كامل الزيارات توثيقش كرده اين راجع به قاسم بن يحيى، حفص بن غياث را مىگويند كه عامى بوده و قاضى بوده امامرحوم شيخ طوسى در عده مىفرمايد اجتمعت الاصحاب على العمل به روايات حفص بن غياث لذا روايت از آن صحيحهاى بالاست حالا بعضىها گفتهاند يا مثلاً صاحب جواهر مىگويند خبر حفص بن غياث، نه بابا خبر نيست، صحيحه است و ديگران هم گفتهاند از نظر سند هيچ اشكال ندارد.
قال قال له رجل اذا رايت شيئاً فى يدى رجل ايجوز لى ان اشهد انه له؟ قال نعم كه يد هم نيست الا اين كه آن سؤال مىكند براى اين كه حرف مرحوم محقق را متعرض است قال الرجل اشهد انه فى يده و لا اشهد انه له فلعله لغيره من آنچه مىدانم اين است كه اين در خانه نشسته اما مالش است يا نه؟ نمىدانم فقال ابوعبداللَّه افيحل الشراء منه؟ مىتوانى از او بخرى؟ قال نعم قال ابوعبداللَّهعليه السلام فلعله لغيره شايد از غير باشد چطور مىتوانى بخرى؟ فمن اين جاز لك ان تشتريه و يصير ملكاً لك؟ خب قاعده يد مىگويد مالك است با اين قاعده يد برو بخر.
فقال ابوعبداللَّه فلعله لغيره فمن اين جاز لك ان تشتريه و يصير ملكاً لك ثم تقول بعد الملك هولى بعد از اين كه خريدى مىگويى اين خانه مالم است خب از كجا مىگويى خانه مالم است؟ قاعده يد مىگويد كه خانه مالت است و تحلف عليه و لا يجوز ان تنسبه الى من صار ملكه من قبله اليك ثم قال ابوعبداللَّهعليه السلام لو لم يجز هذا لم يقم للمسلمين سوق. روايت مىگويد كه اصلاً اگر قاعده يد نباشد اختلال نظام لازم مىآيد هم مىتوانى بروى بگويى كه من مىدانم اين خانه در تصرف او است هم مىتوانى بگويى اين خانه ملكش است چنانچه مىتوانى خانه را از او بخرى چون كه ملكش است و اين كه مرحوم محقق مىفرمايند مىتوانى بگويى در تصرف او است اما نمىتوانى بگويى ملكش است روايت صريح دارد مىتوانى بگويى ملكش است.
وصلى اللَّه على محمد و آل محمد