درس خارج فقه شهادات حضرت آیت الله مظاهری
85/04/14
کتاب الشهادات
جلسه:5
اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
فرموده بودند شرط سوم در باب شهادت ايمان است يعنى بايد شيعه اثنا عشرى باشد در اين باره مرحوم صاحب جواهر ادعاى اجماع كردهاند علاوه بر اجماع علاوه بر ضرورت در فقه ضرورت در مذهب است. بعدش هم هفت هشت ده تا استدلال براى اين فرمايش آوردهاند هفت هشت ده تااستدلال كردهاند.
در مقابل مرحوم شهيد در مسالك فرمودهاند كه اگرعادل باشد كفايت مىكند حالا مسلمان باشد ولو اين كه شيعه اثنا عشرى نباشد و ايشان فرمودهاند براى اين كه محقق فرموده بايد مؤمن باشد يعنى شيعه اثنا عشرى باشد براى اين كه اگرشيعه اثناعشرى نباشد عادل نيست، فاسق است ظالم است وقتى فاسق و ظالم شد خود سنىها هم مىگويند كه در شهادت عدالت شرط است. مرحوم محقق اين جور وارد شدهاند لانه فاسق و ظالم. مرحوم شهيد فرمودهاند اين در جاهل مقصر درست است اما خيلى كم است يكى از راه عناد و لجاج و دانسته پا روى حق بگذارد نه اين كه نيست هست اما كم است آن كه زياد است جاهل قاصر است اين سنى يقين دارد كه اين مذهبش درست است وقتى يقين دارد مذهبش درست است اگرتقصير در مقدمات نكرده باشد خب نمىشود گفت اين ظالم است فاسق است ظالم و فاسق وقتى است كه گناه كرده باشد مرحوم شهيد مىفرمايند كه به عقيده خودش گناه كه ندارد بالاترين ثواب را هم دارد پس بنابراين كافر مسلّم نمىتواند شهادت بدهد قرآن مىگويد روايت مىگويد و امااگر مسلمان شد ديگر بايد عادل در مذهبش عادل در ملتش باشد و اگر عادل باشد ديگر شهادت او اشكال ندارد. مرحوم صاحب جواهر هو مىكنند خيلى هوى بالا. قبلش هم مقدس اردبيلى صاحب كاشف اللثام مىگويند اين حرفها چيست كه مىزنى؟ اما حالا اين حرفها چيست كه مىزنى اينها هيچ دليل ندارد اجماع هست ضرورت هست حالا دليل شما چيست؟ صاحب جواهر هفت هشت ده تا دليل مىآورد كه هيچ كدامش درست نيست. در مسئله روايت هم نداريم لذا صاحب جواهر خيلى اين طرف و آن طرف گشته توانسته يك روايت پيدا كند كه آن روايت مربوط به ناصبى است بنابراين صاحب جواهر نتوانستند روايت پيدا كنندبر اين كه يشترط فيه ايمان. لذا تمسك كردهاند به يك روايتى كه مربوط به ناصبى است اين هم اعمال تقيه شده سؤال مىكند اگر طلاقى را پيش دو تا ناصبى دادند آيا اين طلاق درست است يا نه؟ حضرت مىفرمايند طلاق بايد پيش آن كسى باشد كه فطرت او فطرت اسلام باشد. لذا روايت هم سر تا پا اشكال دارد اولاً مربوط به ناصبى است كه از هر كافرى نجستر است از هر كافرى بدتر است به قول امام صادقعليه السلام انجس من الكلب است ما فردى ضعيفتر بدتر جهنمىتر از ناصبى نداريم بعدش هم اين مربوط به طلاق است ربطى به بحث ما اينجا ندارد و چون كه صاحب جواهر مىخواستهاند تمسك به يك روايتى هم بكنند اين روايت را آوردهاند كه روايتش را من الان مىخوانم اگر صاحب جواهر مثل ديگران مشى كرده بودند اين كه بايد مؤمن باشد يعنى شيعه اثناعشرى بالاجماع، بالضرورة خب مىگفتيم اجماع است اجماع تحصيلى است و اجماع منقول است و تعبداً اجماع حجت است اما بعد از آن كه هى دليل روى دليل آوردند هر چه دليل مىآورند اجماعشان را خراب مىكنند براى اين كه ديگرمى شود اجماع مقطوع المدركية و ديگر اجماع خراب مىشود اول كه صاحب جواهر وارد بحث شدند خب همين مىفرمايند اجماع است خيلى خوب ضرورة فقه است ضرورة مذهب است بسيار خوب اين حرفها از صاحب جواهر پذيرفته مىشود اما بعد مىفرمايد به اندازهاى دليل داريم كه قابل احصاء نيست دليل داريم بر اين كه بايد مؤمن باشد و حالا هفت هشت تا را مىآورند از آنها كه قابل احصاء نيست هفت هشت تا را مىآورند حالا اين هفت هشت تا را بخوانيم ببينيم كه آيا درست است يا نه؟
و بالجمله لا يمكن احصاء وجوه الدلالة فى النصوص على عدم قبول شهادتهم به اندازهاى روايت هست كه قابل احصاء نيست خب يكى از اين روايتها را نياوردهاند بايد بگويند ايمان مىخواهيم و يدل عليه صحيحة زراره و صحيحه را بگويند تمام شد مطلب ديگر. ديگر به قول حضرت امام،امام صادقعليه السلام فرموده است و فوضولى موقوف. اما مىگويند به اندازهاى روايت هست كه قابل احصاء نيست كدام است؟ نمىگويند حالا مىخواهند مثلاً آن روايات را بگويند.
مىگويند منها اطلاق الكفر در روايات داريم كه سنى كافر است، ديروز مىگفتم خب معلوم است سنى كافر است براى اين كه اصول دين 5 تاست چهارم از اصول دين را قبول ندارد اين چه ربطى به بحث ما دارد؟ براى اين كه تمام احكام اسلام بار بر سنى است كافر است به حسب واقع، مسلمان است به حسب ظاهر هيچ تفاوتى بين سنى و شيعه در فروع نداريم الا شاذاً احكام اسلام را گفتهاند بار بر اينهاست. اين دليل اولشان است كافر است خيلى خوب كافر است اما كافرى است كه احكام اسلام بر او بار است ديروز مىگفتم كه مىشود از او دختر گرفت مىشود به او دختر داد مىشود با او خريد و فروش كرد و بالاخره مىشود در مسجدشان رفت نماز خواند حتى به قول بعضى از بزرگان مىشود با اينها نماز خواند نمازش هم ثواب نماز پشت سر پيامبر دارد و اين هم درست است براى وحدت اينها را گفتهاند اما مثلاً مثل حضرت امام و خيلىها مىگويند كه نماز پشت سر اينها بخوانيد در حالى كه قطعاً نمازشان باطل است اما همين نماز پذيرفته مىشود.
و منها الفسق و منها الظلم در روايات دارد اينها فاسق هستند ظالم هستند خب همين است كه مرحوم محقق فرمودند فلا تقبل شهادة الغير المؤمن دليل آوردند لا تصافه بالفسق و الظلم المانع من قبول الشهادة شهيد همين جا را حرف دارد مىگويد اگر جاهل مقصر باشد خب بله فاسق است اگر جاهل مقصر باشد ظالم است اما اگر جاهل قاصر باشد چه؟ ديگر نه فاسق است نه ظالم و بعد عبارت مرحوم شهيد را مىخوانم مىگويند كه اصلاً اين كه سنى است مىگويد كه من آن هستم بهترين تقدسها را آوردهام يعنى عمرى شدهام خب عقيدهاش اين است ديگر و الا فاسق و ظالم آن است كه عنود باشد دانسته مال مردم را بخورد امااگر نمىداند مال مردم است و خوردچه؟ اين فاسق است؟ نه. ظالم و فاسق آن كسى است كه دانسته گناه بكند دانسته ظلم بكند و اما اگرنمى داند و مال مردم خورد خب گناه نكرده ديگر، حالا ضامن است گناه نكرده اگر خيال مىكرد اين بايد كتك بخورد كتك زد اما بعد ديد كه نه كتك لازم نداشته اين ظالم نيست حالا بگوييد ضمان دارد اين لانه فاسق و ظالم شهيد مىفرمايد نه فاسق است نه ظالم.
و منها كونهم غير رشده اين گرفته شده از روايت متعارض است كه مىگويد دو تا روايت داريم يكى موافق سنى يكى مخالف سنى كدام را بگيريم؟ مىفرمايد آن كه مخالف با سنى است را بگير لان الرشد فى خلافهم حالا همان حرف را اينجا آوردهاند اين رشد ندارد خب بله معلوم است سنى رشد ندارد اما حالا سنى رشد ندارد به چه دليل ديگر نمىتواند شهادت بدهد خب بله رشد ندارد از هر احمقى رشدش كمتر است براى اين كه كسى كه عمر را خليفه دوم بداند و از پيامبر هم بالاتر بداند معلوم است اين رشد ندارد اما حالا چرا نمىتوانداين شهادت بدهد؟ دو تا روايت با هم متعارض است براى اين كه آن زمان اين جور بود ائمه طاهرين مجبور بودند موافق آنها حرف بزنند حالا يك روايت داريم موافق آنهاست يك روايت داريم مخالف است حضرت فرمودند آن مخالف را بگير لان الرشد فى خلافهم يعنى آن كه موافق با آنهاست من تقيه گفتهام اين چه ربطى دارد به بحث ما؟
و منها ردّ شهادة الفحاش و ذى المخزية فى الدين روايت داريم كه آدمى كه فحش مىدهد نمىشود شهادت بدهد براى اين كه فاسق است فحش دادن آدم را فاسق مىكند. ذى المخزيه يعنى آن اراذل و اوباش اين دخترهاى لختى مختى اين پسرهائى كه الان در پاركها اين بازىها را در مىآورند اينها را ما به آنها مىگوييم اراذل و اوباش هم رذل هستند هم بى معنا و بى محتوى. خب سنى اين جورى است خب معلوم است اما نه از اراذل و اوباش است ازنظردينى راستى يك كسى است كه بى محتوى است اما حالا اين عقيده بى محتوى چرا نتواند شهادت بدهد؟ اين ذى المخزيه نيست ذى المخزيه از نظر عقيده است اما از نظر ظاهر يك آدم مقدسى است مسجدى است يك آدم متقى است خب اين متقى كه اصلاً دختر لختى مختى ببيند لرزش مىگيرد اين جورى است اما سنى است خذ لان برايش آمده اين اصلاً ذى المخزيه نيست حالا باشد هم ازنظر دين امااز نظر عمل فرض مااين است كه متقى است چرا نتواند شهادت بدهد؟
و منها ممن ترضون دينه و امانته كه اين از آيه شريفه گرفته شده آن كسى كه مرضى باشد ازنظر دين و ازنظر امانت اين بايد شهادت بدهد خب حالا اين ترضون دينه يعنى اين چون كه سنى است نمىتواند؟ اصلاً آيه شريفه كه نازل شد سنى در عالم نبود سنى بعد پيدا شد. در زمان پيامبر اكرم كه سنى نبود مسلمان بود مسلمانهاى داغ مسلمانهاى متقى مسلمانهايى كه توانستند 84 جنگ را پشت سر بگذارند اما خوب اينها چون ريشه دار نبودند در حالى كه بزرگ شده زير دست پيامبر بودند اما ريشه دار نبودند ارتد الناس بعد رسول اللَّه الا ثلاث. يعنى مرتد در ولايت خب دينشان راازدست دادند خب اين ارتد الناس بعد رسول اللَّه الا ثلاثه او اربعه درست باشد، نباشد كاشف الغطاء مىگويد 114 نفر مخالفت كردند با آنها سه تا نه، 114 نفر از خواص ريشه دارها مثل سلمان و ابى ذر زنهايشان مثل فاطمه زهرا و فضه و اسماء بنت عميس اينها حالا ايشان مىگويد 114 تا. بالاخره حالا بگوييد 3 تا ارتد الناس بعد رسول اللَّه الا 3 تا ولى ارتد كه به معنا اين نيست كه اينها مرتد شدند يعنى مثل حالا كه كسى بهايى مىشود وقتى بهايى شد مىگويند مرتد، مرتد فطرى، مرتد ملى اينها اين جور كه نشدند مرتد در ولايت شدند به عبارت ديگر اين اصول دين 5 تا هم از همين جدا شده.
لذا اين مرتد هم يعنى مرتد در ولايت حالا خيلى بالا برويد كه همين جورها هم هست كه ايشان هم مىگويند مرحوم كاشف الغطاء شيخ محمد حسين در همين اصل شعيه مىگويند 114 نفر از خواص يعنى همه اينها كه على را رها كردند عمر را گرفتند از عوام مردم بودند همانها كه هر كجا علم باشد پاى آن علم سينه مىزنند اينها بودند پاى علم پيامبر سينه مىزدند علم پيامبر روز 18 ذى الحجه دو ماه بعدش خوابيد علم عمر رفت بالا پاى آن علم سينه زدند اما خواص كه نه حالا على كل حال هر كه هر چه اين چه ربطى به بحث ما دارد؟
و منها اعتبار اعدالة التى قد ذكر فى النصوص كه شاهد بايد عادل باشد قرآن هم مىگويد و استشهدوا ذوى عدل منكم. اين منكم را صاحب جواهر مىگويد يعنى شيعه در حالى كه آن وقتى كه آيه شريفه نازل شد كه شيعه نبود ذوى عدل منكم يعنى شما مسلمانها، يعنى كافر نه، مسلمان بايد باشد بايد هم عادل باشند خب مرحوم شهيد همين را مىگويد، مىگويد بايد مسلمان باشد بايد عادل باشد عادل در دينش و در شهادت شرط است عدالت، عدالت در دين يعنى بايد متقى باشد اگر متقى باشد مىتواند شهادت بدهد اگر نه، نه.
يك چيزى كه ردّ همه اينهاست قضيه اين بعضى از اين روايات است كه از عامه است و همه گفتهاند كه روايتش پذيرفته مىشود مثلاً روايت سكونى روايت طلحة بن زيد اينها حتى مثلاً در عدة شيخ طوسى مىفرمايد اتفقت الاصحاب على العمل به، اين روايات ولو اين كه سنى هم هست و شيعه نيست چرا؟ لكونه ثقه. چون لكونه ثقه اين رواياتش پذيرفته مىشود چه فرق است بين روايت و شهادت؟ اگر روايتش را قبول كرديد شهادت را هم بايد قبول كنيد اگر شهادتش را قبول نداريد روايتش را هم بايد قبول نداشته باشيد همين مرحوم محقق در معتبر مىفرمايد كه اگر عامى موثق شد كسكونى و طلحة بن زيد رواياتشان موثقه است اصلاً روايت را كه شما منقسم كردهايد به 4 قسم اين كه نبوده علّامه درست كردهاند. روايت صحيح السند: عدل امامى. روايت حسن: امامى فقط. روايت موثق: يعنى سنى عادل سنى موثق كه بسيارى از بزرگان گفتهاند اين سومى بالاتر از دومى است براى اين كه آن چه مهم است در روايت وثاقت است و آن امامى بودن تا موثق بودن خيلى فرق آن است گفتهاند روايت موثق بهتر از روايت حسن است حالا على كل حال شما روايت ضعيف را قبول نداريد و آن روايتى كه راوى موثق نباشد و اما اگر راوى موثق شد ولو سنى باشد مىگوييد روايتش درست است حالا اينها همه عجب هم هست مرحوم شهيد دوم ايشان از كسانى است كه مىگويد من فقط روايت صحيح السند را مىخواهم البته عمل نكردهاند حتى در شرح لمعه عمل نكردهاند يا پسرشان صاحب معالم مىگويد روايت صحيح السند، منتقى الجمان روايت موثقه و حسن زياد آمده بنابراين همين شهيد كه مىفرمايد لانه فاسق ظالم در روايت مىگويد نه اگر موثق باشد نه فاسق است نه ظالم.
بعد مرحوم صاحب جواهر ديگر ادعاى ذوق مىكند مىگويد اگركسى ذوق فقهى داشته باشد آشنا به روايات اهل بيت باشد آشنا به مذهب تشيع باشد مىداندكه سنى متقى نمىتواند شهادت بدهد اين حرفهاى صاحب جواهراست. قبل ازاين بالجمله مىفرمايند اين كافر است.
يك حرف ديگر اين كه ما ورد فى النصوص من لعن المخالفين و الدعا عليهم سنىها را لعن كن و مخالفين شيعه را هم نفرين كن خب حالا نمىدانم فتوى روى آن هست يا نه؟ عمر را لعن كن مسلم البته زيارت عاشورا را بخوان نه در بلند گو بازى در بياور مثل بعضى از شما كه در مسجدهايتان بازى در مىآوريد زيارت عاشورا را بخوان با صد لعن و صد سلام. بنشين تنها در مسجد توسل چهار ضرب اللهم العن عمر ثم ابابكر و عمر ثم عثمان و عمر ثم عمر ثم عمر ثم عمر خيلى مؤثر است ختم مؤثرى است اما سنىها را لعن كن ظاهراً دليل نداريم. كى گفته سنىها را مىشود لعن كرد؟ و ايشان مىفرمايند كه مثل اين كه عمر را جاى سنى گذاشتهاند و سنى را جاى عمر گذاشتهاند و فرمودهاند كه چون او را لعنت مىشود بكنى پس بنابراين فاسق است بنابراين كافر است. مرحوم سيد در عروة مىفرمايد اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له على ذلك مىفرمايند افرادى كه خمس ندهند لعن به خودش كرده است. خب اينها خيلى خوب اينها يك عرفانها و حرفهايى است كه حالا شما بگوييد اما حالا يك دليل بياوريد كه سنى را مىشود لعن كرد خب نداريم. لذا گناهكار را لعن كن، نمىشود اراذل و اوباش را لعن كن. نمىشود. لعن جاى خاصى دارد و ابى بكر و عمر و عثمان را لعن كن خيلى ثواب دارد عالى هم هست درست هم هست اللهم العن اول ظالم بعد هم اللهم خص انت اول ظالم باللعن منى و ابدء به اولاً ثانياً ثالثاً خيلى خوب لعن كن سپس معاويه را لعن كن و اما حالا اين سنى يك دفعه مقصر است كه آن از بحث ما بيرون است مثل وهابىهاست و اين كشت و كشتارها، خب اينها معلوم است هم لعن بايد بكنيم هم مهدورالدم هستند و اما اگر يك سنى است كه سنى متقى اما جاهل قاصر است بجاى اين كه اثبات حق بشود برايش شيطان اثبات باطل كرده جهل مركب، منحرف اما به جهل مركب، كى گفته اين را مىشود لعن كرد؟ دليل مىخواهد ديگر. خود مرحوم صاحب جواهر هم ملتزم به اين حرفها نمىشوند ديگر.
بعد مىفرمايند كه نه بالاتر از اينها و انهم مجوس هذه الامه و شرّ من اليهود و النصارى و انهم لغير رشده، آن رشد را كه معنا كرديم، حالا آن مجوس هذه الامة و امثال اينها اصلاً اين كه گفتهاند مجوس هذه الامة دليل بر اين است كه مسلمان است اين راجع به جبر و تفويض است كه آن كسانى كه قائل به جبر هستند آن كسانى كه تفويضى هستند قولشان برمى گردد به قول مجوسىها و حضرت گاهى مىفرمايند مجوس اين امت هستند مثلاً يهودىها مىگويند كه پروردگار عالم ساعت را كوك كرد ديگر رفت كنار و قرآن مىفرمايد كه غلت ايديهم بما قالوا خودشان دستشان بسته است بل يداه مبسوطتان آن وقت چون كه تفويضى يعنى غلّت ايديهم حضرت مىفرمايد اينها مثل آنها مىبينند از نظر عقيده حالا مجوس اين امت است و بدتر از يهودىها هستند در گفتار در عقيده اينها خيلى خوب. در عقيده بدتر از هر ارمنى هر يهودى هر مجوسى اما از نظر ظاهر كافر كه نيست براى اين كه اگر گفتهاند كافر است گفتهاند كفر واقعى، يعنى مجوس هذه الامة يهود هذه الامة است از يهودى بدتر است از نظر عقيده اما حالا نشود شهادتش را قبول بكنيم اگر متقى باشد و جاهل قاصر باشد چرا؟ ديگر صاحب جواهر دليل ندارند.
اما مرحوم شهيد «رضوان اللَّه تعالى عليه» عبارتش مفصل است و چون وقت رفت عبارت را ديگر نمىخوانم و اين عبارت ايشان كه مىفرمايند و الحق ان العدالة تتحقق فى جميع اهل الملل مع قيامهم بمقتضاها بحسب اعتقاد هم و يحتاج فى اخراج بعض الافراد للدليل. سنى است اما متقى است ديگر مىگوييم عادل است كافر هم همين طور است. يهودى است اما عادل در يهودى گرى است خب بله اين عادل است اما آن دليل خاص دارد نه مىتواند قاضى بشود نه مىتواند بطانه قبول بكند نه مىتوانيد شما دوست او بشويد نه مىشود شهادت بدهد. آن را دليل داريم لذا در اين كه در مقابل مسلمان كافر نمىتواند بيايد در دستگاه ما حرفى نيست و اما سنى هم نتواند حرفها در اين است يك دليل براى اين مىخواهيم آن وقت صاحب جواهر هو مىكنند مىگويند و هو اين خلاف شهيد من غرائب الكلام المخالف لظاهر الشريعه و باطنها اذ من ضرورة المذهب عدم المعذوريه فى اصول الدين التى منها الامامه. اين يعنى چه؟ جاهل قاصر اين معذور نيست! يعنى راستى اگر يك كسى بررسى كامل كرده باشد عنود هم نباشد لجوج هم نباشد رسيده است به اينجا كه بايد يهودى باشد حالا اين يهودى معذور نيست و جهنم مىرود؟ مسلم نمىشود گفت بهشت نمىرود بهشت مال عرفاء است مال شيعه اما گفتم يك دفعه مرحوم آيت اللَّه آن هم آيت اللَّه العظمى آقا سيد على نجف آبادى براى اين كه تبليغ بكند اين مجتهد جامع الشرائط منبر مىرفت در يك خانهاى منبر رفته بود براى ده بيست نفر از عوام يك پيرمرد بلند شده بود گفته بود آقا ما جهنم مىرويم؟ گفته بود نه، دو دفعه آقا ما بهشت مىرويم؟ گفته بود نه. گفته بود پس كجا؟ گفته بود خدا چراگاه زياد دارد يكى از آن چراگاهها را مىدهد به تو آنجا بچرى. خيلى حرف خوبى است از اين آيت اللَّه جهنم مال معاند است نه اين كه مرحوم صاحب جواهر جاهاى ديگر قبول ندارد اما اينجا برف انبار كردهاند و هيچ كدام از ادله شان درست نيست حرف شهيد درست است انشاءاللَّه شنبه شرط چهارم عدالت.
وصلى اللَّه على محمد و آل محمد