رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
بحث ما دربارۀ آيات اول سورۀ مزمل بود. دستورالعمل دهگانه به پيغمبر اکرم براي اينکه به مقصود برسد. و آن دستورالعمل به پيغمبر اکرم کمک کند. گفتم که به پيغمبر اکرم خصوصيت ندارد و هرکس به اين دستورالعمل عمل کند، به مقصود و مطلوب ميرسد. و بالاخره يک کمک خوبي حتي در ماديات است و چه رسد در معنويات. و تقاضا کردم که به اين دستورالعمل عمل کنيد که خيلي مفيد است. قطع نظر از اول سورۀ مزمل، از خود قرآن و جاهاي ديگر و از روايات اهل بيت «سلاماللهعليهم» استفاده ميشود که اين دستورالعمل خيلي مهم است. لذا بعضي از علماي علم اخلاق به شاگردانشان به اين دستورالعمل سفارش ميکنند. در بعضي از فرايضهايش صحبت کردم.
يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ* معنا کرديم که يعني اي کسي که عباي نبوت به دوش گرفتي. قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا* شب بيداري به هر اندازه که ممکن باشد. خواه ناخواه شب بيداري که در آن نماز شب باشد. که در آيۀ ديگر ميفرمايند خدا مقام محمود ميدهد به کسي که به نماز شب اهميت ميدهد.
دوم هم انس با قرآن است. و رتل القرآنَ تَرتيلا* راجع به اين هم صحبت کرديم و اينکه همه و مخصوصاً ما طلبهها که مروج قرآن هستيم، بايد انس با قرآن داشته باشيم. و قرآن همين خواندن قرآن را جداً ميخواهد؛ که در وسط سورۀ مزمّل ميفرمايد در هر حالي که هستي، فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنْ الْقُرْآنِ.
لذا از آن آيه فهميده ميشود که انسان دم مرگ هم با خواندن سورۀ يس بميرد. به هر اندازه که ميشود (فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنْ الْقُرْآنِ). براي ما طلبهها اين کم است و تفسير قرآن و سر و کار داشتن با تفاسير، باز براي ما طلبهها کم است و برداشت از قرآن، يعني جداً مجتهد در قرآن باشد. بتواند در مقابل بزرگاني نظير مرحوم طبرسي و علامه طباطبائي، در مقابل آن حرفهاي خرافي فخررازيها و اين جامعه الازهر با بعضي از تفسيرهايش، خوب قد علم کند. قرآن اينها را هم جداً از همه و مخصوصاً از ما طلبهها ميخواهد. اين هم دستورالعمل دوم بود که في الجمله دربارهاش صحبت کردم.
دستورالعمل سوم از اين دستورالعمل دهگانه، کار و تلاش و کوشش بود. اينکه پروانه وار بايد روي هدفمان کار کنيم. طلبگي کار ميخواهد و الاّ اين راه دور و دراز را نميشود پيمود. اگر دائرة المعارفي مثل فرائد و مکاسب داريم، مثل مرحوم شيخ انصاري که شبانه روز ده ـ شانزده ساعت کار ميکردند و من وقتي اين بحثها جلو ميآيد، خيلي ناراحت ميشوم که فعلاً طلبهها کار در طلبگي نميکنند. محور طلبگي فقه و اصول است و بايد بگوييم ضربۀ حسابي خورده و افت علم داريم. مخصوصاً اصول خيلي ضربه خورده است و ما بقي چيزهايي که اسلام عزيز متوقف بر آن است و يا فقه و اصول متوقف بر آن است. انسان ميبيند که ما طلبهها کارهاي معمولي را مقدم بر طلبگي ميدانيم. در سال سه چهار مرتبه کاروان حج و کربلا و سوريه و آن هم با چه ولعي و اما يک در ده، راجع به فقه اين ولع را ندارند. خيال نکنيد که اينها چيزهاي سادهاي است بلکه ضربۀ زيادي براي ما طلبههاست. آقا با زن و بچه پاي اين سريالها مينشيند و ذرهاي فايده ندارد و فقط سرگرمي است. اين بايد بنشيند و ان قلت قلت فرائد را درست کند و اشکال به صاحب جواهر بگيرد و بالاخره دستورالعمل اينست که يا رسول الله! پروانه وار، مثل کرۀ زمين؛ و قرآن مثال به کرۀ زمين زده که چطور شانزده حرکت روي دوش اوست و شبانه روز حسابي کار ميکند و اگر ذرهاي کار نکند و يا ذرهاي تند يا کند شود، در فضا پرتاب ميشود و هم خودش آب ميشود و هم سکنهاش. در اين باره هم في الجمله صحبت کردم و ما بايد اين امانتي که به ما داده شده، به نسل آينده بدهيم. روي اين امانت خيلي زحمت کشيده شده است. شهيدها و محققها و علاّمهها و صاحب جواهرها زحمت کشيدند و اين فقه سنتي را به ما دادهاند و ما بايد به اين فقه سنتي کيفيت دهيم و افت علم و توقف علم معنا ندارد. بايد مبسوط شيخ طوسي و جواهر مرحوم صاحب جواهر شود و آن يک جلد است و اين چهل جلد شود و آن احترام خاصي که مرحوم صاحب جواهر براي مبسوط شيخ و يا براي خود شيخ قائل است. اين امانت در نزد ماست و متأسفانه غالب ما و الان حوزهها امانتدار نيستند و من خيلي متأسف و متأثر هستم که چه ميشود!
چهارم چيزي که در اين دستورالعمل بود و آن هم خيلي خوب است، ذکر بود. ما بايد ذکر زباني داشته باشيم. قرآن جداً ميخواهد. (يأيها الذين ءامنوا اذکروا الله ذکراً کثيراً * و سبحوه بکرهً و أصيلاً (احزاب، 41 و 42). شبانه روز بايد يک ذکري داشته باشيم؛ حال «لا اله الاّ الله» که چه ذکر خوبي است و مخصوصاً توجه به معنايش که هم توحيد ذاتي و هم توحيد صفاتي و هم توحيد عبادي و هم توحيد افعالي است. مخصوصاً اين چهارمي، اينکه «لا اله الاّ الله» را معنا کنيم که «لامؤثر في الوجود الاّ الله»؛ تا کم کم اين ذکر در دل ما رسوخ کند و ذکر قلبي شود. يعني زبان تابع قلب ما و قلب ما تابع زبان ما و با هم بگويند «لا اله الاّ الله»، تا کم کم ذکر عملي و مقام عبوديت شود تا به مقام يقين برسيم؛ (وَاعْبُدْ ربک حتي تأتيک اليقين) اگر ميخواهي به مقام يقين و مراتبش برسي، عبادت ميخواهد و ذکر عملي ميخواهد و آنچه در ذکر خيلي در روايات ما مهم است، ذکر عملي است. همين آيهاي که خواندم، امام صادق «سلاماللهعليه» ميفرمايند ولو ذکر لفظي، ذکر است و به «سبحان الله والحمدالله و لا اله الاّ الله و الله اکبر» مثال ميزنند و ميفرمايند «و ان کانَ مِنهُ»، مصداق آيۀ شريفه است و بعد امام صادق ميفرمايند اما مصداق کامل آيۀ شريفه ذکر عملي است و اينکه روح خداترسي در عمق جان اين باشد و «عندما احلّ و حرّم».
از همۀ شما تقاضا دارم که يک ذکر و وردي داشته باشيد که اين خيلي خوب است. بزرگان به شاگردانشان دستور ميدهند که اين ذکر لفظي را داشته باشند تا ذکر لفظي خود به خود ذکر قلبي شود و خود به خود ذکر عملي شود. اين خود به خود بودن البته با کار و تلاش و کوشش ماست. اين دستورالعمل هم خيلي کمک ميکند و در روايات داريم که انسان را از آفات و بليات و شيطان جني و انسي حفظ ميکند و در روايات داريم که انسان را از تخيلها و توهمها و از شبهات حفظ ميکند.
دستورالعمل بعد، تبتّل بود؛ (وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً). که همۀ سر و صداها و همۀ مبعوث شدن انبياء و بعثت رسل و انزال کتب براي همين است و همۀ عبادتها براي همين است يعني کندن دل از غير خدا و بستن دل فقط به خدا. يعني توحيد افعالي. اگر بخواهيم به جايي برسيم، با اينکه بستگي دل ما به همه چيز و به غير خدا باشد، معلوم است که کسي به جايي نميرسد. بلکه بايد ما به هر اندازه ميتوانيم از غير خدا دل بکَنيم. آنگاه وقتي به اينجا رسيد، همين است که امام حسين در دعاي عرفه ميفرمايد کسي که تو را دارد، چه ندارد و کسي که تو را ندارد، چه دارد!
يک جمله از امام حسين «سلاماللهعليه» است و جمله خيلي شيرين است و لطافت دارد و مثل لطافت خود امام حسين است. ميفرمايد: «انّ الدُّنيا و ما فيها، عند احد من اولياء الله ليس الاّ کفيء الظّل»، دنيا و آنچه در دنياست، در پيش اولياي خدا مثل سايه است. سايۀ انسان چقدر ارزش دارد! امام حسين ميفرمايند ارزش دنيا و آنچه در دنياست، در پيش اولياي خدا اينقدر است يعني به اندازۀ «کفيء الظّل». من يک دفعه به شما ميگفتم که اگر ظاهر اين «کفيء الظّل» را معنا کنيد که معمولاً بزرگان اينطور معنا کردند اما معناي «کفيء الظّل» يعني سايۀ سايه. خود سايه هيچ ارزشي ندارد و سايۀ سايه که پوچ در پوچ است و ظاهراً امام حسين«سلاماللهعليه» اين «کفيء الظّل» را به هر دو معنا کردند. خود امام حسين اينطور بودند يعني کندن دل از غير خدا. اين خيلي مشکل است. «آخرُ ما يخرجُ عن قلوب الصدّيق حبُّ الجاه». انسان ممکن است متّقي باشد و ممکن است صفات وَرِع داشته باشد و ممکن است راه را پيموده باشد اما به مقام صدّيق رسيدن، مشکل است. لذا حضرت زهرا «سلاماللهعليها» چون به آن مقام رسيده، ما صفات صديقه به او ميدهيم و در اين روايت اميرالمؤمنين ميفرمايند خيال نکن دل کندن از دنيا آسان باشد، بلکه خيلي مشکل است. اينکه انسان بتواند به گونهاي باشد که رياست در نزد او پوچ باشد.
يک مثال عوامانه بزنم. اگر مثلاً يک کسي رئيس کل است و از نظر رياست خيلي بالاست اما رياستش را به ظلم از او گرفتند. اين خوشحال است و ميگويد يک بار سنگيني به دوش ما بود و الحمدلله از حالا به بعد اين مسئوليت را ندارم. اما نود درصد به بالا در وقتي مسئوليتش را ميگيرد، دشمن همه ميشود و اصلاً دشمن نظام و ولايت فقيه ميشود و بنا ميکند ولايت فقيه را زير سوال ببرد و بالاخره وقتي رياستش را گرفتند، اين طرف و آن طرف مينشيند و ميگويد به من ظلم شده است. اما به راستي اگر پايبند به اين رياست نباشد، ميگويد الحمدالله يک بار سنگيني به دوشم بود و اين بار سنگين از دوشم برداشته شد. و همچنين امثال اينها و بالاخره به طور کلي دل کندن از اين دنيا. اينکه به راستي انسان بتواند بگويد «دنياکُم». اميرالمؤمنين «سلاماللهعليه» در نهج البلاغه در چهار ـ پنج جا که راجع به دنيا دارد، ميفرمايد «دنياکُم». يعني اين دنيايي که همۀ شما به آن دلبستگي داريد. ميفرمايد من که دلبستگي به آن ندارم، اين دنياي شما و اين رياست شما در پيش من مثل يک استخوان خُرد در پيش يک آدم خورهاي است. او اميرالمؤمنين است و مثل ما اقرار در کار ندارد و به راستي واقعيت است. بعد ميفرمايد الاّ اينکه حرامي را حلال کنم و حلالي را حرام کنم و بتوانم يک ظالمي را سر جايش بنشانم و بتوانم به فرياد مظلومي برسم و اين براي من يعني خدا و الاّ رياست يعني «حيث هوَ هو». در نهجالبلاغه ميفرمايند مثل بادي که از دماغ بز بيرون بيايد. يک دفعه انسان عطسه ميکند و چون منسوب به انسان است باز يک چيزي است و اضافه تشريفاتي است و اما از دماغ بز بيرون بيايد؛ ميفرمايد ارزش اين دنيا براي من اينقدر است. از اين دنيا دل کنده است و حقيقت دنيا را يابيده است. به خدا دل بسته است و وقتي به خدا دل بسته، آنگاه چيزي جز خدا نميبيند.
به دريا بنگرم دريا تو بينُم به صحرا بنگرم صحرا تو بينُم
به هرجا بنگرم از کوه و در و دشت نشان از روي زيباي تو بينُم
نميدانم صاحب شعر، شعر گفته و يا راستي مهر بوده است و به جايي رسيده بوده اما انصافاً شعرش، شعر است و يک دنيا محتوا دارد. اين مقام تبتّل که قرآن در خيلي جاها و من جمله در اين دستورالعمل دارد، خيلي بالاست.
در اين باره هم في الجمله صحبت کرده بودم. بحث امروزمان تکرار بود و هفتۀ آينده اگر زنده باشيم و خدا توفيق دهد، مابقي اين دستورالعمل را عرض ميکنم. انشاء الله.
و صلّي الله علي محمّد و آل محمّد