رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
بحث راجع به دستورالعملي بود که در اول سورۀ مزمل آمده است. پيغمبر اکرم مبعوث به رسالت شدند و ده آيۀ اول سورۀ مزمّل نازل شد. و گوشزد هم شده (إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْکَ قَوْلاً ثَقِيلاً)؛ بار سنگيني به دوشت آمده و از اين دستورالعمل کمک بگير.
اين دستورالعمل دهگانه که بعضي از مراحلش را گفتم و بحث امروزمان راجع به تبتّل است. (وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً).
شايد بتوان گفت در اين دستورالعمل دهگانه، بالاتر و بهتر و موثرتر، همين تبتّل است. معناي تَبتّل، يعني دل کندن از دنيا و دل بستن به خدا. انقطاع عن غير الله و انقطاع الي الله. بزرگان روي اين خيلي پافشاري کردند و خوشا به حال آن کساني که اين را دارند. در معنويت حسابي جلو ميروند و يک زندگي پرنشاطي در همين دنيا دارند. بسياري از صفات رذيله، ريشه کن ميشود. انسان بتواند برسد به آنجا که در دل او هيچ چيز و هيچ کس جز خدا نباشد و بتواند از اين دنيا دل بکَند. بتواند اين دنيا را پوچ حساب کند، در مقابل خدا. شيء او و پوچ او. به قول امام حسين «سلاماللهعليه» که چه شيرين فرموده: «انّ الدنيا و مافيها، عند احدٍ من أولياءالله ليس الاّ کفيء الظل». دنيا و آنچه در دنياست در پيش اولياي خدا، به اندازۀ سايه است. و سايۀ درخت و سايۀ انسان چقدر ارزش دارد!
بعضي از بزرگان گفتند «کفيء الظل» را هم امام حسين نفرموده «کظل» بلکه فرموده «کفيء الظل»، يعني سايۀ سايه.
هیچ اگر سایه پذیرد منم آن سایه هیچ که نه از هیچ نشان است و نه از سایه هیچ
امام حسين ميفرمايد تبتل اينست و اولياي خدا اين تبتّل را دارند. پس چه چيز در دل اوست؟! صاحب دل. «قلب المؤمن عرش الرحمن». " ما وسعني لا سمائي ولا أرضي ولكن وسعني قلب عبدي المؤمن "؛ تجلي خدا بر دل، نور خدا دل اين را پر کرده است. رسيده است به مقام وصل و به مقام شهود. به راستي ميبيند خدا را نظير آدم تشنهاي که تشنگي را مييابد. «عميت عين لاتراک». اين «عميت عين لاتراک» هم در دعاي عرفه از امام حسين آمده و هم در نهج البلاغه از اميرالمؤمنين آمده است. (ما رأيت شيئاً إلا ورأيت الله قبله وبعده ومعه). معلوم است که اين از هيچ کسي ترس ندارد، جز از خدا؛ و علاقه به هيچکس و هيچ چيزي ندارد؛ جز خدا و دلبستگي به هيچ چيز و هيچ کسي ندارد، جز خدا. اين جملاتي که در نهجالبلاغه است، جملات شيريني است و نگوييد اين مختص اميرالمؤمنين است بلکه اميرالمؤمنين يک مقام شامخي دارد که اصلاً نميتوانيم در مقام شامخ او حرف بزنيم. معمولاً اينها را گفتند که ما سرمشق زندگيمان قرار دهيم. ميفرمايند اين دنياي شما؛ يعني اين دنيايي که همۀ شما به آن محبت داريد و دلبستگي به آن داريد؛ در پيش من مانند عطسه بز است. عطسه را گاهي انسان ميکند و گاهي گوسفند. اگر انسان کند چون اضافه به انسان دارد، ممکن است يک حسابي روي آن شود اما گوسفند نه. «کعطفة عنزٍ» است و نميگويد «کعطفة انسان». اين اقرار نيست بلکه يک واقعيت است. بالاتر در همين نهجالبلاغه باز ميفرمايد دنياي شما؛ يعني دنيايي که همه دلبسته به آن هستند؛ در پيش من مانند يک استخوان خوک در دست يک آدم خوره است. خوک در پيش متشرعه چقدر ارزش دارد، چه رسد به استخوانش. استخوانش در پيش آدم خوک خور هم چه ارزشي دارد! چه رسد که دست آدم ميکروبي و خورهاي باشد. و بالاخره آن قضيۀ مشهور که ابن عباس ميگويد بزرگان در همان پنج سالۀ اول حکومت براي ملاقات اميرالمؤمنين آمده بودند. ميگويد رفتم به خيمه که بگويم اينها آمدند. ناگهان ديدم که اميرالمؤمنين کفش خودشان را وصله ميکنند. ميگويد عصباني شدم که اين کفش را به کس ديگري دهيد که وصله کند. بزرگان و اشراف براي ملاقات با شما آمدند. کفش را انداختند در مقابلم و فرمودند اين کفش چقدر ارزش دارد؟ گفتم هيچ. به قول ما بايد در سطل آشغال انداخت. فرمود به حق آن کسي که من در قبضۀ قدرت او هستم؛ اين رياست به اندازۀ اين کفش هم در پيش من ارزش ندارد، مگر اينکه اثبات کنم حق را و يا از بين ببرم باطل را. يعني دنيا آلتي شود براي خدا؛ و الاّ دلبستگي من به دنيا از اين کفش هم کمتر است.
نظيرش را در کلمات بزرگان ميبينيم و در روش بزرگان ديدهايم. که به راستي رسيدند به جايي که حال تبتّل دارند و دلبستگي به دنيا ندارند و دلبستگي فقط به خداست و انقطاع عن غيرالله و انقطاع الي الله. نميتوانيم اما به هر اندازه که بشود و الاّ اين جملۀ "الدنیا جیفه و طالبها کلاب "، از اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» است. آدمي که دلبستگي به اين دنيا داشته باشد، خطرش خيلي بالاست. در روايات ما آمده که خطر خيلي بالاست. شيطان جني و انسي و هوي و هوس و شيطان درون و شيطان برون، ميتواند انسان را به واسطۀ همين دنيا ببرد. آنگاه کم کم ميرسد به آنجا که اول دين فروشي براي او خيلي مشکل است اما بعد آسان ميشود و دين را به يک لقمه هم ميدهد. و بالاخره دلبستگي به دنيا را پروردگار عالم در قرآن ميفرمايد شرک است. هوي پرستي يعني دنياپرستي و دل بستن به دنيا. (أفرأيت من اتخذ إلهه هواه وأضله الله على علم). اين کسي که هواپرست است و دلبستگي به دنيا به معناي عام دارد، اين مشرک است. دانسته هم گمراه ميشود. يعني ميداند که دين را ميدهد و خدا را ميدهد، اما به دليل دلبستگي به دنيا، هم دين فراموش ميشود و هم خدايش فراموش ميشود و آنگاه هوي پرست و شيطان پرست ميشود.
مشکل است که انسان به اينجا برسد، اما بالاخره بايد مبارزه کرد و الاّ هرچه انسان بزرگتر شود، اين حبّ به دنيا بيشتر رسوخ ميکند.
"إن أخوف ما أخاف عليكم، اتباع الهوى، وطول الأمل، فأما اتباع الهوى، فيصد عن الحق، وأما طول الأمل فيُنسي الآخرة"؛ اين روايت هم نبوي است و هم ولي است. هم پيغمبر اکرم فرموده و هم اميرالمؤمنين «سلاماللهعليهم» فرموده است و هر دو فرمودند.
دل کندن از دنيا هم خيلي مشکل است و توفيق ميخواهد و کار و تلاش و کوشش ميخواهد. دعا، توسل ميخواهد. در دل شب به راستي تضرّع و زاري و مهمترين دعاهايش هم همين است که خدايا مقام انقطاع به من بده. واجب و لازم است و تقاضا دارم در ماه مبارک رمضان، يکي از دعاها براي خودتان و براي رفقا و ديگران، همين باشد که خدايا اين مقام انقطاع را به من بده. اما بايد به اين هم توجه کنيد که اگر پيدا شد، ارزش آن خيلي بالاست. به قول امام حسين «سلاماللهعليه» که در دعاي عرفه چه عالي ميفرمايد: «الهي ما ذا وجد من فقدک و ما الذي فقد من وجدک»، خدايا کسي که تو را دارد، چه ندارد و همه چيز دارد. خدايا کسي که تو را ندارد، چه دارد! هيچ ندارد. اگر همۀ دنيا از اين باشد و اما خدا را نداشته باشد، هيچ ندارد و اگر هيچ نداشته باشد اما خدا را داشته باشد، معلوم است که همه چيز دارد. از روايات هم فهميده ميشود که پروردگار عالم بر خودش واجب کرده است که پاداش اين را در همين دنيا بدهد. حال علاوه بر اينکه دستش را ميگيرد و او را بالا ميکشاند تا به مقام وصل و مقام شهود ميرسد، در همين دنيا هم بايد پاداش بدهد. به تجربه هم اثبات شده که چنين است.
مرحوم آخوند کاشي که امروز براي او همايش ميگيرند؛ اينطور که بزرگان و شاگردان ايشان ميگويند به راستي اين مقام تبتّل را داشته است. حال خودش نخواسته يا چطور بوده که بالاخره خدا به او اولاد پسرنداده اما بيش از صد نفر از شاگردان مبرّز دارد که هرکدام از آنها به دنيا و آنچه در دنياست، ارزش دارد. در همين اصفهان که من ديدم، مرحوم شيخ مفيد از شاگردان ايشان است. يک آدمي بود در پيش خواص که به راستي به دنيا ارزش داشت. يک ملاّيي بود، هم در منقول و هم در معقول و هر دو را از آخوند کاشي گرفته بود. و من تابستانها که ميآمدم به درس اين آقا ميرفتم و انصافاً خيلي عالي بود اما علاوه بر اينکه عالي بود، جداً آقاي مفيد اين مقام تبتّل را از مرحوم آخوند کاشي گرفته بود و داشت.
حاج ميرزا علي آقا شيرازي خيلي بالا بود. آقاي مطهري عاشق اين مرد بود و در هر فرصتي از قم به اصفهان ميآمد و يک روز يا ده روز پاي درس حاج ميرزا علي آقا شيرازي بنشيند. آخوند کاشي از نظر فقر و از نظر ابتلائات و از نظر نبود شهرت خيلي در مضيقه بود اما همين جملۀ امام حسين «ما ذا وجد من فقدک و ما الذي فقد من وجدک»، يعني خدا را داشت و خدا به او حاج ميرزا علي آقا شيرازي و شيخ مفيد را ميدهد.
مرحوم آقاي ارباب، انصافاً خيلي بالا بود. من علاوه بر اينکه با ايشان آشنا بودم، نماز ايشان را خيلي دوست داشتم و به راستي مقام تبتّل داشت و به راستي مرد بود. در هر کجا برويم، ميبينيم که آخوند کاشي از اينگونه پسرها به جا گذاشته است.
استاد بزرگوار ما آقاي بروجردي خيلي بالا بود اما به دو نفر در اصفهان، خيلي علاقه داشت. يکي به مرحوم آيت الله آقاي سيد محمدباقر درچهاي و يکي هم به آخوند کاشي. در او از نظر منقول و در اين از نظر معقول. و تعريفهاي بالايي مخصوصاً از آخوند کاشي ميکرد.
مرحوم آقا سيد جمال گلپايگاني، معلم اخلاق در نجف بود که خيلي روي او حساب ميکردند و انصافاً آقا سيد جمال گلپايگاني از نظر اخلاق و تبتّل به جاهايي رسيده بود و بزرگان نجف خيلي تعريف ايشان را ميکردند. خدا به آخوند کاشي، اين آقا سيد جمال گلپايگاني را ميدهد. اگر ده پسر و بيست دختر داشت و يک طايفه داشت و همۀ اصفهان مريدش بودند اما آقا سيد جمال گلپايگاني را نداشت، باز ارزش نداشت. اما هيچکس مريدش نبود، جز خدا و خدا هم به او همه چيز داد، مانند آقا سيد جمال گلپايگاني را.
اين مرحوم آقا شيخ حسنعلي نخودکي خيلي بالا بوده و چيزهاي عجيب و غريب زيادي از او نقل ميکنند. ميگويند علاوه بر اينکه طي الارض داشته، طي اللسان هم داشته است. ايشان شاگرد مرحوم آخوند کاشي بوده است. اگر همه چيز به آخوند کاشي داده بودند اما آقا شيخ حسنعلي نخودکي را نداده بودند، باز آخوند کاشي خيلي ضرر ميکرد. آخوند کاشي همه چيز را فداي خدا کرد و خدا هم مانند آقا شيخ حسنعلي نخودکي را به او داد.
آقا شيخ غلامرضا يزدي، خيلي بالا بوده است. اين آقا درحالي که در يزد، نمره اول بوده است و ميگويند در تاريخ نداريم که کسي را شصت کيلومتر تشييع جنازه کنند. در يک دهاتي فوت شده بود و تا يزد شصت کيلومتر بود و ايشان را با چه تجهيزي تا يزد تشييع کردند. آقا شيخ غلامرضاي يزدي در يزد خيلي عنوان داشته است و جا هم داشته و حضرت امام هم خيلي تعريف ايشان را ميکردند. رسم اين آقا اين بوده که يک الاغي داشته و سوار اين الاغ ميشده و از اين ده به آن ده تا به آباده شيراز ميرسد. ده ـ بيست دهات را ميرفته و يک شب در آنجا، يک نماز جماعت و يک منبر داشته و دوباره به ده بعدي ميرفته است. و اتفاقاً آقا شيخ غلامرضا را بايد بگوييم دهات يزد و دهات آباده شيراز و اقليد را که خيلي ميرفته به راستي ساخته است. يک افراد خوبي را هم در اقليد تحويل داده است. اين آقا شيخ غلامرضا به راستي علاوه بر اينکه ملاّست، تفسيري نوشته که حضرت امام تعريف اين تفسير را ميکردند. درحالي که حضرت امام دير پسند بودند اما تعريف اين تفسير را ميکردند. آقا شيخ غلامرضا ملاّ بوده و علاوه بر اينکه ملاّ بوده به راستي به مقام وصل و شهود رسيده است و همه چيز را فداي دين خدا کرده است. سخت است براي يک پيرمرد موجه که در يزد نماز و منبر داشته و حسابي سؤال و جواب داشته اما به خاطر خدا رها کند و به اين ده و آن ده برود و يک شب يا دو شب در آنجا بماند و به قول امام صادق، به عيال اهل بيت و به شيعه برسد. اين شخص شاگرد آخوند کاشي است. لذا خيال نکنيد اگر اين تبتّل را ولو ضعيفش را پيدا کرديم، خدا به ما پاداش ندهد. (من كان لله كان الله له)؛ نميشود که خدا پاداش ندهد. يک دفعه پاداشش يک شهرتي ميشود مانند شهرت آقاي بروجردي و يک دفعه پاداش ميشود يک حکومت به نام ولايت فقيه. خدا کم چيزي به حضرت امام نداده است و اين حکومت ولايت فقيه را هزار سال بلکه بيشتر در زمان ائمۀ طاهرين، همه ميخواستند پياده کنند و همه در کتابهايشان نوشتند و من سراغ ندارم يک فقيه بزرگواري نظير شيخ طوسيها و سيد مرتضاها و علامهها و محققها اين ولايت فقيه را ننوشته باشند و همه قبول دارند اما در زمان هيچکدام نشد و خواستند اين کار را بکنند اما نشد. اما به دست حضرت امام شد. حال اگر حضرت امام هيچ چيز نداشت جز همين؛ بس بود. خدا ميدهد و يقيني ميشود. آن بهشت يک حرف ديگري است و آن مقام وصل که بهتر از بهشت است، حرف ديگري است اما اين شهرت همگاني و يک کار اساسي در همين دنيا، بايد پروردگار عالم به کسي که تبتّل دارد، بدهد. و اين شاگردان مرحوم آخوند کاشي، براي ايشان بس است. و از شما تقاضا دارم که تاريخ اينگونه افراد را مطالعه کنيد و برداشت کنيد و روي اين حال تبتّل کار کنيد و ولو ضعيف، يک دلبستگي به خدا و يک دل کندن از اين دنيا براي ما پيدا شود. و الاّ اگر نتوانيم از دنيا دل بکنيم، دم مرگ خيلي مشکل است. در روايات ميخوانيم کساني که دلبستگي به دنيا دارند و نميخواهند بروند و اينها را به زور ميبرند؛ مثل کسي است که رگهاي بدنش را زنده زنده از بدنش بيرون بياورند. حال حضرت امام که بعضي اوقات چيز ديگري ميگفتند و اين وامصيبتاست. ميفرمودند که بايد با اجازۀ اميرالمؤمنين برود و بدون اجازه نميشود و هرکسي که خواست برود، بايد با اجازۀ اميرالمؤمنين برود. حال اين نميخواهد برود و اميرالمؤمنين اجازه دادند که جانش را بگيرند و اين با دشمني اميرالمؤمنين از دنيا ميرود. بد است که انسان دلبستگي به دنيا داشته باشد.
از همۀ شما در اين ماه مبارک رمضان التماس دعا دارم و يکي از دعاهايتان هم همين باشد. خدا را قسم ميدهم به حق اين افرادي که جداً حال تبتّل داشتند، ولو ضعيفش را پروردگار عالم به همۀ ما عنايت بفرمايد.
و صلّي الله علي محمد و آل محمد