رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
به تناسب عيد مبارک مبعث، مقداري در اين باره صحبت کنم و اميدوارم که رنگ اخلاقي هم داشته باشد و از آن رنگ بتوانيم استفاده کنيم.
پيغمبر اکرم «صلياللهعليهوآلهوسلّم» در غار حرا، تقريباً ميتوانيم بگوييم که زندگي ميکردند. محيط خيلي آلوده بود و از محيط فرار کرده بودند و در آنجا عبادت ميکردند.
اميرالمؤمنين «سلاماللهعليه» هم اينطور که در نهجالبلاغه هست، مانند بچه به دنبال مادر، از همان اول به دنبال پيغمبر اکرم بود. پيغمبر اکرم مبعوث به رسالت شدند. جبرئيل آمد و اول سورۀ علق را براي پيغمبر اکرم خواند. ظاهراً تشريفات است و پيغمبر اکرم به قول خودشان پيغمبر بودند و «آدم بين الماء والطين» در ازل بودند. ظاهراً قرآن هم در ازل تجلي بر قلب پيغمبر اکرم کرده بود. اين انا انزلناه في ليلة القدر و يا في ليلة مبارکة و يا في شهر رمضان که در قرآن آمده، بايد همين معنا را داشته باشد. خدا تجلي کرد با همۀ اسماء و صفاتش و حتي اسماء و صفات متأثره و اين چهارده معصوم پيدا شدند يعني آن نور واحد منشعب شد به 14 نور.
ظاهراً اينگونه است که تجلي دوم کرد بر قلب مبارک پيغمبر اکرم و قرآن پيدا شد. هر دو در ازل بوده است و به عبارت ديگر هر دو قديم بوده است. هم وجود چهارده معصوم و هم وجود قرآن. علي الظاهر هم تجلي بعد از تجلي بوده است. اول چهارده معصوم را با آن تجلي ذاتي خلق کرده است و بعد هم بر قلب مبارک پيغمبر اکرم تجلّي کرده است يعني تجلي ذاتي و قرآن کريم آمده است. قرآن يعني تجلي حقّ و از همين جهت هم ميگوييم کپيۀ عالم وجود؛ و اين در ازل براي پيغمبر اکرم نازل شده است. اين انا انزلناه في ليلة القدر و انا انزلناه في ليلة مبارکة؛ اين بوده که چطور معنا کنند و يک اختلاف عجيبي هست، با اين حرفي که من ميزنم، مسئله حل ميشود. همينطور که در زيارت جامعه هم داريم که در ازل شما در عرش خدا بوديد تا اينکه خدا بر سر مردم منت گذاشت و يکي پس از ديگري به دنيا آمديد و از قوس صعودي به قوس نزولي آمديد.
لذا پيغمبر اکرم، اينکه حالا مبعوث به رسالت شده، تشريفات است. اينکه سورۀ اقرأ نازل شده، تشريفات است و اينکه قرآن بايد در بيست و سه سال با يک طرز خاصي از طرف خدا به توسط جبرئيل و در طبق نور، بر پيغمبر اکرم نازل شود، در موارد و در مقتضيات و آن قرآني که در ازل در قلب پيغمبر اکرم تجلي شده بود، به اين عالم ناسوت و به اين دنيا بيايد. به اين روز بعثت ميگوييم. لذا اولين آيهاي هم که نازل شده، همين آيۀ اول سورۀ بقره بوده است و اين اختلافي که در ميان مفسرين است، با اين عرض من، ظاهراً حل ميشود و بايد هم همينطور بگوييم و غير از اين معنا ندارد و (ولا تعجل بالقرآن من قبل أن يقضى إليك وحيه) هم همين را ميگويد و اميرالمؤمنين هم وقتي از خانۀ کعبه بيرون آمد و وقتي پيغمبر اکرم او را گرفتند، سلام کرد و سورۀ مؤمنون را خواند؛ همۀ اين روايتها و همۀ اينها از يک وادي است. مثلاً قرآن در بيت المعمور در شب قدر نازل شده است و بيت المعمور يعني خانۀ آباد و يعني قلب مبارک پيغمبر اکرم. لوح محفوظ و بيت المعمور و عالم غيب و همۀ اينها برميگردد به يک معنا و اينکه خدا تجلي کرد در ازل، تجلي ذاتي با همۀ اسماء و صفات و پيغمبر پيدا شد و چهارده معصوم پيدا شد. نور واحد بودند و منقسم به 14 قسم شدند. پس خدا روي اين نور تجلي ذاتي کرد يعني روي همۀ آنها يک تجلي ذاتي کرد و آنگاه قرآن پيدا شد. تفاوتي هم بين قرآن و اهل بيت نيست. نه هيچکدام کبيرند و نه هيچکدام صغيرند و اين بعديت و قبليتي هم که ما درست ميکنيم، اصلاً در آنجا راه ندارد و آنچه که راه دارد، همين است که گفتم.
حال اگر از ما بپرسند که قرآن چه وقت در اين دنيا نازل شده است؛ بايد بگوييم که شب مبعث، اوايل سورۀ اقرأ در اين دنيا نازل شد. همينطور که در قرآن هم هست؛ وقتي قرآن ميخواست نازل شود و از آن قوس صعودي به اين قوس نزولي بيايد؛ جبرئيل در يک طبق نور و همراه جبرئيل يک فوج از ملائکۀ مقرب خدا، اين قرآن را ميآوردند و بر اين جسم پيغمبر اکرم و به اين عالم ناسوت و اين دنيا. که ابهت قرآن، جسم پيغمبر اکرم را ميگرفت و مدهوش ميشد و بالاخره در بيست و سه سال اين قرآن تدريجاً بر پيغمبر اکرم،نازل شد. البته نازل بود و اينکه نازل شد يعني از قوس صعودي به قوس نزولي آمد. يعني آن تجلّي ذاتي در ازل به اين دنيا آمد. لذا اولين آيهاي که بر پيغمبر اکرم نازل شده،اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ است. بزرگان ميگويند اين اوايل آيات، برائت استهلال هم هست. معناي برائت استهلال هم اينست که خلاصۀ بيست و سه سال زندگي پيغمبر اکرم و بلکه ائمۀ طاهرين «سلاماللهعليهم» معلوم شده است، و آن دو چيز است. يکي تزکيه و يکي علم. هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ والحکمَة.
اول سورۀ اقرأ هم اشاره به همين چيزها شده که يا رسول الله! برنامۀ بيست و سه سال تو اينست که قرآنت يک کتاب تربيتي و يک کتاب آموزشي و خودت هم يک معلم تربيتي و يک معلم آموزشي و يک معلم اخلاق و يک معلم علم و کتابت هم يک کتاب علم و يک کتاب اخلاق باشد.
آنچه در نهجالبلاغه هم هست که اميرالمؤمنين ميفرمايد پيغمبر به من ميگفتند که: «تسمع ما أسمع و ترى ما أرى»، ما همينطور بايد معنا کنيم.
به حسَب ظاهر اولين کسي که ايمان آورد،اميرالمؤمنين «سلاماللهعليه» در همان غار حرا بود. هر دو به خانه آمدند و در زدند و حضرت خديجه آمدند و پيغمبر اکرم فرمودند که مبعوث به رسالت شدم. معلوم ميشود که حضرت خديجه هم ميدانستند، يعني به ايشان گفته بودند که چه خبرهاست. پيغمبر اکرم فرمودند وقتش رسيد و لذا اولين زني که ايمان آورده است، حضرت خديجه است. به اتفاق سنّي و شيعه اولين کسي که از مردها ايمان آورده، اميرالمؤمنين و اولين کسي که از زنها ايمان آورده، حضرت خديجه است.
جبرئيل با يک دستورالعمل آمد. با ده آيه از اول سورۀ مزمل؛ يعني يک دستورالعمل دهگانه يا يازدهگانه.
يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ «1» قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَلِيلاً «2» اين يا أيّها المزمل يعني اي کسي که عباي نبوت به دوش گرفتي.
إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْکَ قَوْلاً ثَقِيلاً «5» بار سنگين است،و اين بار سنگين، کمک ميخواهد. لذا يک دستور دهگانه براي کمک به پيغمبر اکرم در اول سورۀ مزمل نازل شده است. لذا بايد بگوييم که اول سورۀ مزمل بلافاصله و به اين گونه بر پيغمبر اکرم نازل شده است. معلوم است اينکه پيغمبر اکرم سه سال بعثتشان را مخفي کرده بودند و کسي نميدانست، دروغ است و اين حرفها درست نيست، بلکه پيغمبر اکرم در همان موقع شروع کردند. لذا پيغمبر اکرم وقتي به خانه آمدند و آيۀ نازل شد، يعني اي کسي که عباي نبوت به دوش گرفتي، شروع کن و بار سنگيني به دوشت است و اين هم دستورالعمل دهگانه است؛ همان موقع شروع کردند. شروع اولشان هم به اتفاق سني و شيعه که هم سيرۀ حلبي دارد و هم سيرۀ ابن هشام دارد و مابقي جاها هم دارد که ميگويند اولين کارشان اين بود که اميرالمؤمنين را واداشتند تا چهل نفر از جمعيت اشرافيان دعوت کردند.
پيغمبر اکرم يک محبوبيت و ابهت خاصي داشتند و احترام خاصي داشتند. بعد به پيغمبر بياحترامي کردند و الاّدر قبل از بعثت به پيغمبر احترام خاصي ميگذاشتند و لقبشان هم امين و عاقل بود.
لذا يک دعوت کردند. بنابر آنچه در سيرۀ حلبي و سيرۀ ابن هشام هست و ابن ابي الحديد معتزلي هم نقل ميکند، همه آمدند. پيغمبر اکرم هم شامي که شيربرنج بود به آنها داد. بعد پيغمبر اکرم در بعد از شام بلند شدند و فرمودند اگر من بگويم يک لشکر مجهزي به مکه حمله کرده، آيا شما قبول ميکنيد يا نه!و اين لشکر مجهز حتي تا پشت اين کوه مني آمده است. همه گفتند آري. تو صادق و امين و عاقلي در پيش ما و هرچه بگوييم قبول ميکنيم. فرمود اگر چنين است، پس من پيغمبرم و مبعوث به رسالت شدم. معلوم است که همه جا خوردند که اين حرف چيست. پيغمبر اکرم فرمودند اولين کسي که به من ايمان بياورد، بعد از من وصي من است و بعد از من امام بر شماست و بعد از من ولي است. اي مردم اگر ميخواهيد آقاي دنيا و آخرت شويد، بگوييد لا اله الاّ الله. اميرالمؤمنين «سلاماللهعليه» که ايمان آورده بودند،به حسب ظاهر در ميان مردم بلند شدند و شهادتين را گفتند. پيغمبر اکرم فرمودند بنشين و دوباره تکرار کردند و فرمودند اي مردمي که مرا عاقل و امين و صادق ميدانيد، من مبعوث به رسالت هستم، همۀ شما به من ايمان بياوريد. اولين کسي که ايمان بياورد، بعد از من وصي و امام من است و بعد از من ولي بر شماست. اي مردم اگر ميخواهيد آقاي دنيا و آخرت شويد، بگوييد لا اله الاّ الله. دوباره اميرالمؤمنين بلند شدند و شهادتين را گفتند. باز پيغمبر اکرم فرمودند بنشين. بار سوم پيغمبر اکرم تکرار کردند که اي مردم اگر ميخواهيد آقاي دنيا و آخرت شويد، بگوييد لا اله الاّ الله. اميرالمؤمنين بار سوم بلند شدند و پيغمبر اکرم هم اعلام کردند و فرمودند اين در بعد از من وصيّ من است و بعد از امام و ولي براي شماست. اما اين نامردمان جواب کسي را که چهل سال در اين محيط آلوده به صداقت و امانت و عقل مشهور شده بود، ندادند.
مرگ بر لجاجت. مرگ بر خودپسندي و مرگ بر عناد. بالاخره جواب ندادند، بلکه مسخره هم کردند اما در آن جلسه نبود. سيرۀ حلبي ميگويد وقتي اينها بيرون آمدند، به حضرت ابي طالب رسيدند؛ و ميدانيد که حضرت ابي طالب يک مسلمان واقعي بود اما در پشت جبهه و خيلي هم در پشت جبهه کار کرد؛ لذا توانست پيغمبر اکرم را نگاه دارد و براي اسلام خيلي کار کند اما در صحنه نبود. پسرش در صحنه بود و خودش در پشت جبهه بود. اينها با ابي طالب رفيق بودند و وقتي به او رسيدند، گفتند که پسر برادرت شاه شد و پسر تو هم وزير او شد و مسخره کردند.
پيغمبر اکرم در همان روزهاي اول شروع علني کردند. پيغمبر اکرم خيلي صدمه خورد؛ (ما أوذي نبي مثل ما أوذيت). پيغمبر خيلي صدمه خورد، اما اين را بايد بدانيم که پيغمبر اکرم خيلي کار کرد. تنها و اينکه يار و ياوري نداشت و همۀ خويشان در مقابلش قد علم کرده بودند؛ اما پيغمبر اکرم موفق بود. به قول ناپلئون که يک جمله دارد و ميگويد پيغمبر اکرم نصف دنيا را گرفت و گُردۀ دنيا را تکان داد. در مکه بود اما نميگذاشتند. سيرۀ ابن هشام ميگويد که تبليغ پيغمبر اکرم را ممنوع کرده بودند و در مني که آزاد بود؛ ديدم که جواني به جلو و يک پيرمردي به دنبالش و مرتب با کفش در سر اين جوان ميزند و اين جوان هم به هرجا ميرسد و به هر خيمهاي ک ميرسد، تبليغ «لاالهالاّ الله» را ميکند. گفتم چه خبر است! گفتند اين پسر برادرش است و او هم ابي لهب است. او کتک ميزند که نگو و اين هم کار خودش را ميکند. بالاخره پيغمبر اکرم کار کرد و از آن دستورالعمل دهگانه کمک گرفت و بار سنگين را به منزل رسانيد. درحالي که آن سيزده سال در مکه را نميتوانيم بگوييم که يک کاري را ميتوانستند انجام دهند اما نکردند. اين همان جملۀ امام سجاد «سلاماللهعليه» است که فرمودند اگر سفارش شده بود که به ما اهل بيت اذيت کنند، بيش از اين نميشد. آنگاه اگر بنا بود که پيغمبر اکرم را اذيت کنند، بيش از اين نميشد.
چيزي که بايد همه توجه کنيم و به ديگران هم بگوييم، اينست که در مکه، سه نفر خيلي به پيغمبر اکرم کمک ميکردند. يکي حضرت ابي طالب در پشت جبهه و يکي اميرالمؤمنين که يار و ياور و حسابي مدافع بود. يکي هم حضرت خديجه بود. اينطور که تاريخنويسان ميگويند و اميرالمؤمنين در نهجالبلاغه دارند و خود اميرالمؤمنين قضيۀ شعب ابي طالب را در نهجالبلاغه دارند. اينکه يک نامه به معاويه نوشتند و گفتند شما کسي بوديد که سه سال ما را در وسط بيابان زندان کرديد. شعب ابي طالب يک درّهاي بوده و از حضرت ابي طالب بوده و شترهايش را در آنجا ميخوابانده است. اين مسلمانها چون محصور و تحريم شده بودند و از نظر امنيت در مخاطرۀ عجيبي بودند؛ پيغمبر اکرم هم مجبور شد که زن و بچه و اين چهل نفر يا کمتر يا بيشتر را به شعب ابي طالب آوردند. اينها گرسنه و تشنه بودند و اين سه ساله شعب ابي طالب را حضرت خديجه اداره کردند. اين «وَءَاتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ» که در قرآن راجع به فدک آمده؛ ظاهراً همين است که اين يهوديان فرصت طلب، فرصتي به دست آوردند و مثلاًيک باغ يا يک نخلستان از حضرت خديجه ميخريدند به يک بار خرما و حضرت خديجه ميخواست اين بار خرما را به شعب ابي طالب برساند اما نميشد. به أبوالعاص که دامادش بود التماس ميکرد و او را راضي ميکرد و يک مشک آب هم روي اين بار خرما ميگذاشت و آنگاه تا نزديکي شعب ابي طالب ميآورد و شتر را به عنوان چِرا رها ميکرد و فرار ميکرد و اين شتر به عنون چرا جلو ميآمد و مسلمانها و اميرالمؤمنين متوجه ميشدند که شتر با بار آمده و ميرفتند و شتر را ميآوردند. چهل نفر بايد با اين بار خرما و اين آب زندگي کنند تا دوباره حضرت خديجه يک بار گندم يا جو و يا يک بار خرمايي تهيه کند و يا يک باغ و يا يک خانه و مستغلاتي را بفروشدو اينها را اداره کند.
اميرالمؤمنين در نهجالبلاغه ميفرمايد بچههاي ما از گرسنگي مردند و داد اين زن و مرد از تشنگي و از گرما و سرما بلند بود. اما بالاخره استقامت اينها هم روي «لااله الاّ الله» جدي بود. اينها سه سال با اين تبعيد و با اين زندان با شکنجه زندگي کردند. آنگاه همۀ اينها را حضرت خديجه اداره کرد. لذا در تاريخ ميخوانيم که وقتي از شعب ابي طالب بيرون آمدند، حضرت خديجه هم در همان سال از دنيا رفت و حضرت ابي طالب هم همان سال از دنيا رفت و پيغمبر اکرم بي کس و بي پناه شدند و مجبور شدند و به مدينه آمدند و الحمدالله در مدينه خوب شد. مرادم اينجاست که وقتي از شعب ابي طالب بيرون آمدند، حضرت خديجه هيچ چيزي نداشت. حتي شنيديد و براي ديگران هم گفتيد که وقتي ميخواست از دنيا برود، وقتي نميخواست به پيغمبر بگويد؛ به زهراي دو سه ساله پيغام داد به پيغمبر که کفن ندارم و عباي وحيات را براي من کفن کن و آنگاه با عباي وحي پيغمبر اکرم به خاک رفت. همه چيز خود را داد اما چيز خوبي گرفت و تجارتش خوب تجارتي بود و اسلام عزيز را گرفت و زهرا را گرفت و بلاخره زهرا يعني ام الائمه را گرفت و اسلام عزيز را پايه ريزي کرد و بعد از دنيا رفت. و اين سه نفر راجع به اسلام خيلي کار کردند. يکي حضرت ابي طالب در پشت جبهه و يکي هم اميرالمؤمنين در جبهه و يکي هم حضرت خديجه از نظر اقتصادي.
ما بايد اين چيزها را هم بگوييم و هم خودمان عمل کنيم و هم «لکُم في رسول الله و لکم في اميرالمؤمنين و لکم في خديجه اسوة حسنة لمن کان يرجوالله و اليوم الاخر».
و صلّي الله علي محمد و آل محمد