درس اخلاق - آیات اخلاقی آیت الله مظاهری

90/09/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي‏.
 
 بحث ما دربارۀ آیۀ هُدیً للمتقین بود. اشکال شده درحالی که قرآن، هُدیً للناس است، پس این هُدیً للمتقین یعنی چه؟
 یک معنا کردیم و گفتیم متقین در اینجا یعنی آن کسی که متقیّد به ظواهر شرع است و پروردگار عالم به او کمک میکند که اسمش را هدایت عنائیه گذاشتیم. آن هدیً للناس، هدایت تشریعه است و این هدیً للمتقین هدایت عنائیه و هدایت لطفیه و هدایت مخصوص خدا به بندههای متقیاش است. و پروردگار عالم سه هدایت دارد: یکی هدایت تکوینی که از همۀ موجودات است و یکی هدایت تشریعی که از برای همۀ انسانهاست و یکی هم هدایت عنائیه، هدایت خاص که از برای افراد خاص است. و این هدایت متقین به قرینۀ آیات دیگر که گفتیم، معنایش اینست و هدایت تشریعی نیست. آن هُدیً للناس که در همین سورۀ بقره مقداری که جلوتر برویم، میفرماید: هُدیً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدی وَ الْفُرْقانِ ؛ و اینجا که میگوید هُدیً للمتقین، این هدایت دو معنا دارد و این هدایت، هدایت خاص است و آن هدایت عام است و هدایت عام برای همه هست و هدایت خاص برای متقین است. یک معنای دیگر هم برای هُدیً للمتقین میشود کرد و آن اینست که هدایت در اینجا که برای متقین است؛ متقین یعنی افرادی که سلامت نفس دارند و نه آن تقیّد به ظواهر شرع؛ بلکه افرادی که مهذب هستند. یعنی دل را از صفات رذیله نگاه داشتند. که این هدایت در قرآن آمده است. وَ مَن یُعَظِّمْ شَعَغرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَی الْقُلُوبِ (سوره حج، آیه 32). به این میگویند تقوای دل و سلامت نفس. لذا تصرف در متقین بکنیم و نه تصرف در قُدَم. و متقی مراتب متعددی دارد و اقسام متعددی دارد و من جمله از اقسام متّقی، اینست که تقوای دل و تقوای ظاهر، تقوای جوارهی و تقوای جوانحی. تقوای جوارهی همان است که اسلام میگوید هرکه بخواهد کار اجتماعی داشته باشد، باید عادل باشد که تقوای جوارهی، با عدالت مصادف میشود. هرکسی که بخواهد کار اجتماعی داشته باشد، حتی امام جماعت، شهادت برای طلاق و یا قاضی و مجتهد و مرجع و رهبر و غیره باید تقوای جوارهی داشته باشند وگرنه نمیتواند امام جماعت شود، چه رسد که بخواهد مرجع تقلید شود. به این میگویند تقوای جوارهی.
 تقوای جوانحی، سلامت دل است. «یوم لا ينفع مال و لابنون الا من اتی الله بقلب سليم ». به این، قلب سلیم میگویند تقوای دل هم میگویند و متقی دل هم یعنی سلامت نفس هم میگویند و اول قرآن، قرآن میخواهد یک زنگ خطر بزند که قرآن چیست و چه کتابی است و باید بگوییم قرآن کتاب اخلاق است. ولو همه چیز در قرآن هست. یعنی بهترین فلسفه و آن هم با زبان رسا در قرآن هست اما قرآن که کتاب فلسفه نیست. بهترین عرفان در قرآن هست اما قرآن کتاب عرفان نیست. بهترین قانون در قرآن هست، اما قرآن کتاب قانون نیست. و بالاخره، لَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِى كِتبٍ مُّبِين (سوره انعام، آیه 59). هر علمی در قرآن هست؛ اما قرآن کتاب آن علم نیست و اگر بخواهیم، بگوییم قرآن کتاب چیست؛ خود قرآن میفرماید من کتاب اخلاقم. هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ. یا رسول الله! تو یک معلم پرورشی هستی و کتابت هم کتاب اخلاقی و کتاب پرورشی است. لذا اینجا میخواهد یک زنگ خطر بزند و آن اینست که اگر دل سالم باشد، قرآن میتواند این را هدایت کند؛ و اما اگر دل ناسالم باشد، قرآن نمیتواند این را هدایت کند. قرآن هُدیً للمتّقین است یعنی آن دلی که سالم باشد. بیش از صد آیه و بیش از هزار آیه، این هُدیً للمتّقین را اینطور معنا میکند و من جمله بعد از اینکه برای هُدیً للمتّقین، پنج آیه میآورد، آنگاه شروع میکند در غیرمتقین. إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ. یعنی در قرآن من نقص نیست. در کسی که کافر است، نقص است. إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ؛ چرا؟ خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِيمٌ. این جهنمی است و نمیشود هدایتش کرد. یا رسول الله! إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ. آدم مرده که نمیتوانی زنده کنی و این تقصیر تو نیست و تقصیر قرآن نیست بلکه تقصیر خودش است که مردۀ دل است و تقصیر خودش است که کر است. صفت رذیله روی دلش حکمفرماست، پس نمیشود او را هدایت کرد.
 وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛ مثل اینکه برای جهنم خلق شده، دوان دوان رو به جهنم میرود برای اینکه نه چشم دارد و نه گوش دارد و نه دل دارد. پس وقتی چنین باشد، قرآن نمیتواند این را هدایت کند. باید سلامت نفس باشد تا قرآن بشود این را هدایت کند. قرآن یک ترسیمی از مردم دارد. میفرماید این مردم دو قسمند. یک قسمت این هستند که: وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَي الرَّسُولِ تَري أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ. وقتی قرآن را میشنود، گریۀ شوق میکند. بعد هم به او میگویند چرا قبول میکنی. آنگاه میگوید برای اینکه حق است و باید زیر بار حق رفت. این یک دسته است که قرآن ترسیم میکند و یک دستۀ دیگر هم ترسیم میکند و میگوید یک دسته هم اینگونه هستند که: اللَّهُمَّ إِن كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِّنَ السَّمَاء أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ؛ میگوید خدایا! نمیتوانی ببینم، یک سنگی بیاید و مرا نابود کند. نمیتوانم زیر بار بروم و نمیتوانم زیر بار پیغمبر بروم. که عامه و خاصه میگویند شأن و نزولش راجع به امیرالمؤمنین علی (ع) است که وقتی منصوب به خلافت شد. یک عربی که شاید هم توطئه بوده و خواص این را روی کار کرده بودند که توطئه کنند که پیغمبر از آنچه میترسید، به سرش بیاید؛ لذا خدا حفظ کرد. این عرب جلو آمد و گفت این کار از خودت بود یا از خدا. اگر از خودت بود که قبول ندارم و اگر از خدا بود، نمیتوانم ببینم و از خدا بخواه تا سنگی بیاید و مرا نابود کند. پیغمبر فرمودند از میان ما بیرون برو، درست میشود. که ظاهراً شصت و چهار نفر از سنّیها و علمای اهل تسنن، گفتند که سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ؛ راجع به همین است. این به جای اینکه،اللَّهُمَّ إِن كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِّنَ السَّمَاء؛ میشد که یک طور دیگر بگوید که: اللَّهُمَّ إِن كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ توفقنی لقبولِک. پس چرا این را نمیگوید. خدایا! اگر حق است، توفیق بده تا زیر بار برود. اما میگوید خدایا اگر حق است، یک سنگی بیاور تا مرا نابود کند. این یعنی که مرا جهنمی کند. برای اینکه وقتی میگوییم اللّهمّ یعنی جهنم را قبول دارد. خدایا! میخواهم به جهنم بروم. من نمیدانم این تا چه اندازه درست باشد، اما واقعیت همین است که امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) به او گفتند که فقط بگو که اشتباه کردم. گفت: النار وللعار. نمیگویم اشتباه کردم و حالا اگر به جهنم میروم هم بروم. یک ترسیم از قرآن است. شاید معنای امروزمان بهتر از معنای آن مجالس قبل هم باشد. که قرآن میخواهد بگوید که آقا! مواظب باش که صفت رذیله بر دل تو حکمفرما نباشد که اگر صفت رذیله در دل تو حکمفرما شد، نمیشود. اول سورۀ یس اینست که: إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِيَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ؛ کسی که غُل است و گردنش هم غُل و زنجیر است. این به گونهای است که نمیتواند اطرافش را هم نگاه کند چه رسد به اینکه بخواهد به آسمان نگاه کند. آنگاه جلوی او سدّی هست و عقب او هم سدّ است و نمیشود که جلو برود. آدمهای ناباب و آدمهایی که دل ناپاک دارند، نمیشود که هدایت شوند. پس چه وقت میشود؟ آن وقتی که به پیامبر درون لبیّک بگوید. همۀ انسانها در درونشان سه پیغمبر دارند. ببینید که خدا چقدر به ما لطف دارد. ببینید که خدا برای هدایت ما چقدر کار کرده است. سه پیامبر در درون ما هست و این پیامبرها مثل پیامبرهای برون حسابی هستند و معجزه هم دارند. اولین پیامبر، فطرت است. یعنی عمق جان انسانها، خدایاب و خداجو است. اگر آن صفت رذیله نباشد، این خود به خود هم خدایاب است و هم خداجوست. بالاترین دلیلش را هم قرآن میگوید: فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ ؛ در بن بستها همین کسی که کافر صد در صد است و منکر است و علیه اسلام چیزی نوشته، در بن بستها، خدا خدایش شروع میشود و به طور ناخودآگاه، خدا خدا میکند. همین فطرت ما نه اینکه خدایاب و خداجوست، بلکه مابقی هم هست. یعنی توحیدش هم در آنجا درست میشود و هیچ گاه متوسل به دو مبدأ نمیشود. حتی مشرکین هم نمیشود که متوسل به بتشان شوند. بلکه موحد حسابی میشود و خدا را مستکمل صفات جمیله میبیند لذا در آنوقت که خدا را قبول ندارد، حالا خدا را قبول دارد و او را رئوف و قادر هم میداند. لذا میگوید خدایا به فریادم برس. یعنی خدایا میتوانی. خدا را عالم هم میداند و عالم به حال خودش هم میداند. بنابراین خدا خدا میکند. خدا را مستکمل جمیل صفات کمالات میداند. این پیامبر درون ماست که خدا برای ما خلق کرده است. آنگاه اگر این پیامبر را غُل و زنجیر نکنیم، آنگاه قرآن، هدایت برای ما میشود و الاّ اگر فطرت ما غُل و زنجیر شده باشد و غفلت از این پیامبر باشد، آنگاه هدایت نمیشود.
 پیامبر دوم ما، وجدان اخلاقی ماست که این هم انصافاً خیلی بالاست و پیامبر خیلی مهمی است. وجدان اخلاقی اینست که هر انسانی یعنی همان رذل و ظالم و دزد و جنایتکار، در وقتی که بخواهد کاری بدی انجام دهد، درون او و عمق جانش، او را تهدید میکند که نکن که بدبختی دارد و این ظلم را نکن که نکبت دارد و او را تهدید میکند. اگر حرفهایش را نشنید و کار بد را کرد، او را ملامت میکند. این نفس لوامه که در قرآن آمده و علمای علم اخلاق به آن میگویند نفس لوامه، همین جاست که ملامتش میکند که جبران کن، چرا ظلم کردی؟ چرا غیبت کردی؟ چرا بدی کردی؟. ملامتش میکند تا کم کم خوابش ببرد و به دنیایش برود.
 آنگاه این پیامبر در کارهای خوب برعکس است. در کارهای خوب، او را ترغیب میکند. هنوز کار را نکرده، میگوید دنبال این کار برو . برو و این را نجات بده و برو، گره از کارش باز کن. بارک الله خیلی خوب است و خیلی ثواب دارد. و آنگاه که کار را انجام میدهد، او را تحسین میکند. بارک الله و آفرین. به این میگویند وجدان اخلاقی. خوب این پیامبر در درون ماست که حسابی برای ما کار میکند؛ مگر اینکه او را بپوشانیم. مگر اینکه نفس لوامه را مبدل به نفس محصنه بکنیم که اینها تقصیر خدا نیست بلکه تقصیر خودمان است که پیغمبر درون را میکشیم و نفس محصنه درست میکنیم.
 سوم و مهمتر از این دو، عقل ماست. هرکس تمیز خیر و شر را میدهد که به این میگویند عقل عادی و عقل متعارف که این عقل متعارف را همه دارند. آن عقل فیلسوف و عقل دقّی و عقل فقهی و اینها برای خودش خوب است. آن عقل متعارف یعنی پیامبر درون را همه دارند؛ و اگر حرف این پیامبر را بشنویم، همین میشود که وقتی که حق را ببیند، گریۀ شوق میکند. إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَری أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَق. گریۀ شوق میکند و دیگر نمیگوید که خدایا سنگی بیاید و مرا نابود کند، بلکه میگوید خدایا توفیق بده تا همیشه دنبال حق باشم و توفیقم بده تا همیشه دنبال رستگاری باشم. بله، گاهی این عقل را غُل و زنجیر میکنیم. وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ؛ آنگاه آن عقل کور میشود و آن عقل میمیرد و نمیتوند کار کند. لذا پیامبرهای برون هم نمیتوانند کار کنند. این جاذبۀ پیغمبر اکرم یا جاذبۀ قرآن است. پیغمبر اکرم (ص) خیل جاذبه داشتند. اصلاً اهل بیت (ع) و بلکه متقین جاذبه دارند، چه رسد به پیامبرها که جاذبۀ پیامبرها خیلی عالی بود. اما امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) در نهج البلاغه میفرمایند اینها از پیغمبر خواست که درخت بیاید در مقابل پیغمبر اکرم (ص). درخت آمد در مقابل پیغمبر و شاخههایش روی شانۀ من بود و درخت برگشت به جای خودش و اینها ایمان نیاوردند در حالی که شرط کرده بودند که اگر درخت آمد، ایمان میآوریم. به قول قرآن میگوید اگر آسمان هم به سرش خراب شود، ایمان نمیآورد. یک وقت به شما میگفتم و من روایتش را ندیدم اما یک اهل دلی میگفت که پیغمبر اکرم (ص) وارد جهنم میشوند برای اینکه ببینند که آیا میشود یک دانهای بگیرند یعنی یک شیعهای پاک شده باشد و اینها را ببرند در آب کوثر. جهنم از نسیم پیغمبر اکرم (ص)، نسیم دار میشود. آن رذلها میگویند چه خبر است؟ میگویند پیغمبر (ص) آمده و این نسیم خنک و لطیف از پیغمبر است. میرود در سلول و در سلول را میبندد تا چشمش به پیغمبر اکرم(ص) نیفتد. تعجب نکنید. اینها زیاد است و همیشه بوده و الان هست. و اینها را قرآن و پیغمبر و خدا و هیچ کس نمیتواند هدایت کند. همان که قرآن میگوید حَطَب جهنم، این هیزم جهنم است. و شاید هُدیً للمتقین را اینطور معنا کنیم، بهتر از معنای اول باشد. و آن معنای اول هم خیلی خوب است.
 خدایا ! تو را به حق قرآن و عظمتش، توفیق هدایت عنائیه به همۀ ما عنایت بفرما.
 اللهم صلّ علی محمد و آل محمد