1400/09/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: معاد در قرآن/آیه 260 بقره /مقام خلّت
﴿وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ أَرِني كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾[1]
دربارهی این آیه مطالبی عرض شد؛ مطلب بعدی روایتی است از امام رضا علیه السلام در عیون اخبار الرضا:
عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ: حَضَرْتُ مَجْلِسَ الْمَأْمُونِ وَ عِنْدَهُ الرِّضَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى فَقَالَ لَهُ الْمَأْمُونُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ لَيْسَ مِنْ قَوْلِكَ أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ مَعْصُومُونَ قَالَ بَلَى قَالَ فَمَا مَعْنَى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَ ... فَأَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ إِبْرَاهِيمَ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ الرِّضَا إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كَانَ أَوْحَى إِلَى إِبْرَاهِيمَ أَنِّي مُتَّخِذٌ مِنْ عِبَادِي خَلِيلًا إِنْ سَأَلَنِي إِحْيَاءَ الْمَوْتَى أَجَبْتُهُ فَوَقَعَ فِي نَفْسِ إِبْرَاهِيمَ أَنَّهُ ذَلِكَ الْخَلِيلُ فَقَالَ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي عَلَى الْخُلَّة ... . [2]
مامون به حضرت گفت آیا شما قائل به عصمت انبیاء نیستید؟ حضرت فرمودند چرا قائل هستیم؛ گفت پس معنای این آیات چیست؟ آیاتی را خواند که در ظاهر با عصمت انبیاء منافات دارد؛ و حضرت یکی یکی جواب دادند تا رسید به این آیه: أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي.
أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ
واو که در اینجا آمده معنا را عوض میکند؛ اگر میفرمود: أَ لَمْ تُؤْمِنْ، استفهام توبیخی بود؛ امّا با واو که آمده یعنی این استفهام توبیخی نیست؛ این فصل به واو بین استفهام و لم (که در علم بلاغت خواندهایم) حکایت دارد از آنکه خداوند میخواهد مطلبی را به او بفهماند؛ خدا میداند که او ایمان دارد و این مفروغ عنه است؛ واو حاکی از آن است که بین این استفهام و آنچه قرار است به ابراهیم گفته شود نکاتی وجود دارد.
حضرت میفرمایند خداوند به ابراهیم فرمود: من میخواهم از بین بندگانم خلیلی را انتخاب کنم که اگر از من بخواهد مردگان را زنده کنم، زنده میکنم؛ به دل ابراهیم افتاد که خودش همان خلیل است فَقَالَ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي عَلَى الْخُلَّة؛ تا دلم آرام شود که من خلیل تو هستم؛ یعنی خواست مقام خلت را برای خودش تثبیت کند.
نکته
از این روایت استفاده می شود که مقام خلت، مستلزم استجابت دعاست؛ کسی که به مقام خلّت برسد دعایش مستجاب میشود؛ خلّة یعنی حاجة؛ خلیل یعنی کسی که در رفاقت و صداقت به جایی میرسد که تمام حوائجش را در دست رفیقش میبیند؛ مرحوم علامه طباطبائی این را در المیزان آورده است.
این که دو نفر با هم رفاقت می کنند چون احساس نیاز به هم میکنند؛ البتّه در مورد خداوند و دیگران یکطرفی است از لحاظ حاجت؛ اگر انسان با کسی رفیق شود ولی بداند که او نمیتواند خواستههایش را برآورده کند از او درخواست نمیکند؛ ابراهیم میداند همهی حوائجش دست کسی است که با او رفیق شده است؛ لذا مقام خلّت مستلزم استجابت است چون خداوند میتواند حوائج را بر طرف کند.