1400/08/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: معاد در قرآن/آیه 259 بقره /نشانه ی امکان معاد
آیه 259 سوره بقره
﴿أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾[1]
فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ
فاء: نتیجه
فَانْظُرْ: نگاه به طبیعت؛ طبیعتی که مغلوب و محکوم حقیقت است؛ یعنی ماوراء طبیعت، حاکم بر طبیعت است؛ یکی از راهکارهای رشد اعتقاد به معاد این است که انسان طبیعتشناس باشد؛ طبیعت محلّ تجلّی قدرتهای خدا است؛ طبیعت در دسترسترین منبع موجود است تا قدرت خدا را ببینیم؛ هر تصرّفی در طبیعت، توسّط ماوراء طبیعت است که حضرت حقّ میباشد انجام میشود؛ طبیعت بما هو طبیعت و بدون این نگاه فانی است؛ تنها چیزی که آن را به جایگاهی میرساند که یتشکّل باشکال المختلفة، قوّهی قاهرهی حقیقت است؛ از درون خاک چه چیزهایی که در نمیآورد.
طَعامِكَ وَ شَرابِكَ: طعام و شراب از اقسام طبیعتی است که زود فانی و نابود و فاسد میشود؛ توجّه داده است به چیزی که زود نابود میشود امّا بعد از صد سال هنوز از بین نرفته است؛ این حاکمیت ماوراء طبیعت است بر طبیعت؛ برخی گفتهاند طعام و شراب هردو یکی بوده است مثلاً انگور که هم غذاست و هم آبدار است؛ در روایت است که انجیر و آب انگور همراهش بوده است:
أن ابن الكواء قال لعلي (عليه السلام): يا أمير المؤمنين، ما ولد أكبر من أبيه من أهل الدنيا؟ قال: «نعم، أولئك ولد عزيز، حين مر على قرية خربة و قد جاء من ضيعة له، تحته حمار، و معه شنة فيها تين، و كوز فيه عصير، فمر على قرية خربة، فقال: أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ فتوالد ولده و تناسلوا، ثم بعث الله إليه فأحياه في المولد الذي أماته فيه، فأولئك ولده أكبر من أبيهم.[2]
لم یتسنة: یعنی گذشت سال بر آنها اثر نگذاشته است.
وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ
ببین آن خوردنیهایی که زود از بین میروند باقی ماندهاند ولی این حیوان (الاغ که مظهر قدرت و سختپوستی و گردنکلفتی است) همه چیزش بهم ریخته و استخوانهایش نرم و رمیم شده است.
انظرهای قرآن، میخواهد بگوید انسان باید طبیعتشناس باشد؛ باید سراغ علوم نظری برود؛ باید همهی علوم نظری برایش محترم باشد؛ علوم نظری مطلقا یاد گرفتنش اشکال ندارد و نهیی که در روایات آمده در زمینهی استفادهی ناصحیح از آنهاست مثل علوم غریبه و الّا اگر بعنوان اطلاعات انسان یاد بگیرد اشکال ندارد؛ البتّه بشرط اینکه واقعا علم باشد؛ منظور از از علوم نظری، علوم در وادی حقیقتگرائی است نه سفسطه و مغالطه.
وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ
اگر بعد از اینکه صدسال نبودی و حالا زنده شدی، به طبیعت چنین نگاهی داشته باشی برای بشریت آیت الله و نشانهی خدا میشوی.
و: عطف جمله خبریه بر انشائیه یا عطف به جمله خبریه مقدّر: نگاه کن به طعام و شراب و حمار (تا حق برای تو آشکار شود) و نشانهای برای مردم شوی.
وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً
نگاه کن به استخوانها (که بهم ریخته و پوسیده شدهاند) چگونه آنها را برمیگردانیم و کنار هم قرار میدهیم و بر آنها گوشت میپوشانیم.
نَكْسُوها: فعل و فاعل و مفعول اوّل.
لَحْماً: مفعول دوّم.
في رواية: «فجعل ينظر إلى العظام البالية المتفطّرة تجتمع إليه، و إلى اللّحم الّذي قد أكلته السّباع يتألّف إلى العظام من هاهنا و هاهنا، و يلتزق بها حتّى قام و قام حماره، فقال: «أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»[3]
عزیر نگاه میکرد به استخوانهای پوسیدهی پراکنده که جمع میشدند (همانطور که برادههای آهن توسّط آهنربا جمع میشوند) و نگاه میکرد به گوشتهایی که که درندگان آنها را خورده بودند که جمع میشدند و به استخوانها میچسبیدند تا اینکه هم خودش ایستاد و هم حمارش.
در روایتی دیگر آمده است:
قَالَ فَرَكِبَ حِمَارَهُ حَتَّى أَتَى مَحِلَّتَهُ فَأَنْكَرَهُ النَّاسُ وَأَنْكَرَ النَّاسَ وأنكر منزله فَانْطَلَقَ عَلَى وَهَمٍ مِنْهُ حَتَّى أَتَى مَنْزِلَهُ فَإِذَا هُوَ بِعَجُوزٍ عَمْيَاءَ مُقْعَدَةٍ قَدْ أَتَى عَلَيْهَا مِائَةٌ وَعِشْرُونَ سَنَةً، كَانَتْ أَمَةً لَهُمْ فَخَرَجَ عَنْهُمْ عُزَيْرٌ وَهِيَ بِنْتُ عِشْرِينَ سَنَةً كَانَتْ عَرَفَتْهُ وَعَقَلَتْهُ فَلَمَّا أَصَابَهَا الْكِبَرُ أَصَابَهَا الزَّمَانَةُ فَقَالَ لَهَا عُزَيْرٌ يَا هَذِهِ أَهَذَا مَنْزِلُ عُزَيْرٍ قَالَتْ: نَعَمْ هَذَا مَنْزِلُ عُزَيْرٍ فَبَكَتْ وَقَالَتْ مَا رَأَيْتُ أَحَدًا مِنْ كَذَا وَكَذَا سَنَةٍ يَذْكُرُ عُزَيْرًا وَقَدْ نَسِيَهُ النَّاسُ قَالَ فَإِنِّي أَنَا عُزَيْرٌ كَانَ اللَّهُ أَمَاتَنِي مِائَةَ سَنَةٍ ثُمَّ بَعَثَنِي قَالَتْ سُبْحَانَ اللَّهِ فَإِنَّ عُزَيْرًا قَدْ فَقَدْنَاهُ مُنْذُ مِائَةِ سَنَةٍ فَلَمْ نَسْمَعْ لَهُ بِذِكْرٍ قَالَ: فَإِنِّي أَنَا عُزَيْرٌ قَالَتْ: فَإِنَّ عُزَيْرًا رَجُلٌ مُسْتَجَابُ الدَّعْوَةِ يَدْعُو لِلْمَرِيضِ وَلِصَاحِبِ الْبَلَاءِ بِالْعَافِيَةِ وَالشِّفَاءِ فادعُ اللَّهَ أَنْ يَرُدَّ عَلَيَّ بَصَرِي حَتَّى أَرَاكَ فَإِنْ كُنْتَ عُزَيْرًا عَرَفْتُكَ قَالَ فَدَعَا رَبَّهُ وَمَسَحَ بِيَدِهِ عَلَى عَيْنَيْهَا فَصَحَّتَا وَأَخَذَ بِيَدِهَا وَقَالَ: قُومِي بِإِذْنِ اللَّهِ فَأَطْلَقَ اللَّهُ رِجْلَيْهَا فَقَامَتْ صَحِيحَةً كَأَنَّمَا نَشِطَتْ مِنْ عِقَالٍ فَنَظَرَتْ فَقَالَتْ: أَشْهَدُ أنَّك عُزَيْرٌ.[4]
سوار بر حمار شد و به محلّ زندگیاش رفت؛ مردم او را نشناختند و او هم مردم را نشناخت و همچنین خانهها را نشناخت تا اینکه به خانهاش رسید و پیرزن نابینائی را دید که نمیتوانست حرکت کند و زمان عزیر را درک کرده بود؛ پرسید آیا اینجا خانهی عزیر است؟ گفت بله! عزیر کجاست ما مدّت زیادی است که از او بیخبریم و گریهی شدیدی کرد؛ گفت من عزیر هستم؛ گفت سبحان الله چگونه ممکن است؟! گفت خداوند من را صدسال میراند و سپس زنده کرد؛ گفت عزیر مستجاب الدعوه بود؛ دعا کن خدا بینائی مرا برگرداند تا تو را ببینم؛ دعا کرد و ببین دو چشم او را دست کشید تا بینا شد و دست او را گرفت و گفت بإذن الله بلند شو! بلند شد با صحّت و سلامتی، طوری که گویا از غل و زنجیر باز شد پس به عزیر نگاه کرد و گفت شهادت میدهم که تو عزیر هستی.
عن علي علیه السلام أن عزيرا خرج من أهله و امرأته حامل و له خمسون سنة فأماته الله مائة سنة ثم بعثه فرجع إلى أهله ابن خمسين سنة و له ابن له مائة سنة فكان ابنه أكبر منه فذلك من آيات الله.[5]
عزیر وقتی رفت پنجاه سال داشت و زنش حامله بود؛ وقتی هم برگشت پنجاه صال داشت ولی فرزند او صد سال داشت پس فرزندش از خود بزرگتر بود و این از آیات الهی است.
فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدير
فَلَمَّا: بمعنای وجود بعد از وجود است یعنی قول بعد از تبیین؛ لمای چونیه میگوید یعنی چون چنین است پس چنان است.
أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدير: یکی از صفات خداوند که بیانگر تحقّق معاد و سبب شناخت معادست قدرت خداست. قدرت خدا در همه اشیاء در حدّ بینهایت جاری است؛ توجّه به قدرت خدا شکّ و شبهه در وجود و امکان معاد را حلّ میکند.
*همانطور که خداشناسیِ آیهای، بهترین و در دسترسترین روش خداشناسی است که عبارت است از پیبردن از معلول به علّت و از مسبّب به سبب یعنی برهان إنّ (برهان تحقّق؛ از تحقّق شئ پی به محقّق آن میبریم) بهترین راه معادشناسی نیز معادشناسی آیهای است؛ نشانههای موجود در طبیعت مثل فصلهای سال، بهترین دلیل است برای انتقال به حقائق معاد.