درس خارج اصول استاد محسن ملکی

1403/02/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: اصول عملیه/ادله برائت /اجماع

بعد ما تم الاستدلال بالادلة اللفظیه نصل الی الدلیل العقلی بعبارتی استدلال برای برائت در شبهات حکمیه دو قسم بود

1. لفظ 2. عقل

لفظ منحصر شد در کتاب و سنت و اجماع و دانستیم کتاب و سنت دلیل لفظی حسی و اجماع دلیل لفظی حدسی است روایات و خبر واحد حجیت آنها بر مبنای حس است به این معنا که شخصی که نقل میکند از امام معصوم قول را شنیده یا فعل را دیده و تبدیل میکند به لفظ قال المعصوم به اعتبار حاکیات سنت(لفظی و لبی) که در لفظی روایات متواتر و خبر واحد و .. و در لبی حدسیات است .

به عبارت اُخری دلیل بر برائت یا لفظی است و یا عقلی . لفظی دو مرحله دارد

1. لفظی که در بُعد حکایت واقعا لفظ است

2. لفظی که در بُعد حکایت حدس است یعنی اگر لفظی هم بکار برده میشود با اَجمَع میباشد اما حدس قول امام معصوم است

علی کل حال با نگاه شیعی ماهیتِ سه ادله اول در ادله لفظیه است زیرا اجماع بما هو اجماع اصل للعامه و هم اصل له ما میگوئیم حاکی از سنت میتواند اجماع باشد و الا خود اجماع بما هو اجماع دلیل نیست.

در نتیجه ادله لفظیه برای برائت در شبهات حکمیه کافی هستند

امروز با تنظیم مرحوم شیخ اعظم وارد مرحله چهارم یعنی عقل میشویم

ابتدائا فرمایش علمین شیخ اعظم و مرحوم آخوند را ذکر میکنیم

مرحوم شیخ میفرماید: الرابع من الادله حکم العقل بقبح العقاب علی شیءٍ من دون البیان التکلیف و یشهد له حکم العقلاء کافةً بقبح المؤاخذةِ المولا عبده علی فعل ما یعترف بعدم اعلامه اصلا بتحریمه قبیح است عقاب مکلف بدون بیان و شاهد

آن حکم عقلا است اطباق و اتفاق عقلا بر اینکه اگر مولا عبد خود را مؤاخذ کند بدون اعلام تحریم قبیح است . بر خلاف رسائل و فرائد الاصول که کتب تدریسی و صنعتی در باب تفهیم و تفهم نیستند کفایه اینگونه است لذا در قالبهای دقیق لفظی وارد میشود.

مرحوم آخوند در کفایه میفرماید : و اما العقلُ فانه قد استقل بقبح العقوبه والمواخذه علی مخالفت التکلیف الموجود بعد از فحص و الیأس عن الظفر بما کان حجةً علیه عقل مستقلا یعنی منقطع از شریعت این را تشخیص میدهد که مولا نمیتواند بدون بیان عبد خود را مؤاخذه کند در فرضی که مکلف سعی کرده و دلیلی پیدا ننموده و مثلا فتوا به حلیت شرب فقاع داده است در اینجا مولا نمیتواند او را عقاب کند عقل مستقلا میگوید لایجوز

مرحوم آخوند عقاب را برای آخرت و مؤاخذه را برای دنیا آورده زیرا هر دو عقاب بلا بیان و مواخذةٌ بلا برهان و هما قبیحان بشهادة الوجدان بیان برای عقاب از طرف شارع و برهان دلیل عقلی است در دنیا و هر دو قبیح است

در مقام توضیح دو مطلب را ذکر کنم

مطلب اول : تکالیف الهی که در شریعت تنظیم شده اند تا در مرحله ثبوت باشند در عالم انشا و اقتضا و حتی فعلیت بیایند اینها هیچ تحریک و بعثی نسبت به مکلف تولید نمیکنند و ارتباطی با مکلف ندارند و در وادی سکوت مانده اند وقتی تکلیف بعث و زجر ایجاد میکند که به مقام اثبات برسد و مقام اثبات مرحله تنجز است تنجز یعنی تکلیف برسد به دست مکلف حال امر یا نهی اگر تکلیف رسید چه در قالب ادله لفظیه چه در قالب لبی و مکلف مخالفت کرد در بعث منبعث نشد و در زجر منزجر نگشت میگوئیم هتک مولا اتفاق افتاده و یستحقُ عقاب

بنابراین مرحله تنجز مرحله محاسبه است که میتوان ثواب و عقاب را تعیین کرد و یقینا در مرحله تنجز حکم شارع توسط یک دلیل معتبر چه لفظی و چه عقلی بگوش مخاطب میرسد و اگر حکم به مکلف نرسید قبح عقاب بلا بیان صرت میگیرد

مطلب دوم : دلیل عقلی در اینجا دو مرحله دارد

مرحله اول : عقل نظری

مرحله دوم : عقل عملی

و میدانیم عقل یک حقیقت است که آن کشف است کاشفیت عقل ذاتی آن است و جز کشف کار و حکمی ندارد عقل مانند چراغ و نورافکنی است که شما در پرتو آن دو چیز را میبینید

1. تصدیق و تصور را که همان عقل نظری است

2. اینکه سزاوار است انجام بگیرد "عدل" یا سزاوار است ترک شود "ظلم" که همان عقل عملی است

حقیقت عقل نظر است بمعنای دیدن و حس کردن و رسیدن؛ آنچه دیده میشود دو چیز است به اعتبار آن عقل را به دو قسم تقسیم کرده ایم به: تصدیق و تصور که بحث اعتقاد است (نظری) و به اینکه سزاوار است انجام بگیرد یا ترک شود (عملی) لذا تعبیری که در بین علما رایج است و تعین پیدا کرده که عقل دو قسم است همه اعتبارات است و بالمجاز و العنایه استعمال میشود در حقیقت حکم کردن کار نفس است، به این تعبیر که عقل تنها نشان میدهد و نفس قضاوت میکند به تعبیر اهل معقول قضاوت کار نفس بخاری است .

در صحنه بحث فعلی ما ، درک دوم عقل ملاک است گرچه تصور و تصدیق هم وجود دارد زیرا هر کجا عقل عملی باشد عقل نظری نیز هست اما صحنه گردان ماجرای ما در بحث فعلی نگاه دوم یعنی کشف و روشنگری و بیان دوم عقل است که انسان به این نتیجه میرسد که ینبغی فعله و یا ینبغی ترکه ؛ گفتیم که عقل حکم به حسن نمیکند فقط آن را نشان میدهد که سزاوار است انجام پذیرد و نفس ینبغی فعله را حَسن و ینبغی ترکه را قبیح مینامد اینجاست که حسن و قبح عقلی پدید میآید .

در بحث ما نحن فیه قرار است بگوئیم قبح عقاب بلا بیان یعنی لاینبغی العقاب بلا بیان

آنچه را عقل درک میکند روی آن حسن و قبح و ثواب و عقاب بار میشود مرحوم خوئی نیز در حدیث رفع قلم فرمود حدیث رفع شرعی است و چیزی را برمیدارد که شرع گذاشته باشد و مؤاخذه از لوازم حکم عقلی است در اینجا قبح عقاب بلا بیان مگر یک قاعده جداگانه ای از ظلم و عدل است ؟

با این ریشه یابی در عالم وجود تنها چیزی را که عقل درک میکند ینبغی فعله "عدالت" است و ینبغی ترکه "ظلم" است و تمام مسائل دیگر به این دو مورد برمیگردد. همه چیز بعد از توحید پروردگار عدالت است در اصول دین نیز چنین است و عدالت که از شاخه های توحید است هم در رابطه با صانع جایگاه ویژه ای دارد و هم در رابطه با مصنوع در مواردی عقل نمیفهمد مثلا نماز را که شرع میگوید بجاآور انسان نمیفهمد عدل است و شرع این مساله را بیان میکند لذا میشود عدل توقیفی و یا بعضی مسائل را شرع نهی میکند و انسان علت ظلم بودن آن را نمیفهمد که میشود ظلم توقیفی

کل شریعت من اولها الی آخرها از فعل ها و ترک ها بایدها و نباید ها برمیگردد به این مرکز "ینبغی فعله و ینبغی ترکه " آنجا که خود عقل میفهمد میشود عقل مستقل و یکی از آن موارد قبح عقاب بلا بیان است چه در باب اصول و چه فروع در همه جا این بحث عدالت جاری است ﴿اعدلوا هو اقرب للتقوی﴾ و روشن است که نقطه مقابل آن ظلم است

لذا حقیقت امر را هم که حضرت امیر علیه السلام تعریف میفرماید وضع الاشیاء فی مکانها برمیگیرد به ینبغی فعله و ینبغی ترکه

در ما نحن فیه عقل این را درک میکند که لا ینبغی فعل العقاب عند عدم البیان وقتی لاینبغی امد میشود ظلم و ظلم قبیح است در نتیجه عقاب بلا بیان ظلم است و خداوند ظالم نیست .