1401/08/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأمارات/أحكام القطع /قطع موضوعی
خلاصه جلسه قبل
کلام در اقسام قطع موضوعی بود؛ مرحوم آخوند در کفایه قطع موضوعی را به چهار قسم تقسیم کرد؛ قسم چهارم قطع موضوعی طریقی تمام الموضوعی بود؛ محقّق نائینی مخالفت کرد و فرمود امکان ندارد قطع موضوعی طریقی تمام الموضوع باشد زیرا مستلزم اجتماع نقیضین است یعنی لحاظین متناقضین؛ زیرا قطع طریقی اگر تمام موضوع باشد چون طریقی است لحاظش آلی میشود و چون تمام موضوع است لحاظش استقلالی میشود؛ و این اجتماع نقیضین یا اجتماع ضدین است که علم در آن واحد هم لحاظ آلی شود هم لحاظ استقلالی؛ امّا محقّق جزائری و شهید صدر از این اشکال جواب دادند؛ محقّق جزائری فرمود اشکال ندارد که قطع موضوعی طریقی تمام موضوع باشد چون مثال فقهی دارد مثلاً اگر یقین دارد زید عادل است و به او اقتدا کند، قطع در اینجا طریقی است و موضوع قرار گرفته برای جواز اقتدا؛ وانگهی تمام الموضوع است چون روایت میفرماید اگر نماز خواند بعد فهمید عادل نبوده نمازش مجزی است و نیاز به اعاده ندارد؛ پس فقط قطع موضوع بوده نه عدالت.
امّا مهمّ جواب حلّی است که شهید صدر کامل آن را فرموده است؛ ایشان در رابطه با فرمایش محقّق نائینی مطلبی را فرموده که نیاز به بیان مقدّمه ای دارد:
قطع یا یقین یا علم دو جهت دارد:
جهت اوّل: نگاه به قطع با نگاه حمل اوّلی ذاتی
جهت دوّم: با نگاه حمل شایع صناعی
از جهت اوّل قطع بعنوان کاشف لحاظ میشود با قطع نظر از مصداق خارجی یعنی متعلّق قطع؛ القطع بحمل الاولی الذاتی هو الکاشفیة؛ مطابقت و مخالفت با واقع لحاظ نمیشود؛ بتعبیر دیگر در حمل اولی ذاتی قطع نیاز به متعلّق ندارد.
امّا از جهت دوّم متعلق خارجی لحاظ میشود لذا مسألهی مطابقت و مخالفت با واقع نقش دارد.
با توجّه به این مقدّمه شهید میفرماید: اشکالی را که محقّق نائینی به قسم چهارم وارد کرده با نگاه مصداقی و حمل شایع صناعی است ولی قسم چهارم آخوند بر مبنای حمل اوّلی است لذا میتواند تمام الموضوع واقع شود؛ در اینصورت دو لحاظ ندارد که اجتماع لحاظین پیش بیاید؛ دو لحاظ در جایی است که قطع را با مصداق خارجی بسنجیم؛ مثلاً در همین مثال اقتدا به زید، قطع بمعنای کاشفیّت است و کاری به موافقت و مخالفت با واقع ندارد؛ بدینصورت میتوان بین فرمایش آخوند و محقّق نائینی جمع کرد.
این مطالب در مورد دو قسم دوّم بود.
اماّ دو قسم اوّل
محقّق عراقی در نهایة الافکار در اصل قطع موضوعی وصفی حرف دارد؛ گویا میخواهد بگوید اصلاً قطع موضوعی وصفی وجود ندارد زیرا قطع ذاتش طریقیّت است و طریقیتش را نمیشود گرفت؛ لذا قطع موضوعی فقط طریقی است و بر دو قسم است یا جزء موضوع است یا تمام موضوع.
این فرمایش را یا ما نمیفهمیم یا محقّق عراقی بیش از حدّ بحث را عقلی کرده است؛ مگر همان کاشفیت قطع را نمیتوان صفت نفس قرار داد و گفت من کاشفیت را دارم؟ آیا گناه است یا خلاف عقل است؟! انا متّصف بکاشفیة القطع؛ یعنی کاشفیت در درون من وجود دارد پس متّصف شدهام به کاشفیت؛ نمیخواهیم کاشفیتش را بگیریم و وصفیت برایش اثبات کنیم؛ بله اگر بخواهیم کاشفیتش را بگیریم و بگوییم وقتی قطع درون انسان ایجاد شد کاشفیتش از بین میرود و صفت نفس قرار میگیرد، اشکال ایشان وارد است امّا با فرض اینکه کاشفیّت هست بر همین عنوان کاشفیّت قطع خود را به آن متّصف کنیم؛ وقتی میگویم من قاطع هستم یعنی صفت کاشفیت را دارم؛ حالتی دارم در درون که احساس میکنم مثلاً فلان شیئ را میبینم؛ همین وصف است.
ممکن است کسی بگوید شما حرف محقّق عراقی را نمیفهمید؛ خب اگر اینطور باشد که باب علم منسد میشود؛ جناب محقّق در بحث کاشفیت ذاتی نیز میخواست بگوید اصلاً نگو قطع بلکه بگو کاشفیت؛ ذاتی را طوری معنا کرده بود که از خود ذات قویتر بود؛ گویا کاشفیت برای قطع از خود قطع قویتر است.
علی کلّ حال فرمایش آخوند قابل دفاع است بشرط اینکه فتیلهی عقل را خیلی بالا نبریم که از حدّ اصول بگذرد و سراغ مسائل فلسفه و اینها برود.