74/04/19
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث اخلاقی:
در مورد قیام حضرت ولی عصر (عج) روایتی آمده است که در ذیل آیه ی 33 سوره ی توبه است که خداوند می فرماید: ﴿هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾[1]
در ذیل این آیه روایتی از امام صادق علیه السلام وارد شده است که می فرماید: فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا نَزَلَ تَأْوِيلُهَا بَعْدُ وَ لَا يَنْزِلُ تَأْوِيلُهَا حَتَّى يَخْرُجَ الْقَائِمُ ع فَإِذَا خَرَجَ الْقَائِمُ لَمْ يَبْقَ كَافِرٌ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ (بحار الانوار، ج 52، ص 324، حدیث 36.)
از آیاتی که تفسیر آنها بر اهل سنت بسیار مشکل است همین آیه می باشد. قرآن با صراحت می فرماید: دین حق بر تمامی ادیان غالب می شود. این وعده ی الهی در عهد رسول خدا (ص) تحقق نیافته است، در عهد خلفاء و حتی امروز هم محقق نشده است. آخرین توجیهی که علمای اهل سنت می کنند این است که که این غلبه، غلبه ی منطقی است نه غلبه ی عینی و خارجی. یعنی منطق اسلام بر منطق همه ی ادیان غالب است.
ولی واضح است که آیه ی شریفه در مقام بیان غلبه ی منطقی نیست بلکه مراد غلبه ی عینی و خارجی است. تفسیر این حدیث روی مبنای شیعی بسیار واضح است و حدیث شریف فوق به روشنی این آیه را توضیح می دهد و می فرماید: هنوز تأویل این آیه حاصل نشده است. یکی از معانی تأویل تحقق و صورت علمی به خود گرفته است بر این اساس وقتی یوسف بر تخت قدرت نشست و ابوین و برادران او به او احترام گذاشتند گفت: (يا أَبَتِ هذا تَأْويلُ رُءْياي) یعنی آنچه شما کردید معنای خارجی رویای من است. بنابراین اینکه امام علیه السلام می فرماید: به خدا قسم تأویل ایه هنوز محقق نشده است اشاره به این است که با قیام حجت در تمام دنیا غیر خداپرست نخواهد بود در همه جا ندای توحید پر می شود. در آن زمان شاید اهل کتاب باقی باشند ولی آنها هم نغمه ی توحید را سر می دهند.
در حدیث است که خیمه های بیابان ها و خانه های گلی و در قصرها و کاخ ها کلمه ی لا اله الا الله وارد می شود.
ممکن است سؤال شود که چگونه توحید تمامی دنیا را فرا می گیرد؟ آیا از طریق این است که گردن غیر موحدان زده می شود و فقط کسانی که خداپرستند باقی می مانند؟ یا معنای آن این است که بر خلاف اجبار و اکراه همه خداپرست می شوند و امام علیه السلام بر خلاف لا اکراه فی الدین عمل می کند یا اینکه احتمال سومی در کار است و آن اینکه آنقدر وسائل و تبلیغ و مبلغان ماهر در زیر نظر حضرت پرورش می یابند که از طریق منطق و تبلیغ در فضایی باز اکثریت قریب به اتفاق مردم راه حق را انتخاب می کنند.
به نظر می رسد همین راه سوم مراد باشد. کشتن همه راه صحیحی نیست و راه دوم هم با لا اکراه فی الدین مناسبت ندارد.
امروزه هم مشاهده می کنیم که در جا که مبلغین ماهری فرستاده شوند و کمبودهای مربوط به معارف اهل بیت کمتر شود مردم مشتاق اسلام می شوند. اینجاست که وظیفه ی خطیر حوزه های علمیه مشخص می شود.
برای اینکه بتوانیم مبلغین بیشتری را به مناطق محروم بفرستیم راه های مختلفی وجود دارد که به دو راه می پردازیم:
طلاب جوانی هستند که درس خارج می خوانند و برای معافیت دوره ی سربازی با مقام معظم رهبری مشورت شد که آنها را به تناوب به مناطق محروم فرستاده شوند و برای اینکه از درس منفک نشوند هر سه ماه در میان به آن مناطق بروند و برگردند و حقوق و مزایای آنها نیز فراموش نشود.
راه دیگر مسأله ی طرح هجرت است که افرادی که توانایی رفتن به مناطق مختلف را دارند شناسایی شوند. اینها اگر داخل حوزه بمانند نه درس می خوانند و نه درس می دهند. از این ها برای هجرت کوتاه مدت و بلند مدت استفاده شود.
طرح سومی هم در دست اقدام است و آن اینکه برای حوزویان دو گونه برنامه ریخته شود یکی همان برنامه ی سنتی است که حدود ده سال تا خارج برسند و بعد حدود شش سال یک دوره اصول را بگذرانند. دیگر اینکه یک طرح کوتاه مدتی برای افرادی گذاشته شود که افراد چهار سال درس بخوانند و در این مدت ادبیات عرب، مقداری احکام، تفسیر و عقائد را فراگیرند و بعد برای تبلیغ هم مدارج حوزوی به آنها داده شود و هم بتوانند برای تبلیغ به نقاط مختلف اقدام کنند.
باید سعی کرد که به آیه ی نفر ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُون﴾[2] عمل شود. به این آیه در زمان رسول خدا (ص) عمل می شد و باید به شکل بهتری در زمان حکومت ولی عصر علیه السلام عملی شود زیرا حکومت ایشان جهانی است و حکومت پیامبر اکرم (ص) در محدوده ی جزیرة العرب بود.
اگر بتوانیم در این راه به درستی گام برداریم به تدریج همه چیز در اختیار مسلمین قرار خواهد گرفت و ان شاء الله با انجام این راهکارها مقدمات برای قیام حضرت مهدی علیه السلام فراهم خواهد شد و ان شاء الله با انجام این کار مصداق شیعیان و تابعین و یاران و المجاهدین بین یدیه شویم.
موضوع: ضامن بودن اطباء
بحث به مسأله ی ششم از مسائل ضامن بودن اطباء رسیده است و آن اینکه طبیب می داند برای بیمار دو رقم دارو وجود دارد ولی یک دارو گرانتر است و اثرش صد در صد می باشد ولی دیگری ارزانتر است ولی اثرش نود در صد می باشد. طبیب می داند که اگر آن داروی اصلی را بنویسد مریض نمی تواند هزینه ی آن را پرداخت کند. حال اگر داروی ارزانتر را بنویسد و ضرری متوجه بیمار شود آیا طبیب ضامن است؟ یا اینکه طبیب باید این نکته را مریض مطرح کند که دو نوع دارو است و اگر می توانی هزینه اش را بدهی اولی را بخر و الا اگر دومی را خریدی و مشکلی پیش نیاید من ضامن نیستم؟
شاید بتوان گفت که اطلاقات ادله ی ضمان نزد عقلاء منصرف از مورد فوق است زیرا طبیب مزبور خطا نکرده است و هیچ کار خلافی را مرتکب نشده است.
بله اگر به اطلاق ادله ی ضمان اخذ کنیم باید طبیب ضامن باشد. ولی طبیب می تواند در این حال مریض را معالجه نکند و در این حال هرچند گناه کرده است ولی اگر مریض بمیرد او ضامن نیست. عقلاء می گویند او باید طبابت کند و ضامن نیست.
فرع هفتم: اگر پرستاران کوتاهی کنند و برای بیماری خطری پیش آید.
گاه کار پرستار از کار طبیب مهمتر است در این حال پرستاران بر دو دسته تقسیم می شوند:
پرستارانی هستند که خود اطلاعای ندارند و فقط گوش به فرمان طبیب هستند و اگر مشکلی پیش آید برای این است که طبیب به درستی دستور نداده است در این حال طبیب سبب اقوی می باشد و پرستار مباشر اضعف و ضمان دامن اقوی را می گیرد.
ولی پرستارانی هستند که خود از وظیفه ی خود آگاهند آنها اگر کوتاهی کنند مباشر اقوی است و ضمان متوجه خود آنهاست.
اگر بیمارستان پرستاران ناشی را استخدام کرده است در این حال رئیس بیمارستان ضامن خواهد بود.
اگر مریض مرد یا دچار نقص عضو شد، اجرتی که طبیب گرفته است چه حکمی خواهد داشت.
در مواردی که طبیب ضامن است هم باید ضمان را پرداخت کند و هم اجرت را برگرداند و الا هم اجرت مال خود اوست و هم ضامن نخواهد بود.
فرع هشتم: گاه مریض دو بیماری دارد که داروهای آن ضد یکدیگر می باشند و داروی هر کدام مرض دیگر را شدت می دهد. در این حال باید طبیب دنبال داروهایی باشد که یکی را درمان کند و اثرش برای بیماری دیگر کمتر باشد. اگر طبیب این نکته را رعایت نکند و هرچند یک بیماری را خوب کرد ولی بیماری دیگر تشدید و منجر به نقص عضو یا فوت شود در این حال:
گاه بیماری دوم با معاینه، سؤال از مریض که آیا بیماری دیگری دارد یا نه و رسیدگی به موقع قابل رفع شدن و جلوگیری بود و طبیب این کار را نکرد در این حال او ضامن است. (مثلا گاه طبیب از بیمار می پرسد که آیا باردار است یا نه و یا بیماری قند دارد یا نه)
گاه بیماری دوم مخفی است و بیمار خود خبر ندارد و فقط با آزمایش های متعدد قابل شناسایی است در این موارد اگر طبیب دارویی بدهد و با آن بیماری در تضاد باشد و خطری تولید شود می توان گفت عقلاء چنین طبیبی را ضامن نمی دانند و اطلاقات از این مورد منصرف می باشد.
بقی هنا شیء: در شرایط فعلی اگر بخواهیم خیلی سخت بگیریم و اطباء را ضامن کنیم مگر اینکه برائت بگیرند در این حال تمام طبیبان متدین از طبابت کناره می گیرند و باید تمامی پول های خود را صرف دیه دادن کنند. مطابق آنچه گفتیم مسأله ی کار اطبا به مقدار زیادی اصلاح می شود و اطبایی که بی تقصیر هستند هیچ کدام ضامن نمی باشند. ولی آن گونه که از کلمات بعضی از فقهاء استفاده می شود که طبیب را مطلقا ضامن می دانند طبیب متدینی در امر طبابت باقی نمی ماند.
با این حال راهی که ما پیشنهاد می کنیم این است که مسأله ی برائت گرفتن از مریض را فراگیر کنیم.