71/04/31
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث اخلاقی:
در روایتی از رسول خدا (ص) می خوانیم: لَا يَسْتَقِيمُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى ْتَقِيمَ ْبُهُ يَسْتَقِيمُ قَلْبُهُ حَتَّى يَسْتَقِيمَ لِسَانُهُ (مستدرک، ج 9 ص 31 حدیث 13.)
پیامبر اکرم (ص) در این حدیث از یک سو می فرماید: بین ایمان و اصلاح دل رابطه ی نزدیک است و بعد می فرماید: بین اصلاح دل و اصلاح زبان نیز رابطه ی تنگاتنگی وجود دارد. تا دل اصلاح نشود ایمان، محکم و پابرجا نمی شود و تا زبان اصلاح نشود دل اصلاح نمی گردد.
اما رابطه ی دل و ایمان: ایمان از دو راه حاصل می شود یا از راه استدلال و عقل و یا از راه شهود و باطن.
از راه استدلال این است که انسان دلائل عقلیه ای برای اثبات صانع، اثبات نبوت، معاد و سایر معارف داشته باشد. و راه شهود از این طریق است که به سبب (العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء) شهودی در قبل ایجاد شود که انسان خداوند را با چشم دل ببیند.
ایمان چه از راه استدلال باشد و چه از راه اشراقات باطنی و نوری که به قلب تابیده می شود در هر حال بدون اصلاح دل میسر نمی شود. فردی که می خواهد از راه استدلال وارد شود، چون استدلال طریق معرفت است و معرفت هم مبانی خاص خود را دارد و اگر قلب اصلاح نشده باشد آن معارف اثر نمی کند. شیطان با آن همه معرفت و هوشی که داشت از درگاه خدا رانده شد زیرا حاضر نشد در مقابل بشری که از گل تیره و گندیده ای خلق شده است سجده کند. (قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُون) (حجر / 33) او نپذیرفت که آدم کسی است که خداوند از روح خودش در آن دمید و فرمود وقتی از روحم در آن دمیدم به او سجده کنید: (فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ) (حجر / 29)
انسان هوی پرست به دلیل اینکه پشت حجاب هوی و هوس، تکبر، خودخواهی قرار گرفته است نمی تواند از معارف خود بهره بگیرد.
همچنین اگر کسی بخواهد از طریق شهود باطنی و از طریق نوری که به قلب می تابد، از طریق (مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ) و از طریق (لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً) به معارف دست یابد واضح است که باید ابتدا زنگار را از قلب کنار زند.
بعد پیامبر اکرم (ص) در ادامه ی حدیث می فرماید: دل اصلاح نمی شود مگر اینکه زبان اصلاح شود.
علمای اخلاق می گویند: مهمترین گناهان از زبان ناشی می شود. آنها گناهان کبیره ای که از طریق زبان انجام می شود را به بیست مورد رسانده اند و ما آن را به سی گناه کبیره رسانده ایم. هیچ عضوی از اعضای بدن چنین نیست. گناهانی مانند غیبت از زبان سر می زند که (اشد من الزنا) است. بنابراین تا زبان اصلاح نشود هیچ کس به جایی نمی رسد.
مشکل زبان این است که ابزاری است که در هر زمان و هر مکان در خدمت انسان است و قابل استفاده می باشد بدون اینکه هزینه ای در بر داشته باشد. مثلا اگر کسی بخواهد شراب بخورد باید آن را از جایی تهیه کند، مبلغش را بپردازد، در جایی بخورد که کسی نبیند. گناهان دیگر نیز هیچ کدام مانند زبان سهل الوصول نیست.
از آن بدتر اینکه قبح گناهان زبان در نظرها کم است. غیبت که با زبان انجام می شود از قمار هم بدتر است ولی قبح قمار در میان مردم بیشتر می باشد.
علی علیه السلام می فرماید: (المرء مخبوء تحت لسانه) یعنی اگر می خواهید شخصیت انسان را بشناسید از حرف زدن او بشناسید.
باید باید با تمرین سعی کنیم زبان خود را اصلاح کنیم. وقتی انسان عصبانی می شود، دچار حسد می شود، به مصائب و مشکلات گرفتار می شود باید سعی کند زبان خود را کنترل نماید. باید سعی کنیم، دروغ، غیبت، شوخی های رکیک، شوخی های نیشدار (مثلا کسی بگوید حال ما خوب است اگر شما بگذارید) و امثال آن اجتناب کنیم.
رسول خدا (ص) زمانی نقش زبان را بیان فرموده است که هنوز علمای اخلاق به جایگاه خطیر زبان پی نبرده بودند.
بحث فقهی:
موضوع: آیا شرط ربا موجب فساد قرض می شود؟
بحث در این بود که اگر کسی قرض ربایی داد آیا علاوه بر بطلان ربا قرض ربوی هم حرام است؟ امام قدس سره در تحریر قائل بود که قرض صحیح است و فقط ربا باطل می باشد. ولی مشهور قائل به باطل بودن اصل قرض هستند. (ما هم قائل به فساد وام هستیم و می گوییم: وام در دست فرد امانت است و باید برگرداند و اگر نتواند ضامن است و در هر حال نمی تواند در آن مبلغ تصرف کند.)
ما دو دلیل بر آن اقامه کردیم و بحث در دلیل دوم بود که دلالت روایات بود. گفتیم که در کتب عامه روایات مختلفی است مثلا در حدیث نبوی در کتاب سنن بیهقی می خوانیم: کل قرض جر منفعة فهو وجه من وجوه الربا
در این حدیث نیامده است که فقط اضافی آن ربا است و باطل بلکه می فرماید: کل قرض محکوم به فساد می باشد و ربوی است.
در حدیث یعقوب بن شعیب (وسائل باب 19 از ابواب دین، حدیث) خواندیم (إِذَا كَانَ قَرْضاً يَجُرُّ شَيْئاً فَلَا يَصْلُح) اگر لا یصلح به معنای حرمت است یعنی اصل قرض باطل است و اگر لا یصلح به معنای کراهت باشد در جایی که فرد زیادی را شرط نکرده باشد مفهومش این است که اگر شرط کند اصل قرض حرام می باشد و اگر شرط نکند اصل قرض مکروه است.
مستدرک ج 13 باب 19 از ابواب الدیون حدیث 3: لَا يَصْلُحُ ذَلِكَ لِأَنَّهُ قَرْضٌ يَجُرُّ مَنْفَعَةً
سلمنا کسی مانند صاحب حدائق قائل شود که این روایات دلالت بر بطلان اصل قرض ندارد ولی نهایت این است که این دلیل اول که عقود تابع قصود است دلیل محکمی است و روایات هم مؤید آن می باشد مضافا بر اینکه اجماع هم بر بطلان اصل قرض قائم شده است. بله به نظر ما اجماع مدرکی است زیرا ما دلالت روایات را قبول داریم ولی صاحب حدائق که دلالت روایات را قبول ندارد نمی تواند قائل شود اجماع مدرکی است و باید به اجماع عمل کند.
اما فرع دومی که امام قدس سره در مسأله ی مزبور مطرح می کند و آن این است که آیا می توان برای گرفتن وام از اشخاص رباخوار و یا بانک های ربوی حیله ای اندیشید و آن اینکه نسبت به اصل وام قصد جدی داشته باشیم ولی نسبت به زیاده قصد جدی نداشته باشیم و اسناد را صوری امضاء کنیم. هنگام باز پس دادن هم اگر مجبور باشیم سود را پس دهیم و اگر مجبور نباشیم پس ندهیم؟
ما این فتوا را قبول نداریم زیرا نمی توان بین ایجاب و قبول تفکیک قائل شد. مثلا در عقد نمی توان گفت که فلان زن را به شرط باکره بودن به ازدواج خود در می آورم و عاقد بگوید قبلت به شرط باکره نبودن.
در وام مزبور هم سند بانکی مربوط به وام مزبور به شرط فلان مقدار سود است و وام گیرنده پای همان سند را امضا می کند او دیگر نمی تواند بگوید من بخش سود را جدی نگرفتم و آن بخش را صوری امضا کردم.
به عبارت دیگر نمی توان تصور کرد که وام دهنده بگوید وام می دهم به شرط اخذ سود و ام گیرنده بگوید قبول می کنم به شرط قرض الحسنه بودن و عقد مزبور هم صحیح واقع شود.
بنابراین ایجاب و قبول باید بر امر واحدی واقع شود و اگر ایجاب با شرط باشد و قبول بدون همان شرط عقد واقع نمی شود.
اشکال دیگر این است که اظهار این تصمیم خود نوعی تدلیس و غش است یعنی هرچند وام دهنده رباخوار است ولی من پولش را از دستش بگیرم و بگویم سود شما را می دهم و بعد که گرفتم بگویم من نیتم قرض الحسنه بود. وام دهنده هرچند رباخوار است ولی من نمی توانم با غش و تدلیس پول او را از او بگیرم و در آن تصرف کنم و او با شرط قرض الحسنه راضی نیست در مبلغی که ملک اوست تصرف کنم.
به هر حال ما اصل مسأله را صحیح نمی دانیم و با شرط ربا اصل وام فاسد می شود بنابراین نوبت به فرع دوم نمی رسد. سلمنا که اصل مسأله را قبول کنیم در فرع دوم دو اشکال داریم و نمی توانیم آن را قبول کنیم.