درس مسائل مستحدثه آیت‌الله مکارم

71/04/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه تحریم ربا

بحث اخلاقی:

به مناسبت بحث ربا حدیثی نقل می کنیم:

وسائل ج 13، ابواب دین باب 1

حدیث 7: وَ فِي الْعِلَلِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الرَّازِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِي عُثْمَانَ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ عَنْ لَيْثٍ عَنْ سَعْدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبِي سَلَمَةَ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ عَنِ النَّبِيِّ ص قَالَ لَا تَزَالُ نَفْسُ الْمُؤْمِنِ مُعَلَّقَةً مَا كَانَ عَلَيْهِ دَيْنٌ

یعنی تا زمانی که مؤمن بدهکار است وابسته می باشد. انسان نباید به غیر خدا وابسته باشد و معنای توحید افعالی همین است. هر چه هست از ناحیه ی خداوند است. عزت، ذلت و کلید تمامی خیرات در دست خداوند است بنابراین فقط باید به خداوند وابسته بود. انسانی که پست های مهم اجتماعی و مقامات مهم دارد نباید به مقام خود وابسته باشد.

بعضی از اصحاب امیر مؤمنان علیه السلام به ایشان عرض کردند که برای تقویت پایه های حکومت خود برای مردم صحبت کنید. حضرت در آن حال مشغول وصله کردن کفش بود و فرمود: این کفش چقدر ارزش دارد؟ گفتند: ارزشی ندارد. فرمود: حکومت من بر شما از این کفش هم پست تر است. به همین دلیل علی علیه السلام در طول خلافت خود نه به کسی رشوه ی سیاسی داد و نه قدمی بر خلاف رضای خداوند برداشت. انسان با ایمان نیز به اموال خود وابسته نیست.

نکته ی جالب حدیث در این است که می فرماید: مسلمانان تا آنجا که می توانند نباید زیر دیل روند زیرا انسان مدیون، به دیگران وابسته است.

امروزه مقدار زیادی از بدهکاری هایی که مسلمانان برای خود درست می کنند چه در مقدار کشورها و چه در مسائل شخصی، تا حدی مربوط به بدهکاری های غیر ضروری است. بعضی خانه ای دارند که زندگی اشان را تأمین می کند ولی در فکر می افتند که آن را بفروشند و وام سنگینی بگیرند و خانه را وسیع تر کنند و هکذا.

خارجی ها هم از این سیاست استفاده می کنند، درهای سبز نشان می دهند و بعد به آنها وام می دهند و در نتیجه هرچقدر که بخواند علیه آنها اعمال زور می کنند.

از ثروت های اهل علم، علم است و تقوا و مناعت طبع که همان عدم وابستگی می باشد. انسان باید به حداقل زندگی حلال قناعت کند و اگر بدون وابسته به بیشتر هم رسید اشکالی ندارد ولی نباید از طریق وابستگی به دین دنبال زیادتر بود.

 

وسائل، ج 13 باب 11 از ابواب دین

حدیث 5: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي عُمَيْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ كَانَ رَجُلًا بَزَّازاً فَذَهَبَ مَالُهُ وَ افْتَقَرَ وَ كَانَ لَهُ عَلَى رَجُلٍ عَشَرَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ (ده هزار درهم از کسی طلب داشت) فَبَاعَ دَاراً لَهُ كَانَ يَسْكُنُهَا بِعَشَرَةِ آلَافِ دِرْهَمٍ (آن فرد خانه اش را به ده هزار درهم فروخت) وَ حَمَلَ الْمَالَ إِلَى بَابِهِ فَخَرَجَ إِلَيْهِ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عُمَيْرٍ فَقَالَ مَا هَذَا فَقَالَ هَذَا مَالُكَ الَّذِي لَكَ عَلَيَّ قَالَ وَرِثْتَهُ (ارث به تو رسیده است؟) قَالَ لَا قَالَ وُهِبَ لَكَ قَالَ لَا فَقَالَ هُوَ مِنْ ثَمَنِ ضَيْعَةٍ بِعْتَهَا فَقَالَ لَا فَقَالَ مَا هُوَ فَقَالَ بِعْتُ دَارِيَ الَّتِي أَسْكُنُهَا لِأَقْضِيَ دَيْنِي‌ فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عُمَيْرٍ حَدَّثَنِي ذَرِيحٌ الْمُحَارِبِيُّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا يُخْرَجُ الرَّجُلُ مِنْ مَسْقَطِ رَأْسِهِ بِالدَّيْنِ (برای ادای دین نباید کسی را تحت فشار گذاشت تا خانه ی مسکونی خود را بفروشد و خانه ی مسکونی از مستثنیات می باشد.) ارْفَعْهَا فَلَا حَاجَةَ لِي فِيهَا وَ إِنِّي لَمُحْتَاجٌ فِي وَقْتِي هَذَا إِلَى دِرْهَمٍ وَ مَا يَدْخُلُ مِلْكِي مِنْهَا دِرْهَمٌ (ابن ابی عمیر گفت: با آنکه حتی به یک درهم از آن احتیاج دارم ولی حتی یک درهم از آن را هم نمی گیرم)
علی علیه السلام مصداق انسان حر است که می فرماید: دنیا با تمامی جواهرات و ثروت هایش در نظر من از برگ درخت نیمه جویده ای که بر دهان ملخی است بی ارزش تر می باشد.

وقتی انسانی که با رسیدن به مقام و ثروت رفتارش عوض می شود و انسانی که در برابر کسی که مال دارد خضوع و کرنش کند ولی در برابر انسان فقیر با ایمان کرنش نکرد علامت این است که او به مال دنیا وابسته است.

در دعا می خوانیم: اللهم اجعل غنای فی نفسی یعنی خدایا بی نیازی را در درون جان من قرار بده و کاری کن که روح من بی نیاز باشد. اگر روح گرسنه باشد تمام دنیا را هم اگر به او بدهند همچنان دنبال بیشتر و بیشتر است.

بسیار مناسب است که حالات بزرگان پیشین را مطالعه کنیم. این کار روح ما را صفا داده و نورانی می کند.

نزدیکی نزد پیامبر اکرم (ص) آمد و عرض کرد: یا رسول الله احب ان یستجاب دعائی. حضرت در جواب فرمود: طب مأکلک و مشربک. یعنی آب و غذایی که مصرف می کنی باید حلال باشد. دعا باید از نیرو و انرژی ای برخیزد که از حلال متأثر باشد. چنین دعایی است که حجب آسمان ها را پاره کرده به عرش خدا می رسد.

 

بحث فقهی: فلسفه ی تحریم ربا

سخن در علل تحریم ربا بود. در جلسه ی قبل چهار عامل را ذکر کردیم عامل چهارم این بود که ربا عواطف انسانی، خیرخواهی و قرض الحسنه را در میان مردم نابود می کند.

واقعیت این است که بین مکاتب مادی و مکتب های انسانی فرق است. در مکتب های اقتصادی و مادی، اخلاق و اقتصاد به کلی از هم جدا می باشد. اقتصاد در آنجا به معنای دنبال درآمد بیشتر با تلاش کمتر بودن است و آن هم از هر طریقی که ممکن باشد. بمب های اتمی دست جمعی و مواد شیمیایی برای بمب های شیمیایی و هر منبع دیگری که درآمد زا باشد را می فروشند.

ولی در اقتصاد الهی اخلاق و اقتصاد چنان گره خورده است که نمی توان آنها را از هم جدا کرد. مثلا در حدیث تحف العقول در اول مکاسب شیخ انصاری آمده است که وقتی امام صادق علیه السلام می خواهد مقیاس بین کسب حلال و حرام را بیان کند می فرماید: هر چیزی که در آن مصلحت عباد باشد حلال است و هر چیزی که به خلق خداوند ضرر برساند حرام می باشد. بر این اساس بسیاری از کسب ها که مضر می باشند حرام و ممنوع می باشند. بر این اساس معامله ی غش، تدلیس در معاملۀ، معاونة الظلمة و موارد دیگر همه حرام می باشد.

از آن طرف مکاسبی که نظام بر آن متوقف است و موجب نجات مردم و حل مشکلات مردم می شود و مکاسبی که نیازهای مردم بر آن متوقف است واجب کفایی می باشد.

همچنین مستحبات و مکروهات بسیاری در مکاسب وجود دارد از جمله: اقالة النادم مستحب است (کسی که معامله ای قطعی را انجام داد ولی به دلیلی پشیمان شد که مستحب است معامله را برهم زنند) حتی در روایت است که اگر کسی چنین کند خداوند هم گناهانش را در روز قیامت می بخشد.

همچنین در روایت آمده است که کسی در سَوم مؤمن وارد نشود. مثلا کسی خانه ای را معامله می کند و در حال اتمام معامله است و شما باخبر شده اید که خانه بیشتر می ارزد در نتیجه مبلغ بیشتری را پیشنهاد می کنید تا خانه را خودتان بخرد.

همچنین تلقی رکبان مکروه یا حرام است و آن این است که کاروان هایی برای فروش مال التجاره ی خود وارد شهر می شوند که مکروه است انسان هایی به عنوان دلال نزد آنها بروند تا اجناس آنها را که از قیمت واقعی شهر خبر ندارند به قیمت ارزان تر بخرند و به مردم شهر گران تر بفروشند.

در نهج البلاغه آمده است: وَ إِذَا بَخِلَ الْغَنِيُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ الْفَقِيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ (نهج البلاغه کلمه ی قصار 372)
یعنی اگر غنی ها نیکوکاری نکنند و هر چه هست را برای خود بخواهند روزی می رسد که فقرا بر علیه آنها قیام می کنند و تمام اموال آنها را در هم می ریزند. وقتی اغنیاء مسائل اخلاقی را فراموش کنند، این کار عداوت و بغضاء را در میان قشر مستضعف زیاد می کند و روزی آنها را به قیام و شورش می کشاند. قیام های کمونیستی از همین قبیل بوده است.

در حدیث دیگری از امیر مؤمنان علیه السلام می خوانیم: (وَ حَصِّنُوا أَمْوَالَكُمْ بِالزَّكَاةِ) (نهج البلاغه کلمه ی قصار 146)
یعنی اموال خود را با زکات بیمه کنید. چرا که اگر زکات داده نشود فقرا گرفتار می شود و در نتیجه قیام و شورش می کنند.

همه ی اینها از مواردی است که نشان می دهد اقتصاد اسلامی با اخلاق گره خورده است و بر همین اساس در احادیث دیروز خواندیم که اگر ربا در میان مردم رواج یابد درهای نیکوکاری بسته می شود. به همین جهت خداوند ربا را حرام کرده است و به جای آن قرض الحسنه را گذاشته است.

 

علت پنجم تحریم ربا: در رباخواری فلسفه ی پیدایش پول فراموش شده است و پول از شکل اصلی خود تحریف شده و به شکل متاع در آمده است. پول ثمن است و متاع نمی باشد.

توضیح ذلک: آنچه از تاریخ استفاده می شود و امروز هم در میان اقوام بدوی وجود دارد این است که معاملات بدون وساطت پول است. آنها جنس را به جنس می فروشند که به آن معاملات پایاپای می گویند که امروز بین بعضی از دول مرسوم است که مثلا چای را به نفت می فروشند.

امروزه نمی توان این گونه معامله ها را انجام داد زیرا مثلا جنسی که من دارم و می خواهم در عوض جنسی به کسی بدهم به درد طرف مقابل نمی خورد. در معامله ی پایاپای هر دو طرف باید به جنس یکدگر احتیاج داشته باشند.

مشکل دوم حجم این جنس ها است مثلا فردی می خواهد مسافرت کند. باید اجناس خود را همراه خود ببرد تا ما یحتاج خود را بخرد.

مشکل سوم این است که در معاملات بزرگ نمی توان این نوع بیع را انجام داد.

بشر برای حل این مشکل دنبال حلقه ی اتصالی بود که قابل تبدیل به همه چیز باشد و همه در مقابل آن متاع را تحویل دهند، همچنین کم حجم و کم وزن باشد و نقل و انتقال آن آسان باشد. بر این اساس ابتدا به طلا و نقره روی آوردند. بنابراین طلا و نقره واسطه ی مبادله ی اجناس بود و خودش جنس به حساب نمی آمد.

بعد که دیدند مبادله ی سکه ها حجم زیادی اشکال می کند و وزن آن هم زیاد است و از طرفی طلا و نقره ی دنیا محدود است بنابراین به سراغ چیز آسان تری رفتند که در نتیجه اسکناس به وجود آمد. البته اسکناس مشکلاتی هم به وجود آورد که از جمله تورم می باشد. اگر اجناس با طلا و نقره انجام می شد تورمی به وجود نمی آمد زیرا اگر گندم و برنج گران می شد طلا و نقره هم گران می شد ولی در اسکناس چنین حالتی وجود ندارد.

خلاصه اینکه اسکناس نشانه و علامت ثمن است و به یک معنا حواله و امری اعتباری است و پشتوانه ی دولت را دارد و الا فی نفسه ارزشی ندارد. اگر یک روز اعتبار آن از بین رود و نوع دیگری از اسکناس روی کار آید همه ی آنها بی ارزش می شود و باید آنها را دور ریخت. حال اگر کسی آن را به کالا تبدیل کند و بخواهد از آن سود درآورد این کار خلاف فلسفه ی اصل تشکیل پول می باشد و به یک معنا کار مزبور از باب اکل مال به باطل می باشد.

به همین سبب ما معامله ی اسکناس به اسکناس را جایز نمی دانیم. رباخواران برای فرار از ربا گاه می گویند: هزار تومان نقد را به هزار و صد هزار تومان نسیه می دهم. این کار موجب می شود که اسکناس، کالا شود. در عرف عقلاء اسکناس مورد معامله قرار نمی گیرد.

 

مسألة: اگر کسی متاعی را نسیه به کسی بفروشد مثلا یک قالی صد هزار تومانی را صد و بیست هزار تومان نسیه به کسی بفروشد. بعد می گوید: همان قالی را که الآن می توانم تحویل دهم را از شما صد هزار تومان می خرم در نتیجه قالی را تحویل می گیرم و فرد مزبور باید سه ماه دیگر صد و بیست هزار تومان به من بدهد.

می گوییم: اگر این دو معامله جدی باشد اشکالی ندارد ولی غالبا این گونه معامله ها برای فرار از ربا است و قصد جدی در خود معامله وجود ندارد.