درس خارج فقه آیت‌الله مکارم

کتاب الشرکة

95/11/20

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث اخلاقی:

رسول خدا (ص) می فرماید: ريح‌ الجنّة يوجد من مسيرة خمسمائة عام و لا يجدها من طلب‌ الدّنيا بعمل الآخرة.[1]

بوی بهشت از پانصد سال راه به مشام می رسد و کسی که دنیا را با عمل آخرتی طلب کند بوی آن را نمی شنود.

تعبیر به اینکه بوی بهشت از راه طولانی می آید و اشخاصی بوی آن را درک نمی کنند این است که این دسته نه تنها وارد بهشت نمی شوند بلکه حتی نزدیک آن هم نمی شوند و فاصله ی بسیار زیادی با بهشت خواهند داشت.

معنای طلب‌ الدّنيا بعمل الآخرة این است که بعضی از افراد خواسته های مادی دارند ولی برای موفق شدن زیر چتر یک هدف دینی می روند تا هدف مادی خود را انجام دهند. مثلا می خواهد کارهای خلافی انجام دهد، برای این کار یک جمعیت خیریه ی اسلامیه انجام می دهد و زیر چتر آن کارهای خلاف خود را انجام می دهد.

صندوق های بسیاری به نام اهل بیت تأسیس شده است ولی کار بعضی درست نبوده است. همچنین گاه افرادی حسینیه و مسجد می سازند برای اینکه چون کاندیدای انتخاب هستند بتوانند از نام آن حسینیه و مسجد استفاده کنند. این افراد حتی نزدیک بهشت هم نمی شوند زیرا این کار در واقع یک نوع ریاکاری محسوب می شود. انجام این کار نوعی ضربه به مبادی دینی وارد می کند زیرا وقتی زیر نام دین، دنیای ناسالم خود را دنبال کنند، موجب می شود که مردم نسبت به مسائل دینی نیز بدبین شوند. بنا بر این چنین افرادی دو گناه مرتکب می شوند: یکی اصل گناه است و دومی بدنام کردن اسلام می باشد.

نکته ی دیگر این است که ما ایام فاطمیه را در پیش داریم و نباید کاری کرد که بین مردم اختلاف ایجاد شود آن هم در زمانی که دشمن برای همه خط و نشان کشیده است.

 

موضوع: تقسیم خانه ی دو طبقه

مسأله ی پنجم امام در تحریر کمی دارای پیچ و خم است. این مسأله را هم فقهاء شیعه متعرض شدند و هم فقهاء اهل سنت.

سخن در این است که اگر دو نفر در خانه ای مشترک باشند که هم طبقه ی پائین دارد و هم طبقه ی بالا و می خواهند آن را بین خود تقسیم کنند به چه نحوی اقدام کنند. امام قدس سره سه حالت برای آن تصور می کند (هرچند بعضی از فقهاء دو حالت برای آن ذکر کرده اند.)

حالت اول این است که از طریق افراز، قسمت می کنیم. مثلا طبقه ی بالا دو سوئیت مستقل دارد و طبقه ی پائین نیز دو سوئیت مستقل. در این صورت به هر یک از شریکین یک سوئیت از طبقه ی بالا و یک سوئیت از طبقه ی پائین می دهیم.

حالت دوم: از طریق تعدیل قسمت می کنیم. مثلا هر طبقه دارای چهار واحد مسکونی است که برای تقسیم، سه تا از بالا با یکی از پائین را یک سهم قرار می دهیم و سه تا از پائین و یکی از بالا را یک سهم (فرض بر این است که قیمت های آنها با هم مساوی است.) بعد قرعه می زنیم.

حالت سوم: خانه به گونه ای هست که دو حالت فوق در آن راه ندارد و باید طبقه ی بالا را به کسی و طبقه ی پائین را به دیگری داد.

امام قدس سره می فرماید:

مسألة 5 - لو اشترك اثنان في دار ذات عِلو (از لحاظ لغوی «عُلو» و «عَلو» هم خوانده می شود.) و سِفل (حالت اول:) وأمكن قسمتها افرازا بأن يصل إلى كل بمقدار حصته منهما، (حالت دوم:) وقسمتها على نحو يحصل لكل منهما حصة من العلو والسفل بالتعديل، (حالت سوم:) وقسمتها على نحو يحصل لأحدهما العلو وللآخر السفل، (و فرض بر این است که قیمت ها نیز مساوی می باشد که در این صورت قرعه می کشیم.) فإن طلب أحد الشريكين النحو الأول (و افراز را قبول کند) ولم يستلزم الضرر يجبر الآخر، (شریک دیگر را به تقسیم مجبور می کنند. البته اجبار به وسیله ی قرعه انجام می گیرد و در سابق هم گفتیم که قرعه گاه برای کشف مجهول است و گاه در مواردی مانند ما نحن فیه برای حل دعوا است.) ولا يجبر لو طلب أحد النحوين الآخرين، (هرچند می توان افراز کرد ولی او تقاضای حالت دوم و سوم را می کند که در این صورت شریک را مجبور نمی کنند زیرا افراز اقرب به عدالت است.) هذا مع امكان الأول وعدم استلزام الضرر، (ولی اگر دستمان از افراز کوتاه شد باید دید در میان حالت دوم و سوم کدام یک مقدم است) وإلا ففي النحوين الآخرين يقدم الأول منهما، (یعنی تعدیل مقدم می شود و این نسبت به حالت سوم اقرب به عدالت است.) ويجبر الآخر لو امتنع (زیرا افراز که غیر ممکن است در نتیجه آنچه باقی می ماند فقط تعدیل است.) بخلاف الثاني (که همان حالت سوم است یعنی طبقه ی بالا را به یک نفر و طبقه ی پائین را به دیگری بدهند.) نعم لو انحصر الأمر فيه (هیچ راهی بجز سومی باقی نماند) يجبر إذا لم يستلزم الضرر ولا الرد، وإلا لم يجبر كما مر، وما ذكرناه جار في أمثال المقام. (در غیر ساختمان مانند اتوموبیل و زمین و مانند آن هم راه دارد.) [2]

 

ان شاء الله در جلسه ی بعد به سراغ کلمات بزرگان می رویم و بحث را ادامه می دهیم.


[1] نهج الفصاحة، ابوالقاسم پاینده، ج1، ص505، حدیث 1678.
[2] تحریر الوسیلة، امام خمینی، ج1، ص629.