درس خارج فقه آیت‌الله مکارم

کتاب المضاربه

95/02/22

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث اخلاقی:

به مناسبت میلاد با سعادت قمر بنی هاشم حضرت ابا الفضل العباس علیه السلام می گوییم که اگر کسی بخواهد از مقامات معنوی ایشان باخبر شود می توان به زیارتنامه ی ایشان نظر بیفکند که در آن آمده است: سلام الله و سلام ملائکته المقربین و انبیائه المرسلین و عباده الصالحین فیما تغتدی و تروح (هر صبح و شام) علیک یابن امیر المؤمنین. متن زیارتنامه ها بی حساب و کتاب نیست و این نشان دهنده ی مقامات برجسته ی آن حضرت می باشد که چنین زیارتنامه ای از معصومین درباره ی او به ما رسیده است.

در مورد امام سجاد علیه السلام می گوییم: از جمله آثاری که از ایشان باقی مانده است صحیفه ی سجادیه و رسالة الحقوق است. رسالة الحقوق آن حضرت بسیار پر محتوا است و همه ی حقوق را در آن بیان فرموده است. همچنین است در مورد روایاتی که از آن حضرت نقل شده است. ما امروز به یک حدیث از ایشان اشاره می کنیم. این حدیث را مرحوم شیخ عباس قمی در سفینة البحار در ماده ی وعظ آورده است. شیخ عباس قمی مردی بسیار پرکار بوده است و فرزند او می گفت که نوک انگشتان او از بس که می نوشت چند بار پینه بسته بود و ما با قیچی می چیدیم.

دوم اینکه خوش سلیقه بود. بسیاری از افراد کتاب نوشته اند ولی چون سلیقه در آن نبوده بین مردم مقبول نیفتاده است. بحار الانوار مرحوم مجلسی دریایی از معارف است و سفینة البحار تألیف شیخ عباس قمی همچون کشتی ای است که در این دریا گردش می کند و از هر مورد نمونه های جالبی را جمع آوری کرده است. به عقیده ی ما کسانی که در سفر هستند و می خواهند کتاب روایی در دست داشته باشند اگر سفینة البحار را در دست داشته باشند از نظر روایت مستغنی می شوند. ایشان در ماده ی موعظه از همه ی معصومین چند روایت درباره ی موعظه نقد می کند و از جمله در مورد امام سجاد علیه السلام این حدیث را نقل می کند:

الأمالي للشيخ الطوسي الْمُفِيدُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الثُّمَالِيِّ قَالَ قَالَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع يَقُولُ‌ (فعل مضارع دلیل بر استمرار است و این یعنی امام علیه السلام این سخن را به سبب اهمیتی که داشته است بارها و بارها تکرار کرده است.) ابْنَ آدَمَ لَا تَزَالُ بِخَيْرٍ مَا كَانَ لَكَ‌ وَاعِظٌ مِنْ‌ نَفْسِكَ‌ وَ مَا كَانَتِ الْمُحَاسَبَةُ مِنْ هَمِّكَ وَ مَا كَانَ الْخَوْفُ لَكَ شِعَاراً وَ الْحُزْنُ لَكَ دِثَاراً ابْنَ آدَمَ إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ مَبْعُوثٌ وَ مَوْقُوفٌ‌ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَسْئُولٌ فَأَعِدَّ جَوَاباً[1]

اولین وعظ، واعظ نفسانی است که مراد از آن وجدان بیدار است که وقتی کار بدی انجام می شود ناراحت شده فرد به عذاب وجدان مبتلا می شود و اگر اینکه فرد کار خوبی انجام دهد احساس شادی و فرح می کند. وای به حال انسان در روزی که این واعظ نفسانی از صفحه ی روح انسان حذف شود که دیگر آن فرد به خیر نمی باشد.

دومین وعظ اینکه حساب و کتاب خود را برسد. انسان باید امروز به حساب خود برسد و الا فردا دیگران به حساب انسان می رسند که در روایت آمده است: حَاسِبُوهَا مِنْ قَبْلِ‌ أَنْ‌ تُحَاسَبُوا[2]

هم امروز از پشت بارت بیفکن میفکن به فردا مر این داوری را

مردم در امور مادی خود کلی دفتر و دستک دارند و دفتر کل و دفتر روزانه دارند و همه را با دقت حساب می کنند و با ماشین حساب دخل و خرج خود را حساب می کنند. باید برای اعمال خود نیز ماشین حسابی قرار داد. کسی که به حساب و کتاب خود نرسد ناگهان متوجه می شود که ورشکست شده است. کسی که به حساب و کتاب خود می رسد اگر سرآشیبی ای وجود داشته باشد متوجه می شود و جلوی آن را می گیرد و الا چه بسا دیر متوجه شود و گاه اموال و آبروی خود را از دست بدهد. محاسبه در امور معنوی از محاسبه در امور مادی مهمتر است. عرفاء و ارباب سیر و سلوک یکی از مراحل تهذیب نفس را محاسبه می دانند.

سوم اینکه مادامی که ترس از مسئولیت ها شعار باشد. شعار به معنای لباس زیرین است و دثار لباس رویین می باشد. به لباس زیرین شعار می گویند زیرا به موهای بدن که شَعر نامیده می شود اتصال دارد. بنا بر این ترس از مسئولیت ها باید در درون انسان باشد و حزن و اندوه از کوتاهی ها لباس رویین انسان.

این سه مورد اگر دست به دست هم دهند انسان کاملی ساخته می شود.

 

موضوع: جمع بندی مسأله ی فوت عامل

مسأله ی پنجاهم که آخرین مسأله از تحریر الوسیله بود را خواندیم که حاوی شش فرع بود.

اگر انسان می خواهد در مسیر اجتهاد گام بر دارد باید ابتدا مسیر را برای خودش هموار کند به این گونه که به هر مسأله که می رسد ابتدا آن را تجزیه کند یعنی فروع آن را مشخص نماید. همان گونه که ما مسأله ی پنجاهم را به شش فرع تقسیم کردیم. بعد باید هر کدام را جداگانه بررسی کرد و اقوال بزرگان را در مورد آن دید. ما هرچند شهرت فتوایی را حجّت نمی دانیم ولی به تجربه های علماء پیشین که بی حساب و کتاب سخن نمی گفتند و ماه ها و سال ها زحمت می کشیدند اهمیت می دهیم.

بعد باید روایات را بررسی کنیم و اگر روایات متعدد است و مضامین آنها متفاوت می باشد آنها را دسته بندی کنیم. بعضی از آن روایات ممکن است حکم را اثبات کند ولی بعضی ممکن است نفی کند و بعضی نیز ممکن است شاهد جمع باشد. اینها را باید تجزیه کرد و جدا جدا مطالعه نمود و بعد آنها را با هم ترکیب کرد و به نتیجه گیری رسید.

همچنین باید دید که اصل در مسأله چه اقتضاء می کند و اصل با کدام قول است. اگر اصل با یک قول است، قول دیگر که بر خلاف اصل است احتیاج به دلیل دارد.

آخر اینکه اموری که باقی می ماند باید دسته بندی شود و جداگانه بحث شود.

این گونه می توان به شکل منظم و مرتب کار فقهی را جلو برد.

ما از مسأله ی پنجاه، پنج نتیجه می گیریم:

اول اینکه این مسأله منحصر به باب مضاربه نیست. هرچند در این مسأله مال مالک با عامل مخلوط شده است. هر مالی که با مال دیگر قاطی شود همین حکم در مورد آن جاری است.

دوم اینکه به نظر ما قاعده ی قرعه در اموال جاری نمی شود و باید به جای آن قاعده ی عدل و انصاف را جاری کرد. بناء عقلاء بر قرعه نیست و روایت درهمین و درهم نیز قاعده ی عدل و انصاف را تأیید می کند. بر اساس قرعه تمام اموال به یک نفر می رسد.

سوم اینکه اگر مالی با مال دیگر ممتزج شود، شرکت حاصل می شود و احکام شریک و تقسیم به نسبت سهم هر کدام انجام می شود اما اگر ممزوج نشود به سراغ قاعده ی عدل و انصاف می رویم. مانند روایت درهم و درهمین زیرا درهم با هم ممزوج نمی شود.

چهارم اینکه در صورتی که علم به وجود مالی در اموال داشته باشیم و شک کنیم که به مالک آن رد شده است یا نه بعضی برائت جاری کرده اند که به نظر ما صحیح نیست بلکه باید قائل به اشتغال و استصحاب شد. همچنین قاعده ی علی الید جاری می شود.

پنجم اینکه قاعده ی مالکیت ید در جایی جاری است که مال قبلا مال دیگری نبوده باشد و مدعی نداشته باشد. مثلا خانه اگر امروز در دست زید است و می دانیم قبلا در دست عمرو بوده است و عمرو هم مدعی خانه باشد، کسی که خانه را در دست دارد نمی تواند به ید تمسک کند و باید بینه اقامه کند. (بر خلاف آنچه در متن تحریر الوسیله آمده بود.)


[1] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج70، ص64، ط بیروت.
[2] نهج البلاغه، ت محمد الدشتي، خطبه ی 90.