درس خارج فقه آیت‌الله ناصر مکارم‌شیرازی

91/12/16

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث اخلاقی: امام هادی علیه السلام می فرماید: مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِطُونَ عَلَيْهِ الْغِنَى قِلَّةُ تَمَنِّيكَ وَ الرِّضَا بِمَا يَكْفِيكَ وَ الْفَقْرُ شِرَّةُ النَّفْسِ وَ شِدَّةُ الْقُنُوطِ[1]

امام علیه السلام در این بخش از حدیث به سه دستور اشاره می کند. (کل حدیث حاوی شش دستور است)

اول می فرماید: کسی که از خودش راضی باشد دشمن زیاد پیدا می کند. (مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِطُونَ عَلَيْهِ)

یکی از حالاتی که برای انسان پیدا می شود حالت از خود راضی بودن است. انسان بر اثر حب ذات، وسوسه های شیطان، هوی پرستی، وجود افراد متملقی که از انسان تعریف می کنند، نداشتن ظرفیت کامل و جهل به نقائص خویش و عوامل دیگر، از خود راضی می شود. نه مردم از فرد خودراضی راضی هستند و نه خداوند. خدا راضی نیست زیرا چنین کسی در مسیر اصلاح خویشتن بر نمی آید چرا که خود را کامل و بی نقص می دانستند. رسول خدا که کسی از او بالاتر نیست می فرماید: مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ[2] انسان از خود راضی دیگر در مسیر تکامل و تهذیب نفس بر نمی آید و خداوند از او راضی خواهد بود.

اما خلق خدا از او ناراضی نیستند زیرا چنین فردی توقع زیادی از مردم دارد و از آنها انتظار احترام، خضوع و تواضع دارد. بعد می بیند که مردم حاضر نیستند با او چنین معامله ای کند و این موجب می شود که هم مردم از او و هم او از مردم ناراضی شود. بنا بر این یکی از عواقب از خود راضی بودن این است که فرد دچار انزوالی اجتماعی می شود.

سپس امام علیه السلام در دستور دوم می فرماید: (الْغِنَى قِلَّةُ تَمَنِّيكَ وَ الرِّضَا بِمَا يَكْفِيكَ)

انسان ها غالبا غنا را در بیرون وجود انسان می دانند و حال آنکه در تعلیمات اسلامی آمده است که غنا در درون انسان است. بسیار هستند کسانی که اموال زیادی دارند ولی همچنان دنبال بیشتر می گردند و فقیر هستند و در درون جان خود راضی نیستند و همچنان دنبال کسب و سود بیشتر می باشند ولی بر عکس کسانی هستند که چون در درون جانش تمنیاتی محدود دارند و قانع به آنچه دارند می باشند، با همان دارائی اندک راضی و خوشنود هستند. چنین انسان از هر نظر غنی است. غنی کسی است که به مردم احتیاج نداشته باشد. بر عکس اگر کسی آلاف و الوف داشته باشد ولی در درون جانش غنی نباشد او همواره احساس فقر کرده دست نیاز به سوی دیگران دراز می کند.

سپس امام علیه السلام در بخش سوم می فرماید: (وَ الْفَقْرُ شِرَّةُ النَّفْسِ وَ شِدَّةُ الْقُنُوطِ)

حقیقت فقر، دنیاپرستی و هوی پرستی و ناامیدی از رحمت خداوند است. انسان دنیاپرست فقیر است و فقر نقطه ی مقابل غنی می باشد. آدمی که امید به لطف خدا دارد می داند که خداوند روزی رسان است و نباید به سبب تأمین نبودن آینده، حلال و حرام را با هم جمع کند.

کسانی که هزاران میلیارد تومان اختلاس مالی می کنند، اگر عقل خود را حاکم قرار دهند می بینند که اگر حتی هزار سال هم عمر کنند باز این مبلغ بیش از نیاز آنها است. بنا بر این این اختلاس ها حماقت محض است. مخصوصا که حلال و حرام را با هم مخلوط کرده و باید جزای آن را هم در دادگاه اسلامی بپردازد.

موضوع: مستحبات و مکروهات طواف

 

بحث در مسأله ی 26 از مسائل طواف است که مربوط به مستحبات و مکروهات طواف است. امام قدس سره از هر کدام به سه مورد اشاره کرده است.

در مورد شعر هم روایات عام وجود دارد و هم روایات خاص. روایات عام می گوید: شعر در مسجد حرام است و یا شعر در حال احرام و یا در حرم مورد نهی قرار گرفته است.

روایات خاص هم در خصوص طواف وارد شده است.[3] این در حالی است که یکسری روایات دلالت بر عدم اشکال در انشاد شعر در حال طواف است. جمع بین این دو طائفه موجب می شود که روایات ناهیه حمل بر کراهت شود.

اما در مورد تکلم و ضحک، در بعضی از روایات نهی شده است.

مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عِمْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُضَيْلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الرِّضَا ع فِي حَدِيثٍ قَالَ طَوَافُ الْفَرِيضَةِ لَا يَنْبَغِي أَنْ تَتَكَلَّمَ فِيهِ إِلَّا بِالدُّعَاءِ وَ ذِكْرِ اللَّهِ وَ تِلَاوَةِ الْقُرْآنِ قَالَ وَ النَّافِلَةُ (طواف نافله) يَلْقَى الرَّجُلُ أَخَاهُ فَيُسَلِّمُ عَلَيْهِ وَ يُحَدِّثُهُ بِالشَّيْ‌ءِ مِنْ أَمْرِ الْآخِرَةِ وَ الدُّنْيَا لَا بَأْسَ بِهِ[4]

عبارت (لا ینبغی) در طواف فریضه مشعر به کراهیت دارد. بعد امام علیه السلام اضافه می کند که در طواف نافله اشکال ندارد. علماء گفته اند که این مکروهات را در طواف نافله هم خوب است ترک کنند زیرا طواف نافله هم نوعی عبادت است. بعد آن را بر درجه ی کراهت حمل کرده اند یعنی انجام این مکروهات در طواف فریضه مکروه تر و در طواف نافله از درجه ی کمتری از کراهت برخوردار است.

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ عَنْ أَخِيهِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الْكَلَامِ فِي الطَّوَافِ وَ إِنْشَادِ الشِّعْرِ وَ الضَّحِكِ فِي الْفَرِيضَةِ أَوْ غَيْرِ الْفَرِيضَةِ أَ يَسْتَقِيمُ ذَلِكَ (اشکالی ندارد؟) قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ وَ الشِّعْرُ مَا كَانَ لَا بَأْسَ بِهِ مِنْهُ (یعنی اگر شعری هم خوانده می شود از اشعاری که زشت و بد و نادرست است نباشد.)[5]

در این روایت همان سه چیزی مطرح شده است که امام قدس سره در متن تحریر به آن اشاره کرده است و امام قدس سره حکم به جواز کرده است.

جمع بین این روایت که دلالت بر جواز دارد و روایت قبلی که از (لا ینبغی) استفاده کرده بود موجب می شود که روایت قبلی حمل بر کراهت شود.

اما درباره ی استحباب دعا و قرائت، روایاتی وارد شده است از جمله، باب 20 از ابواب طواف که حاوی هفت حدیث است که مربوط به دعاهای وارده در حال طواف است. غالب یا همه ی این روایات از باب فعل ائمه است که دلالت بر استحباب دارد نه اباحه ی صرف.

در باب 21 هم سه حدیث وارد شده است حاوی بر اینکه در طواف صلوات بر پیامبر اکرم (ص) و آل او از اعمال بسیار پسندیده است. در یکی از این روایات تعبیر جالبی دارد و آن اینکه امام علیه السلام می فرماید: وقتی وارد طواف شدم چیزی بر زبانم بجز صلوات جاری نشد.

آخر اینکه مناسبت حکم و موضوع، در بسیاری از موارد از مستحبات و مکروهات چاره ساز است. بعضی چیزها با عبادت تناسب ندارد. ضحک و امثال آن از این موارد است. هکذا کسی که در حال طواف مشغول اکل و شرب باشد عقل در این موارد حاکم بر عدم مناسبت این افعال با عبادت است.

فعل معصوم اینگونه نیست که همواره دلالت بر استحباب داشته باشد بلکه گاه دلالت بر جواز دارد ولی فعل او در مورد دعا در طواف دلالت بر استحباب دارد.

ان شاء الله در جلسه ی بعد به سراغ مسأله ی 27 می رویم.


[1] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج75، ص368.
[2] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج68، ص23.
[3] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج9، ص455، أبواب الطواف، باب47، ح1، ط الإسلامية.
[4] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج9، ص465، أبواب الطواف، باب54، ح2، ط الإسلامية.
[5] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج9، ص464، أبواب الطواف، باب54، ح1، ط الإسلامية.