درس خارج فقه آیت‌الله مکارم

کتاب الحج

86/08/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:کتاب الحج/ ادامه مسأله 48 /

 

«حديث اخلاقى: ايمان كامل»

متن حديث:

قال الصادق(عليه السلام): أربع من كنّ فيه كمل إيمانه و إن كان من قرنه إلى قدمه ذنوباً لم ينقصه ذلك، قال و هو الصدق و اداء الأمانة و الحياء و حسن الخلق.[1]

ترجمه حديث:

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: اگر كسى چهار صفت را داشته باشد ايمان او كامل است و چيزى از او نمى كاهد حتّى اگر از فرق سر تا نوك پا غرق گناه باشد اين صفات عبارتنداز:

صداقت

اداى امانت

حياء و شرم

حسن خلق

شرح حديث:

معنى حديث اين است كه اگر انسان اين چهار صفت را داشته باشد آلوده به گناه نمى ماند چرا كه بسيارى از گناهان در اثر نبود صداقت و حيا است. حياء به اين معنى است كه از منظره گناه ناراحت شود و حالت تنفّر پيدا كند، پس حالت حياء عاملى براى از بين بردن گناه است.

بسيارى از گناهان هم در سايه بداخلاقى و كج خلقى هاست و بسيارى از دشمنى ها و كينه ها و حسادتها بر اثر بد اخلاقى پيدا مى شود.

احاديث ديگرى نيز در اين باب آمده كه همگى در مورد حسن خلق است و به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مى كنيم:

« قال الصادق(عليه السلام) : إنّ الله تبارك و تعالى ليعطي العبد من الثواب على حسن الخلق كما يعطي المجاهد في سبيل الله ... .[2]

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: خداوند به بندگان مؤمنش در اثر حسن خلق همان ثوابى را خواهد داد، كه به مجاهدان فى سبيل الله مى دهد.

« قال رسول الله(صلى الله عليه وآله): حسن الخلق نصف الدين.[3]

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: اخلاق نيكو نصف ديانت است.

« قال رسول الله(صلى الله عليه وآله) اوّل مايوضع في ميزان العبد يوم القيامة حسن خلقه.[4]

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: اولين چيزى كه در ميزان عبد در روز قيامت قرار داده مى شود، حسن خلق است.

چرا حسن خلق تا اين اندازه داراى اهميّت است؟ تحليل روشنى دارد، به اين بيان كه افراد در جامعه بشرى مثل آجرهاى يك بنا هستند و بنا وقتى منسجم است كه آجرها به هم بپيوندند. در جامعه اسلامى عامل پيوند افراد، محبّت و نشانه آن حسن خلق است. با محبّت سخن گفتن، مؤدّب و خيرخواه بودن، لبهاى پر تبسّم داشتن و پرهيز از كلمات خشن همه از حسن خلق است و سبب محبّت مى شود كه عامل پيوند اجتماع بشرى است.

حسن خلق در هر جا لازم است: پدر و مادر بايد با فرزند خوب صحبت كنند، تحقير نكنند همچنين فرزند با پدر و مادر، و يا همسران نسبت به يكديگر، چرا كه بسيارى از طلاقها و از هم پاشيدگى خانواده ها بر اثر سوء خلق است.

در اداره ها كارمندان بايد با مردم برخورد خوب داشته باشند و بدانند كه خادم مردمند و از بيت المال كه براى همه است حقوق مى گيرند تا به آنها خدمت كنند، همان طور كه مرحوم امام مردم را ولى نعمت مى دانستند.

ارباب رجوع هم بايد در برخورد با كارمندان با حسن خلق رفتار كنند كه اگر هم اينگونه باشند انسجام حاصل مى شود.

جناحهاى سياسى همه متعلّق به اين مملكت هستند و بايد با هم تعامل خوب داشته باشند بايد با هم رقابت سالم داشته باشند اگر انتقادى هم هست، توأم با ادب و محبّت باشد نه اينكه يكديگر را تخريب كنند; اخيراً نشانه هايى از تخريب در بين جناحها پيدا شده كه اگر ادامه يابد مردم آنها را كنار خواهند گذاشت.

در بين مذاهب اسلامى هم اگر حرفى هست بايد با اخلاق پسنديده باشد نه توأم با توهين كه اين جز كينه و عداوت نتيجه اى نخواهد داشت. كنار قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ميهمانان حرم اهانت مى شود در حالى كه پيامبر حسن خلق را نصف دين مى دانند.

اهل علم هم كه با مردم تعامل دارند اگر تكيه بر حسن خلق كنند به سرعت تبليغات آنها در ميان جمعيّت پيشروى مى كند، ولى اگر روحانى و اهل علم خشن باشد مردم از دور او پراكنده مى شوند:

﴿ولو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك﴾.

بحث در فرع دوّم از مسأله 48 در اين بود كه اگر شخصى مستطيع حج نرود و بعد ناتوان شود، آيا استنابه واجب است؟

ظاهر روايات اين است كه استنابه واجب است; حال سؤال اين است كه بر فرض وجوب آيا چه اميد زوال عذر باشد و چه نباشد استنابه واجب است؟

مشهور و معروف اين است كه اگر از زوال عذر مأيوس شود نايب بگيرد ولى اگر اميد زوال دارد انتظار بكشد تا عذرش برطرف شود.

روايات شش گانه ما سخنى از رجا و يأس ندارد و فقط در يك مورد سؤال از يأس بود نه تقييد به يأس.

بيان شد كه دو راه براى اعتبار قيد يأس يافته ايم كه يك راه در كلمات مرحوم آقاى حكيم بود; به اين بيان كه وقتى سراغ بدلهاى اضطرارى مى رويم كه تمام افراد اختيارى از دست برود، ولى اگر اوّل وقت آب ندارد ولى اميد دارد كه آب پيدا مى كند، نمى تواند در اوّل وقت تيمّم كند «لايجوز البدار (سرعت گرفتن) في سعة الوقت» چون ارتكاز عرف اين است كه وقتى به طور كامل دست كوتاه شد، دنبال ناقص برود. در ما نحن فيه هم آقاى حكيم همين را مى گويد يعنى امسال كه نمى تواند سال آينده بجاى آورد ولى اگر تا آخر عمر اميد ندارد مى تواند نايب بگيرد.

اشكال: اين در جايى است كه فوريّت لازم نباشد، مثل نماز كه در اوّل و وسط و آخر وقت جايز است و فورى نيست ولى حجّ فوريّت دارد يعنى وقتى دستت نمى رسد، بايد فوراً نايب بگيرى، پس قياس اينجا به باب صلاة قياس مع الفارق است.

قلنا: در اينجا تعدّد مطلوب است، يعنى فوريّت يك مطلوب و حج مطلوب ديگرى است. كدام مهمتر است؟ مسلّماً اصل حج مهمتر است و اگر شخص بخاطر فوريّت امسال نايب بگيرد اصل حج را از دست مى دهد، پس بماند براى سال آينده تا خود، حج بجاى آورد بنابراين كلام آقاى حكيم زنده مى شود.

راه دوّم:

سلّمنا كه روايت مطلق بود و مى گفت: اگر مشكل پيدا كردى همين امسال نايب بگير و وجوب فورى است، خواه اميد زوال باشد يا نباشد، و اطلاقات به جايى كه اميد زوال نباشد، منصرف مى شود، البتّه ممكن است بگوييم سرچشمه انصراف همان ارتكاز عرفى است كه مرحوم آقاى حكيم بيان كرد، يعنى وقتى به دنبال ابدال اضطرارى مى روند كه تمام افراد اختيارى از دست برود.پس لازم است قيد يأس را بگوييم و إلاّ در عصر و زمان ما همه دچار مشكل مى شوند و بايد نايب بگيرند چون استنابه فوريت دارد در حالى كه مستطيع ها براى چند سال ديگر در نوبت قرار مى گيرند، ولو مأيوس نيستند. احدى به اين قول قائل نيست.

مرحوم آقاى گلپايگانى مى فرمايد يأس شرط نيست ولى عملا به مقلّدينى كه در نوبت قرار مى گرفتند اشكال نمى كردند.

أللهم إلاّ أن يقال: بين عذر عام و خاص فرق است و در نوبت حج قرار گرفتن عذر عام است و اين غير از مريض شدن يك فرد است، پس در عذر عام بايد تحمّل كرد ولى در عذر خاص ممكن است بگوييم كه تحمّل لازم نيست و مى تواند نايب بگيرد.

جمع بندى:

از ما جزء كسانى هستيم كه على الحساب در وجوب استنابه متوقّفيم تا مسأله بعد درست شود يعنى مخيّر است نايب بگيرد يا بعد از مردنش نايب بگيرند، ولى مشهور قائل به وجوب هستند.

لو قلنا بوجوب الاستنابه مقيّد به يأس مى كنيم.

مراد از عذر، عذر خاص است.


[1] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج8، ص504، أبواب آداب العشرة، باب104، ح2، ط الإسلامية.
[2] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج8، ص505، أبواب آداب العشرة، باب104، ح15، ط الإسلامية.
[3] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج8، ص507، أبواب آداب العشرة، باب104، ح27، ط الإسلامية.
[4] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج8، ص510، أبواب آداب العشرة، باب104، ح36، ط الإسلامية.