درس خارج فقه آیت‌الله مکارم

83/09/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:کتاب النکاح / ادامه مسئله 8 /

متن حديث:

قال الصادق(عليه السلام):

اربعٌ من كن فيه كان مؤمناً و ان كان من قرنه الى قدمه ذنوباً الصدق والحياء و حسن الخلق و الشكر.[1]

ترجمه حديث:

چهار چيز است كه اگر در هر كس باشد مؤمن است اگر چه از فرق سر تا پاها غرق در گناه باشد: راستگويى، حيا، حسن خلق و شكر.

شرح حديث:

اين حديث يك معنى ابتدايى دارد كه غير قابل تصوّر است ولى يك معنى عندالتامّل دارد كه لطيف و دقيق است. معنى ابتدايى آن اين است كه هر گناهى كه شخص مرتكب شود ولى اين چهار صفت را داشته باشد مؤمن است كه اين معنى، مفهوم و معقول نيست ولى معنى دقيق روايت اين است كه كسى كه آلوده همه گناهان است اگر اين چهار صفت را پيدا كند از گناهان ديگر پاك مى شود و اين چهار صفت بسيارى از آن گناهان را از انسان دور مى كند.

1ـ صداقت:اين صفت موجب مى شود بسيارى از گناهان مانند كم فروشى، احتكار، تقلّب، دزدى،... از بين برود چرا كه اگر اين گناهان را مرتكب شود مجبور است براى پوشاندن آن دروغ بگويد. نمونه آن داستان جوانى است كه خدمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمد و عرض كرد آلوده جميع گناهان هستم چه كنم؟ حضرت به او فرمود فقط دروغ نگو كه اين امر باعث شد سراغ هيچ گناهى نرود، چون اگر هر گناهى را مرتكب مى شد و خدمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى رسيد مجبور بود براى پوشاندن آن دروغ بگويد.

2ـ حيا: حيا به معنى كفّ النفس عن القبيح است يعنى در مقابل زشتى ها رو برگرداند و وقتى كه از قبائح حيا كند بسيارى از گناهان را ترك مى كند.

3ـ حسن خلق: حسن خلق عامل شستشوى از گناه است چون انسان بسيارى از گناهان را در حال عصبانيّت انجام مى دهد و كسى كه حسن خلق دارد عصبانى نمى شود و به همين جهت گناه نمى كند.

4ـ شكر: معنى شكر اين است كه هر عضوى را در جاى خودش و در راهى كه خدا آن را آفريده استفاده كند و اگر شكر اين نعمتها را به جاى آورد ديگر گناه نمى كند.

اميدوارم كه خداوند اين توفيق را از ما نگيرد و تا پايان عمر بر سر اين سفره باشيم و از علوم و معارف آن بهره گيريم و به مردم هم برسانيم.

* * *

بحث در مسئله هشتم از مسائل ابواب مهور در اين بود كه گاهى در عقد مهرى براى دختر قرار مى دهند و سهمى هم براى پدر يا مادر يا برادر بزرگتر قرار مى دهند. كأنّ پدر خودش را در اين ازدواج صاحب حق مى داند و گاهى مانند خريد و فروش برخورد مى كنند كه در بعضى از مناطق و كشورهاى همسايه مرسوم است. اسلامى كه قانون آن مترقىّ ترين قانونها است مى گويد اگر چيزى به عنوان مهر براى دخترو سهميه اى هم براى پدر قرار دهيد سهم پدر باطل و مهر صحيح است كه اين مسئله سه صورت داشت كه يك صورت آن همين بود. صورت دوّم اين بود كه بگويد پنج ميليون مهرت كردم و يك ميليون از مهر تو را براى پدرت قرار دادم، مشهور اين است كه اين مورد باطل است و ما گفتيم على القاعده باطل است چون طرف عقد زن و شوهر هستند و پدر طرف عقد نبوده و اجنبى است و نمى تواند سهمى در اين معاقده داشته باشد پس سهمى براى او قرار دادن بيهوده و فاسد و باطل است به عبارت ديگر مهر در مقابل بُضع است و به صاحب بضع تعلّق دارد و پدر در اين جا اجنبى است، و اذن ولى در باكره حقّى است كه بايد مصلحت او را در نظر بگيرد، نه اينكه چيزى از مهر را مطالبه كند (اجازه پدر حكم است نه حق).

و امّا صورت سوّم گفتيم صحيح است كه در آن، طرف معاقده زوج و زوجه هستند ولى زوجه مى گويد كه به خاطر من فلان مبلغ را به پدر من بده كه مشتِرط مرأة است و مشتِرط له أب است كه داستان شعيب از اين قبيل است و زحمتى كه بر دوش دختران بود به دوش موسى گذاشت اين صورت صحيح است و زوجه شرطى به نفع خودش كرده كه مورد آن شخص ثالث و شرط ضمن العقد است و از مهر نيست.

ادّله:

1ـ قاعده:

در صورت اوّل و دوّم سهمى كه براى پدر قرار داده باطل بود زيرا طرف عقد زن و شوهر است و پدر طرف عقد نبوده و اجنبى است و صورت سوم صحيح و از قبيل شرط ضمن العقد است.

2ـ روايت:

در اين باب يك روايت صحيح داريم كه مشهور به آن فتوى داده اند.

* ... عن الوشّاء عن الرضا(عليه السلام) قال: سمعته يقول لو أنّ رجلا تزوّج المرأة و جعل مهرها عشرين الفاً و جعل لأبيها عشرة آلاف كان المهر جائزاً و الذى جعله لأبيها فاسداً.[2]

«وشّاء» لقبى است براى «حسن بن على بن زياد» چون وشّاء از مادّه «وَشىْ» به معنى گل دوزى و زينت دادن به لباس است و شايد كار او همين بوده، اين شخص از بزرگان شيعه است و در رجال مى گويند: وجهٌ من وجوه اصحابنا و داستان عجيبى دارد. اين شخص ابتدا واقفى بود (وقف على موسى بن جعفر(عليه السلام)) بعد شنيد كه امام رضا(عليه السلام) بعد از حضرت موسى بن جعفر(عليه السلام) آمده است خواست امام را امتحان كند. سؤالاتى پيچيده را بركاغذى نوشت و در آستينش قرار داد به منزل امام رسيد ديد رفت آمد است در، كنارى ايستاد تا خلوت شود و سؤالات خود را بپرسد در اين وقت غلامى آمد و پرسيد: ايّكم حسن بن على بن زياد، گفتم من هستم نامه اى به دست من داد، ديدم كه پاسخ تمام سؤالاتم در آن آمده است بى آن كه حضرت من را ببيند. از اينجا فهميدم كه امام چه مقامى دارد و از آنجا از شيفتگان آن حضرت شدم.

اين روايت معتبر است و اصحاب هم به آن عمل كرده اند و در مورد صورت اوّل است و از آن به خوبى استفاده مى شود كه عقد صحيح و مهر هم صحيح است ولى آنچه كه براى پدر قرار داده فاسد است و فساد آن به مهر و عقد سرايت نمى كند.

آيا صورت دوّم از اين حديث استفاده مى شود؟

اين صورت ظاهراً داخل نيست مگر اين كه بگوييم اطلاق شامل مى شود جايى را كه جزئى از مهر فاسد باشد و جايى را كه جداگانه چيزى را قرار دهد و اگر هم از اطلاق حديث صورت ثانيه را نفهميم على القاعده باطل است.

و امّا صورت سوّم داخل اين حديث نيست چون «شرطت عليه أن يعطى أباها» نمى گويد بلكه «جعل لها شيئاً لأبيها» مى گويد و اين داخل در روايت نيست وصحيح است، پس اين مسئله از نظر روايت و قاعده حل شد.

بقى هنا شىء:

اگر به خاطر جعل للأب مهر را سبك قرار دهند و چيزى كه براى أب قرار داده اند باطل باشد آيا اين زن گرفتار خسران نمى شود؟ به عبارت ديگر شوهر مى گويد مى خواهم ده ميليون مهر براى تو قرار دهم ولى چون پدرت پنج ميليون مى خواهد، پنج ميليون مهر تو و پنج ميليون به پدرت مى دهم اگر سهم پدر باطل باشد زن دچار خسران مى شود حال آيا در اينجا مهر فاسد است و مهر المثل لازم است يا اين كه نه زوج بايد جبران كند؟

 


[1] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج75، ص253.
[2] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج15، ص19، أبواب مهور، باب9، ح1، ط الإسلامية.