درس خارج فقه استاد عبدالمجید مقامی

1403/02/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: ضرورت حکومت/ضرورت تشکیل حکومت /ضرورت تشکیل حکومت و بیان امر پنجم نظریه های تشکیل حکومت

تاکنون به عنوان مقدمات چهار امر را بیان کردیم رسیدیم به امر پنجم که امر پنجم در مورد منشأ قدرت و حاکمیت و انواع حاکمیت است راجع به این می خواهیم صحبت کنیم در مورد سر منشأ قدرت و حاکمیت در بین جوامع بشری آراء مختلفی از طرف فلاسفه قدیم و جدید و متکلمان اسلام مطرح شده است بحث منشأ قدرت و حاکمیت بحثی بسیار گسترده است به صورت خیلی خلاصه و مختصر شروع در این جلسه و جلسه آینده توضیحی در این ارتباط بیان می کنیم.سر منشأ قدرت و حاکمیت در میان جوامع بر اساس آراء و اقوال عبارت اند از:۱- نظریه ارسطو و افلاطون که عبارت اند از نظریه طبیعت جامعه پس نظریه اول نظریه طبیعت جامعه است طرفدارن این نظریه هم افلاطون و ارسطو هستند که از فلاسفه یونان باستان هستند.توضیح مطلب این است که بحث حاکمیت و بحث قدرت یک پدیده اجتماعی است که ریشه در درون شهروندان یک جامعه دارد این پدیده اجتماعی به مرور زمان شکل خاصی به خود می گیرد توسط افراد خاصی که دارای روحیات ویژه هستند. این نظریه خیلی مفصل است.۲- نظریه دوم نظریه[1] قرار داد اجتماعی است یعنی قدرت و تشکیلات حکومتی بر اساس یک قرار دادی است که بین افراد جامعه به وجود می آید طرفدارن این نظریه جمعی از فلاسفه غربی هستند مانند جان لاک ژان ژاک روسو و هابز و امثال این ها هستند یعنی می گویند که افراد جامعه قرار داد می کنند با همدیگر به شکل قانون که حاکمیت در تحت چه شرایطی به وجود می آید.نظریه اولی اصلا کاری به قرار داد نداشت روند طبیعی اجتماع حاکمیتی را ایجاد می کند کاری به قرار داد و کاری به قانون ندارد.

3-نظریه سوم جبری بودن حاکمیت این جبری بودن حاکمیت خود بر دو قسم است:الف)جبری الهی،جبری الهی توضیح اش این است که سر منشأ قدرت در کل نظام هستی خداوند است بالطبع حاکمیت در میان بشر باز خداوند است به گونه ای که هر کس که حاکم شد جبرا خداوند او را حاکم کرده است و حاکمیت ها جبری است اختیاری در کار نیست و نیز قرار دادی در کار نیست و جبری است جبر از جانب خداوند است هر کسی به هر نحوی حاکم بشود او خداوند منصوب اش کرده است بدون اینکه خود حاکم هم بخواهد این نظریه کلیسا است و در میان ما مسلمان ها نظریه متکلمین شاعره است که در میان کلیسا بیشترین زمان رواج این نظریه مربوط می شود به قرون وسطی ناچارا چون این نظریه مال کلیسا بود پادشاهان در عصر قرون وسطی خودشان را وابسته به کلیسا می کردند تا بیشتر بتوانند مشروعیت به دست آورند و خیلی هم از این نظریه سوء استفاده شد هر جنایتی که می کردند به نام خداوند تمام می شد خداوند خواسته است این نظریه غیر از اینکه مال اشاعره است،مال دراویش هم است چه دراویش اهل سنت چه دراویش تشیع از باب مثال،مثالی می زنیم فرانسه قبل از

 

اینکه حمله کند به تونس اول یک برنامه ریخت یک نفر از جاسوسان خودش را به تونس فرستاد که برود پیش یکی از اقطاب دراویش(چون مردم تونس مسلمان اند و اکثریت مشی درویشی دارند این آقای دکتر تیجانی اهل تونس است که آمده شیعه شده است این یکی از آن هایی

است که مشی درویشی داشته اند.) جاسوس را وقتی که فرستادند مدت ها رفت پیش قطب بزرگشان شروع کرد به درس خواندن شد دامادش به گونه ای که قطب وقتی که می خواست فوت کند گفت جانشین من این است ولی هرگز نمی دانستند که جاسوس است وقتی جانشین مشخص شد و تثبیت شد فرانسه شروع کرد به حمله کردن ارتش فرانسه رسید به دروازه های کشور تونس مردم مراجعه کردند به قطب بزرگشان دفاع کنیم یا دفاع نکنیم؟ گفت نه شما بروید در خانه های خود بنشینید اگر خداوند خواست که حاکمیت شما به دست فرانسوی ها نیفتد خدا خودش دفع می کند اگر خدا خواست که حاکمیت فرانسه بر شما مسلط بشود می شود که چه شما دفاع بکنید و چه دفاع نکنید.مورخین می گویند بدون اینکه خونی از سربازان فرانسه ریخته بشود کل تونس را گرفتند در میان ما مسلمان ها اشاعره در دوران حاکمیت بنی امیه خیلی رشد کرد چرا ؟ چون بنی امیه می گفتند حاکمیت ما از جانب خداوند است خداوند اراده کرده که ما حاکم بشویم لذا نظریه عدلیه را در باب حکومت به طور کلی نمی گذاشتند ترویج پیدا کند نظریه اشاعره را ترویج می کردند.این نظریه سوم قسمت اولش بود.

ب) نظریه جبری اقتصادی و مادی توضیح این نظریه این است که بعضی از متفکرین ریشه تحولات اجتماعی از جمله ایجاد قدرت و حاکمیت در میان جوامع را روابط اقتصادی می دانند به این معنا کسانی که ابزار تولید و مواد مورد نیاز است آحاد جامعه در دست آنها است جبرا حاکمیت هم در دست آن ها خواهد افتاد.و یکی از چیزهایی که در باب برجام در دولت اصلاحات بر سر ملت می کوبیدند همین بود می گفتند اقتصاد دنیا در دست غرب است ما نمی توانیم کاری بکنیم باید برویم تحت نظر آنها به صراحت نمی گفتند بریم تحت نظر آنها ولی می گفتند خواسته های آنها را در باب برجام امضاء کنیم و یک طرحی که نتیجه و زیر ساخت های فکری اش را هم لیبرالیسم گذاشته اند که بحث اش خیلی مفصل است و امروز نسل جدید دارند می شورند بر نظریه لیبرال اومانیسم یعنی مسیحیت را قبول ندارند لیبرالیسم عنوانش را قبول ندارند الان دنبال یک نظریه جدیدی هستند، بود مال آموزش و پرورش بیست و سی را باید اجرا بکنیم و موشکی ها تعطیل بشود چرا؟ چون ابزار اقتصاد در دست آنها است اگر می خواهیم اقتصادمان خوب باشد باید زیر نظر آنها باشیم این همان نظریه است. بنابراین بر طبق این نظریه سر منشأ حاکمیت جبری اقتصادی است حاکمیت مال کسانی می شود که قدرت تولید و مواد مورد نیاز جامعه را داشته باشند بنابراین کسانی که قدرت تولید ندارند نمی توانند نیازهای خود را برآورده کنند خود به خود باید زیر مجموعه آنهایی قرار بگیرند که قدرت تولید را دارند.غالبا در هر جامعه ای و یا در میان کل جوامع بشر تمام کسانی که قدرت تولید دارند و ابزار تولید مواد مورد نیاز جامعه را دارند افراد اندکی هستند.غالب افراد یک جامعه یا غالب افراد تمام جوامع این قدرت و ابزار در اختیارشان نیست در نتیجه ابزار اقتصادی و تحولات اقتصادی جبرا سر منشأ ایجاد قدرت می کند.

۴-نظریه دیگر، نظریه فطری است این نظریه مبتنی بر مبنای مدنی بالتبع بودن زندگی انسان است. توضیح مطلب دانشمندان جامعه شناس و متفکرین جامعه شناس اعم از مسلمان و غیرمسلمان یک بحثی را در مورد زندگی اجتماعی مطرح می کنند و آن این است که آیا مردم فطرتا اجتماعی زندگی می کنند یا ضرورت های اجتماعی و اقتصادی آنها را مجبور به زندگی اجتماعی کرده است این اختلافی است. خیلی از

 

متفکرین عصر ما در این مورد نظر داده اند علامه طباطبایی و علامه مصباح و شهید مطهری در این ارتباط نظر داده اند و اعلام دیگری هم در این ارتباط نظراتی داده اند.و مرحوم علامه مصباح رضوان الله تعالی کتاب هایی دارد در این زمینه به نام نظریه حقوقی در اسلام و نظریه سیاسی اسلام وجامعه در تاریخ که این هم کتاب خوبی است. مرحوم علامه طباطبایی هم در لابه لای المیزان این مباحث را مطرح کرده اند.بنابراین نظریه چهارم که نظریه فطری است بر مبنای فطری بودن زندگی اجتماعی است و بین فطری بودن زندگی اجتماعی با نیازهای زندگی انسان فرق وجود دارد که نیازهای زندگی انسان،انسان را وادار می کند که اجتماعی زندگی کند و فطری بودن زندگی اجتماعی یعنی من فطرتا زندگی اجتماعی را قبول دارم کاری به نیازهای زندگی انسان ندارم مثل اینکه انسان فطرتا محبت می ورزد به فرزندش نه از باب اینکه محبت می کند چون بچه نیازی از نیازهایش را برآورده می کند نه از این باب انسان فطرتا به فرزندش محبت می کند چه نیازی از نیازهای من پدر را برآورده بکند چه نکند زندگی اجتماعی فطری هم همین است انسان فطرتا زندگی اجتماعی را قبول دارد. انسان هم فطرتا دنبال زندگی اجتماعی است ولو اینکه خودش تنها هم بتواند نیازش را برآورده بکند ولی نظریه غیر فطری بودن زندگی اجتماعی این است که نه انسان ذاتا زندگی اش اجتماعی نیست بلکه بر اساس این است که چون انسان نمی تواند همه نیازهای خودش را خودش برآورده بکند ناچار باید زندگی اجتماعی را انتخاب کند مخصوصا هرچه ما جلوتر می رویم و نیازهای انسان بیشتر و زیادتر می شود انسان بیشتر احساس می کند نیاز به زندگی اجتماعی دارد و هر چه جلوتر می رویم تخصص ها بالاتر می روند چون نیازها مختلف تر می شوند هر انسانی می تواند مقداری از نیازهای خودش را برآورده بکند نمی توانند همه نیازهای خود را برآورده کند ناچارا وجود این نیازها در درون انسان سر منشأ می شود که انسان زندگی اش اجتماعی باشد پس این نظریه چهارم مبتنی بر تبعی و فطری بودن زندگی اجتماعی انسان است که این مدنی بالطبع بودن زندگی انسان این سر منشأ تشکیلات حکومتی می شود و این نظریه نیاز به یک شرح و تفصیل مفصلی دارد که شرح و تفسیر اش برای جلسه آینده می ماند. آن نظریه ای که گفتیم طرفداران اش کلیسا و اشاعره بوده اند آن نظریه بیاد داشته باشد که ما در بحث ولایت فقیه هم معتقدیم که سر منشأ قدرت خداوند است نه به این صورتی که کلیسا و اشاعره می گویند همان نظریه ای است که بعد مطرح می کنیم در باب ولایت فقیه می گوییم که اصل حاکمیت مال خداوند است برای برقراری عدالت است ولی این که کلیسا می گوید یا اشاعره می گویند اصلا کار به برقراری عدالت ندارد فقط برای تحکیم حاکمیت ظالمانه است همین نظریه بود که تقریبا در اوایل قرن چهارم نسل های جدید بر علیه کلیسا شوریدند و امروز هم باز هم می بینیم آثارش دارد به وجود می آید در دنیای مغرب زمین امروز بر علیه کلیسا نمی شورند بلکه می شورند بر علیه آن کسانی که کلیسا را کنار زدند که همان دوران آغاز قرن رنسانس باشد که رنسانس از قرن چهارم به بعد شروع شد و آنهایی که رنسانس را شروع کردند کلیسا را کنار زدند گفتند معیار در هر چیز اومانیسم است یعنی خواسته انسان و یکی از آن چیزها که خواسته های انسان است تشکیل حکومت است که مردم هر حکومتی که پذیرفتن مشروعیت دارد.

 


[1] نظريه سياسي اسلام، مصباح یزدی، محمد تقی، ج1، ص140.