درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی

96/10/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حجج و امارات (ظهور / جهت پنجم: ظهور شخصی و نوعی / سؤال اول: معیار در حجیت)

 

     در ظهورات جدیه قواعد عرفیه نداریم

     کثرت اختلاف در استظهارات

     نتیجه: معیار ظهور نوعی تقدیری است

خلاصه مباحث گذشته:

گفتیم: ظهور نوعی در مورد استظهار اکثری است، و ظهور شخصی در مورد استظهار اقلّی است. گفتیم: در ذیل این بحث چهار سؤال مطرح می‌شود. سؤال اول این بود که کدام ظهور حجت است؟ ظهور شخصی یا ظهور نوعی؟ مرحوم آقای صدر فرمود: ظهور نوعی متصف به حجیت می‌شود نه ظهور شخصی؛ چرا که وقتی شخصی تکلم می‌کند، بر اساس قواعد و فهم و ظهور عرفی سخن می‌گوید، نه بر اساس نکاتی که در ذهن شخص مخاطب است؛ چه بسا برای شخص مشخصی سخنی را نگویی یا ننویسیم.

گفتیم که با این فرمایش ایشان موافق نیستیم. دو نکته را به عنوان مقدمه ذکرکردم: یکی این که در ظهور استعمالی، قواعد محاوره‌ای را رعایت می‌کنیم، و دیگر این که ظهور نوعی تقسیم می‌شود به فعلی و تقدیری، تقدیری به این معناست که خودش ظهور نوعی ندارد، ولکن شخص معتقد است که اگر مقدماتی که در ذهنش است را دیگران هم داشتند همین استظهار را می‌کردند.

 

در ظهورات جدیه قواعد عرفیه نداریم

همانطور که در جهت دوم گفتیم، نه ظهور استعمالی به‌تنهایی موصوف به حجیت است، نه ظهور جدی به‌تنهایی حجت است، بلکه مجموعه ظهوراتی که در فهم مراد متکلم دخیل است اعم از استعمالی و جدی، مجموعه حجت است.

در ظهورات استعمالی قواعد عرفی محاوره را رعایت می‌کنیم، اما در ظهورات جدی اصلاً قواعد عرفیه نداریم؛ مثلاً وقتی کسی می‌گوید: «زیدٌ مجتهدٌ»، گاهی قصدش اِخبار از اجتهاد زید است، گاهی گاهی در مقام اخبار از اجتهاد خودش است[1] ، گاهی در مقام نفی اجتهاد از عمرو[2] ، گاهی می‌خواهد بگوید: «تقلیدت باطل است»[3] ، در مقام مراد جدی متکلم از یک کلام، امور زیادی را می‌توان فرض کرد، و اینها قواعد خاصی هم ندارد، بلکه مجموعه‌ای از امور کمک می‌کند مراد جدی‌اش را بفهمیم؛ حتی گاهی شخصیت گوینده کمک می‌کند؛ مثلاً گوینده کسی است که به هر کسی که درس می‌خواند می‌گوید: «مجتهد»، در این مثال می‌فهمیم که زید هم محصِّل است. این قرائن، لفظی یا محاوره‌ای نیست. ظهورات جدیه، تابع عوامل و نکات عدیده‌ای است و اصلاً قابل حصر هم نیست. بنابراین نمی‌توانیم بگوییم: «معیار در حجیت ظواهر، ظهور عرفی است.

البته درباره‌ی قرائن درست است، اما خیلی جاها ربطی به قرینه ندارد، بلکه به معرفت ما بستگی دارد. مثلاً در «إن الله سمیع بصیر» معنای این آیه مربوط می‌شود به شناخت شما از خداوند؛ آیا خداوند صدای ما می‌شنود؟ این که «مراد خداوند چیست؟» ارتباط دارد به معرفت ما؛ که آیا چشم و گوش دارد؟ یا اصلاً جسم ندارد؟ اینها مربوط به شخص ماست؛ که نسبت به خداوند متعال چه معرفتی دارم؟ بعضی معتقدند که خداوند می‌داند که چه چیزی می‌شنویم، ولی خودش نمی‌شنود؛ مثل کسی که برایش توصیف می‌کنند ما اینجا چه چیزی می‌بینیم اما خودش نمی‌بیند.

سؤال: اینها (که مثلاً خداوند جسم ندارد) آیا قرینه نیست؟

پاسخ: قرینه است، ولی بر اساس اصول محاوره نیست، بر اساس رابطه‌ی کلام و متکلم است. و ممکن است بسیتری ا

 

کثرت اختلاف در استظهارات

ظهورات استعمالی، غالباً مشترک است. ولی بخش زیادی از ظهورات جدی، شخصی است؛ چون ظهور، یک امر کاملاً ذهنی است؛ یعنی انتقال ذهن است از مدلولی به مدلول دیگر. ذهن ما انسان‌ها مثل ظرفی است که آب را درون آن می‌ریزند، اینطور نیست که آب خودش یک شکل مشخصی داشته‌باشد.

بنابراین بخش زیادی از ظهورات جدی مربوط به اشخاص است، و اکثر قریب به اتفاق فتاوای فقهای ما از استظهارات‌شان از کتاب و سنت است. و اینطور نیست که اختلاف فتاوای، به خاطر اختلاف در قواعد عقلیه باشد. در روایت داریم: «صلِّ خَلفَ من تَثِق بدینه»، بعضی گفته‌اند اطلاق دارد (و درنتیجه نماز جماعتی که به شخص فاسق اقتداشده هم صحیح است) و بعضی گفته‌اند اطلاق ندارد، در اطلاق «أحلّ الله البیع» نیز اختلاف شده‌است.

وقتی ما استظهاری می‌کنیم، قبول نداریم که استظهارمان شخصی است، بلکه معتقدیم استظهارمان نوعی تقدیری است؛ یعنی اگر تمام علما متوجه این نکاتی بشوند که ما شده‌ایم، آنها هم مثل ما استظهارمی‌کنند.

گاهی یک آیه را هشتاد نحو تفسیرکرده‌اند! مرحوم آقای حکیم در «حقائق» ذیل «حجیت باطن و ظواهر قرآن» این داستان را نقل می‌کند که مرحوم سلطان‌آبادی در تفسیر یک آیه در ماه رمضان، هر شب یک تفسیر ذکرکرد! و ایشان از کسانی که پای درس بودند نقل می‌کردند که هر کسی که پای درس ایشان بود، هر درسی که ایشان می‌گفتند، همه می‌گفتند: همین تفسیر متعیّن است.

کتاب «فلسفه‌ی ارسطو» بیش از چهار هزار شرح دارد! اینها دائماً تفاسیر مختلفی از این کتاب را ارائه داده‌اند. ارسطو یک شخصیتی است که از این کتابش تفاسیر کاملاً متفاوتی ارائه شده؛ بعضی تفسیر کرده‌اند که اصلاً به وجود خدا معتقد نبوده‌است. بعضی گفته‌اند که این کتاب نشان می‌دهد موحدِ موحد بوده‌است؛ فوق موحد عادی، نزدیک عرف بوده‌است!

همین کتاب «عروه» و تعلیقاتش را درنظربگیرید؛ 99درصد اختلافات، به خاطر اختلاف در استظهارات است. قاعده‌ی «لاضرر»، قاعده‌ی «لاتعاد»، قاعده‌ی «فراغ و تجاوز»، تمام اختلافاتی که در این قواعد هست، به خاطر اختلاف در استظهارات است.

در ظهورات استعمالی قبول کردیم که استعمالات و استظهارات‌مان چهارچوب دارد؛ باید طبق قواعد «استعمال» سخن بگوییم. اما وقتی به مراد جدی می‌رسیم، هیچ قاعده‌ای وجود ندارد! تفسیر مفسرین در «هو الأول و الآخر» را ببینید؛ برداشت از این آیه مربوط به ذهنیت ماست؛ اگر متکلم باشیم، می‌گوییم: «یعنی هو الموجود الأول و الموجود الآخر»، تمام شد. اگر مشاء باشیم، می‌گوییم: «یعنی هو الفاعل و الغایت». اگر حکمت متعالیه باشیم، می‌گوییم: «یعنی هیچ چیزی در عالم وجود نیست؛ هر چه هست، اوست. بقیه، ظلّ و سایه‌ی آن وجود هستند.».

سرّ این همه اختلاف در استظهارات، ایناست که ظهورات، در عالم واقع شکل نمی‌گیرد، در ذهن ما شکل می‌گیرد، و لذا ذهنیت‌های ما در تشکیل ظهورات بسیار دخیل است.

سؤال: آیا همه‌ی این ظهورات طبق ذهنیت‌های مختلف حجت است؟

پاسخ: همه‌ی این ظهورات حجت است؛ به این معنی که اگر علم پیداکنیم، طبق آن عمل می‌کنیم.

مرحوم آقای صدر متفطن نکته‌ای شده‌بود؛ فرموده‌بود استذواقات فقیه حجت نیست، استنباطاتش حجت است. یعنی گاهی استظهارات فقها استذواق است؛ استذواقات فقیه، مربوط به ساختار ذهنی فقیه است و شخصیتش دخیل در چنین برداشتی است و درنتیجه چنین برداشتی حجت نیست. مثلاً استذواق می‌کند که: «شارع مقدس راضی نیست»! وجوهات شرعیه، یک مثال واضحی از آن است؛ یک فقیهی با وجوهات شرعیه مسجد می‌سازد، فقیه دیگری شهریه می‌دهد، فقیه دیگری رساله چاپ می‌کند. و تک‌تک این فقها رضای امام را احرازکرده‌اند. و ما نمی‌توانیم به آنها اشکال بگیریم؛ احرازکرده‌اند حضرت حجت راضی است.

این اختلافات، فقط در ظهورات نیست؛ شما برای یک مریضیِ ساده اگر نزد همه‌ی پزشک‌های قم بروید، خیلی بعید است که همه‌ی دکترها یک نسخه‌ی واحد به شما بدهند!

بر همین اساس مرحوم آقای صدر که ابتدا طرفدار «برهان» بود، در اثر مشاهده‌ی کثرت اختلافات کسانی که فکرمی‌کنند حرف‌شان برهانی است، در یک برهه‌ای معتقد به «قریحه» شده‌بود؛ یعنی ساختار ذهنی یک کسی این است که ادله‌ی اثبات خدا را قبول می‌کند، و ساختار ذهنی دیگری این است که آن ادله را قبول نمی‌کند. بعد دید این نظریه خیلی مشکل‌ساز است، لذا نظریه‌ی «حساب احتمالات» را به جای نظریه‌ی «قریحه» گذاشت.

 

نتیجه: معیار ظهور نوعی تقدیری است

بخش مهمی از ظهورات جدی، ظهورات نوعیه‌ی تقدیریه است، و در این ظهورات این همه اختلاف هست؛ وقتی به تاریخ هم نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که هر چه جلوتر آمده‌ایم و علم فقه و اصول و کلام و فلسفه بیشتر پیشرفت کرده‌است، اختلافات بیشتر شده‌است!

پس با این همه کثرت اختلافات در ظهور نوعی، چطور می‌توان گفت: «معیار، ظهور اکثری است.»؟! این همه اختلافات در استظهارات، نشان می‌دهد معیار در حجیت ظهور، ظهور نوعی نیست؛ چون در بسیاری موارد، اکثریت بر ظهور خاصی اتفاق نکرده‌اند، پس اگر معیار در «حجیت ظهور» ظهور نوعی باشد و ظهور نوعی هم به معنای «ظهور فعلی نزد اکثریت عرف» باشد، بسیاری از موارد مجمل خواهدبود و استظهاری ممکن نیست. درحالی‌که می‌بینیم در همین موارد اختلافی هم علمای ما استظهار دارند. پس معیار در «حجیت ظهور»، ظهور نوعی به معنای «ظهور فعلی نزد اکثریت» نیست، بلکه معیار «ظهور نوعی تقدیری» است.[4]


[1] - چون قبلش در ضمن چند مثال خبر داده که خودش عالم‌تر از عمرو است.
[2] - مثلاً کسی سؤال کرده: «آیا زید و عمرو مجتهدند؟».
[3] - مثلاً کسی گفته: «من از عمرو تقلید کرده‌ام».
[4] - این پاراگراف، عمدتاً از مقرر است.