درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی
96/10/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حجج و امارات (ظهور / جهت سوم: اصول لفظیه و اصالتالظهور / و جهت چهارم: تفصلات)
• جمعبندی مختار در جهت دوم
• ادامهی جهت ثالثه
• اصول لفظیه صغریات اصالتالظهور است
• استدراک اول: اصالت عدم قرینه
• استدراک دوم: تفصیلاتی در حجیت ظهور
• جهت چهارم: تفصیل بین ظهورات
• استدراک اول: اصالت عدم قرینه
• استدراک دوم: تفصیلاتی در حجیت ظهور
• استدراک اول: اصالت عدم قرینه
• استدراک دوم: تفصیلاتی در حجیت ظهور
• جهت چهارم: تفصیل بین ظهورات
• تفصیل اول: تفصیل مقصودین بالافهام و غیرهم
• دلیل این تفصیل
• مناقشه: سیره
خلاصه مباحث گذشته:
وارد شدیم در جهت سوم: اصاول لفظیه و اصالتالظهور، و قبل از ورود به این بحث، واردشدیم در مقدماتی.
جمعبندی مختار در جهت دوم
قبل از ورود در جهت پنجم، جمعبندی مجددی از جهت چهارم داشتهباشم. گفتیم که ظواهر حجت است، اما بر چه کسی حجت است؟ بر کسی که قرینهی منفصله بر خلافش قائم نشدهباشد. پس جزء اول موضوع حجیت ظواهر، مجموعه ظواهری است که در تنجیز و تعذیر نقش دارد، و جزء دوم یا شرط ما، عبارت است از عدم وجود قرینهی منفصله، و برای اخذ به ظهور دائماً باید جزء دوم را احرازکنیم، بالاماره یا بالوجدان، و اصلی نداریم برای نفی قرینه. اما قرینهی منفصلهی استقبالی، نیازی به احراز ندارد، بلکه حتی علم به آن قرینه هم مانع حجیت ظهور نمیشود؛ اگر علم داریم که این ظهور مراد متکلم نیست و بعداً قرینهای میآورد و مراد جدیاش را میرساند، معلوم است که این ظهور حجت نیست.
سؤال: علم به قرینهی منفصله آیا مانع تحقق ظهور نمیشود؟
پاسخ: خیر، ظهور دارد، ولکن میدانم که متکلم ظاهر کلام را اراده نکردهاست.
ادامهی جهت ثالثه
گفتیم در جهت ثالثه اصول لفظیهی کثیره داریم مثل اصالتالعموم و اصالتالحقیقه. این اصول چه رابطهای با اصالتالظهور دارد؟
گفتیم که اصول لفظی، موقف عقلاست در قبال الفاظی که ظهور و دلالت ظنّی دارند، مواقفی دارند بر الغاء احتمال خلاف، به این مواقف «اصول لفظیه» میگوییم. مثلاً اصالتالحقیقه، یعنی عقلا به احتمال مجازیت که غالباً ضعیف است، اعتنانمیکنند و با این لفظ معاملهی استعمال حقیقی میکنند.
اصول لفظیه صغریات اصالتالظهور است
بحث ما در جهت ثالثه نسبت به جهت ثانی، رابطهی صغری و کبری را دارند؛ مثل رابطهی «الانسان جسم» با «الحیوان جسم» رابطهی صغری کبری است؛ یعنی موضوع «الانسان جسم» که «انسان» است، از صغریات «الحیوان» است که موضوع در قضیهی کبری «الحیوان جسم» است. اینجا هم همینطور است؛ اصالتالظهور میگوید: «ظهور اصالت دارد»، صغرای این ظهور، تارتاً حقیقت است، تارتاً اطلاق است، تارتاً عدم تقدیر و امثال ذلک است. پس اصول لفظیه، صغریات اصالتالظهور هستند. اینطور نیست که کبری همیشه وجود مستقلی داشتهباشد، مانحنفیه از این قبیل است؛ نمیشود در جایی ما اصالتالظهور داشته باشیم ولی اصل لفظی دیگری نداشتهباشیم.
بر این مطلب، دو استدراک لازم است:
استدراک اول: اصالت عدم قرینه
اصالت عدم قرینه، از اصول لفظیه که از صغریات اصالتالظهور است، نیست؛ بلکه معنای اصالت عدم قرینه، اصالت عدم غفلت است. اصالت عدم قرینه یا به تعبیر دیگر اصالت عدم غفلت، از صغریات اصالتالظهور نیست، بلکه از مقدمات محقِّقهی اصالتالظهور است؛ احتمال میدهیم متکلم یا ناقل میخواستهاند قرینهای را ذکرکنند ولی غفلت کردهاند، این اصل میگوید: غفلت نکردهاند. «عدمالقرینه» خودش ظهور نیست، بلکه یکی از مقدماتی است که ظهور متقوم به آن است.
بسیاری از اصول عملی و لفظی به این اصل «عدم غفلت» برمیگردد؛ مثل قاعدهی فراغ و تجاوز، یا اصالتالصحه، یا اصالت عدم قرینه، تمام اینها از صغریات اصالت عدم قرینه هستند.
در کلمات آقای صدر هم این هست که اصالتالظهور و اصالت عدمالقرینه، دو اصل مستقل هستند و هیچکدام به دیگری برنمیگردد.
استدراک دوم: تفصیلاتی در حجیت ظهور
در بین علمای ما اصالتالظهور بعضاً به معنای حجیت یعنی منجِّزیت و معذِّریت میآید؛ وقتی میگوید: «ظهور، اصل است.»، یعنی ظهور منجِّز و معذِّر است. پس گاهی مرادشان از اصالتالظهور، حجیتالظهور است.
اگر از اصالتالظهور این معنی اراده بشود، اصول لفظیه، از صغریات اصالتالظهور نیستند؛ چون موصوف به حجیت، مجموعهی ظهورات است، اما صغریات اصالتالظهور، هر کدام یکی از آن مجموعه است. و اجزای حجت، حجت نیست. مثلاً وقتی میگوییم: «اجماع حجت است»، این حرف به معنای حجیت نظرات تکتک فتاوا نیست.
پس اصالتالظهور را اگر به معنای «قاعدهای که مرجع حین الشک است» گرفتیم اصول لفظیه صغریاتش است، و اگر به معنای «حجیت» گرفتیم اصول لفظیه از صغریاتش نیست.
هذا تمام الکلام در جهت سوم.
جهت چهارم: تفصیل بین ظهورات
گفتیم: در حجیت ظهورات فیالجمله، اختلاف نیست. ولی بعضی از علمای ما تفصیل دادهاند بین حجیت ظهورات. عمدهی این تفصیلات، سه تفصیل است، و اهمّ این تفصیلات سه تفصیل است که إنشاءالله خواهدآمد.
تفصیل اول: تفصیل مقصودین بالافهام و غیرهم
به بعضی بزرگان نسبت دادهاند که ظهور نسبت به کسی حجت است که مقصود بالافهام باشد، اما نسبت به غیر مقصود بالافهام حجت نیست. مثلاً کسی زید را مخاطب قرارداده و دارد با او صحبت میکند، ظهور کلام او فقط بر زید حجت است، ما بر عمرو که دارد گوش میدهد حجت نیست. بعد هم نتایجی گرفتهاند؛ که مثلاً یکی از صغریاتش قرآن است؛ که اصلاً برای مردم نازل نشده، فقط برای معصومین نازل شده، لذا برای غیرمعصومین حجت نیست. یا مثلاً کتب علمی، برای غیر اهل آن علم حجت نیست.
دلیل این تفصیل
قائلین به این تفصیل، دو وجه ذکرکردهاند:
وجه اول این است که آن سیرهای که عقلا بر حجیت ظواهر دارند، فقط در حق مقصودین بالافهام ثابت است.
وجه دوم این است که ما همیشه این احتمال را میدهیم که بین مقصود بالافهام و بین متکلم، یک قرائنی هست که باعث میشود جناب متکلم، بر اساس آن قرائن سخن بگوید. مثلاً اگر کسی معنای عرفیِ «شیرین» و «مغز» را بداند ولی مقصود از «شیرینمغز» را ندارد، مقصود متکلم را نمیفهمد. ممکن است متکلمی با اتکا بر این که مقصود بالافهام این معنا را میفهمد این کلمه را به کار ببرد ولی دیگران متوجه نمیشوند.
وجه دوم، دو احتمال دارد: یک احتمال این است که ظهور محقق است ولی با توجه به احتمال قرائنی بین متکلم و مقصودین بالافهام این ظهور حجت نیست، احتمال دیگر این است که این قرائن اگرچه حجت نیست، ولی مانع انعقاد ظهور میشود. طبق احتمال اول که ظهور هست ولی حجت نیست، وجه دوم به وجه اول (که سیرهی عقلا بر حجیت ظواهر در حق مقصودین بالافهام است) برمیگردد.
مناقشه: سیره
جواب این تفصیل، فقط همین است که سیره بر حجیت غیرمقصودین بالافهام است؛ وقتی دو دزد با هم نقشه میکشند که بروند دزدی، اگر پلیس آنها را بگیرد، آیا بر حرفهایشان احتجاج نمیکنند؟! بسیاری از روایات ما هم همینطور است؛ وقتی کسی سؤالی از امام میپرسد و راویِ حاضر در آن جلسه آن روایت را برای ما نقل میکند و میگوید: «قال له ابو عبد الله» و درنتیجه این کلام به خاطر «له» ظهور دارد در این که مقصود بالافهام آن شخص سؤالکننده بوده، آیا ما به ظهورات این روایت عمل نمیکنیم؟!