درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی
96/10/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حجج و امارات (ظهور / جهت دوم: موضوع حجیت ظهور / بررسی قول مختار / امر پنجم)
• امر خامس: موضوع حجیت ظهور
• قرینهی منفصله حجیت را بقاءً ساقط میکند
• وجود قرینه حجت است یا علم به آن؟
• شک در قرینهی منفصله
• احتمال وجود قرینه
• احتمال حدوث قرینه
• عدم کفایت عدمالاحراز
• نتیجه: موضوع حجیت ظهور، مرکب است از مجموعهی ظهورات و احرازالعدم حین شک در وجود
• جهت سوم: اصول لفظیه و اصالتالظهور
• تعریف اصل لفظی
خلاصه مباحث گذشته:
مختار ما در «موصوف به حجیت» مجموع ظهوراتی شد که در حجیت نقش دارد.
امر خامس: موضوع حجیت ظهور
دیروز گفتیم که موصوف به حجیت، مجموعهی ظهورات تصدیقی است، اعم از ظهور استعمالی و ظهور جدی. امروز میخواهیم موضوع حجیت ظهور را بررسی کنیم ببینیم: «نسبت به کدام شخص حجت است یا حجت نیست؟».
قرینهی منفصله حجیت را بقاءً ساقط میکند
اگر مولا بعد از خطاب، قرینهی منفصلی بیاورد، آن قرینه هم از افراد ظهور است. خطاب قرینه حجت است، و با رسیدن خطاب قرینه، خطاب ذیالقرینه بقاءً از حجیت ساقط میشود. لذا اگر مولایی به عبدش گفت: «أکرم الفقیر» و بعد از یک هفته گفت: «لاتکرم زیداً الفقیر»، خطاب دوم باعث میشود که ظهور خطاب اول بر وجوب اکرام زید بعد از دو هفته از حجیت ساقط بشود.
دلیلش هم فقط سیرهی عقلاست؛ قرینه دائماً جهت «نظارت» دارد، اگر دو خطاب باشد که یکی جهت قرینیت داشتهباشد و ناظر به دیگری باشد، خطاب منظورٌإلیه را بقاءً از حجیت ساقط میکند.
وجود قرینه حجت است یا علم به آن؟
آیا «وجود قرینهی منفصله» باعث سقوط ظهور اول از حجیت میشود؟ یا «علم به قرینهی منفصله» و احراز آن؟
ما میگوییم: خود قرینهی منفصله؛ چون در تمام حجج، این قاعدهی کلی را داریم؛ که هر حجتی، فعلیتش منوط به وصولش است. وقتی میگوییم: «خبر ثقه حجت است»، نه یعنی فی علم الله حجت است، یعنی در صورتی حجت است که به من واصل شدهباشد. اگر ثقهای بر نجاست آبی شهادت بدهد ولی این شهادتش به من نرسد، خبر او واقعاً در حق من منجِّز نیست. ولی اینجا نمیگوییم: «وصول خبر واحد حجت است»، بلکه میگوییم: «خبر واحد حجت است، ولی شرط فعلیت این حجت، وصول است.». پس هر حجتی اینطور است که شرط فعلیتش وصول است.
پس فعلیت هر حجتی منوط به «وصول» است، به خلاف سایر احکام (حرمت و وجوب و نجاست و طهارت) که فعلیت آنها ربطی به «علم» ندارند؛ من چه عالم باشم چه نباشم، واقعاً بر من حرام است. علم و جهل و التفات، در «احکام وضعی» و در «احکام تکلیفی» هیچ نقشی ندارد، الا این که علم و جهل و التفات، در «احکام وضعی» مطلقاً اثر ندارد، اما در حکم تکلیفیِ وجوب و حرمت، اگرچه در «فعلیت» اثر ندارد ولی در در «تنجّز و عدم تنجّز» اثر دارد؛ حرمت و وجوبی که در حق من فعلی است، اگر به من واصل بشود، منجَّز میشود.
قرینه هم همینطور است؛ همانطور که در «خبر ثقه» نمیگوییم: «خبر ثقه اگر به ما برسد حجت است»، در «ظهور» هم نمیگوییم: «ظهور واصل حجت است». علم، در فعلیت همهی حجج معتبر است.
شک در قرینهی منفصله
اگر شک کردیم در وجود قرینهی منفصله، با دو احتمال مواجهیم: تارتاً اصل وجود قرینه در گذشته را احتمال میدهیم، و تارتاً احتمال میدهیم در آینده قرینهای حادث بشود.
احتمال وجود قرینه
احتمال اول این است که قرینهی منفصلهای از متکلم صادرشده و به ما نرسیدهاست. در فرض احتمال صدور قرینه، حجیت خطاب اول، مشروط است به احراز عدم قرینهی منفصله. این احراز، یا باید بالوجدان باشد، یا بالتعبد بالاماره. عدم قرینهی منفصله را به «اصل» نمیتوانیم اثبات کنیم؛ چون اصل عقلایی برای نفی قرینهی منفصله نداریم؛ تنها اصل شرعی، استصحاب است که در مانحنفیه اصل مثبت است و اعتباری ندارد. یعنی اگر مولا گفت «أکرم جیرانی» و دو روز بعد احتمال دادیم کسی را استثناکردهباشد، آیا عقلا اصل را میگذارند بر عدم قرینه؟ نه؛ اصل «عدم قرینه» نداریم.
قرینه و قرینهی منفصله، مثل اسب و اسب آبی است؛ همانطور که وقتی میگویند: «اسب» شامل «اسب آبی» نمیشود، همانطور هم وقتی میگویند: «قرینه» شامل «قرینهی منفصله» نمیشود، ولی وقتی میگویند: «قرینهی منفصله» شامل «قرینهی منفصله» میشود.
احتمال حدوث قرینه
احتمال دوم این است که قرینهای نیست، اما احتمال حدوثش در آینده را میدهیم؛ مثلاً مولا در روز شنبه گفت: «أکرم جیرانی» و من احتمال میدهم تا آخر هفته بعضی را تحریم کند و یکی از آن افراد زید است، آیا من امروز میتوانم بروم اکرامش کنم؟ بله؛ چون گفتیم: «ظهور، پس از وصول قرینهی منفصله بقاءً حجت نیست.»، پس الآن ظهور «أکرم جیرانی» به قوت خودش باقی است.
سؤال: اگر علم داشتهباشم که مولا در روز جمعه اکرام زید را تحریم میکند، آیا باز هم میتوانم تا قبل از جمعه زید را اکرام کنم؟
پاسخ: اگر علم دارم که مولا در روز جمعه تحریم میکند، این حالت داخل در نسخ است؛ چون در تخصیص عالم ثبوت تغییرنمیکند. اگر میدانم که تخصیص واردمیشود، این ظهور همین الآن در حق من حجت نیست؛ چون ظهور بر کسی حجت است که علم به خلاف نداشتهباشد.
عدم کفایت عدمالاحراز
پس هر جا ظهوری داشتیم و احتمال وجود قرینهی منفصله دادیم، باید احرازالعدم کنیم. پس این که مرحوم آقای صدر فرمود: «عدمالاحراز، کافی است.»، درست نیست؛ چون شرط حجیت این ظهور بقاءً این است که قرینهی منفصلهای در کار نباشد، باید عدم وجودش را احرازکنم. دعب علما هم همین بوده؛ وقتی که روایت عامی میدیدهاند، بر همین اساس بوده که از مخصص و مقید فحص میکردهاند تا اطمینان به عدم پیداکنند.
پس در قرینهی منفصله اگر شک در وجودش کردیم باید احرازالعدم کنیم، اما در جایی که شک در حدوثش داریم عدمالاحراز کافی است.
نتیجه: موضوع حجیت ظهور، مرکب است از مجموعهی ظهورات و احرازالعدم حین شک در وجود
هذا تمام الکلام در جهت ثانیه: یعنی موضوع حجیت ظهور. گفتیم: آن که متّصف به حجیت میشود، مجموع ظهورات است اعم از استعمالی و جدیه که در تنجز و تعذر دخیل است.
و موضوع حجیت، مرکب از ظهور و عدمالاحراز نیست. بلکه ظهور، حجت است بر کسی که یا احرازکرده عدم الوجود را یا احرازنکرده حدوث را. نسبت به «احتمال وجود قرینهی منفصله» احرازالعدم لازم است، نسبت به «احتمال حدوث قرینهی منفصله» عدمالاحراز کافی است.
جهت سوم: اصول لفظیه و اصالتالظهور
اصالت العموم، اصالت عدم قرینه، اصالتالحقیقه، اصالت عدمالنقل، اصالتالاطلاق، و ... ، مجموعهای از اصول لفظیه است. فرق بین اصالتالظهور با سایر اصول لفظیه در کجاست؟ چه فرقی است بین اصالتالظهور با اصالتالاطلاق مثلاً؟
تعریف اصل لفظی
قبل از این که به این بحث بپردازیم، ابتدا «اصل لفظی» را تعریف کنیم بعد وارد در بیان فرقشان بشویم. «اصل»، یعنی رویکرد و موقفی که افراد در مقابل یک پدیدهای که روشن نیست اتخاذمیکنند.
ظهور، عبارت است از دلالت ظنّیه، ولی در هر ظنّی احتمال خلاف را داریم وگرنه «ظنّ» در کار نیست، عقلا در مقابل این احتمال خلاف چه کار میکنند و چه موقفی اتخاذمیکنند؟ اصل لفظی، موقف عقلا در مقابل الفاظ است در موارد شک و احتمال خلاف. به اصل لفظی «اصل عقلایی» هم میگویند.
موقف عقلا در الفاظ و محاورات چیست؟
ما سه نوع دلالت داریم: تصوری، تصدیق علمی، و تصدیق ظنّی. عُقلا در مقابل دلالت تصوری و علمی، موقفی ندارند؛ چون همین که این الفاظ را بشنوند، معانی تصورمیشود. در موارد دلالت علمی هم عقلا موقفی ندارند؛ چون آنجا شک ندارند.
مرجعیتی که عقلا در الفاظ دارند را «اصول لفظیه» میگویند. مثلاً در اصالتالحقیقه وقتی متکلمی میگوید: «رأیتُ أسداً»، موقف عقلا این است که به «احتمال قوی» اخذمیکنند؛ یعنی حیوان مفترس. به این سلوک عقلایی، اصل لفظی میگویند که از آن تعبیر به «اصالتالحقیقه» میکنند؛ یعنی در موضع شک، با الفاظ، معاملهی حقیقت میکنند نه مجاز.