درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی

96/09/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حجج و امارات (ظهور / جهت دوم: موضوع حجیت ظهور / محل نزاع و اقسام ظهورات)

 

     جهت دوم: موضوع حجیت ظهور

     محل نزاع و اقسام ظهورات

     ظهور تصوری

     دالّ، لفظ مسموع است

     شرایط این ظهور: علم و تلفّظ

     ویژگی اول: لافظ لازم نیست شاعر باشد

     ویژگی دوم: قرینه تأثیری در این ظهور ندارد

     ظهور استعمالی

     تعریف

     دالّ، ظاهر حال متکلم است

     تأثیر قرائن در این ظهور

     ظهور جدی

     تعریف

     مقصود از جدّی

     تأثیر قرائن در این ظهور

     محل نزاع

 

خلاصه مباحث گذشته:

صحبت ما در «ظهور» بود، اصل «حجیت ظهور» مفروغٌ‌عنه است، پاره‌ای از جزئیاتش محل اختلاف است، لذا جهت اول درباره‌ی ادله‌ی «حجیت ظهور» بود. سه دلیل نقل کردیم که از این سه دلیل، دو دلیل را پذیرفتیم، و آن یک دلیلی هم که نپذیرفتیم را فی‌الجمله قبول کردیم.

بحث امروز درباره‌ی موضوع حجیت ظهور است.

 

جهت دوم: موضوع حجیت ظهور

یک اصلی بین علما معروف شده به نام «اصالت الظهور». «اصالت‌الظهور»، یعنی حجیت ظهور. این اصل، یک اصل مسلّمی است. إنما الکلام در این است که این ظهوری که حجت است، کدام ظهور است؟ ما چند ظهور داریم، بین علمای ما اختلاف شده که آن که متّصف به حجیت می‌شود، کدامین ظهور است؟

در اقسام و انحاء ظهور و کلماتی که علمای ما فرموده‌اند، اکتفامی‌کنم به نقل مرحوم آقای صدر؛ چون ایشان، هم انحاء ظهور و هم کلمات علما را توضیح داده‌است، من هم این کلماتی که از علما نقل می‌کنم را از ایشان نقل می‌کنم.

اگر بخواهید به کتب آقای صدر مراجعه بفرمایید، کتاب بحوث ج4ص266، کتاب مباحث[1] :ج2ص164، و کتاب دروس ج2 ص183.

 

محل نزاع و اقسام ظهورات

مرحوم آقای صدر معتقد است در بحث ظهور و دلالت، سه ظهور داریم که به ترتیب عبارتند از ظهور تصوری، ظهور استعمالی، ظهور جدی. به جای «ظهور» می‌توانیم از «دلالت» هم استفاده کنیم: دلالت تصوری، دلالت استعمالی، و دلالت جدی. از قسم دوم یعنی ظهور استعمالی به «ظهور تصدیقی اول» هم تعبیرمی‌کنند، و از ظهور جدی هم به «ظهور تصدیقی دوم» تعبیرمی‌کنند.

 

ظهور تصوری

 

دالّ، لفظ مسموع است

وقتی کلامی را می‌شنویم، بلافاصله معنا و مضمون آن کلام را تصورمی‌کنیم. رابطه‌ی بین الفاظ مسموع با معانی متصوره، رابطه‌ی علّی است. در اینجا دو رابطه‌ی علّی داریم: متکلم، فاعل و ایجادکننده‌ی لفظ ملفوظ است. و لفظ ملفوظ، فاعل و علت لفظ مسموع در ذهن مخاطب است. و وجود لفظ مسموع در ذهن مخاطب، علت است برای معنای در ذهن. ظهور تصوری، فقط یک رابطه‌ی علّی است؛ یعنی لفظ مسموع، علت است برای وجود معنا در اذهان. و ما می‌توانیم وجود معانی در اذهان را نسبت بدهیم به متکلم و بگوییم: متکلم به نحو علّی، معانی را در ذهن سامع ایجادمی‌کند.

 

شرایط این ظهور: علم و تلفّظ

این رابطه‌ی علّی درباره‌ی همه‌ی انسان‌ها برقرار نیست؛ اینطور نیست که شما لفظ «آب» را برای هر انسانی که به کار ببرید ولو فارسی بلد نباشد، به معنای آب منتقل بشود. بلکه دو شرط دارد: شرط اول این است که آن الفاظ، برای آن معانی وضع شده‌باشد، و شرط دوم این است که سامع باید عالم به این وضع باشد. لذا شما اگر کلمه‌ی «ماء» را قبل از وضع گفتید، معنایی به ذهن سامع نمی‌آید. و همچنین است اگر سامع عالم به وضع نباشد.

بنابراین باید وضع باشد، باید علم به وضع باشد، لافظ باید لفظ مسموع را در خارج ایجادکند، و لفظ مسموع هم معنا را در ذهن ایجادمی‌کند. و به وجود ذهنی تصورش می‌کنیم. چرا به این ظهور «تصوری» می‌گویند؟ چون مدلول ما «تصور» است. دالّ ما، لفظ مسموع است (که در ذهن است)، نه لفظ ملفوظ (که متکلم ایجادش می‌کند). به معنای متصور، «مدلول» می‌گوییم.

 

ویژگی اول: لافظ لازم نیست شاعر باشد

یکی از ویژگی‌های «ظهور تصوری» این است که لافظ اصلاً لازم نیست شاعر باشد؛ ربطی به این ندارد که لفظ از چه کسی صادربشود؛ حتی اگر دیوار به اذن الهی بگوید: «آب»، سامع به معنای «آب» منتقل می‌شود.

 

ویژگی دوم: قرینه تأثیری در این ظهور ندارد

یکی دیگر از خصوصیات ظهور تصوری که مرحوم آقای صدر می‌فرمایند، این است که هیچ قرینه‌ای حتی متصل نمی‌تواند در این ظهور تأثیرگذار باشد؛ چون یک امر علّی است؛ در اراده و اختیار کسی نیست. اگر لافظ گفت: «رأیت اسداً فی المدرسه»، شما مضمون این جمله را تصورمی‌کنید که یکی از اجزای این مضمون معنای «اسد» است که همان «حیوان مفترس» است، حتی کلمه‌ی «فی المدرسه» نتوانست ظهور تصوری «اسد» را تغییربدهد.

رابطه‌ی دلالت در این ظهور، یک رابطه‌ی علّی است؛ اگر دیوار هم به شما یک سوزن بزند، شما احساس درد می‌کنید.

 

ظهور استعمالی

 

تعریف

ظهور استعمالی، یک مدلولی دارد که تصدیق است؛ بعد از این که جمله و قضیه‌ی «زیدٌ عادل» را تصورکردید، این تصدیق در افق نفس شما پیدامی‌شود که: «متکلم، در مقام ایجاد این مضمون در ذهن من بود.». پس تصدیقی که پس از ظهور تصوری برای سامع حاصل می‌شود مبنی بر این که: «متکلم می‌خواست این مضمون را در ذهن من ایجادکند»، ظهور استعمالی، یا ظهور تصدیقی اول است.

 

دالّ، ظاهر حال متکلم است

در دلالت تصوری، دالّ «لفظ مسموع» بود. در دلالت استعمالی، دالّ «ظاهر حال متکلم» است.

 

تأثیر قرائن در این ظهور

مرحوم آقای صدر قائل است که قرینه‌ی متصل، هادم این ظهور است؛ یعنی نمی‌گذارد این ظهور پابگیرد. اما قرینه‌ی منفصله هادم این ظهور نیست؛ کما این که قرینه‌ی متصل در ظهور تصوری هیچ تأثیری نداشت.

در «حقیقت» مضمونی که در مدلول استعمالی است، همان مضمونی است که در مدلول تصوری بود‌است. ولی در «مجاز» مضمونی که در مدلول استعمالی است، با مضمونی که در مدلول تصوری بوده، متفاوت است؛ در «رأیت اسداً فی المدرسه» مدلول «رأیت اسدا فی المدرسه» را تصورمی‌کنم، اما مضمون در ظهور استعمالی عوض می‌شود؛ می‌گویم: متکلم اراده کرده مضمون «رأیت انساناً شجاعاً فی المدرسه».

مرحوم آقای صدر در مباحث «الفاظ» نظرش این بود که قرینه‌ی متصله ظهور تصوری را عوض می‌کند. آن حرف، حرف عجیبی بود! قابل تصور هم نبود!! خوب شد از آن عدول کرد. وقتی به مباحث «حجج» رسید، نظرش را عوض کرد و گفت: ظهور استعمالی را عوض می‌کند.

سؤال: فرق مضمون با معنا در چیست؟

پاسخ: «معنا» را در مفرد به کار می‌بریم، «مضمون» را در مرکبات تامه به کار می‌بریم.

مرحوم آقای صدر قائل است که ظهور استعمالی نسبت به ظهور تصوری، اخصّ است؛ مثل ظهور تصوری متوقف است بر علم سامع به وضع، ولی ظهور حال متکلم هم تأثیرگذار در آن هست؛ کلام متکلم بی‌شعور، ظهور تصوری دارد، ولی ظهور استعمالی ندارد؛ مثلاً طوطی اراده نمی‌کند که مضمون کلامش را در ذهن ما ایجادکند.

 

ظهور جدی

 

تعریف

در ظهور استعمالی می‌فهمیم که متکلم اراده کرده این معنا را به ذهن من منتقل کند، آیا متکلم در این اراده‌اش جدی است؟ یعنی آیا قصدش حکایت (در اِخبار) و طلب (در امر و نهی) است؟ یا هازل است و می‌خواهد شوخی کند؟! یا اصلاً می‌خواهد نشان بدهد که می‌تواند عربی حرف بزند؟! پس ظهور جدی عبارت است از آن مضمونی که متکلم می‌خواسته سامع درنهایتْ آن را بفهمد.

 

مقصود از جدّی

این «هزل»ی که اینجا می‌گویند، فقط «شوخی» نیست، مقصود «مقابل جدی» است. در جملات خبریه هر کجا که قصدش حکایت باشد، متکلم جادّ است؛ وقتی مثلاً می‌گوید: «رأیتُ اسداً فی المدرسه» و منظورش این است که «شخصی اینجاست برو شلوارت را بیرون عوض کن»، درواقع محکی این جمله انشاء «برو بیرون» است، پس این جمله هم هزل است. پس ظهور جدی، یعنی در مقام اِخبار و حکایت از مضمونی است که در ظهور استعمالی به سامع منتقل کرد.

 

تأثیر قرائن در این ظهور

آقای صدر می‌گوید: این ظهور سوم را هیچ چیزی نمی‌تواند از بین ببرد حتی قرینه‌ی منفصله. امروز اگر گفت: «رأیت اسداً» و فردا اگر گفت: «رأیت ذاک الاسد فی المدرسه» و تازه فهمیدیم که حیوان مفترس ندیده رجل شجاع دیده، متکلم نمی‌تواند از طریق جمله‌ای که فردا می‌گوید، در ظهور جدیِ امروز تصرف کند.

پس این قرینه چه کار می‌کند؟ در حجیت تأثیرمی‌گذارد. بعداً این را توضیح می‌دهیم.

 

محل نزاع

سؤالی که در این مقام در صدد پاسخ به آن هستیم، این است که از بین این سه ظهور تصوری، استعمالی، و جدی، کدامیک حجت است؟ موصوف به حجیت، کدامیک از این سه ظهور است؟ آیا هر سه حجت است؟ یا فقط یکی؟ فردا واردمی‌شویم در پاسخ‌هایی که اَعلام داده‌اند.

به عبارت دیگر، در این جهت می‌خواهیم ببینیم: موضوع حجیت در اصالت‌الظهور چیست؟ در کدامیک از این سه ظهور وقتی شک می‌کنیم، می‌توانیم به «اصالت‌الظهور» تمسک کنیم. سؤال، این نیست که: «کدامیک از این ظهورات حجت است؟»؛ هیچ اشکالی نیست در این که مقصود از «اصالت الظهور» اثبات مراد جدی متکلم است، تمام‌الکلام در این است که موضوع این اصل چیست؟ یعنی در چه چیزهایی باید اصل جاری کنیم تا مراد جدی متکلم اثبات بشود؟[2]


[1] در پرانتز راجع به «مباحث» عرض کنم که نُه جلد است، چهار جلدش مباحث «الفاظ» است، پنج جلدش هم «مباحث عقلی» یا «حجج» است، ولی شماره‌هایش مرتب نیست؛ مثلاً آن چهار قسمی که مباحث «الفاظ» است، قسم اول شده: جزء اول تا چهارم. آن پنج جلدی که مربوط به مباحث عقلیه است، قسم ثانی شده: جزء اول تا جزء پنجم. اگر گفتند: «جزء پنجم»، معلوم است که قسم دوم است چون در قسم اول جزء پنجم نیست. اما اگر جزء اول تا چهارم گفتند، به مناسبت باید تشخیص بدهید در قسم اول است یا قسم دوم. اینجا مراد من از جزء دوم، از قسم دوم است.
[2] این پاراگراف، از مقرر است با توجه به فرمایشات شهیدصدر: «لا إِشكال عند الجميع‌ في‌ انَّ المقصود من أصالة الظهور انَّما هو التوصّل إلى إثبات‌ المراد الجدّي للمتكلّم إِلّا انَّ الكلام في كيفية جعل هذا الأصل‌.». بحوث في علم الأصول، ج‌4، ص: 266و267.