درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی

96/02/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قطع (معرفت بشری / طرق کسب علم مبتنی بر حسّ / پاسخ منطق ذاتی / نقد اول)

خلاصه مباحث گذشته:

مرحوم آقای صدر فرمودند: هر یقینی که مستند به علم حسّی یا تجربی است، درواقع مبتنی بر حساب احتمالات است؛ یعنی وقتی در اثر مشاهده یا تجربه و استقراء برای ما ظنّ پیدامی‌شود، در اثر تجربه‌های بعدی این ظن تقویت می‌شود تا جایی که تبدیل به یقین می‌شود. اینطور نیست که ظن هر قدر که زیاد بشود، ذهن ما بتواند حفظش کند، بلکه به یک جایی می‌رسد که الظن یصیر یقیناً.

در استدلال‌هایمان، از گزاره‌ای استفاده می‌کنیم که طرف قبول دارد، یا هر دو طرف قبول داریم. نتیجه‌ی استدلال، یقین منطقی نمی‌شود. اما یقین منطقی نسبی است؛ یعنی بر فرض صدق این مقدمات، این نتیجه یقیناً ثابت است.

مرحوم صدر به تحدیدی که کردند، اشکال کرد؛ گفتند: «همه‌ی قضایا، یا باید بدیهی باشند یا منتج از بدیهی باشند.»، ایشان اشکال کرد که اولاً همه‌ی این اقسام بدیهی نیست و ثانیاً اگر به این اکتفاکنیم، علم جدیدی تولیدنمی‌شود. ما در اکثر علوم تولیدی‌مان از حساب احتمالات استفاده می‌کنیم. اما این، به معنی تعطیل‌کردن منطق عقلی نیست؛ اگر قضیه‌ای را طرف بپذیرد، می‌توانیم به آن استدلال کنیم. معتقد نیست که ما همه‌ی مباحث را به حساب احتمالات برمی‌گردانیم؛ مثلاً حدوث یا قِدم عالم را نمی‌شود از طریق منطق ذاتی اثبات کرد.

مرحوم آقای صدر قائل نیست که همه‌ی نتایج را از طریق «حساب احتمالات» به دست می‌آوریم؛ در بعضی موارد از قیاس استفاده می‌کنیم؛ مثل حدوث یا قِدم عالم؛ اگر گفتیم: «خداوند عالم، فاعل مختار است.»، قدم عالم را نمی‌توانیم اثبات کنیم، اما اگر گفتیم: «خداوند فاعل بالاراده و مختار نیست»، قدم عالم اثبات می‌شود. ولی معتقد است که «توحید» را می‌توان با «منطق ذاتی» اثبات کرد، بعد إن‌شاءالله اشاره می‌کنم.

 

اگر بخواهیم وارد نقد نظریه‌ی ایشان بشویم، سه نقد اساسی روی کلام ایشان هست:

نقد اول: تفسیر ایشان معرفت‌شناسی نیست

ایشان به جهت ذهنیت اصولی‌ای که داشته، مسأله‌ی قطع و یقین برایش خیلی مهم بوده، و لذا دنبال توجیه یقین‌هایی بوده که مبتنی بر استقراء و مشاهده است. لذا تفسیر ایشان یک تفسیر معرفت‌شناسی نیست، بلکه یک تفسیر روان‌شناسی است؛ می‌گوید: «ذهن ما اینگونه عمل می‌کند». فرض کنیم این درست باشد، به درد بحث معرفت‌شناسی نمی‌خورد. آنچه به درد بحث معرفت‌شناسی می‌خورد، این است که: «آیا این اعتقادات، صحیح است یا نه؟ آیا ضابطه‌ای داریم که مطابقت اعتقادات‌مان با واقع را تشخیص بدهیم؟». و لذا در معرفت‌شناسی دنبال قطع و یقین نمی‌روند، دنبال قضایا می‌روند؛ مهم نیست شما معتقد به اجتماع نقیضین باشید یا نه، بلکه به سراغ خود این قضیه می‌روند که: آیا «اجتماع نقیضین محال است» صادق است یا کاذب؟

و می‌دانیم که هیچ قضیه‌ای بر اساس حساب «احتمالات» متولدنمی‌شود. آنچه متولدمی‌شود، دائماً تصدیقات است.

مختار: عدم امکان ارائه‌ی ضابطه‌ی مطابقت با واقع

تمام بحث معرفت‌شناسی این است که: آیا ما می‌توانیم ضابطه‌ای را ارائه بدهیم که بر اساس آن ضابطه، بفهمیم که: «آیا این گزاره صادق است یا کاذب است؟»، جوابش فقط یک کلمه است: خیر؛ ما تا به حال نتوانسته‌ایم چنین ضابطه‌ای پیداکنیم، و هیچ‌وقت هم نخواهیم‌توانست ضابطه‌ای پیداکنیم که بر اساس آن ضابطه صدق و کذب گزاره‌ها را به دست بیاوریم.

اشکال: این خودش تصدیق نیست؟

پاسخ: تصدیق هست، ولی فقط بازگوکردن یک ذهنیت است. هر کسی در معرفت‌شناسی می‌گوید: «ذهنیت من این است». آیا اصلاً گزاره‌ای داریم که بتوانیم صدق یا کذبش را به دست بیاوریم؟! فرض کنید بخواهیم صدق و کذب گرم‌بودن آتش را آزمایش کنیم؛ نهایت چیزی که می‌توانم بگویم، این است که: «احساس گرما می‌کنم». احساس گرمای من اثبات نمی‌کند که: «آتش، گرم است.». کما این که در علم فیزیک، از مسلّمات است که ما چیزی به نام حرارت و برودت نداریم؛ آتش عین یخ است، یخ هم عین آتش است، فقط ما وقتی دست‌مان را روی یخ می‌گذاریم احساس سرما می‌کنیم، و وقتی که دست‌مان را روی آتش می‌گیریم، احساس حرارت می‌کنیم.

اشکال: ولی بالاخره آتش دست من را می‌سوزاند، درحالی‌که یخ نمی‌سوزاند! پس تفاوت فقط در احساس ما نیست.

پاسخ: درست است که آتش دست ما را می‌سوزاند، اما آیا این خاصیت آتش به خاطر گرماست؟! این را احساس نمی‌کنیم.

یا مثلاً در فیزیک می‌گویند: تمامی اشیاء فاقد رنگ است؛ رنگ اشیاء، حاصل بازتاب یک رنگ خاص است، نه این که آن سطح این رنگ را دارد؛ «یک شیء آبی است» به این معنی است که سطحش طوری است که فقط طول موج نور آبی را منعکس می‌کند، پس حقیقتاً رنگ، از آنِ نوری است که بازتاب می‌شود.

یا مثلاً فیزیک می‌گوید: هیچ صوتی نداریم، خارج از ذهن ما سکوت مطلق است؛ در خارج، فقط لرزیدن لایه‌های هوا را داریم، صوت فقط در ذهن ماست.

اینها از مسلّمات فیزیک است، اینها را در حد تأیید می‌گویم.

شاید دیدن روز هم مثل دیدن رنگ‌ها باشد؛ یعنی شاید در خارج، روز نداشته باشیم، بلکه روزبودن فقط احساس ما باشد. یا مثلاً همه‌ی اشیاء بی‌طعم هستند؛ نه شکر شیرین است و نه نمک شور است، الا این که وقتی شکر در مجاورت غدد زبانی قرارمی‌گیرد، ما احساس شیرینی می‌کنیم؛ ساختار شکر اینطور است که در مجاورت غدد زبانی ما، ایجاد احساس شیرینی می‌کند.

بو هم همینطور است. اینها همه تأیید است.

اشکال: اینطوری کیفیت محسوس زیر سؤال می‌رود.

پاسخ: فیزیک جدید قائل است که کیف محسوس نداریم.

در معرفت‌شناسی پذیرفته‌اند که که ضابطه‌ای نداریم برای مطابقت تصدیقات‌مان با واقع نداریم.

اشکال: این شبهات از حدود پنجاه‌شصت سال قبل وارد کشورمان شد، از همان موقع برخی علمای ما امثال علامه طباطبائی، شهیدمطهری و آیت‌الله مصباح به این مباحث ورودکردند و پاسخ‌هایی به این شبهات دادند. لذا نمی‌توانیم بگوییم: این شبهه‌ی شما را در معرفت‌شناسی پذیرفته‌اند.

پاسخ: علمای ما، عالم علم معرفت‌شناسی محسوب نیستند.

اشکال: بالاخره این آقایان در فلسفه و منطق صاحب‌نظر بوده‌اند، و به این بحث‌های معرفت‌شناسی هم ورودکرده‌اند و بعضاً کتاب‌هایی در این زمینه نوشته‌اند. علمای ما باید چه کار کنند که عالم معرفت‌شناسی به حساب بیایند؟!

پاسخ: امثال آقای صدر که در مسائل فلسفی واردشده‌اند و مثلاً قانون دوم علیت را انکارکرده‌اند، هیچ‌کس به عنوان فیلسوف نمی‌شناسد. علمای ما هم به عنوان عالم علم معرفت‌شناسی شناخته نمی‌شوند.

اشکال: این اشکال شما در علم حضوری نمی‌آید؛ چون خود واقعیت نزد ماست.

پاسخ: علم حضوری، از اشتباهات بسیار بزرگ است؛ هیچ‌وقت علم حضوری نمی‌تواند مبنای علم حصولی بشود؛ درست است که قضایای وجدانی که می‌گویند تفسیر علم حضوری است مثل «من هستم» خیلی واضح است که مطابق واقع است، ولی واضح‌تر از بدیهیات نیست؛ همانطور که در بدیهیات نمی‌توانیم ملاکی برای مطابقت با واقع بدهیم، در قضایای وجدانی هم نمی‌توانیم ملاکی برای مطابقت با واقعی که به علم حضوری ادراکش می‌کنیم بدهیم.

پس اعتقاد ما این است که هیچ ضابطه‌ای نداریم و هیچ‌ضابطه‌ای هم نخواهیم‌یافت که گزاره‌ای را تشخیص بدهیم که مطابق واقع است؛ هر ضابطه‌ای که معرفی کنید، سؤال را درباره‌ی همان ضابطه می‌بریم.

اشکال: آیا خود این اعتقاد شما مطابق واقع است؟

پاسخ: گفتم: «اعتقاد ما این است»؛ روی «اعتقاد» دقت کنید؛ ما چنین اعتقادی داریم. اما برای مطابقت همین اعتقاد با واقع هم ضابطه‌ای نداریم.

شما قطع دارید که استحاله‌ی تناقض صادق است، ما هم معتقدیم، اما چرا همین قضیه مطابق واقع است؟!

اشکال: بالاخره واقعی وجود دارد.

پاسخ: مراد شما از «واقع» چیست؟ اگر مرادتان واقعی جدا از ذهن است، این را نمی‌توان سنجید.

اشکال: پس چطور بحث کنیم؟

پاسخ: کافی است که پیش‌فرض‌مان این باشد که واقعی هست، و البته دلیلی هم برای بطلان این پیش‌فرض نداریم.

سؤال: این فرمایشات شما چه فرقی با سوفسطائی دارد؟

پاسخ: سوفسطائی، به لحاظ ذهن و به لحاظ عالم واقع است. این نظریه، هیچ‌کدام نیست؛ ممکن است شخصی مالامال از یقین باشد، ولی ضابطه‌ای برای تستش ندارد.

اشکال: سوفسطائی‌ها منکر یقین نبوده‌اند.

پاسخ: سوفسطائی دو معنا دارد: تشکیک در عالم واقع، و تشکیک در علوم خودمان. اعتقاد ما هیچ‌کدام از اینها نیست.

اشکال: آیا نمی‌توان ضابطه را بدیهیات گذاشت؟

پاسخ: اگر همه‌ی مردم هم معتقد به استحاله‌ی تناقض باشند، چه دلیلی داریم که این اعتقاد مطابق واقع است؟ اگر شما ضابطه را بدیهیات گذاشتید، سؤال می‌کنیم: ضابطه‌ی این ضابطه چیست؟ وقتی خود ضابطه‌ی شما بی‌ضابطه باشد، چطور بقیه‌ی ضوابط ضابطه‌دار خواهدبود؟!

اشکال: پس چرا سر اعتقادات با هم بحث می‌کنیم؟

پاسخ: نگفتیم: اعتقاد وجود ندارد یا مطابق واقع نیست. ما وظایف دینی و عقلی را انکارنکردیم. صحبت این بود که: «ضابطه‌ای نیست برای سنجش مطابقت با واقع». این که ضابطه نیست، نتیجه نمی‌دهد که حقانیت ندارد یا ما اعتقاد نداشته باشیم.

اشکال: پس نباید دنبال به‌دست‌آوردن قطع باشیم!

پاسخ: ما، هم قطع داریم، هم قطع داریم که این قطع‌مان مطابق واقع است. و اگر کسی شک داشته‌باشد که قطع‌هایش مطابق واقع باشد، شبهه‌ی حدزدن دارد.

آیا تفسیر روان‌شناسی شهیدصدر مطابق واقع است؟

در ذیل همین نقد اول این مطلب را هم عرض کنم که مرحوم آقای صدر گفت: وقتی که ظن قوی می‌شود، تبدیل به یقین می‌شود. آیا این تفسیر ایشان درست است یا درست نیست؟ یعنی آیا وقتی ظن چاق و چله می‌شود، تبدیل به یقین می‌شود؟![1] بد نیست به شعری از مولوی استنادکنم؛ می‌گوید: شخص مستی به شخص کوری داشت مشت می‌زد، در همان زمان صدای شتر هم به گوش می‌رسید. آن اعمی چون چشم نداشت، معتقد شده‌بود که شتر دارد به او لگدمی‌زند.

مشت بر اعمی زند یک ترک مست کور پندارد لگد اشتر زده‌است

زان که آن دم بانگ اشتر می‌شنید کور را گوش است آینه، نه دید

شاید ما انسان‌ها هم اگر ادراک دیگری داشتیم، به نحو دیگری برداشت می‌کردیم. داستان ما انسان‌ها، لااقل احتمالاً، داستان همین شتر است و مست و اعمی.

اشکال: آن کور شاید مشکلات دیگری هم داشت که فرق بین مشت انسان با سم شتر را تشخیص نمی‌داد!

پاسخ: شاید ما هم مثل آن کور مشکلات دیگری داشته باشیم.

لذا فرمایش ایشان، با تمام آن زحمات، اگر هم درست باشد، حل معرفت‌شناسی نبود. یک کار روان‌شناسی کرده، ارزش معرفت‌شناسی ندارد.


[1] - این مطلب را می‌توان به عنوان نقد دومی هم درنظرگرفت؛ که ممکن است عامل دیگری دخیل باشد که آن عامل ظن را تبدیل به یقین کند.