درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی
96/02/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: قطع (جهت دهم: معرفت بشری / نظریهی شهیدصدر / امر پنجم: طرق کسب علم مبتنی بر حسّ / پاسخ منطق تجربی)
خلاصه مباحث گذشته:
صحبت ما در این بود که علومی داریم که حسّی و مبتنی بر حسّ است مثل این که علم داریم به این که «هوا گرم است»، و علومی داریم که مبتنی بر علوم حسّی است؛ مثل این که «هر کاغذی در مجاورت آتش میسوزد» درحالیکه اکثر کاغذها و اکثر آتشها را حس و تجربه نکردهام. یا به یک آتشی در دوردست اشاره میکنم و میگویم: «آن آتش، گرم است.». این علوم جزئی یا کلی، از حسّ اخذنشده، بلکه از علوم حسّی اخذشدهاست. این علوم مبتنی بر علوم حسی، از کجا ناشی میشود؟ گفتیم که سه منطق عقلی، تجربی، و ذاتی، هر کدام یک جواب به این سؤال دادهاند.
منطق ارسطویی یا همان منطق صوری جواب دادهاند که این علم ما ناشی از یک قیاس است؛ که کبرای آن قیاس این است که: «الاتفاق لایکون اکثریاً و لا دائمیاً».
اشکال شهیدصدر
مرحوم آقای صدر این نظریه را ردکردهاست؛ براهین بسیار عدیدهای را بر این نظریهی منطق صوری اقامه کردهاست. به نظر میرسد میخواسته طولش بدهد؛ به جهت این که نیاز به این همه براهین بر ابطال این نظریه نیست؛ میرویم سراغ همین قضیهی «الاتفاق لایکون دائمیاً و لاغالبیا»، مرحوم آقای صدر قائل شده که علمای منطق، هیچوقت وارد ماهیت و حقیقت این گزاره نشدهاند؛ یعنی نه گفتهاند: «از بدیهیات است»، و نه گفتهاند: «از نظریات است»، فقط به عنوان یک اصل مسلّم طرحش کردهاند.
نیازی به آن همه براهین نیست؛ جواب خیلی ساده به این منطق، این است که این قضیهی «الاتفاقی لایکون دائمیاً و لا غالبیاً» هم مثل قضیهی «کلُّ نارٍ حارٌّ» است، هیچ فرقی نمیکند؛ کوری عصاکش کور دگر بوَد. بلکه حتی قضیهی «هر آتشی داغ است» برای ما روشنتر است و موارد آزمایشش هم بیشتر است، و مطمئن هستیم: «همهی انسانهایی هم که آتش را آزمایش کردهاند، آن را داغ یافتهاند.»؛ اگر سرد بوده، حتماً جزء عجایب یا کرامات خودشان یا شیخشان نقل میکردهاند؛ که «شیخ ما آتشی داشت که سرد بود!». بنابراین این قضیه نمیتواند بار قضایای دیگر را به دوش بکشد؛ نهایت زوری که داشته باشد، بار خودش را به دوش بکشد. لذا برای ابطال جواب منطق عقلی نیاز به براهین زیادی نیست، همین اشکال کافی است.
این اشکال را هم آقای صدر به این واضحی نگفتهاست؛ بیشتر سراغ براهینی برای ابطال این نظریه رفتهاست، اینها صَرف وقت بلاطائل است. این قضیه، در بهترین حالتش مثل سایر قضایای علوم طبیعی است؛ وگرنه، خودش اضعف مأمومین است. اثبات قضایای علوم دیگر از طریق این قضیه، مثل این است که عدالت کسی را به قول یک شخص مجهولالعداله[1] بخواهیم اثبات کنیم!
سؤال: آیا این قضیه از اصول موضوعه نیست؟
پاسخ: اصول موضوعه در فلسفه فقط سه قضیه است: استحالهی تناقض، قانون اول علیت (حدوث شیء بلا علت، محال است.)، و اصل واقعیتداشتن؛ که ما در این عالم واقعیتی داریم، ولو آن واقعیت فقط خود من باشم.
منطق تجربی
گفتیم که منطق تجربی، منطقی است که استدلال در آن مبتنی بر قیاس نیست، مبتنی بر استقراء است. مثلاً اگر میگوییم: «همهی آبها در اثرحرارت داغ میشود.»، بر اساس قیاس نیست، میگوییم: صد بار آزمایش کردیم، دیدیم گرم میشود. از عالمان منطق تجربی سؤال میکنیم که این نتایج کلی یا جزئی که مبتنی بر علوم حسی است را چگونه میتوانیم توجیه کنیم؟ از کجا این یقین برای من تولیدمیشود که: «آن آتش گرم است»؟ از کجا میگوییم: «هر کاغذی در مجاورت نار میسوزد»؟ شاید نار مهربان و لطیف و رحیمی است که کاغذها را نمیسوزاند، یا شاید کاغذهایی باشند که تسلیم قهر و غضب نار نمیشوند و وقتی که در مجاورت نار قرارمیگیرند خم به ابرو نمیآورند، از کجا میگوییم که: «هر کاغذی در مجاورت نار میسوزد؟».
طرح این مسأله در علوم تجربی و تنها پاسخ
علمای تجربی، نه تنها این سؤال را جواب ندادهاند، بلکه اصلاً آن را مطرح هم نکردهاند! به جهت این که دنبال فلسفه نبودهاند، دنبال واقعیتها بودهاند، کابردی نگاه میکردهاند؛ دنبال این بودهاند که با همین قضایا الاغشان از پل بگذرد، و تا حالا هم نشده که بیفتد، با همین قواعد همیشه صحیح و سالم ردشدهاست. لذا این اشکال، اشکالی نبوده که منطق تجربی پاسخگو به آن باشد.
یکی از عالمان منطق تجربی (به نام دیوید هیوم) که اتفاقاً فیلسوف هم هست، همان ذهنیت فلسفیاش باعث شده که دنبال این سؤال و جواب آن برود. این جواب، تنها جوابی است که در سه قرن قبل از عالمان تجربی به ما رسیدهاست، و مرحوم آقای صدر همان جواب را مبنای جواب منطق تجربی قراردادهاست.
پاسخ هیوم: ذهن ما شرطی شدهاست
خلاصهی جواب هیوم
هیوم یک توضیح بسیار عجیبی داده؛ گفته: این یقین ما در باب «استقراء»، چه جزئی و چه کلی، اصلاً ریشهی معرفتشناسی ندارد، فقط ریشهی روانشناسی دارد؛ ذهن ما شرطی شده و نتیجهی استقراء، یکی از واقعیتهای این عالَم نیست، بلکه عکسالعمل طبیعیِ ذهنیِ ماست؛ یک پدیدهی معرفتشناسی نیست، یک پدیدهی روانشناسی است.
درواقع هیوم اصل «علیت» را به عنوان یک واقعیت در این عالَم انکارکرد و گفت تصدیق به تلازم بین علت و معلول، تنها حاصل شرطیشدن ذهن ماست به خاطر تجربة تقارنهای متعدد بین علت و معلول، نه این که به خاطر یک تلازم واقعی بین علت و معلول است.[2]
توضیح شرطیشدن ذهن
کلام ایشان را در ضمن یک مثال توضیح بدهم: فرض کنید که هر وقت شما به زید برخوردمیکنید، اگر هوا تاریک نباشد و چشمهای شما هم باز باشد، تصویر زید در ذهن شما منقوش میشود. بین زید و بین ذهن ما هیچ رابطهای نیست، فقط تصویری در ذهنمان پیدامیشود که ادراکش میکنیم. و این هم دائمی است؛ اگر جلوی زید قراربگیرم، جلوی دیوار قراربگیرم، شتر یا کوه یا ساختمان، هر چیزی که در جلوی ما قراربگیرد، ما اینطور آفریده شدهایم که تصویر آن شیء در ذهنمان منتقش میشود. این، یک نظام طبیعی در این عالَم است؛ یک خصوصیت فیزیکی است برای چشم و مغز ما انسانها؛ که هر جسمی که در مقابل چشم ما انسانها قراربگیرد و آن جسم دارای رنگ باشد، تصویر و نقش آن جسم، در ذهن ما منقوش میشود.
اگر همزمان، هم زید در مقابل من قرار گرفت و هم کلمهی زید به گوش من رسید، و اگر این اتفاق سهچهار بار تکراربشود، همین که کلمهی «زید» را میشنوم، تصویر زید هم به ذهن من میآید. اصطلاحاً میگوییم: ذهن ما شرطی شدهاست. رؤیت زید، منبِّه طبیعی است. شنیدن اسم زید اصطلاحاً منبِّه شرطی است. تصویر زید عند الرؤیه، انعکاس طبیعی است. و انتقاش تصویر زید عند سماع لفظ زید، انعکاس شرطی است. آن تقارن اگر چند بار اتفاق بیفتد و هر باری که لفظ زید را میشنوم تصویری از زید به ذهن بیاید، اصطلاحاً ذهن من شرطی میشود؛ یعنی آن منبّیه اگر غیرطبیعی هم پیدابشود، این منبِّه غیرطبیعی، نقش همان منبه طبیعی را بازی میکند، همان «تداعیمعانی» است. اینها منبِّهاتِ شرطیشده است.
مثلاً همین که «لواشک» را میشنویم، بزاق دهانمان ترشّح میکند؛ اسم «لواشک» همان کار خود لواشک را میکند. اگر کسی در عمرش لواشک نخورده باشد و فقط دیده باشد، اینطور نیست که به مجرد شنیدن اسم لواشک بزاق دهانش ترشح بشود؛ چون اسم لواشک نسبت به او شرطی نشدهاست. اما اگر یک بار بخورد، شرطی میشود و بار دوم که بشنود، بزاقش ترشح میکند، به این میگویند: «تداعی معانی».
ما ذهنمان مثلاً نسبت به «یزید» شرطی شدهاست؛ لذا اگر کسی به ما بگوید: «جناب یزید»، یکی میزنیم توی گوشش! با این که توهینی به ما نکرده! چرا؟ چون ذهن ما نسبت به این لفظ، شرطی شدهاست. اما یک شخصی را فرض کنید که نسبت به یزید علاقمند است، اگر این شخص را به این نام صدابزنید، شما را تعظیم هم میکند؛ مثل این است که به یک طلبه بگویید: «علامهی حلی» یا «جناب شیخ انصاری» یا «جناب شیخ طوسی»؛ چرا از شنیدن این القاب خوشحال میشویم؟ چون ذهن ما شرطی شدهاست.
اذهان مردم همینطور است؛ اگر با چهار تا طلبه برخوردکنند که آدم خوبی باشند، میگویند: «همهی طلبهها آدمهای خوبی هستند». بسیاری از حرفهای عامهی مردم همینجور است؛ مثلاً به یک شهری رفته دوسه نفر از او پذیرایی کرده، میگوید: «مردم آن شهر، مهماننواز هستند.». ذهن همهی ما انسانها همینطور آفریده شدهاست.
تطبیق شرطیشدن ذهن در علوم طبیعی
مولوی داستانی دارد که یک طوطیای ظرف روغن را شکست، بقال آنقدر به سر طوطی زد که طوطی کچل شد و از حرفزدن افتاد، یک روز یک مشتری کچل برای آن بقال آمد، آن طوطی به حرف آمد و گفت: «تو هم ظرف روغن شکستهای؟»؛ چون خودش ظرف روغن شکسته بود و کچل شدهبود، برایش تداعی شد که او هم ظرف روغن شکستهاست. در نظر هیوم، تمام علوم هم مثل همین حرف طوطی است؛ از باب «تداعی معانی» است؛ وقتی که ده آتش را تجربه کردیم و دیدیم داغ است، وقتی که آتش را تصورکنیم، بلافاصله این تصدیق در نفس ما پیدامیشود که: «همهی آتشها داغ است».
اگر در معاملات مختلفی ده نفر سر شما کلاه گذاشتهاند و مثلاً همهشان کفش سفید پوشیده بودهاند، همین که یک نفر را با کفش سفید ببینید، برای شما این تصدیق پیدامیشود که این شخص هم کلاهبردار است. تصدیق به این که «همهی آتشها گرم است» را هم هیوم مثل همین قضیه که «هر کسی که کفش سفید پوشیده، کلاهبردار است.» میدانستهاست؛ ذهن من نسبت به این تصدیقها شرطی شدهاست؛ اگر میگویم: «هر آتشی گرم است»، به این دلیل است که هر آتشی را دیدهام، گرم بودهاست، نه به این دلیل است که گرمبودن» خاصیت واقعی آتش است.
ایشان قائل بوده که تمام علوم مبتنی بر استقراء، فقط یک حالت روانی و انعکاس شرطی است در ذهن ما، نه این که خبر از روابطی واقعی در عالَم بدهد؛ مثلاً آتشی را دیدم، بعد مجاورت آتش با کاغذ را هم دیدم، این تصویر در ذهن من پیداشد که: «این کاغذ با این آتش مجاور است». بعد میبینم که کاغذ سوخت، این تصویر برای من یدامیشود که کاغذِ مجاور با آتش سوخت. چند بار که این اتفاق تکرار بشود، مجاورت کاغذ با آتش را همین که فرض میکنم، برای من این تصدیق پیدامیشود که: «آن کاغذ مجاور میسوزد»، نه این که سوزاندن، خاصیت هر آتشی باشد. این تصدیق هم عین تصور، شرطی شدهاست. تصدیق هم عین دیگر حالات ذهنیِ من است.