درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی
96/01/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: قطع (جهت عاشره: معرفت بشری / مقدمه با چینشی دوباره)
خلاصه مباحث گذشته:
در جلسهی گذشته واردشدیم در جهت دهم (نظریهی معرفت). خواستیم انظار منطقیین و نظریهی آقای صدر و اختلاف بین این دو نظریه را تبیین کنیم. مقدمهای را عرض کردم؛ خلاصهای از آن را عرض میکنم با یک مقدار بسط و اضافاتی که در جلسهی قبل گفته نشد.
مقدمه با چینشی دوباره
گفتیم: مراد از معرفت یا شناخت، در نزد منطقیین عبارت است از «علم»، و در معرفتشناسی عبارت است از تصدیق یا قضیه.
تعریفات
تصور و تصدیق
«علم» در نزد منطقیها عبارت است از صورة الشیء عند العقل، به تعبیر دیگر، علم عبارت است از: ادراک عقلی ما از اشیاء. هیچوقت به ادراک حسی یا خیالی علم نمیگویند. این ادراک عقلی یا علم، به دو قسم تقسیم میشود: تصور، و تصدیق. در تعریف «تصور» نوعاً از همان تعریف علم استفاده میشود: صورة الشیء عند العقل. اما در تصدیق، گاهی از تعریف دیگری هم استفاده میشود و میگویند: «هو الاذعان بالنسبة».
خروج تصور از محل نزاع
بحث تصور هم اگرچه بحث مهمی است و همانطور که از تصدیقات بحث میکنیم باید از تصورات هم بحث کنیم، ولکن چون این نظریه و اختلاف بین مرحوم آقای صدر و منطقیین، در پارهای از تصدیقات است، لذا ما تصور را از ابتدای بحث کنارمیگذاریم و تا آخر بحث فقط دربارهی «تصدیق» بحث میکنیم.
مراد از نسبت
گفتیم: اعتقاد یا اذعان به نسبت را تصدیق میگویند. مراد از نسبت، نسبتی است که در قضیهی معقوله موجود است. در نزد منطقیها اذعان به نسبت، هم به قضیهی متخیله تعلق میگیرد و هم به قضیهی معقوله.
مراد از قضیه
مراد ما از قضیه، آن قضیهای است که در قول آقایان نسبتش متعلَّق اذعان است. و در مختار ما، خود قضیه است که متعلق اذعان است، نه نسبت موجود در قضیه. پس بعد از این، وقتی میگوییم تصدیق، یعنی اذعان. وقتی میگوییم: «قضیه»، مرادمان قضیهای است که تعلَّقَ بها التصدیق؛ یا به خود آن قضیه تعلق گرفته (طبق مختار ما)، یا به نسبت آن قضیه تعلق گرفته (طبق مشهور).
مراد از معرفت
تا اینجا معلوم شد که در مباحث معرفت و شناخت، مراد ما از «معرفت»، آن تصدیقی است که در ذهن ما پیدامیشود، یا قضیهای است که آن قضیه متعلَّق یک تصدیق است. اگر به «قضیه» معرفت میگوییم، تسامحی است، مراد اصلی از معرفت، تصدیقِ در قضیه است.
تقسیمات
بدیهی و نظری
منطقیها تصدیق یا قضیه را تقسیم به دو قسم بدیهی و نظری کردهاند. مراد از «قضیهی بدیهی» قضیهای است که متعلَّق تصدیق بدیهی است، و مراد از «قضیهی نظری» قضیهای که متعلق تصدیق نظری است. پس این تقسیم، درواقع مال تصدیق است. به تعبیر دیگر: تقسیم قضیه به نظری و بدیهی، بالتبع یا ثانوی است؛ به تبع تقسیم تصدیق به بدیهی و نظری است.
تصدیق بدیهی یک اسم دیگری هم دارد: تصدیق اولی. تصدیق ضروری، زیرمجموعهی تصدیق بدیهی و اولی است، نه هماسم آن دو. در منطق، تصدیق بدیهی، هر تصدیقی است که در افق نفس پیدابشود بدون این که متولد از تصدیقات دیگری باشد.
تصدیق نظری، تصدیقی است که متولد از تصدیقهای دیگر است؛ یعنی متولد از دو تصدیق دیگر است. قضیهی نظری، قضیهای که متولد از دو قضیهی دیگر است، درواقع تصدیق متولدمیشود نه قضیه.
جملهی معترضه: در منطق هیچوقت یک تصدیق از یک تصدیق متولد نمیشود؛ یک تصدیق دائماً از دو تصدیق متولدمیشود.
سؤال: انتاج بدیهی یک قیاس آیا خلاف استدلال است؟
پاسخ: بله؛ چنین نتیجهای نظری است.
اشکال: در «عکس نقیض»، یک قضیهی نظری فقط از یک قضیه متولدمیشود.
پاسخ: در عکس نقیض، مقدمهی «استحالهی اجتماع نقیضین» مطوی است.
اشکال: در قطع عن تقلیدٍ، قطع من متولد از اعتماد من به مثلاً پدرم است. پس قضایای عن تقلیدٍ همگی باید نظری باشند.
پاسخ: تولد از اعتماد به یک شخص، مهم نیست؛ مهم این است که از قضیهی دیگری متولد نشده باشد.
یقینی و غیریقینی
منطقیها تقسیم دیگری هم ارائه کردهاند: قینی و غیریقینی. این تقسیم برای هر دو قسم بدیهی و نظری است؛ بدیهی هم میتواند غیریقینی باشد.
تصدیق یقینی
در منطق «یقین» به چه معناست؟ این را بعداً مفصلاً توضیح میدهیم، اجمالاً «یقین» اعتقادی است با سه ویژگی: اعتقاد جزمی مطابق با واقع و ثابت.
شرط اول: جزمی. قید «جزمی»، ظن را خارج میکند. ظن، اعتقادی است که «احتمال خلاف»ش را ولو بسیار ضعیف بدهیم؛ مثلاً اگر اعتقاد داریم که زید عادل است ولی یک در هزار هم احتمال میدهیم که عادل نباشد، اعتقاد شما به عدالت زید، یقین نیست، ظنّی است.
شرط دوم: مطابق واقع. اگر اعتقاد جزمی دارید به این که «زید عادل است» ولی درواقع زید فاسق است، اسم این اعتقاد در منطق «جهل مرکب» است نه «یقین». پس قید «مطابق واقع» جهل مرکب را خارج میکند.
شرط سوم: ثابت؛ یعنی باید لایتزلزل باشد، باید قابل زوال نباشد. با قید «ثابت»، اعتقاد جزمی ای که مقلدین دارند را خارج میکنند. مثلاً کسی حسن ظن زیادی به پدرش دارد طوری که هر چه او گوید برایش قطع و اعتقاد جزمی حاصل میشود. اعتقاد جزمی به رسالت نبی اکرم عن تقلید اگر باشد، یقین نیست، قطع است. درواقع این قید به این معنی است که واقع را اگر عن تقلیدٍ ببینی، این اعتقاد ثابت و لایتزلزل نیست.
سؤال: اعتقادِ عن تقلیدٍ، تزلزلش کجاست؟
پاسخ: این احتمال هست که اگر خودش برود تحقیق کند اعتقادش عوض بشود.
بعضی گفتهاند: «ثابتبودن، شرط فقط یقینیات جزئیه است.»، ولی این درست نیست.
تصدیق غیریقینی
در نزد منطقیها هر تصدیقی چه نظری و چه بدیهی، این دو قسم را دارد؛ یا یقینی است یا غیریقینی، به غیر یقینی «ظنّی» میگویند. «غیریقینی» دقیقتر از «ظنّی» است؛ چون شامل قطعی هم میشود؛ آن جایی که قطع داریم و قطعمان مخالف واقع است، یا قطع داریم و قطعمان عن تقلیدٍ است.
مقام اول: قضایای بدیهیه
ما برای این که بحثمان را منطقیاً مرتب کنیم، در دو مقام بحث میکنیم: قضایای بدیهیه (که متعلَّق تصدیق بدیهی است، و قضایای نظریه (که متعلَّق تصدیق نظری است).
اقسام بدیهیات
در منطق ارسطویی
طبق آن مقدمه، بدیهی به دو قسم یقینی و غیریقینی تقسیم میشود. در منطق ارسطویی، بر اساس استقرا، قضایای یقینی بدیهی خارج از این شش قسم نیست: اولیات، فطریات مشاهدات، حدسیات، مجربات، و متواترات.
اولیات، قضایایی است که کافی است شما موضوع و محمولش را تصورکنید (و به نسبتش توجه پیداکنید) تا تصدیق برایتان پیدابشود، مثل اجتماع النقیضین محال، یا مثل الکل اعظم من الجزء.
فطریات، قضایایی است که قیاسش در خودش افتاده. فطریات آیا همان اولیات است یا به اولیات برنمیگردد؟ مشهور قائلند که به اولیات برنمیگردد؛ مثل «الأربعة زوج».
مشاهدات، قضایایی که آنها را احساس میکنیم؛ چه به حس ظاهری و چه به حس باطنی. اگر به حس ظاهری احساس کنیم، میگوییم: «این آتش است»، به این قضیه محسوسات میگوییم. اگر به حس باطنی ادراک بشود، وجدانیات است؛ مثل این که «من الآن گرسنه هستم». پس مشاهدات تقسیم میشود به حسیات و وجدانیات.
مجرَّبات، اموری است که ما احساس نمیکنیم، تجربه کردهایم. مثلاً «السُّموقنیا مُسهِّل».
در حدسیات، از یک حدس استفاده کردهایم؛ مثل این که میگوییم: «نور القمر مستفیض من الشمس»
متواترات مثل «الکعبة فی مکة».
تمام این قضایا، ویژگی «یقین» را دارد: اعتقاد جزمی است، مطابق واقع است، و ثابت است و لایتغیر.
شهیدصدر
مرحوم آقای صدر در یقینیات قائل شده که از این شش دسته فقط دو تای اول (اولیات و فطریات) بدیهی است و غیرمتولد است، و مابقی جزء نظریات است؛ یعنی متولد از قضایای دیگر است، نه این که یقینی نیست.
مرحوم آقای صدر چرا دو تای اول را قبول کرده و بقیه را قبول نکرده؟ إنشاءالله فردا واردمیشویم در توضیح کلام مرحوم آقای صدر، و نقد کلام ایشان.