درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی

95/11/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قطع (علم اجمالی/مخالفت احتمالیه/ منجِّزیت/حقیقت علم اجمالی/تحقیق درمسأله)

خلاصه مباحث گذشته:

در جلسات گذشته سه نظریه در حقیقت علم اجمالی گفتیم و نقد هر نظریه را هم گفتیم. در مقام قضاوت بین آن سه نظریه گفتیم که بهترین نظریه، نظریه‌ی مرحوم آقاضیاء یعنی «فرد متعیّن نامعیّن» است و ضعیف‌ترین نظریه «جامع» است و نظریه‌ی متوسط «فرد مردد» است. سپس وارد «تحقیق در مسأله» شدیم، گفتیم که برای تحقیق در مسأله ابتدا باید سه عنوانِ مفهوم، محکی، و مقطوع را توضیح بدهم. گفتیم: مفهوم، صورت معنا در ذهن است. دو نکته ذیل توضیح «مفهوم» باقی ماند که بحث امروز ماست، این دو نکته را بگوییم و دو عنوان دیگر را هم عرض کنم.

 

مفهوم: صورت معنا در ذهن

ما گفتیم: «مفهوم» تارتاً جزئی است و تارتاً کلی است، و از این دو حال هم خارج نیست. نکته‌ی اول این است که یک سری الفاظی داریم که با توجه به موقعیتش در جمله، مفهومش دائر بین جزئی و کلی است؛ یعنی یک سری الفاظ، در جمله‌ای کلی است و در جمله‌ی دیگر جزئی است. مثلاً اگر بگوییم: «هذا الانسان رجل مؤمن»، مفهومش جزئی است. اما همین «هذا الانسان» در جمله‌ی «الانسان اشرف المخلوقات، و هذا الانسان قدیکون اضلّ من الانعام.»، کلی است.

نکته‌ی دوم در باب مفاهیم، نکته‌ای است که قبلاً هم عرض کرده‌ام؛ که مفهوم جزئی دائماً یک مصداق دارد و حتماً هم باید موجود باشد ولو در زمان گذشته. گاهی وقت‌ها مصداق این مفهوم جزئی برای ما معیَّن است و تارتاً نامعین است، این نامعین‌بودن، مفهوم را برای ما کلی نمی‌کند. اگر من شنیدم: «رأیتُ زیدا» و زید را نمی‌شناسم، ممکن است احتمال بدهم اسم هزاران‌هزار انسان باشد، مفهومش اگرچه جزئی است، ولی مصداقش نزد من نامعلوم است.

پس خلاصه این که «مفهوم» صورت معنا در ذهن است، یک عنوان ممکن است در جمله‌ای کلی باشد و در جمله‌ی دیگری جزئی باشد، و در مفاهیم جزئی، مفاهیمی داریم که مصداقش برای ما معین نیست؛ این نامعین‌بودن، مفهوم را برای ما کلی نمی‌کند.

محکی: مشارٌإلیه ذهنی

«محکی» یک اصطلاحی است که تا به حال چند بار توضیح داده‌ام، و بارها گفته‌ایم که نقشش به‌مراتب مهم‌تر از مفهوم و معنا و مصداق است.

هر لفظی اینطور است که خارج از این سه قسم نمی‌تواند باشد: اسم، علامت، و مرکب. مرادم از مرکب، مفردات است، نه مرکب تام و ناقص.

اسم، لفظ برای یک شیء است؛ مثل شجر و بقر.

سؤال: موضوع‌له اسم نکره چیست؟

پاسخ: اسم موضوع‌له دارد، اسم نکره موضوع‌له ندارد. نکره، مربوط به حالتش در جمله است.

علامت، لفظی است که نام شیئی نیست، فقط علامت است. تمامیِ حروف، از این قبیل هستند؛ اسمِ شیئی «إلی» نیست، این الفاظ علامت هستند.

لفظ مرکب، لفظی است که مرکب از اسم و علامت است، مثل «ذهب». در «ذهبتُ» خود لفظ مرکب است، ولی خود «ذهب» ماده‌ای دارد که اسم است و با صورت که علامت است ترکیب شده. این لفظ مرکب را شاید در پاره‌ای فرهنگ‌ها نداشته باشیم؛ مثلاً در زبان فارسی لفظ «است» علامت است، ولی در عربی به شکل یک هیئت و علامت روی ماده نشسته‌است؛ می‌گوییم: «زیدٌ عالمٌ». شاید لغتی باشد که اصلاً لفظ مرکب نداشته باشند، اما زبانِ بدون اسم و علامت ممکن نیست.

در ادبیات هم خوب تقسیم کرده‌اند: اسم و فعل و حرف. اما چون حیثیت اعراب و بناء برایشان مهم بوده، پاره‌ای از علائم را اسم حساب کرده‌اند مثل اسماء اشاره و اسماء موصول.

هر جمله‌ای که اسم در آن به کار برده بشود، آن اسم حتماً یک مشارٌإلیه ذهنی دارد، به آن مشارإلیه ذهنی «محکی» می‌گوییم. سه مثال را بررسی می‌کنیم: «الانسان نوعٌ من الحیوان»، «الانسان کلیٌّ»، و «الانسان یموت». موضوع، در هر سه جمله «الانسان» است. در این سه جمله، مفهوم «الانسان» یک معنا بیشتر ندارد، ولی موضوع سه قضیه متفاوت است؛ مشارإلیه و محکی «الانسان»، در «الانسان نوع» طبیعت انسان است، در «الانسان کلی» مفهوم انسان است، و در «الانسان یموت» افراد انسان است. در این سه مثال می‌بینید که محکی انسان، متفاوت است. مشارٌإلیه «انساناً»، در «رأیت انساناً» فرد معیَّن است، و در «أکرم انساناً» فرد مردَّد است.

اشکال: چطور فرد مردد قابل اکرام است؟! هر کدام را که اکرام کند، فرد معین است!

پاسخ: یکی از خصوصیات فرد مردد این است که قابلیت انطباق بر همه‌ی افراد را دارد؛ در مرحله‌ی «انشاء» طلب به فرد مردد تعلق می‌گیرد، در مرحله‌ی «امتثال» بر همه‌ی افراد تطبیق می‌شود.

در «رأیت انساناً» اگر راست بگوید، محکی‌اش فرد معیّن است. اگر دروغ بگوید، محکی‌اش فرد مردد است؛ قابلیت تطبیق بر همه‌ی افراد انسان را دارد.

سؤال: ظهور کلام در چیست؟ در ظهور کلام؟ یا در اراده‌ی متکلم؟

پاسخ: نه مراد است نه ظهور، فرض این است که یک اشاره‌ی ذهنیه دارد. مشارإلیه‌اش فرد مردد است.

سؤال: اشاره‌ی ذهنیه‌ای که لحاظ کرده؟ یا مشارٌإلیه‌ای که ما می‌فهمیم؟

پاسخ: مشارٌإلیه‌ای که لحاظ کرده؛ می‌خواهیم ببینیم: در موقع تلفظ به چه معنایی اشاره‌ی ذهنیه دارد.

مقطوع

امر سومی که می‌خواهیم در این مقدمه توضیح دهیم، «مقطوع» است. گفتیم: قطع، عبارت است از تصدیق جزمی و اذعان صددرصدی، یکی از صفات نفسانی است. و مراد از مقطوع، متعلق قطع است در افق نفس. دقت بشود که قطع، از صفاتی است که بدون متعلَّق نمی‌شود؛ همانطور که حبّ بدون «محبوب» نمی‌شود. تصدیق و قطع هم بدون متعلق نمی‌شود؛ نمی‌شود ما قطعی داشته باشیم و متعلق نداشته باشد؛ چون ذات اضافه است.

سؤال این است که متعلق تصدیق جزمی چیست؟ دو نظریه داریم: اصولی و منطقی.

نظریه‌ی مناطقه

منطقی‌ها قائل بودند که متعلَّق قطع، دائماً یک «نسبت» است. نسبت، چیست؟ فلاسفه معتقد بودند ما سه قضیه‌ی طولیه داریم: محسوسه یا ملفوظه، مسموعه، و سپس معقوله. قضیه‌ی معقوله، مرکب از سه جزء است: تصور موضوع، تصور محمول، و برقرارکردن نسبت بین این دو، به مجموعه‌ی این سه جزء «قضیه‌ی معقوله» می‌گوییم. «قطع» به نسبت بین این دو تصور تعلق می‌گیرد؛ متعلق قطع، نفس همین نسبت است. این را منطقیون گفته‌اند؛ لذا تفتازانی در تعریف «علم» می‌گوید: «اذعانٌ بالنسبة»؛ مرادش نسبت بین موضوع و محمول در قضیه‌ی معقوله است، نه در قضیه‌ی مسموعه یا ملفوظه.

در مناقشه‌ی این نظریه، ما در دو مبنا با مناطقه اختلاف داریم؛ اولاً ما قضیه‌ی «معقوله» را قبول نداریم، ثانیاً اگر هم قضیه‌ی معقوله را قبول می‌کردیم، نسبت حملیه را قبول نکردیم؛ یعنی نسبت حملیه را منکریم.

نظریه‌ی علمای اصول و نقد آن إن‌شاءالله برای جلسه‌ی بعد.